مبارزه با بهائیت، بهانه انجمن حجتیه

دوشنبه, 05 آذر 1397 06:46 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

نوشته شده توسط ستار عبدی

بهائیت در ایران برداشت از مجله روشنا : «انجمن خیریه حجتیه مهدویه» یا «انجمن ضد بهائیت» پس از کودتای 28 مرداد 1332 به رهبری «شیخ محمود حلبی» تأسیس شد. انگیزه های متعددی از علت اصلی تأسیس چنین گروهی مطرح می شود، اما مهمترین سببی که از دیرباز از سوی خود گروه مطرح شده و ظاهر تحرکاتشان نیز مؤید آن است، مبارزه با بهائیت، آن هم در بعد خاصی از فرهنگ و اعتقادات است. اگر چه برخی همین مبارزه با بهائیت را سیاست فرقه  و ضدفرقه استعمار دانسته و کل هدف تشکیلات حجتیه را از همان ابتدا ئش دار و زیرسؤال می دانند، اما این نوشتار بر آن است که بدون در نظر گرفتن چنین نظراتی، نفس مبارزه با بهائیت در آن بازه زمانی، کم و کیف و مضرات احتمالی چنین رویکردی را با مراجعه به تاریخ و خاطرات به جای مانده از آن دوران بازنگری نماید.

دشمنی بهائیت و اسلام ستیزی این فرقه بر هیچ کس پوشیده نیست، بنابراین هر مسلمان متدین و ایرانی متعهدی، بر دفع خطر این فرقه، اجتماع داشته و آن را لازم می داند، لذا باید دید چه دلیلی دارد گروهی چون انجمن حجتیه را که همواره داعیه مبارزه با بهائیت سر داده و دغدغه خود را در این زمینه مطرح می نماید، مورد نقد قرار داده و معتقد باشیم مبارزه با این گروه، با دشمنِ مسجلی چون بهائیت، نیاز به آسیب شناسی دارد.

وجهی از ماجرا شاید این باشد که آیا مبارزه و فعالیت انجمن حجتیه، تنها در ضدیت با بهائیت خلاصه می شد یا اینکه بهائی ستیزی بهانه ای برای بقای دیگر فعالیت های تشکیلاتی  این انجمن بود، تا پشت نقاب مبارزه با بهائیت، کارشکنی های جهادی را موجب شوند؟! بنا نیست با چنین پیش فرضی جلو رفت، اما شواهدی موجود است که نشان می دهد حتی اگر بپذیریم انجمن حجتیه با نیت درست و مجاهدانه ای تشکیل شد، نمی توان منکر آن بود که در مراحل بعد، به تدریج تحول یافت و بعضاً به بیراهه کشیده شد، زیرا بزرگ ترین خطر آن زمان را آن هم با وجود حاکمیت طاغوت، نفوذ فرقه بهائیت عنوان می نمود که در مواجهه با آن، به اعتقاد کثیری از کارشناسان، مبارزه ای عمیق و درخور نداشت، بلکه یک سری مسائل سطحی را شامل می شد. 

از اساسی ترین مسائل در هر حرکت اجتماعی و از شرایط موفقیت در تمامی عرصه ها، شناخت درست دشمن است. پیامبر اکرم (ص) در این رابطه می فرمایند: «الا و ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه و عرف عدوه فعصاه؛ آگاه باشید عاقل ترین مردم، کسی است که خدایش را بشناسد و از او پیروی کند و دشمنش را نیز بشناسد و آنگاه نافرمانی اش کند.»[1] شناخت درست دشمن و اهم و مهم کردن در صرف نیروی مبارزه، از مسائلی است که در شرایط حساس آن سالها، اهمیتی دوچندان می یافت.

انجمن حجتیه در مقوله دشمن شناسی دچار مشکل بود. «آن ها پیش از انقلاب اسلامی بر اساس یک اشتباه می خواستند اولویت های جامعه در بحث دشمن شناسی را جا به جا کنند و مبارزه با بهائیت را نسبت به مبارزه با استبداد و استعمار در اولویت قرار دهند. می گفتند بهائیت ساخته دست استعمار است و اگر با آن مبارزه کنیم، در حقیقت با استعمار مبارزه کرده ایم، معلول را به جای علت می نشاندند. در مورد استبداد هم می گفتند: اگر با بهائیت مبارزه کنیم، در حقیقت به رژیم شاه لطمه زده ایم. این مسئله دقیقاً جا به جایی اولویت ها بود و باعث می شد بخشی از پتانسیل جامعه و توان مبارزاتی کشور در مسیری انحرافی قرار گیرد.»[2]

شیخ محمود حلبی، تنها تکلیف شیعیان را که مورد پسند و رضایت امام زمان (عج) باشد، مبارزه با بهائیت، آن هم در قالب فعالیت های انجمن حجتیه می دانست. وی قلباً اعتقاد داشت، بهترین خدمت دینی را در زمان خود انجام می دهد و به جوانان انجمنی هم همین نکات را می آموخت و جوانان و حتی روحانیون مبارز را از مبارزه با طاغوت سیاسی و فرهنگی برحذر می داشت. در واقع نه تنها نحوه مبارزه انجمن را صواب، که حتی آن را تنها راه درست و مشروع می دانست. «طاهر احمدزاده»، از فعالان سیاسی پیش و پس از انقلاب اسلامی در این مورد می گوید: «یکبار که ایشان [آقای حلبی] به مشهد آمده بود، در کوچه باغ نادری به دیدن او رفتم. علاقه مندان به شیخ حلبی هم بودند، شیخ محمود برای آن ها صحبت می کرد. تمام صحبتش این بود که تکلیف دینی امروز ما منحصر به این است که با بهائی ها مبارزه کنیم. او با سوگندهایی که مخصوص خودش بود، مثلاً وا... العلی الاعظم الاعلی، بر این نکته تأکید می کرد که امروز امام زمان (عج) جز این خدمت را از کسی نمی پذیرد و چیزی جز این انتظار ندارد.»[3] لذا تنها هدف عمده مبارزه انجمن حجتیه، منحصر بود به جنبه های علمی و تبلیغی بهائیت و از سخن آقای حلبی استنباط می شود که هر نوع دیگری از مبارزه را غیرقابل قبول می دانست. مبارزاتی که بد نیست با گریزی به خاطرات به جای مانده از آن زمان، صحت این مدعا را به بررسی گذاشت. متنی که در ادامه می آید، خاطره ای است از آقای «حیدر رحیم پور» که نشانگر میزان سطحی بودن انجمن در شناسایی دشمن می باشد: «من، دیگر مرحوم شیخ محمود حلبی را ندیدم تا اینکه مدت ها بعد، روزی دو جوان تحصیلکرده که یکی شان همان مهندسی بود که بعدها شهرت خوبی در مبارزه با بهائیت به دست آورد و از سران انجمن حجتیه شد، با نامه ای از ایشان به سراغم آمدند که با اظهار محبت های بسیار، نوشته بود: دوست عزیز و رفیق شفیقم، امروزه بزرگ ترین خطر برای ایران و اسلام، نفوذ فرقه بهائیت در ساختار سیاست و فرهنگ ایران است و حوزه علمیه ما نیز بی ساختار و بی خبر از ماجرا و بی هدف به تحصیلات رسمی خود می پردازد. بنابراین، من وظیفه می دانم که به یاری افرادی مانند شما در مبارزه با این کفر مهلک، کمر همت بربندم. آن مهندس برای اثبات کارآمدی و تسلطشان بر شناخت همه بهائیان کشور، گفت مثلاً ساکنین همین منزل روبروی شما بهائی می باشند. آیا شما می دانستید؟... سه منزل بود. یک خانواده ساده و دهاتی که زن خانواده با چادر و بسیار بی آلایش رفت و آمد می کرد و دیگری خانواده ای با دختر و پسر و زن و مردی که وابسته به دستگاه بودند و فسار را به کمال غربی آن رسانیده بودند و سومی هم خانه ای هدیه عَلَم به فرزند اسدی مقتول رضاشاه بود. من تصور کردم او منزل دومی را می گوید و گفتم خدا را شکر که از رنجم کاستی زیرا می پنداشتم اینان مسلمان می باشند و این همه فاسدند ولی لحظه بعد درب آن خانه دیگر باز و زن خانواده بدون هیچ آرایش و آلایشی و به گونه زن های روستایی از خانه بیرون آمد، مهندس گفت: نخیر، این خانه را می گویم! نامش هم شهربانو است و از بشرویه به اینجا منتقل شده است. مرا خنده گرفت و گفتم گویا حضرات هنوز متوجه نیستند که اینکه بهائیت یک فرهنگ استعماری است و مصداق کامل تر آن هم ساکنان آن یکی خانه اند و این بیچارگان، قربانیانی بیچاره و اسیرانی قابل خرید و فروشند که امروزه بهائیان، با نفوذی که در دولت دارند با اعطای یک قطعه زمین مسجد گوهرشاد و استخدام مرد خانه به فراشی یک بانک، از آن ها بهائی ساخته اند. اگر شما هزینه زندگی اش را بپذیرید، من با اندکی هزینه بیشتر مسلمانشان می کنم، استعدادش را هم دارند و مقاومت نمی کنند ولی تار و پود اندیشه آن یکی خانواده دیگر به ظاهر مسلمان را فرهنگ بهائیت فرا گرفته زیرا ایران امروز، مناسب ترین بستر برای این فرهنگ مادی است و کار مملکت از بنیان، خراب است. سلام مرا به حاج شیخ برسانید و بگویید شاگردتان عرض کرد تا اصل یک معنا و مفهوم نظری، در جهان وجود داشته باشد، مبارزه با فقط یک مصداق، مبارزه ای ناموفق است و به این شکل، توان نفی زمینه ها و مفاهیم اصلی و استعماری بهائیت و زدودن آن را نداریم...بنگرید ریشه های بهائیت کجاست؟ آن را باید زد. مبارزه با این شهربانوی کنیز، ما را به نتیجه نمی رساند باید ما بدانیم که بهائیت به کجا و چه کسانی تکیه دارد و آن تکیه گاه را خراب کنیم، اما سخنم که بوی سیاست گرفت، آنان خداحافظی کردند و رفتند.»[4] 

از طرفی، آنان که در بطن مبارزات انقلابی و چندجانبه تری بودند، اعتقاد داشتند: «وقتی داریم با نظام و رژیم و شاه مبارزه می کنیم، مسئله عمده کردن مبارزه با بهائی ها، یک خطر انحرافی است. می خواهند افکار جوان ها را در یک کانال انحرافی بیاندازند و سرشان را بند کنند به اینکه حالا داریم با فلان بهائی مبارزه می کنیم و دیگر با رژیم کاری نداشته باشند و همین طور هم بود. بسیاری از این جوان های داغ و تندی که افکار انقلابی داشتند و دنبال این بودند که کاری انجام بدهند، افتادند در مسیر مبارزه با بهائی ها و بالنتیجه در مخالفت با رژیم، کوتاه آمدند و بلکه به آنها تلقین می شد که اگر می خواهیم در راهمان پیروز بشویم، بایستی حالا با رژیم کاری نداشته باشیم تا اینکه بتوانیم ریشه بهائیت را بکنیم.»[5]

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین «هاشمی رفسنجانی» در مصاحبه ای می گوید: «انتقادی که ما به اینها داشتیم این بود که اینها می روند و یکسری از نیروی های جوان را جمع می کنند و در خیلی جاها مبارزین به آنها پیوسته بودند، میدان مبارزه خالی می شد و ما فکر می کردیم که کار اصلی مان الان باید مبارزه با رژیم باشد و این ها کارهای تخدیری است لذا یک درگیری بین آن ها و نیروهای خط امام وجود داشت.»[6] پس انجمن حجتیه موجب ایجاد انحراف در روند پرورش نیروهای مسلمان و مبارز در خط ولایت می شد. ضمن اینکه لازمه خدمتی که حلبی اذعان می دارد امام زمان (عج) جز آن را نمی پذیرد، همراهی با طاغوتی بود که بارها ضدیت عملی اش با اسلام را به مردم اثبات کرده بود، چه در مظاهر ظاهری اسلام و چه در بی احترامی هایی که در لوایحی نظیر کاپیتولاسیون به مسلمانان روا داشت.

«خط مشی گروه از ابتدای تأسیس این بود که در مقابل تشکیلات عریض و طویل و منظم بهائیت، یک تشکیلات به همین سبک و با عنوان اسلامی درست کند. منتهی نه تشکیلاتی که در ابتلائات ساخته و پرداخته و تصفیه و تزکیه شده باشد، بلکه در این خط مشی، مماشات با دستگاه پهلوی را هم مجاز و مشروع می دانستند و بلکه برای بقای گروه و پیشرفت کارشان لازم و واجب. در مقابل جنایات ساواک سکوت می کردند به این بهانه که امکانات و آزادی تبلیغ را از دستمان نگیرند، با رژیم همکاری می کردند و حتی در دستگاه ها نفوذ نموده و با پرکاری و خوش خدمتی، می کوشیدند بیشتر پست و ترفیع بگیرند به این بهانه که اگر ما نرویم، بهائی ها می روند و پست ها را می گیرند.»[7] حال آنکه حضرت باری تعالی می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دِینَکُم هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاء: ای کسانی که ایمان آورده اید، افرادی که آیین شما را به باد استهزا و بازی می گیرند، از اهل کتاب و مشرکان، دوست وتکیه گاه خود انتخاب نکنید.»[8]

سیاست، ممنوع

تا اینجا فرسایش و ایجاد فاصله نیروها از مسیر صحیح مبارزه، توأم با همراهی رژیم پهلوی برای کسب مجوز فعالیتها، از جمله ملزومات و پیامدهای مقابله انجمن حجتیه با بهائیت بود، اما اگر بخواهیم مقداری عمیق تر شویم، توجیه همراهی یک گروه مذهبی و شیعه با دستگاهی جنایتکار و فاسد، علتی بنیادی می طلبد که ریشه در تفکر سیاسی گروه حجتیه دارد.

در حقیقت، محور عمده و اصلی مطرح شده در انجمن حجتیه این است که در زمان غیبت امام زمان (عج) ورود دین به عرصه سیاست اشتباه است؛ تفکری که اتفاقاً مورد پسند و حمایت استبداد و استعمار بود.

«به تدریج روشن شد در بطن حرکت انجمن، نکاتی انحرافی وجود داشته است. آن ها به نوعی مردم را از حرکت های اعتراض آمیز نسبت به رژیم منصرف و سرگرم کارهای دیگر می کردند. آنها به نوعی مبارزه زدایی و سیاست زدایی می کردند و تأکید داشتند که وظیفه ما دخالت در شرایط و فضای سیاسی نیست. آن ها در جلسات خود تبلیغ می کردند که نباید کار سیاسی کرد.»[9]

البته توضیح لزوم به هم پیوستگی سیاست و دین، در این مجال نمی گنجد، پس تنها به نقل قولی از «شهید باهنر» در این مورد بسنده می کنیم: 

«در اینجا ممکن است عده ای به روایاتی استشهاد بکنند که می گوید: هرکس قبل از مهدی (عج) قیام کند، قیامش طاغوتی است اما این در مورد قیام های مدعی مهدویت است، یعنی قیام هایی به نام مهدی (عج) قبل از ظهور مهدی (عج)، مثلاً، سرداری در اواخر زمان بنی امیه و بنی عباس قیام کرد به عنوان اینکه مهدی، من هستم و می خواهم وعده پیغمبر (ص) را با شمشیرم انجام بدهم. امام و پیغمبر (ص) اینچنین قیامی را طاغوتی خوانده اند...در غیر این صورت باید همه آیات مربوط به جهاد «وقاتلوا ائمه الکفر» و «مالکم لاتقاتلون فی سبیل ا... و المستضعفین» و نیز آیات مربوط به ضرورت حاکمیت دین خدا در جامعه «ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» و همه آیاتی که به کل افراد جامعه نهیب می زند که چرا در برابر منکرات سکوت می کنید؟ با طاغوت در نمی افتید؟ چرا با مستکبران مبارزه نمی کنید و...، خیلی از این آیات باید تعطیل شود و اجرای آن ها به زمان ظهور امام موکول گردد! سکوت در برابر ظلم و استکبار و طاغوت و فساد و حاکم کردن آن ها، یا ناشی از تنبلی است یا از انحراف فکری عمیق منشأ می گیرد.»[10]

به هر حال انجمن حجتیه، مبلغ این تئوری بود که برای ابلاغ دین و مبارزه با تبلیغات بهائیت، نباید در امور سیاسی و اجتماعی داخل شویم و اساساً مسائل سیاسی در حوزه مسئولیت دینی ما نیست. جالب آنکه چنین نگرشی استعماری، توسط بهائیت هم تبلیغ می شود. یعنی دو جریانی که ظاهراً ضد هم  هستند، هر دو مبلغ سیاست «جدایی سیاست از دین» می باشند.

اینچنین دیدگاهی در شرایطی بود که بهائیت، بیش از آنکه فرقه ای دینی و فرهنگی باشد، پدیده ای استعماری و صددرصد سیاسی حتی جاسوسی قلمداد می شد که برای تسخیر نرم مملکت و نسخ اسلام به پشتوانه امریکا، صهیونیسم و کمک تمامی ارگان های مهم رژیم پهلوی، روز به روز قدرت بیشتری در کشور پیدا می کرد. با این حساب، مبارزه فرهنگی و تبلیغی به تنهایی، ابداً کافی نبوده و طبیعی است که باید با علت توسعه فعالیت های بهائیت، یعنی رژیم پهلوی، مبارزه می شد. اما انجمن به لحاظ نفی دخالت در سیاست در مبانی خود، نه تنها به سران حکومت پهلوی که بیشتر آن ها بهائی و مورد تأیید آمریکا و صهیونیسم جهانی بودند، هرگز تعرضی نکرد و در مواجهه با «هویدا» نخست وزیر شاه، «دکتر ایادی» یا «هژبر یزدانی»ها و... (که از مسئولان بهائی حکومت استبداد بودند) بی تفاوت بود، بلکه در مواردی با ساواک (که به طور عمده در دست بهائیان بود) نیز همکاری و مساعدت داشت. به همین دلیل، مورد حمایت ساواک و شخص محمدرضا پهلوی بود؛ چراکه با ظاهری از تدین، خط مبارزه با ستمگران طاغوتی و دین ستیزان را به انحراف می کشاند.

بد نیست به عنوان پاورقی، اشاره ای داشته باشیم به این که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، انجمن درصدد دفاع از خود برآمد و برخی افراد منتسب به آن مدعی شدند که ما نهضت امام را قبول داشتیم، منتهی به دلیل آنکه خوف آن بود که از مبارزه علیه بهائیت بمانیم، لذا دست به مبارزه سیاسی نمی زدیم.

این آقایان در مستندی که ساختند، این تحریف و دروغ بزرگ تاریخی را به صراحت مطرح کرده و می گویند: این تقسیم کار طبیعی میان مسلمین دلسوز بوده که مبارزه فرهنگی با ما و مبارزه سیاسی با دیگران! در اینجا چند سؤال مطرح می گردد: اول اینکه، شما بفرمایید این تقسیم کار چه زمانی و توسط چه کسی صورت گرفته است؟ علاوه بر این، چه سندی بر این ادعا وجود دارد؟ کسانی که مختصر آشنایی با تاریخ انقلاب دارند، چنین ادعایی را کذب محض می دانند.

با فرض قبول مسئله تقسیم کار، این سؤال مطرح می گردد که مگر مبارزه فرهنگی با مبارزه سیاسی، قابل جمع نبود؟ در آن دوران، شخصیت هایی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید باهنر در حین کار فرهنگی، مشغول مبارزه سیاسی نیز بودند. کار فرهنگی برای مبارزه، با کار فرهنگی به جای مبارزه فرق می کند. کسی نمی تواند در مبارزِ سیاسی بودنِ شهید بهشتی شک کند، مگر اینکه بخواهد تاریخ را تحریف نماید! همان طور که در همان دوران هم علاوه بر انجمن حجتیه گروه های دیگری نیز به مبارزه با بهائیت می پرداختند.

علاوه بر این، باید دید آیا انجمن حجتیه، نهضت امام رحمه الله علیه و تلاش برای سرنگونی رژیم شاه برای تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت را قبول داشت؟ با توجه به این مسائل، بحث تقسیم کار و اموری از این دست، صرفاً بهانه بوده و دلیل اصلی را باید در این دید که اصلاً شخص آقای شیخ محمود حلبی، مبارزه برای تشکیل حکومت اسلامی در دوران غیبت را قبول نداشت.[11]

بر این اساس، می توانیم بگوییم واضح است که فعالیت های صرفاً تبلیغی یا علمی، آن هم تحت کنترل مستقیم حکومت شاه، تبلیغ اسلام سعودی است که امروز به عینه شاهد تحقق کلام امام خمینی رحمه الله علیه مبنی بر «اسلام آمریکایی» در آن سرزمین هستیم؛ چیزی که مورد تأیید پهلوی بود، زیرا اسلام این گروه، نسبت به هر گونه جنایت، کشف حجاب، اشاعه فحشا، فساد، محرومیت و کلاً هر حرکت ضداسلامی که منشأ آن رژیم بود، بی تفاوت بوده یا نهایتاً «حداکثر کار قشر انقلابی انجمن، انتقادی دوستانه، آن هم پشت درهای بسته منزل خود بود!»[12]

انجمن حجتیه در رویارویی با انتقاداتی که به نحوه ارتباط و تعاملش با رژیم ستمگر شاهنشاهی وارد می شود، مبارزه با بهائیت و نوعی تقیه را پیش می کشد، حال آنکه، این موضع و چنین دفاعیاتی، مصداق توجیه وسیله است، برای رسیده به هدفی که تنها بخش کوچکی از ابعاد وسیع و مخرب بهائیت را پوشش می داد.

به این معنی که آنچه انجمن از این ارتباط سازنده با رژیم پهلوی عایدش می شد، ماحصلی ناچیز داشته و مبارزه این گروه، سهم اندکی از پروژه های بزرگ ضداسلامی و استعماری بهائیت را در بر می گرفت. جدای از این ثمره نه چندان مطلوب، آن هم در برابر بهای گزافی که در انحراف نیروهای انقلابی در بر داشت، باید گفت، تأیید دستگاه فاسق پهلوی، مطلقاً موجه نمی باشد، چراکه انجمن در مقابل آن رژیم سکوت نکرده بود، بلکه با آن اختلاط داشت و این مقوله با تقیه، متفاوت و توجیه ناپذیر است.

با توجه به آنچه در این نوشتار بیان شد، مبارزه انجمن حجتیه، انحراف از مسیر اصلی و صرف انرژی جوانان انقلابی، نه در جای خود بود که لازمه اش در همراهی با طاغوت و دوستی با آن ریشه داشت، مسئله ای که به خودی خود به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست. مبارزه ای که بیشتر شبیه سرگرمی بوده و به جای ریشه، شاخ و برگ های این گیاه هرز را هدف گرفته بود.



[1]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 77، ص 179.

[2] . علیانسب، سید ضاء، علوی نیک سلمان، جریان شناسی انجمن حجتیه، قم: انتشارات وثوق، ص 76.

[3] . احمدزاده، طاهر، «انجمن حجتیه در بستر زمان»، سایت چشم انداز ایران، شماره 2، گفتگو با طاهر احمدزاده، 1387.

[4] . رحیم پور، حیدر، از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه، تهران: طرح فردا، بهار 1388، صص 129-127.

[5] . خاطرات آیت ا... منتظری، فصل چهارم: امام خمینی و نهضت روحانیت (1345-1340)، تأسیس دارالتبلیغ توسط آیت ا.. شریعتمداری»، بی جا، بی نا، 1379.

[6] . مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، پاورقی کتاب «صحیفه امام»، ج 2، ص 300.

[7] . انجمن حجتیه، نسلی مأیوس از حرکت و انقلاب (مجموعه مقالاتی از نشریه راه مجاهد)، بی جا، راه مجاهد، 1368، ص 32.

[8] . سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 57.

[9] . علیانسب، سیدضاء، علوی نیک سلمان، همان، ص 76.

[10] . شهید باهنر، «سلسله مواضع درس های ما»، مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی، جلسه 32، روزنامه جمهوری اسلامی، 23/5/1361.

[11] . ماهیت ضدانقلابی انجمن حجتیه را بشناسیم، بی نا، بی جا، بی تا، صص 133-132.

[12] . باقی، عمادالدین، در شناخت حزب قاعدین، نشر دانش اسلامی، 1363، ص 39.

خواندن 776 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی