از علامه محمد قزوینی و علامه دهخدا که بگذریم در میان دوستان ایرانی براون، انسان فرهیخته و دانشمند کمتر دیده میشود.
البته بعضی« عیسی صدیق» و «ذبیح الله بهروز» را نیز که دستی به قلم داشتند، جزو فرهیختگان میدانند، ولی همچون قزوینی و دهخدا مطرح نیستند. دوستان و همرهان براون در ایران اکثرا مانند خود او فراماسونر و مزدوران استعمار بودهاند.
براون دیپلمات نبود ولی کاملا سیاسی عمل میکرد و حلقهی وصل مزدوران انگلیسی و فراماسونرهای نشان داری نظیر «حسین قلی خان نواب، حسن علی نواب، میرزا ملکم خان، ابوالحسن خان پیرنیا( معاضدالسلطنه) ،حسن تقی زاده، سردار اسعد بختیاری، اسماعیل ممتازالدوله ، عیسی صدیق» و بعضی رؤسای بهاییان داخل ایران بوده است که به اختصار به معرفی مهمترین آنان میپردازیم.
میرزا محمد باقر بواناتی
فردی ضد اسلام و جاسوس انگلیس که مدتی نیز از طرف سازمان جاسوسی انگلستان در لبنان مأمور شده بود. او اهل بوانات شیراز بود که پس از اقامت در انگلیس چند بار دین عوض کرده و سرانجام ادعای نبوت کرده است. او ابتدا شیعه بود، مدتی درویش شد و سپس دین مسیحیت را پذیرفت و نام« جان» برخود گذاشت. کمی بعد به یهود متمایل شد و نام« ابراهیم » را انتخاب کرد، مدتی لاییک بود ودر نهایت با تلفیق اسلام و مسیحیت ادعای نبوت نمود و «شمسیه لندنیه» را نوشت. وی آموزگار اصلی زبان فارسی و عربی ادوارد براون بوده و براون را با اسلام آشنا کرده است. او همچنین معلم حسین قلی خان نواب و عباسقلی خان نواب، برادرش هم بود.
وی درویش بود و ادوارد براون را با تصوف و درویشی آشنا نمود ودر آموزش مکاتبهای براون نقشی جدی برعهده داشت. پیرزاده در سال 1885 م . با براون آشنا شد و لقب« مظهر علی» را به او اعطا کرد.او تا پایان عمر با براون مکاتبه و همکاری مخفی داشت. پیرزاده براون را با فرقهی اسماعیلیه و سایر شاخههای درویشی آشنا کرد، به نحوی که وی قبل از ورود به ایران با رهبران فرقههای درویشی و اسماعیلیه به خوبی آشنا بود. براون در مکاتبات خود با پیرزاده و سایر درویشها از لقب طریقتی مظهر علی استفاده میکرد.
سید حسن تقی زاده
وی فرزند سیدتقی-امام جماعت مسجد بازارچهی تبریز از صمیمیترین دوستان براون –بود به نحوی که براون در صدر نامهاش به تقی زاده مینویسد:«قربان آن وجود شریف گردم.» تقی زاده در سال 1256 ه. ش. در خانوادهای روحانی در تبریز متولد شد. او در حالی که در کسوت روحانیت بود، به رغم میل پدر در مدرسهی آمریکاییها با علوم جدید آشنا شد و زبان فرانسه را در خفا آموخت. او از جوانی با نوشتههای نویسندگان تجددخواه نظیر «میرزا ملکم خان» آشنا شد و جذب جریان شوم فرماسونری شد.
تقی زاده در نهضت مشروطه از مهرههای اصلی انگلیس و از مریدان فکری میرزا ملکم خان بود. او در مبارزههای ضد استبدادی تبریز نقش جدی داشت و در اولین مجلس شورای ملی به عنوان نمایندهی تبریز وارد مجلس شد. پس از برقراری استبداد صغیر از ترس دستگیری به سفارت انگلستان پناهنده شد و توسط سفارت به همراه 5 نفر دیگر که علی اکبر دهخدا نیز با آنان بود، راهی انگلستان شد.
نظر به اینکه ادوارد براون یک فراماسونر بود ، در راستای اخوت ماسونی رابطهای بسیار گرم با تقی زاده برقرار کرد. او در نامههای خود با تقی زاده با الفاظی مانند: آن حضرت، آن وجود عزیز، سرکردهی مجاهدان وطنپرست، وجود مسعود.... سخن میگفت و خود را مخلص و دعاگوی اخلاص کیش وی میشمرد. تقی زاده وابستگی به دولت استعماری انگلیس را به اوج رسانید، از لباس روحانیت خارج شد و به قول خودش از ناخن پا تا فرق سر اروپایی و انگلیسی شد. او در بهمن ماه سال 1348 پس از عمری نوکری برای جریان شوم فراماسونری و استعمار غرب در تهران مرد ودر خاکی که خائن به آن بود، مدفون شد.
ذبیح الله بهروز
ذبیح الله بهروز در سال 1269 در نیشابور متولد شد. پدرش« میرزا ابوالفضل ساوجی» از خوشنویسان و پزشکان دورهی ناصری بود. او پس از فارغالتحصیلی از مدرسهی آمریکاییها برای تحصیلات تکمیلی راهی قاره شد و چون 10 سال در مصر بود، به خوبی زبان و ادبیات عرب را یادگرفت. او از قاهره به انگلستان رفت و با ادوارد براون آشنا شد. بهروز در حالی که 5 سال در دانشگاه کمبریج معاون براون بود، مانند تقی زاده خیلی سرسپرده ادوارد براون نبود و نسبت به بی انصافی استادان غربی در خصوص ایران گاهی واکنش نشان میداد.
بهروز در نگاشتن کتابهای ادوارد براون در مورد ادبیات ایران به کمک براون شتافت و در تصحیح این نوشتهها او را یاری کرد. ذبیح الله بهروز پس از مدتی راهی آلمان شد و در نهایت به ایران بازگشت و نوشتههایی انتقادی در مورد برخورد اساتید غربی نسبت به ایران نوشت. وی در آذرسال 1350 ه.ش. درگذشت.
ابوالحسن خان پیرنیا ( معاضدالسلطنه)
پیرنیا پس از به توپ بستن مجلس به همراه تقی زاده به سفارت انگلیس پناهنده و سرانجام به اروپا تبعید شد. توقف او در لندن طولانی شد اما در مدتی کوتاه با ادوارد براون آشنا و با او به کمبریج رفت و توسط او در اختیار سرویس اطلاعاتی انگلیس قرار گرفت. وی عضو جمعیت ایران و کمیتهی اعتدالیون و از مشروطه خواهان طرف دار انگلیس بود.
میرزا ملکم خان
وی فرزند« میرزا یعقوب» از ارامنهی جلفای اصفهان بود. او از دوستان صمیمی براون بود که تقی زاده او را« مرشد فکری» خود میدانست. بعضی او را« پدر فراماسونری ایران» میدانند. ملکم خان به دروغ ادعای مسلمانی کرد و در دوران ناصری به سفارت ایران در انگلستان و در دورهی مظفرالدین شاه به سفارت ایران در ایتالیا منصوب شد. او یکی از رجل سیاسی بدنام و حرام خوار دورهی قاجار بود که دوبار به علت زدو بند سیاسی، اخذ رشوه و تأسیس لژ فراماسونری دستگیر و زندانی شد. ادوارد براون با این رجل بدنام سیاسی در قالب برادری ماسونی رابطهای صمیمانه داشت.
عیسی صدیق
صدیق در سال 1273 ه. ش. در تهران متولد شد. پدرش« میرزا عبدالله شاملو» ملقب به« صدیق التجار اصفهانی» بود . او در دارالفنون درس خواند و پس از نهضت مشروطه به عنوان دانشجو به فرانسه اعزام شدو لیسانس ریاضی گرفت. او سپس عازم انگلستان شد و به مدت یک سال دستیار ادوارد براون بود. براون در این یک سال چنان عیسی صدیق را نمک گیر کرد که تا آخر عمر مداح او بود. صدیق در کتاب« یادگار عمر» مینویسد:
«فقط پس از رفتن به دانشگاه کمبریج و حشر و نشر با پروفسور براون و مطالعهی کتبی که او معین کرده بود تا حدی متوجه عظمت گذشتهی ایران شدم و به خود آمدم و روحیهام عوض شد و به ایرانی بودن خویش مباهات کردم.»
عیسی صدیق پس از بازگشت به ایران به طور مستمر با ادوارد براون در ارتباط بود و پس از مرگ او نیز کمیتهای برای تقدیر از براون تشکیل داد. وی یکی از مؤسسان دانشگاه تهران و سومین رئیس آن بود. صدیق 6 دوره وزیر فرهنگ در سال های 1320 تا 1340 ه ش . و 5 دوره نمایندهی مجلس سنا بود.
او از نوکران حلقه به گوش رضاخان و محمدرضا پهلوی و دبیر هیئت مدیرهی بلیط بخت آزمایی و یکی از مدافعان سرسخت بیحجابی بود. وی تا پایان عمر در راستای اهداف استعماری دولت انگلیس حرکت کرد و در اواخر عمر، دبیری مجمع عمومی حزب بدنام «رستاخیر» را پذیرفت و در سال 1357 ه. ش. پس از عمری چاپلوسی استعمارگران خارجی و مستبدین داخلی از دنیا رفت. صدیق از فرهنگ ایران باستان به عنوان حربهای بر ضد اسلام و تمدن اسلامی در ایران استفاده کرد و ماسون ها را پیشوایان علم و تقوی میدانست ، وی در کتاب یادگار عمر مینویسد:
«ادوارد براون پیوسته از دانشمندان و پیشوایان علم و تقوی سخن میگفت و نسبت به سید حسن تقی زاده، میرزا محمد قزوینی و حاج میرزا یحیی دولت آبادی ارادت فوقالعاده داشت.»
میرزا محمد قزوینی
میرزا محمد قزوینی، فرزند«ملاعبدالوهاب » در سال 1256 ه. ش. در تهران متولد شد. او از دوستان صمیمی ادوارد براون بود و از «اوقاف گیپ» مستمری میگرفت. البته او خود در مقالاتش به عنوان « مقالات قزوینی» مینویسد: «پس از مرگ براون در سال 1926 میلادی رابطهاش با اوقاف گیپ قطع شده است.» عین نوشتهی مرحوم قزوینی چنین است:
« از قول بنده عرض کنید که بنده پس از وفات مرحوم پروفسور براون دیگر رابطهای با اوقاف گیپ ندارم و جمیع روابط من با آن دستگاه قطع شده است.»
میرزا محمد قزوینی از ادیبان برجسته و از دوستان صمیمی دهخدا بود. او تا 27 سالگی در ایران بود ونزد افرادی مثل« شیخ هادی نجم آبادی» که متهم به بابی گری و ازلیگری بود درس خواند. همچنین مدتی نزد دو تن از استادان اعظم فراماسونری ایران یعنی «میرزا محمدحسین فروغی» و فرزندش «محمدعلی خان فروغی» (ذکاءالملک) درس خواند و بازبان فرانسه وعلوم جدید آشنا شد.
با توجه به اینکه پدرقزوینی در 12 سالگی او فوت کرد، این پسر و پدر در حق میرزا محمد قزوینی پدری کردند و اثرات نامطلوبی در تربیت او به جا گذاشتند. محمد، دانشمند و ادیب بزرگی بود ولی به واسطهی رابطه با اساتید منحرف و ماسون، بسیار شیفتهی غرب شد و از 27 سالگی تا 63 سالگی ، 36 سال از عمر خود را در لندن، پاریس و برلین گذراند. او در فرانسه با همسری ایتالیایی ازدواج کرد و 10 سال آخر عمر را در تهران گذراند.
وی به جز شرکت در جلسات «کاخ مرمر» که در حضور « محمد رضا پهلوی» برگزار میشد، همکاری دیگری با رژیم استبدادی پهلوی نداشت ولی با چهرههای فراماسونر رابطهای صمیمی داشت. در نوشتههای قزوینی به براون اوج خودباختگی و حقارت در مقابل بیگانگان به چشم میخورد ؛ او براون را«آفتاب جهان تاب» و «روزی دهنده» و خود را« وجود عاطل و باطل» قلمداد میکند. بهتر است به چند خط از یکی از نوشتههای محمد قزوینی اشاره نماییم. او مینویسد:
«این بنده قریب چهارسال است که دراروپا در ظل جناح افضال و مهمان مائدهی نوالی آن بزرگوار میباشم و در این مدت از هر جهت این ضعیف را مرفه الحال، مراح العله و مکفی المؤونه داشتهاند و مانند آفتاب جهان تاب به حسن تربیت به کار انداخته و به خدمت علم وادب واداشته اند.»
آیا دانشمند و ادیبی در سطح محمد قزوینی خبر نداشت که براون از موقوفهی گیپ وبودجهی سازمان جاسوسی انگلستان به او کمک میکند یا اینکه این حد از حقارت پذیری به واسطهی پیمان برادری ماسونی رقم خورده بود؟!
سایر دوستان و همراهان ایرانی ادوارد براون
افزون برافرادی که به آنها اشاره شد، افراد دیگری نظیر«علی اکبر دهخدا، اسماعیل ممتاز الدوله، محمدعلی تربیت، میرزا آقای فرشچی، شیخ حسن تبریزی معروف به کمبریجی، میرزا صالح شیرازی( فراماسونر معروف)، سردار اسعد بختیاری، حسین قلی خان نواب، حسن علی خان نواب، میرزا یحیی دولت آبادی » و عدهای از شاهزادگان و رجال دولتی که بابی و بهایی بودند- و براون با مخفی کاری نام آنان را افشا نمیکند- با براون رابطه داشته که از شرح و بسط آن میگذریم و تنها جهت بیان تأثیرگذاری براون برجریان مشروطه به چند نمونه مختصر میپردازیم.
در جریان انقلاب مشروطیت و کشاکش مشروطه خواهان و مستبدان از یک سو و مشروطه خواهان سکولار و مشروعه خواه از سوی دیگر، اروپاییان و به طور عمده انگلیسیها به حمایت آشکاری از جناح سکولار مشروطه( به رهبری تقی زاده) برخاستند. این حمایت بعد از انحلال خونین مجلس اول و فرار تقی زاده و جمعی از یارانش( به کمک سفارت انگلیس) از ایران به اروپا در دوران موسوم به استبداد صغیر ، شدت وگسترش یافت و به تشکیل انجمنها و کمیتههایی در حمایت از جناح یاد شده در انگلیس انجامید.
همان طور که دنیس راس میگوید:« از سال 1905 تا سال 1912 قسمت اعظم افکار ادوارد براون متوجه وضع سیاسی ایران بود.» [1]
او به همین جهت در لندن کمیتهای به نام« کمیته ایران»تشکیل داد که تعدادی از نمایندگان مجلس شورای ملی از جمله تقی زاده عنصر معروف جریان مشروطیت و نیز تعدادی از اعیان انگلستان عضو آن بودند.
ریاست به اصطلاح این« مجلس ایرانی» یا کمیته عمومی برای دفاع از حقوق ایرانیان را لرد لامینگتون به عهده داشت، در این کمیته جمعی از اعضای صاحب نفوذ مجلسین عوام و اعیان لندن عضویت داشتند، مسترگرتین مدیر نشریه منچستر گاردین منشی کمیته، مستر لینچ[2] نماینده سرمایه دار مجلس عوام لندن و وابسته به حزب لیبرال آن کشور و مدیر کمپانیهای انگلیسی راه سازی لینچ در ایران و کشتیرانی بر روی رودهای دجله و فرات و کارون، ناظم این کمیته و ادوارد براون مشهور هم نایب مسترلینج بودند. مضحکترین بخش این قضیه، عضویت توماس بارکلی( نماینده پیشین انگلیس در ایران) و لرد کرزن وزیر خارجه بعدی و عاقد قرار داد 1919 در کمیته بود؛ همان کسی که جمله معروف او خطاب به سرپرسی سایکس مامور بعدی پیگیری قرارداد 1919 در تهران، فراموش شدنی نیست:
«توامروز در حکم پادشاه خلیج فارس هستی و مطمئن باش که پس از پایان جنگ پایههای این قلمرو سلطنتی را که برای بریتانیای کبیر ایجاد کردهای مستحکم خواهیم ساخت و به هیچ قدرتی دیگر اجازه نخواهیم داد تا این سیادتی را که ثمره سعی و همت تو در این منطقه است، از دستمکان برباید.[3]
حوادث بعدی تاریخ نشان داد که اعضای این کمیته از جمله براون، لرد لامینگتون و کرزن چگونه نسبت به هدفی که برای کمیته دفاع از حقوق ایرانیان تعریف کرده بودند، عمل کردند؟ ظاهر قضیه آن بود که کمیته ایران برای آزادی ایران از یوغ استبداد تلاش میکرد اما در واقع براون و یارانش به تنها چیزی که فکر نمیکردند ، منافع ایران بود. جالب است بدانیم که لرد لامینگتون متعاقب اولتیماتوم 1911 ایران شکنانه روس ها، به کشورمان آمد و پس از گشتی درآن، به لندن بازگشت و با سخن گفتن از به اصطلاح آشفتگی راههای جنوب ایران، خواستار آن شد که افسران سوئدی موجود در ژاندارمری ایران که نیروی مستقل از انگلیس به شمار میآمدند، بر کنار شده وجای خود را به افسران انگلیسی بسپارند.
ویلهلم لیتن نماینده سیاسی آلمان در عصر مشروطه و جنگ جهانی اول در ایران به نکته قابل ملاحظهای اشاره دارد که راز پیشنهاد لامینگتون را نیز برملا میکند:
«انگلستان که بنا به خواسته خود ژاندارمری سوئدی را به وجود آورده بود و با تمام وسایل برای حفظ منافع خود از آن حمایت میکرد، در سالهای 1913 و 1914 کاملا از آن دست برداشت. یعنی همین که مشخص شد افسران سوئدی، قصد ندارند که تبدیل به جاسوسان سیاسی شوند و به وفاداری خویش نسبت به شاه بدون چون وچرا و با صداقت( نژاد ژرمنی) پایدار و مصمم هستند، علاقه و توجه انگلیس به ژاندارمری ایران وافسران سوئدی کاهش یافت. وقتی مسلم شد که در آغاز جنگ، افسران سوئدی به وسیله سوگند وفاداری به شاه، تصمیم گرفتهاند حتی در مقابل حمله نیروی خارجی به ایران نیز دفاع کنند، انگلستان درست در این مورد روش خصمانهای نسبت به افسران سوئدی در پیش گرفت.»[4]
در همان زمان لامینگتون را در ماجرای تحمیل قرارداد استعماری 1919 با لرد کرزن وزیر خارجه وقت لندن که طراح اصلی قرارداد بود، هم پیمان میبینیم. مرحوم دکتر شیخ الاسلامی درباره ضیافتی مینویسد که لرد کرزن در 18 سپتامبر 1919 در لندن، به افتخار نصرت الدوله فیروز وزیر خارجه دولت وثوق و از ارکان قرار داد برپا کرد. کرزن در نامهای به لامینگتون نوشته است:
«اگر برایت امکان دارد روز پنجشنبه آینده در مهمانی رسمی دولت که قرار است به افتخار وزیر خارجه جدید ایران( پرنس نصرت الدوله) داده شود، شرکت کنی. امیدوارم از آمدن دریغ نورزی، این میهمانی را بیشتر از این لحاظ برپا کرده ام که بسته شدن قرارداد جدید ایران و انگلیس را جشن بگیریم واز میهمان عالیرتبه که یکی از امضاکنندگان سه گانه آن قرار داده است، تجلیل کنیم. سعی کن حتما بیایی.» [5]
در ذکر خیرخواهی(!) لامینگتون و براون و کرزن تنها همین قرارداد 1919 بس! قراردادی که سلطه مستشاران انگلیسی بر قشون، مالیه و فرهنگ را ایجاد میکرد و رهبران کمیته ایران این پیروزی آن را جشن میگرفتند. وقتی بدانیم که براون- که آن همه برای ایران اظهار دلسوزی میکرد قرار بود در این بین زمام امور فرهنگ ایران را در دست بگیرد.» [6]دیگر باورمان خواهد شد که او این جمله را:« دعای مخلص همیشه این خواهد بود که به قوت تعالی مصایب ایران مظلوم رفع شود [7]»، هرگز از روی حسن نیت نگفته است.
دیگر یار انگلیسی براون در کمیته ایران، لرد جورج ناتانیل کرزن اشراف زاده بود. او دوران کودکیاش را زیر نظر دایهای سخت گیر و آموزگاری بسیار منضبط گذراند. جورج پسری فعال، باهوش و دارای نبوغی ذاتی به خصوص در نامهنگاری و مقاله نویسی بود. در 19 سالگی عازم آکسفورد شد. پنج سال تحصیل در آکسفورد، جورج را با بسیاری از مسایل مهم روز و نیز سیاستمداران زمانش آشنا کرد.
نطقهایی که این جوان بلند پرواز در انجمن ادبی آکسفورد میکرد و مقالاتی که برای روزنامه های لندن مینوشت، به مرور چهره او را به محافل با نفوذ و سیاستمداران شناساند و همین شهرت باعث شد تا او در سال 1886 برای اولین بار نماینده مجلس شود و یک سال بعد به دور دنیا سفر کند.
لرد کرزن، نایب السلطنه بریتانیا در هند در سال های نخست قرن 20 میلادی و طراح اصلی قرارداد 1919 بود که ایام جوانی ، در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه در پوشش مخبر روزنامه تایمز لندن به ایران آمد. درباره کرزن به درستی گفتهاند که:
«در پس چهره یک اشراف زاده هوشمند و جذاب، با شور و علاقه فراوان، خود را وقف نظام امپریالیستی کرده بود. سفرهای او بخشی از آموزش یا تعلیم جهت مطالعه نزدیک درباره اوضاع کشوری بود که میدانست روزی برای حکمرانی به آن جا احضار خواهد شد.»
کرزن در سال 1893 به موکلان حوزه انتخابی خود گفت:
«صحیح یا غلط، به نظر من چنین میرسد که ادامه موجودیت این مملکت[بریتانیا] بستگی به حفظ بلکه میخواهم جلوتر بروم و بگویم به توسعه امپراتوری بریتانیا دارد.»
عجیب نیست که یاران براون را در کمیته ایران چنین کسانی تشکیل میدادند. براون پس از احیای بابیگری و سپس بهایی گری که امید سیاستمداران انگلیس برای جایگزینی اسلام بود، وظیفه داشت تا با جایگزینی مأموران صد در صد وابسته به انگلیس، سیاستهای استکباری بریتانیا در قبال جنبش مشروطه را هدایت کند.
از همین رو بود که ایرانیانی را که به تعبیر خود از 16 سالگی درصدد، رهایی از تقلید و اطاعت کورکورانه تعبدی بوده اند، در کمیته ایران جذب و ساماندهی کرد. افرادی چون عیسی صدیق، ذبیح بهروز، معاضدالسلطنه پیرنیا، محمد قزوینی و سید حسن تقی زاده برای براون مهره های ارزشمندی محسوب میشدند که در پیوند با نمایندگان و سیاستمداران انگلیسی، هدایت جریان مشروطه را در اوضاع بی نظمی و بیخبری دولت ایران که آمار و علت مرگ و میر را از مرده شورها میگرفت (!)، به دست انگلستان میسپردند.
براون برای توجیه این سرسپردگی به اعضای کمیته تفهیم می کرد که اگر ایران را تنها بگذاریم، دلایل بسیاری وجود دارد که تحت نفوذ بلشویکها از طریق شمال قرار بگیرد. به همین جهت است که در نامههای براون به تقی زاده، مسئله خطربلشویکها بسیار مورد تأکید قرار میگیرد.
اما درواقع در پس پرده تشکیل این کمیته هدف انگلیسی ها حفظ منافع بازرگانی بریتانیا بود که در کتاب محرمانهای که وزارت امورخارجه جهت استناد هیئت نمایندگی این کشور در کنفرانس 1919 در اختیار اعضای خود قرار داده بود، در چندین بند منافع بازرگانی بریتانیا را به این شرح خلاصه کرده است:
الف)حفظ و نگهداری شعب تلگراف اروپا و هند وکمپانی تلگراف هند و اروپا
ب)بانک شاهنشاهی ایران
ج)بازرگانی دریایی در خلیج فارس
د)کمپانی نفت انگلیس و ایران
هـ)امتیاز کمپانی لینج بروس در رودخانه کارون و اهواز به اصفهان
و)امتیاز سندیکای راه آهن ایران
ز)حفظ و نگهداری شرکتهای مختلف بازرگانی بریتانیا و هند.
به قول دنیس رایت:
«در واقع این گونه برمیآید که درآخرین روزهای عمر دودمان قاجاریه نیز، درست همانندآغاز سلطنت آنها، بریتانیا حفظ منافع خود را در حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران به مثابه سدی در برابر امپراتوری خود در هندوستان میدیده است، صرفنظر از این که حال در ایران منافع عظیم اقتصادی نصیب انگلستان شده بود که باید از آنها حمایت میکرد.[8]
[1] -یک سال در میان ایرانیان، ترجمه ذبیح الله منصوری، ص11.
[2] -لینچ سرمایه دار بزرگ انگلیسی است که پدرش ت.ک.لینچ، پس از افتتاح کارون به روی کشتی های خارجی در زمان ناصرالدین شاه ،شرکت بازرگانی برادران لینج را در ایران بنیاد گذاشت و از مدت ها پیش از مشروطه امتیاز کشیدن راههای شوسه بختیاری را دردست داشت. (ر.ک: زندگی طوفانی، تقی زاده ، صص102-101؛ دولت های ایران درآغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، نوایی، ص 99، ایران و قضیه ایران، کرزن، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، 2/404-405 ) وبرای روز مبادا با برخی از سران بختیاری سر و سری به هم زده بود. نظام السلطنه مافی، دولتمرد عصر قاجار که زمانی والی خوزستان بود و در آن جا با انگلیسی ها و کمپانی لینج نزاعی پیدا کرده بود، این کمپانی به ظاهر تجاری را یک« کمپانی پلتیکی» و بازوی دولت انگلیس در غرب ایران می داند.
[3] -سیمای احمدشاه قاجار، دکتر محمد جواد شیخ الاسلامی، 1/150.
[4] -ایران از نفوذ مسالمت آمیز تا تحت الحمایگی (1919-1860)ویلهلم لیتن، ترجمه:دکتر مریم میراحمدی ، ص176.
[5] -تاریخ معاصر ایران، س13،ش49،ص395.
[6] -تاریخ معاصر ایران، ش4، ص395.
[7] -نامه های براون به تقی زاده، ش54، ص95.
[8] -انگلیسی ها در میان ایرانیان، دنیس رایت، ص33.