جریان بهائیت مدعی است که علیمحمد شیرازی، قائم و موعود اسلام بوده که چندی پس از ظهور در سال 1260 ق، آیین جاوید اسلام را نسخ کرده و دینی جدید آورده است. اما جالبتر آنکه جریان بهائیت مدعی است که تنها دو سال پس از مرگ علیمحمد شیرازی (سال 1266 ق)، در زندان تهران به حسینعلی نوری (پیامبرخواندهی بهائیت) نیز وحی نازل و آیین علیمحمد شیرازی نسخ شده است.
اما آیا بهائیان اطلاع دارند که علیمحمد شیرازی، علاوه بر مشخص نمودن نشانهها و علائم خاص برای شناسایی پیامبر پس از خود که آن را "مَن یُظهرهُ الله" مینامید، حتی زمان ظهور او را نیز پیشگویی کرده است؟! آیا تاکنون بهائیان به این نشانهها مراجعه کردهاند که ببینند، آیا با پیامبرخواندهی آنان همخوانی دارد یا خیر؟! مگر نه این است که سرکردگان بهائیت در دلیلتراشی خود برای نسخ اسلام، اَجل هر اُمتی را تعیین شده دانسته و مدعیاند که این اَجل، حتی برای لحظهای پس و پیش نخواهد شد؟!(1) پس چرا هیچگاه سخن از اَجل اُمّت بابی به میان نمیآورند؟!
مگر نه اینست که علیمحمد شیرازی در کتاب بیان، ظهور موعود پس از خود را 1511 الی 2001 سال بعد، پیشبینی کرده بود: «قبل از عدد اسم الله الاغیث که کل داخل شوید و اگر نشده و بعدد اسم الله المستغاث منتهی شده و شنیدهاید»(2) و یا اینکه صراحتاً در صفحهی بعد، ظهور موعود پس از خود را 2001 سال بعد، دانسته و گفته است: «اگر نفسی به قدر تنفسی صبر بعد از دو هزار و یک سال نماید، بلا شبهه در دین بیان نیست».(3)و در مورد محل ظهور او نیز گفته است: «اول أرضی (زمینی) که محل ظهور جسد مَن یظهرهالله در او ظاهر گردد مسجدالحرام بوده و هست».(4)
بنابراین حسینعلی نوری با چه دلیلی، تنها پس از دو سال، ادعای نزول وحی به خود و نسخ آیین باب را آن هم در زندان تهران داشته است؟! اگر به راستی مقتضیات دوران قاجار در فاصلهی تنها دو سال به گونهای توانست تغییر کند که تجدید دین را لازم آمده، بنابراین در دوران حاضر با توجه به سرعت خیرهکنندهی همان مقتضیات، میبایست لااقل هفتهای یک دین جدید نازل شود! با این حال و بر فرض پذیرش بافتههای علیمحمد شیرازی، چه توجیهی برای نزول دو دین، در فاصلهی دو سال وجود داشته است؟! البته جالبتر اینکه وقتی نوبت به تغییر باور بهائی میرسد، امتداد این باور در نظر آنان، تا بینهایت امتداد مییابد!
پینوشت:
1- جهت مطالعهی بیشتر، بنگرید به مقالهی: نقد نظریهی فرارسیدن اَجَل اسلام
2-علیمحمد شیرازی، بیان فارسی، نسخهی بابیان، ص 61.
3- همان، ص 62.
4- همان، ص 151.