شوقی ربانی در کتاب توقیعات مبارکه جلد 2 صفحه 45 سطر 5 در این باره می نویسد: «چندی قبل تلگرافی از ارض اقدس به عنوان آن محفل نورانی ارسال گردید و در آن تأکید گردید که راجع به سجل احوال و قید مذهب و آئین، احبای الهی در تمام نقاط امریه در آن سرزمین اگر چنانچه مجبور و مکلف بر تعیین و قید مذهب گردند، البته کتمان ننمایند و به تظاهر و تصنع متشبث نشوند. عقیده خویش را در کمال جرأت و وضوح اظهار نمایند و از عواقب و نتایج بیان حقیقت و ابراز ما فی الضمیر خائف و نگران نشوند».
اما در تاریخ این فرقه گمراه می بینیم که خود رهبران این فرقه از ترس جان بی مقدارشان به آن عمل نمی کردند. طرازالله سمندری در کتاب طراز الهی جلد 1 صفحه 115 سطر 24 از خاطرات خویش در عکا می نویسد: «شبی دیگر در محضر عبدالبهاء به مسجد جامع کبیر رفتیم. شعاع و غلام هم آمدند. هنگامی که در صف نماز ایستاده بودیم، این دو نفر بسیار بی ادبی نمودند و خنده های زننده کردند. حرکات آنها فوق العاده باعث رنجش من شد و از آن روز به بعد از معاشرت و ملاقات با شعاع خودداری کردم».
ملاحظه می کنید که عبدالبهاء از ترس اینکه مبادا مردم مسلمان عکا به آنها کافر و بی دین خطاب کنند، همیشه به مسجد جامع آن شهر می رفت و به همراه مردم نماز می خواند؛ هم نماز یومیه مسلمین را می خواند و هم در جماعت آنها شرکت می کرد؛ یعنی همان چیزی که پدرش حسینعلی نوری حکمش را تغییر داد و نمازی غیر از نماز مسلمان برای بهائیان وضع نمود و نماز جماعت را نیز ممنوع اعلام کرد!
در همین ایران هم بعد از انقلاب کدام بهائی علنا به بهائی بودن خود اذعان می نمود تا اواخر دهه 80 اساسا بهائیان اعترافی به بهائی بودن نداشتنند . یکدوره هم در اواخر سال 83 نه بعنوان فرد بهائی بلکه از سوی جامعه بهائیان ایران حرکتی شد که ادامه نداشت . اذا در دوره بعد از انقلاب نیز بهائیان با تناقض آشکار در هیچ جائی به بهائی بودن خود اذعان نداشته الا در مواردی که قصد داشتنند با مظلوم نمائی یک چهره سیاه از نظام را به جوامع بین المللی منعکس نمایند ( مانند آنچه در ثبت نام دانشجویان مورد بهره برداری قرار میگیرد )