000000
افرادى هم به نام مبلّغ مى آمدند كه از هیچ امرى خوددارى نمى كردند. مثلاً یکی از مبلّغین به نام آقا میرزا محمد پرتوى، وارد زرك، آبادى ما شد و من به حكم انسانیت، مردم رابراى استقبال نامبرده فرستادم و خودم مشغول آماده كردن مقدمات ورود مبلّغ و آماده كردن اطاق پذیرائى و دستور ناهار دادن بودم كه ناگهان سر و كله مبلّغ پیدا شد و با تكبر مخصوص به خودش كه خیال مى كرد ما همه نوكران عمه او هستیم، احوال پرسى سردى كرده و به اطاق پذیرائى رفتیم. پس از پرسش احوال نامبرده، معلوم شد محفل او را فرستاده است كه نوزده روز در محل ما بماند. ما هم خودمان را براى یك پذیرائى طولانى آماده كردیم. ظهر و شب برنج و كباب آقا فراهم بود.
من انگشترى داشتم كه طبق دستور على محمد باب(1) فراهم كرده بودم. خود انگشتر را با 370 ریال خریده و مبلغ 250 ریال براى نقش کردن جمله (قل الله حق و ان مادون الله خلق و كل له عابدون) بر نگین انگشتر داده بودم. هنگامى كه سر سفره مى نشستیم، جناب پرتوى مبلّغ به دقت به اگشتر من خیره مى شد، ضمناً شب ها از انگشتم در مى آوردم و لب طاقچه مى گذاشتم؛ دو سه روز قبل از بازگشت مبلغ، انگشتر مفقود شد. هركجا گشتیم پیدا نشد. هرگز فكر نمی كردم كه از مبلّغ چنین خیانتى سر بزند. مخصوماً با توجه به اینكه 16 روز نان و نمک مرا خورده است. به علاوه اینكه مقام تبلیغى او اجازه چنین خطاثى را نخواهد داد. ولى به مصداق آب در كوزه و ما تشنه لبان مى گردیم، انگشتر در جیب مبلّغ و ما دور جهان مى گشتیم.
خلاصه روزى كه مبلّغ می خواست تشریف ببرد، عده زیادى هم براى بدرقه حاضر بودند، سوغاتى ها و كادوها را در خورجین گذاشتند كه روى اسب بگذارند، چمدان آقا سرش بسته و حاضر بود، همین که چمدان را یكى از اهالى محل بند کرد و روى اسب گذاشت، ناگهان سر چمدان باز شد، تمام اثاث پائین ریخت، از جمله سر و كله انگشتر قیمتى هم از داخل اسباب هاى جناب مبلّغ نمایان كردید؛ اما من كه آن همه تشریفات بى مورد را در باره مبلّغ نمك نشناس در پیش عوام كرده بودم، دیگر نمى توانستم بگویم انگشترم را دزدیده است. در حالى كه گوئى دلم را همراه انگشتر وارد چمدان جناب مبلّغ مى كردند، خودم دستور به جمع آوری اثاث دادم. تمام سوغاتی ها را با انگشتر مسروقه، جناب مبلّغ از ده با خود برد. من هم با حسرت زیاد در حالى كه پشت گردنم را از غصّه خاراندم به خانه برگشتم.
این بود مختصرى از شرح حال خود با بعضى از مبلّغین و نحوه رفتار آنها در ده خراب شده ما. خواننده محترم! شما چه فكر مى كنید آیا با این برخوردها و مطالعات و رفتار مبلّفان، باز هم مهرسكوت بر لب مى زدم؟ باز هم براى راهنمائى گمراهان به راه راست، «راه راست» را نمى نوشتم؟ و ...
امیدوارم تا لحظه اى كه أجل به من فرصت مى دهد از قلم در دست گرفتن و از نوشتن مضایقه نكنم تا بتوانم به یارى پروردگار، حقائقى را كه از نیرنگ ها و حقه بازى هاى این حزب تباهكار و فریب خورده و به تعبیر رساتر پدیده دست استعمار مى دانم برملا نمایم. شاید از این راه به افرادى كه گول شیطنت مبلّفان بهانى را خورده اند خدمتى كرده باشم و شاید جبران گمراهى و فعالیت های گمراه كننده گذشته ام را نموده باشم. بدیهى است كه براى هیح كس بدون توجهات حق متعال و یارى حضرت احدیت، توانائى و قدرتى نیست. از خدا مى خواهم كه تمام افرادى را كه قلم به دست گرفته و روشنگر راه گمراهان مى باشند یارى فرماید.
در خاتمه ضمن تقدیم سلام به پیشگاه امام زمان علیه السلام لوح صادره از عبدالبهاء و شوقى را به منظور پى بردن خواننده به عظمت مقامم در بهائیت ذیلأ به اطلاع مى رساند: (در کتاب ردیه ای شماره 64 کتاب راه راست متن نامه آمده است). درود بر کسانی که از هدایت پیروی نمایند و درود بر متحریان حقیقت واقعی.