0000
در زبان های مختلف از ترکیب «سبک زندگی» به اشکال متنوعی یاد شده است. در زبان انگلیسی در شکل life style/ living or style of life استفاده است. معنای لغوی واژه «زندگی» روشن است، اما در تعریف واژه «سبک» در لغت نامه ها معانی گوناگونی درج شده است.
ملک الشعرای بهار، رضاقلی خان هدایت را اولین کسی می داند که این کلمه را در کتابش، مجمع الفصحاء به معنی روش به کار برده است. ترکیب « سبک زندگی این چنین معنا شده است:
1.روش نوعی زندگی فرد، گروه یا فرهنگ، روش خاصی از زندگی یک شخص یا گروه.
2.شیوۀ زندگی یا سبک زیستن که منعکس کنندۀ گرایش ها و ارزش های یک فرد یا گروه است؛ عادات، نگرش ها، سلایق، معیارهای اخلاقی، سطح اقتصادی و... که با هم طرز زندگی کردن فرد یا گروهی را می سازند.
معنای اول، توضیح واژه به واژه ای از ترکیب « سبک زندگی» محسوب می شود و معنای دوم، بیان معنای اصطلاحی است که امروزه در ادبیات علوم انسانی و اجتماعی رواج یافته است. نکته تامل برانگیزی که در معناهای مذکور به نظر می رسد این است که محوریت بحث زیبایی شناسی که در کلمه style)) و پیشینه تاریخی آن وجود دارد، در آنها لحاظ نشده، جنبه روشی و صوری موجود در کلمه style )) به جنبه های محتوایی و معنایی نیز توسعه یافته است.
در فرهنگ غربی که خاستگاه مفهوم سبک زندگی است، این عبارت بیشتر در خصوص تطابق زندگی فردی با تیپهای شخصیتی یا گروهی خاص به کار میرود. به عنوان مثال عدهای مانند خواننده یا بازیگر بخصوصی لباس میپوشند، حرف میزنند، راه میروند، یا آرایش میکنند. گروهی از مرام یک آیین پیروی میکنند و سر میتراشند، ازدواج نمیکنند یا لباس خاص میپوشند. برخی با دوستان یا همفکران خود حول مورد مشترکی که میتواند ادبیات، سیاست، ورزش یا تفریح خاصی باشد، گرد هم میآیند و بعضی رفتارها را به عنوان نماد اشتراکشان انتخاب میکنند. در مجموع همه اینها سبک زندگی این افراد میشوند.
تا به اینجای کار مشاهده شد که رهبران فرقه ها عمدتاً تلاش می نمایند سبک زندگی فرقه ی خود را به نوعی شکل دهند که برای دیگران از بیرون جذاب باشد اما بعد از تغییر اعتقادات یک فرد، رهبران فرقه با یک مشکل جدی روبه رو می شوند و آن، این است که چگونه اعتقادات جدید را در فرد تثبیت کرده و مانع بازگشت وی به مبانی اعتقادی گذشته اش شوند. در این مرحله فرد تازه جذب شده تحت تأثیر شخصیت گذشته اش و همچنین در اثر کشش های احساسی و عاطفی نسبت به محیط و فضای زندگی گذشته، دوستان و خانواده اش، همواره تمایل برای بازگشت به اعتقادات قدیمی خود را دارد. به عنوان مثال گفتنی است، اگر درگذشته همواره روزهای تعطیل با دوستان به بازی فوتبال مبادرت داشته و بعد از پیوستن به فرقه، مجبور است این وقت را اختصاص به کار برای فرقه بدهد، با دیدن یا یادآوردی آن دوستان، خودبه خود به این سمت کشش پیدا می کند که کار فرقه ای را رها کرده و به دوستان قدیمی خود بپیوندد. رهبر فرقه جهت انجماد و تثبیت اعتقادات جدید در عناصر تازه جذب شده، اساساً جداسازی روانی و حتی فیزیکی آنها از محیط زندگی گذشته در جهت ایجاد انزوا از گذشته و همچنین شیوه های کنترل و تغییر رفتار را به کار می گیرد. در اینجا این مجموعه از شیوه ها کنترل فکر یا کنترل ذهن نامیده می شود.
فیچیکیا در تبیین ساختار تشکیلات جهانی بهائیت بیان می کند که این تشکیلات کاملاً سخت گیر و پیچیده است. از نظر او تعالیم و اعتقادات بهائی صرفاً در خدمت پذیرفتن و اجرای تشکیلات است. ساختار این تشکیلات در اطلاعت بی چون و چرا و تأکید بر اطلاعت و تبعیت کورکورانه بنا شده است در این تشکلات هر کس از این قاعده اصلی تخطی کند طرد می شود.
از نظر فیچکیا با انتقال مرجعیت عقیدتی به بیت العدل اعظم در سال 1963 و از آن زمان به بعد تشکیلات بهائیت مانند کلیسای کاتولیک به عنصری از قدرت حقوقی و تنها سازمان عقیدتی در جامعه بهائی تبدیل شده و فیچکیا از آن به عنوان «کلیسایی کردن جامعه بهایی» یاد می کند و به اعتقاد فیچکیا در تشکیلات بهائیت اعضای آن در برابر هر گونه انتقادی، نوآوری های فردی، آزادی بیان، انتقاد از مقررات سخت، سانسور و منع مطالعه آثار مخالفان با طرد فوری از سوی تشکیلات بهائیت روبرو می شوند.
در جوامع ابتدایی و توسعه نیافته، یکی از زجر اورترین روش های تنبیه افراد خاطی، طرد آنها از چنین جوامعی بوده است. نفی بلد که در ازمنه گذشته از رایج ترین مجازات ها بوده است، نمونه ای از اشکال مختلف طرد است. در این جوامع که می توان از عنوان توده وار نیز برای چنین جوامعی استفاده نمود، به دلیل وابستگی شدید افراد به بنیادهای قبیله ای، زندگی بدون این وابستگی ها زجرآور و دردآور بوده است. اساساً در چنین جوامعی فرد بدون این وابستگی فاقد هویت می باشد. وابستگی یک فرد به جامعه ای خاص مهم ترین عصر سازنده هویت او می باشد.
ساز و کار مجازات طرد، اساساً مبنی بر نفی این وابستگی ها می باشد. در واقع شخصی را که طرد می کنند، هویتش را از او می گیرند. حال شخصی که از جامعه ای که هویتش را طرد می شود وارد جامعه ای دیر با عناصر هویت ساز دیگری می گردد که بنا به ساختارهای جوامع پیشا مدرن، فرد جدید را نه درک می کند و نه او را می پذیرد.
فردی که وارد جامعه ای جدید، با مختصاتی جدید می شود، به عنوان عضوی از اعضای تشکیل دهنده جامعه جدید پذیرفته نمی گردد و طبیعی است که زندگیش همراه با رنج و عذاب است چرا که در جوامع ابتدایی ، تنها کسانی که هویتشان مبتنی بر عناصر آن جامعه باشد حق حیات و استفاده از امکانات آن جامعه را دارند و فرد تازه وارد ، برای همیشع بیگانه و سربار جامعه انگاشته می شود.
در چنین جوامعی، اقلیت های مذهبی و قومی چون هویتی یکسره جدا از جامعه دارند، سخت محتاج وابستگی های درون گروهی خود می باشند آنها تنها با حفظ روابط خود قادر به ادامه حیات اجتماعی هستند و درجامعه ابتدایی نیز با مذهب و یا قوم خویش شناخته می باشند.
گروه های اقلیت در جامعه ابتدایی همیشه به نام اقلیت خود معروفند و هویتشان با وابستگی شان به این گروه های اقلیت تعریف می باشند.گروه های اقلیت در جامعه ابتدایی همیشه به نام اقلیت خود معروفند و هویتشان با وابستگی شان به این گروه های اقلیت تعریف می شود. بنابراین وقتی به عنوان مجازات از این جامعه اقلیت نیز طرد و حذف می شوند، دچار عذابی مضاعف می گردند ایشان سرگشته وبی پناه در جامعه ای که از هیچ سو پذیرایشان نیست رها می شوند و حیاتی سراسر مشقت و رنج را می گذرانند.
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون، آموزههای این نحله فکری همواره در معرض نقدوانتقاد قرار داشته و اعتراضهای گوناگونی به آن شده است.
علمای مسلمان و مسیحی، و بهطور کلی طرفداران ادیان الهی، با نگارش کتابهای مختلف، بیشترین نقد را به مشروعیت و آموزههای آیین بهائی، که خود را تکاملیافته اسلام و ادیان الهی میداند، داشتهاند. علاوه بر طرفداران ادیان توحیدی و اندیشمندان مذهبی، بهائیت در معرض نقد نویسندگان و اندیشمندان غیرالهی نیز قرار گرفته و هریک از منظری خاص، اصالت و آموزههای این آیین ایرانی نوظهور را به باد انتقاد گرفته و اعتراضهای جدی به آن وارد آوردهاند.
تشکیلات بهائی ابتدا کوشید با ترور شخصیت روشنفکران بهائی و ناقض خواندن آنها، ارتباط جامعه بهائی را با آنها قطع نماید تا بهائیان کمتر در جریان انتقادها و اعتراضهای مخالفان قرار گیرند؛ لذا مراوده با آنها و خواندن مقالات و مکتوبات آنان را نهتنها توصیه نکرد، بلکه طی دستورالعملی از بهائیان خواست نامهها و مجلات و مقالات مخالفان را بدون اینکه مطالعه کنند، عیناً به محفل (شورای ۹ نفره ادارهکننده تشکیلات بهائی در هر شهر) ارسال نمایند. بهمرورزمان، با گسترش فضای مجازی و امکان دسترسی افراد به اطلاعات، بهائیان غیرمتعصب امکان یافتند با مقالات و کتابهای چاپشده در حوزۀ بهائیت آشنا شده و بهنوعی جویای پاسخ منطقی به پرسش های دینی خود گردند.
امروزه تشکیلات بهائی سعی دارد با معرفی مخالفان خود بهعنوان افراد بیسواد، مزدور، معاند، بهائیستیز، ناقض، ناآشنا با مفاهیم بهائیت، جاهطلب و غیره، نوعی ترور شخصیت انجام دهد و تأثیر کلام منتقدان را بر بهائیان كاهش داده و بیاعتبار نماید و تاکنون دراین رهگذر به موفقیتهای زیادی نیز رسیده و توانسته است عملاً بین تودههای بهائی و افراد مطلع و منتقد به بهائیت شکاف عمیقیایجاد نماید.
پدیدۀ جدیدی که از اوائل سال ۱۹۹۰ در جامعه جهانی بهائی پیدا شد، ظهور و بروز منتقدان از درون جامعه بهائی بود. البته برگشت افراد مهم و فرهیخته از بهائیت و گرایش آنان به اسلام یا انشعاب درونفرقهای سابقه طولانی دارد. با گسترش فضای مجازی و اینترنت این امکان برای برخی از روشنفکران و اندیشمندان بهائی در غرببهوجود آمد تا اعتراضهایی را به دیدگاهها و عملکرد رهبری جامعه بینالمللی بهائی، یعنی بیتالعدل مستقر در اسرائیل وارد آورند. این روشنفکران که نوعاً از نخبگان جامعۀ بهائی بوده و تحصیلات آکادمیک و مطالعاتی در حوزۀ بهائیت و شناخت کافی نسبت به بهائیت و آموزههای آن دارند، تشکیلات بهائی و رهبری آن در حیفا را زیر سؤال برده و به حرکتهای مستبدانه و خداگونۀ آن معترض گردیدهاند.
از دید آنها، رهبری روحانی (کاریزماتیک) بهائی جای خود را به یک سلسلهمراتب شبهانتخابی داده که ساختار و تصمیماتش مرتباً از سوی منتقدان بیرونی و داخلی و بهائیان سابق مورد انتقاد قرار میگیرد و توسعه فضای مجازی و رسانههای اجتماعی زمینهساز گسترش هرچه بیشتر این نارضایتیها شده است.
رهبری بهائیت در حیفا، که خود را الهی و مصون از خطا و لغزش میداند، در مقابل این انتقادها تاب نیاورده و مخالفت با روشنفکران و فرهیختگان معترض بهائی در جهان را در دستور کار خود قرار داده است. بیتالعدل با استفاده از سازمان تفتیش عقاید خود (هیأتهای مشاورین قارهای و معاونین و مساعدین شاخۀ صیانت) تعداد زیادی از مخالفان را به بهانههای مختلف از جامعه بهائی طرد و اخراج نموده یا علیه آنان حرکاتی را انجام داده است که مجبور به استعفا و خروج از جامعه بهائی شوند.
در دیدگاه بیتالعدل، بهائیان موظفند فقط یک صدا و یک قرائت از دین را شنیده و تبلیغ نمایند و آن قرائتی است که تشکیلات و رهبری بهائی آن را تجویز مینماید. برایناساس، هرگونه اقدام، اظهارنظر، تحلیل و تفسیر و حتی سؤالی که مطابق با خطمشی یا باور بیتالعدل و محافل ملی در دنیا نباشد ممنوع است و مرتکب پس از دریافت اخطار و حتی گاهی بدون گرفتن اخطار، از جامعۀ بهائی اخراج گردیده و سلام و کلام با او غیرمجاز شمرده میشود. گاهی اوقات نیز تشکیلات بهائی عرصه را چنان بر بهائیان منتقد تنگ میگیرد که برای آنها چارهای جز استعفاء و خروج از بهائیت باقی نمیماند.
اینگونه حرکتهای خشن و غیرمنطقی باعث شده که اندیشمندانی چون ویلیام گارلینگتن، خوان کول، فردریک گلیشر، دنیس مکاوئن، جورج فلمینگ، استیو مارشال، آلیسون مارشال، استیون شول، سن مکگلن، فرانچسکو فیچیکیا، اریک استتسون، دیل هازبند و غیره، که هریک سالیانی عضو جامعه بهائی بوده و به تبلیغ آموزههای آن مشغول بودند، به اجبار از بهائیت جدا شده و به عملکرد تشکیلات بهائی معترض گردند. آنها با چاپ و انتشار مقالات و كتابهای مختلف، محتوای بهائیت و عملكرد رهبران و تشکیلات بهائی را در بوتۀ نقد قرار دادهاند.
میرزا صالح اقتصاد مراغه ای یکی از متبریان بهائی و نگارنده کتاب ایقاظ یا بیداری در کشف حیانات دینی و وطنی بهائیان درباب ازار بهائیان بعد از کاره گیری خود از این فرقه می نویسد:
«چون افعال و شرارت هایی از جماعت بهایی ها در حق دیگران دیده بودم، می دانستم که پس از اعراض ، هزاران نسبت ها داده و به هزاران اتهام منسوبم خواهند داشت.»
میرزا صالح در خاطرات خود از پرونده سازی ها و قرار گرفتن خانواده ی همسر در برابر خود و در نهایت مجازات طرد به تفصیل سخن رانده است.
مهناز رئوفی نیز به فشارهای سنگین تشکیلاتی بهائیان که منجر به طرد خود و همسرش از سوی این تشکیلات شد است و فشارهای روانی سنگین که حتی منجر به سقط شدن فرزندش می شود اشاره دارد که بسیار تأمل برانگیز است.
فضل الله مهتدي (صبحي) نيز جزو كساني است كه مطرود شده و مشمول اين سياست گرديد او در قسمتي از خاطراتش مي نويسد:
«محفل روحاني برگي چاپ كرد و پخش كرد... و گفت گذشته از اين كه از آلودگي به هر رسوايي و بدنامي پروا ندارد، با دشمنان كيش بهايي مانند آواره و نيكو رفت و آمد دارد، از اين رو او را به خود راه ندهيد و برانيد و هر جا ديديد رو برگردانيد.
پدرم گفت بهائيان مرا آزار مي دهند. پسران حاجي غلامرضا امين و چند تن ديگر[را]گماشته اند كه نگران اين در باشند و ببينيد كه تو از اين جا بيرون مي روي يا نه... روزي سر سفره نشسته بوديم، گفت: فضل الله! يا بايد هر چه من مي گويم بي چون و چرا گوش كني، يا از نزد من بروي، من بي درنگ برخواستم و بيرون آمدم.
شب ها خود را به بيرون دروازه يوسف آباد مي رساندم، آن جا باغچه اي بود و تربچه كاشته بودند، برگ هاي تربچه را مي كندم و مي خوردم. دو ماه روزگار من به اين گونه گذشت.»
و بايد توجه داشت كه اينان از خاصان درگاه عبدالبهاء بوده اند كه پس از او با استقرار شوقي افندي از اين فرقه رو گردان شدند.
خاطرات حسن نیکو، و عبدالحسین آیتی و ثابت راسخ و امان الله شفاء نیز سرشار از این وقایع است براستی سئوال مهمی است چرا بهائیان که مداوماً از تحری حقیقت سخن می رانند در برابر این افراد بدینگونه بی رحمانه عمل می نمایند و چه قصدی دارند.