توضیحات نکات پیشنهادی جلسه تشکیل انجمن تئوسوفی، شهرنیویورک، ۸ سپتامبر ۱۸۷۵
- تشکیل هستهی جهانی برادری بشریت، بدون تبعیض نژادی، عقیدتی، جنسیت، طبقه اجتماعی یا رنگ.
- تشویق مطالعه تطبیقی ادیان، فلسفه و علم.
- بررسی قوانین غیرقابل توضیح طبیعت و قدرتهای نهفته در بشر
انجمن به عنوان نهادی با ماهیت غیرفرقه ایی سازمان دهی شد.
تئوسوفیسم در ایران از طریق «لژ بیداری ایران»، مهمترین سازمان ماسونی ایران که در تحولات مشروطه و برکشیدن سلطنت پهلوی نقش بزرگ ایفا کرد، تأثیرات جدّی بر جای نهاد.
عصراسلام: فرقه تئوسوفی با فرقه بهائی در ایران، و فرقههای مشابه در هند، بهویژه برهما ساماج (1)بهرهبری خاندان تاگور، پیوند نزدیک داشت. بهدلیل این پیوند بود که در سالهای 1911-1913 انجمن تئوسوفی سفر جنجالی و تبلیغاتی عباس افندی (عبدالبهاء)، رهبر فرقه بهائی را به اروپا و آمریکا برنامهریزی کرد. (2)در این سفر، عبدالبهاء در مجامع تئوسوفیستهای شهرهای مختلف حضور یافت و سخنرانیهای متعدد کرد که همگی با روح آموزههای تئوسوفی است.
بهدلیل پیوند تئوسوفیسم و بهائیت با «استادان غیبی» واحد است که در سفر عباس افندی تبلیغات وسیعی به سود او، بهعنوان یکی از رهبران تئوسوفیسم، انجام گرفت؛ تا بدانجا که ماری، ملکه رومانی و دخترش، ژولیانا، عبدالبهاء را بهعنوان «رهبر تئوسوفیسم» شناختند و با این عنوان با او مکاتبه کردند.(3)
عباس افندی در این سفر با برخی رجال سیاسی و فرهنگی ایران ، از جمله سلطان حسین میرزا جلالالدوله (پسر ظلالسلطان)، دوستمحمد خان معیرالممالک (داماد ناصرالدین شاه)، سیدحسن تقیزاده، میرزا محمد قزوینی، علیقلی خان سردار اسعد بختیاری، ملاقات کرد. (4)
و نیز بهدلیل پیوند با این «استادان غیبی» بود که در سفر فوق، یهودی نامداری چون آرمینیوس وامبری که از اعجوبههای زمانه است، و گفتیم که بهعنوان بنیانگذار «پانتورانیسم» [پانترکیسم] شناخته میشود، با عباس افندی دیدار کرد و علاقه خود را به «بهائیگری» ابراز نمود. سیاهبازی وامبری تا بدانجاست که نامه زیر را به این «پیغمبر نوظهور» نوشت:
«این عریضه بندگانی را به مستطاب همت و فضیلت اکتساب، مشهور عالم و مرغوب جهان، میرزا عبدالبهای عباس فرستادم. مکرما، مشفقا، هدایت بخشا! قربانت بگردم… واقعاً هر چقدر ممالک و مسالک اسلام گشت و گذار کرده باشم ذات فطانتمآب مثل عالیجناب هرگز تصادف نکردهام و هم گویم به آسانی هم پیدا نمیشود…»
نکته مهم اینکه وامبری در نامه فوق اشاره میکند که «جد والد عالیجناب» عباس افندی را «از نزدیک» میشناخته است.(5)
بهدلیل این پیوند عمیق و برخورداری دو فرقه از «استادان غیبی» واحد است که فردی بهائی بهنام حسین کاظمزاده ایرانشهر (1262-1340ش)، مدیر مجله متنفذ ایرانشهر، به یکی از سران تئوسوفیسم ایرانی بدل میشود و در زمستان 1305، اندکی پس از تأسیس رسمی سلطنت پهلوی (آبان 1304)، با انتشار مقاله مفصلی در دو شماره ایرانشهر به معرفی تئوسوفیسم میپردازد. (6)
ایرانشهر، تئوسوفیسم را بهعنوان ادامه تصوف سنتی جهان اسلام معرفی میکند و «برادران نور» تئوسوفیستها را مشابه با همان اولیایی که مثلاً در تذکرة الاولیاء عطار آمده است. او مینویسد:
«چنانکه متصوفه ما میگویند که تصوف از زمان حضرت آدم موجود بوده و هیچوقت روی زمین از اولیاءالله خالی نبوده است، پیروان تئوسوفی نیز معتقدند که تئوسوفی از روز خلقت عالم وجود داشته است و در هریک از ادوار تاریخ زمین، خداوند متعال بندگانی را از حکمت خود بهرهمند و از فیض روحالقدس مستفیض ساخته، اجرای احکام خود و تعلیم و تربیت نوع بشر را بهدست آنها سپرده است و تا امروز هم در دست آنهاست.
این طبقه از موجودات را که مجریان قضا و هادیان تکامل بشر و رابطان میان عالم سفلی و علوی و مربیان و معلمان نژادها هستند «برادران مهتر» و یا «برادران سفید»، یعنی برادران نور، مینامند. برادران مهتر مینامند بدین معنی که ایشان برادران بزرگ افراد بشرند و از مقام بشری بدان مقام فوق بشری رسیدهاند چنانکه هر فرد بشر نیز پس از طی مراحل بیشمار تکامل به مقام آنها خواهد رسید. و برادران سفید یا برادران نور مینامند بدین معنی که مقابل برادران سیاه یعنی قوای ظلمت و شیاطین هستند… این برادران سفید ناشران نور و هادیان صراط مستقیم و مربیان مهربان و پاکدل نوع بشر هستند.» (7)
این «برادران نور» موجوداتی نمادین و خیالی نیستند بلکه کاملاً واقعیاند. ایرانشهر ادامه میدهد:
«انجمن تئوسوفی به امر و تعلیمات این «برادران سفید» در سال 1875 بهتوسط دو نفر از سالکان طریقت تئوسوفی یکی مادام بلاواتسکی که از نژاد روس بوده و دیگری کلنل اولکوت آمریکایی در آمریکا تأسیس شده است. چون این «برادران سفید»، که آنها را «استادان بزرگ» نیز مینامند، مانند خضر جز به دیده پیروان و مریدان خاص دیده نمیشوند و حکمت آن را بعدها خواهیم فهمید، لهذا وقتی که آن دو شخص مذکور، که سالها در زیر ارشاد این استادان غیب تربیت شده بودند، مأمور به تشکیل انجمن تئوسوفی شدند، اظهارات ایشان راجع به وجود چنین استادان غیبی و خوارق و کرامات ایشان سبب تمسخر و ریشخند اغلب مردم و بهخصوص علمای مادیون آمریکا و اروپا گردید و آن دو مؤسس را هدف هزاران استهزا و تحقیر و شارلاتانی ساخته و اصلاً وجود چنین رجال را منکر شدند.» (8)
ایرانشهر سپس برای اینکه ادعای فوق «مایه تعجب و خنده و انکار بعضی از خوانندگان ما» نشود، به اثبات وجود واقعی این «برادران سفید» میپردازد:
«این برادران سفید همان ذواتی هستند که در کتب تصوف و عرفان شرق آنان را رجالالله و رجالالغیب مینامند و چنانکه این رجالالغیب طبقات و درجاتی دارند مانند اولیا و اقطاب و غوث و امام و اوتاد و ابدال و اخیار و ابرار و نقبا و غیره، همینطور این برادران نور هم تشکیلات و طبقاتی دارند و برای افراد هر طبقه وظایف و امتیازاتی مقرر است و مانند متصوفه اینها نیز قائلاند که هر فرد بشر بوسیله تعالیم و تربیت مخصوص به مقامی که آنها رسیدهاند میتواند برسد.
اینها از عهدهای ماقبلالتاریخ به حفظ و حمایت و معاونت و هدایت افراد بشر کمر بستهاند و همه انبیا و رسل از سلسله این برادران نور شمرده میشوند و اینها در هر عهدی و در میان هر قومی ظهور میکنند چنانکه ما هم قائلیم که هر عصری برای خود صاحبی و امامی و ولی و یا خضری دارد که آن را «خضر وقت» مینامند. هریک از اعضای این «سلسله برادران نور» خود یک خضر وقت است و مانند خضر هرجا بخواهد حاضر میشود و مستعدین را هدایت و معاونت میکند اما هر دیده او را نمیبیند بلکه دیده باطن و خضربین لازم است.
همه خوارق عادات و عجایب و کرامات که ماها به اولیا و خضر نسبت میدهیم و کتب عرفا و متصوفه از آن مشحون است، همه در حق این برادران نور صادق میآید و بلکه اینها مصدر اعجازاتی شده و میشوند که به مراتب بالاتر و خارج از دایره فهم و عقل و ادراک امروزی بشر است. ولی با وجود این دامن عصمت ایشان از هرگونه آلایش بشری منزّه است و خود را جز برادر نمیخوانند و به هیچوجه مکافات بشری را منتظر نیستند و بدون اینکه افراد بشر درک کنند اینها مانند فرشتگان رحمت شب و روز در کمک و یاری کردن و راهنمایی نمودن نوع انسانی هستند.
تمام عرفا و حکما و مشایخ متصوفه و غیره، که مظهر کرامات و واقعات و اکتشافات بودهاند، همه مدیون همت و معاونت این خضرها و زندگان جاوید هستند و هرجا که اسم خضری برده شده قطعاً یکی از این برادران بوده است و این است که سالکان طریقت و پیروان راه حقیقت همیشه از خضر عهد خود طلب همت و دیدن او را آرزو کرده و نعمت حق شمردهاند و در اغلب اوقات از خطرهای بزرگ به دستیاری خضر نجات یافته و یا به اشاره و رهنمایی و الهام او به کشف کردن بسیاری از حقایق علمی و حوادث غیبی موفق شدهاند… و به یک کلمه باید گفت که این رجالالغیب و برادران نور دستهای قدرت خدایی هستند که چرخهای تکامل عالم کوچک یعنی زمین ما را اداره میکنند.» (9)
ایرانشهر در توصیف «برادران سفید» بهرغم اینکه از مفاهیم دینی برای اثبات آنها استفاده میکند و خضر و الیاس نبی را مثال میآورد، ولی تأکید میکند که ربطی به ادیان ندارند. او میافزاید:
«این برادران نور هم اسامی مختلف و غریب دارند که در نظر کوتهبینان و بیخبران عجیب خواهد آمد، لیکن باید دانست که اینها اساساً خارج از دایره ادیان و عقول و اوهام بشرند و حالا آنها را خواه خضر بنامیم و خواه نام دیگر بدهیم اهمیت ندارد. اینها همهوقت بوده و باز هم خواهند بود و به نامهای مختلف ظهور کرده و قافله بشر را بهسوی مقصد معین که تکامل نوع است سوق خواهند داد.» (10)
این «برادران نور» از قدرتهای ماوراء طبیعی برخوردارند:
«قدرتهایی که این رجالالغیب دارا میباشند و عقول نارس بشر آنها را سحر و یا معجزه نام میدهد بیحدود است و بسیاری از آنها در ابتدای تشکیل جمعیت تئوسوفی و در سالهای نخستین او که برای جلب کردن انظار لازم بود به منصه ظهور پیوست که شرح آنها با اوراق و وثایق معتبر و حتی عکس بعضی از اوراق و مکتوبات که در مجالس متعدده از هوا افتاده و به خط این رجالالغیب بوده در کتب تئوسوفی در زبانهای مهم اروپا درج و چاپ شده است. ولی این رجالالغیب، که خود را فقط برادر میخوانند، اولاً کراهت و نفرت از ارائه خوارق و کرامات دارند مگر در مقام ضرورت و ثانیاً میگویند که اینها نه سحر است و نه معجزه بلکه همه از روی تطبیق قوانین و احکام طبیعت و عوالم غیرمرئی و علوم مخفی است.» (11)
ایرانشهر سپس قدرتهایی چون طیالارض و ترک کردن جسم مادی و اشراف بر زمان و مکان و تسخیر در طبیعت و غیره را به این «برادران نور» نسبت میدهد. ولی مهمترین کار «برادران نور» نه در عالم ناسوت بلکه در عالم لاهوت است:
«لیکن عمده قدرتها و وظایف رجالالغیب در عالم غیب و ملکوت و عالم ارواح است و خدماتی که در آن عوالم میکنند از حیث اهمیت و عظمت بهمراتب بیشتر و بیرون از دایره وهم و تصور ماها است.» (12)
رجالالغیب عامل و موتور توسعه بشری هستند و ایرانشهر در بخش دوّم مقاله به مسئله توسعه میپردازد:
«یکی از سؤالاتی که در این موضوع بهجهت تنگی دایره عقول و ادراکات ما مسلمانان مخصوصاً وارد خاطر میشود این است که اگر این رجالالغیب میخواستند اصلاحاتی در عالم بهوجود بیاورند و کاروان ترقی بشر را در جاده تکامل پیش ببرند، چرا این کار را در آمریکا شروع کردند و چرا از میان ملیونها افراد انسانی یک زن روسی و یک مرد آمریکایی را انتخاب و مظهر افکار خود نمودند.»
و در پاسخ مینویسد:
«آمریکا از حیث ثروت و تجارت و صنایع مترقیترین ممالک بوده و بیش از همه غرق مادیات گشته و خطری بزرگ برای عالم معنوی و روحانی شده بود … لهذا بایستی دفع این مرض از سرچشمه شروع شود.»
او دلایل دیگری نیز ذکر میکند که مهمترین آن این است:
«چون بر حسب تعالیم تئوسوفی نژاد ششم بشر، که در قرنهای آینده تشکل یافته و دور جدیدی به ظهور خواهد آورد، در آمریکا و اوسترالیا نشئت خواهد کرد، لهذا بایستی این تعلیمات جدید که روح تازه به مردم میبخشد در آمریکا شروع شود تا کمکم نژاد ششم در بطنهای امروزی شروع به تشکل کند.» (13)
ولی ایرانشهر توضیح نمیدهد چرا انجمن تئوسوفی کمی بعد مرکز فعالیت خود را به هند منتقل کرد و به نیروی مهمی در آن کشور بدل شد ولی در آمریکا رواجی نیافت.
نویسنده: عبدالله شهبازی
پینوشتها:
1. برای آشنایی با برهما ساماج بنگرید به: عبدالله شهبازی، «دینسازان بنگال: خاندانهای تاگور و سن» در این آدرس:
http://www.ashahbazi.org/pages/Iqbal_Nariman_Iran7.htm
2. برای آشنایی با سفر سالهای 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمریکا بنگرید به: عبدالله شهبازی، «نظریه توطئه و فقر روششناسی در تاریخنگاری ایران»، قسمت ششم، در این آدرس:
http://www.ashahbazi.org/pages/Conspiracy_Theory6.htm
3. نورالدین چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، تهران: آفرینش، 1369، صص 200-201.
ملکه ماری از خاندان سلطنتی بریتانیا و از جانب پدر (آلفرد، دوک ادینبورگ) نوه ملکه ویکتوریا و از جانب مادر نوه تزار آلکساندر دوم روسیه بود. شوهرش، فردیناند اول، پادشاه رومانی بود. ژولیانا (یولیانا) کوچکترین دختر ماری و فردیناند بود. مادر و دختر با عباس افندی مکاتباتی کردند. منابع بهائی، به صرف این مکاتبات مدعیاند ملکه ماری بهائی شد.
4. محمدعلی فیضی، حیات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره میثاق، تهران: مؤسسه ملّی مطبوعات امری، 128 بدیع، صص 172-175.
5. همان مأخذ، ص 247.
6. ح. ک. ایرانشهر [حسین کاظمزاده ایرانشهر]، «تئوسوفی»، ایرانشهر، سال 4، شماره 11، اول بهمن 1305، صص 641-659؛ شماره 12، اول اسفند 1305، صص 705-716.
7. ایرانشهر، شماره 11، صص 644-645.
8. همان مأخذ، صص 645-646.
9. همان مأخذ، صص 646-648.
10. همان مأخذ، ص 649.
11. همان مأخذ، ص 650.
12. همان مأخذ، ص 652.
13. ایرانشهر، شماره 12، صص 706-708.
منبع: اندیشکده مطالعات یهود