غالیان یا غُلات (نیز غُلاة) ابتدا به فرقههایی از شیعه گفته میشده است، اما امروزه به فرقههایی اطلاق میشود که در مذهب خود غلو داشته باشند. در قرآن غلو نهی شدهاست.
اما در لغت غلو به معنای تجاوز کردن از حد و اندازه و یا به تعبیری، پا فراتر گذاشتن از اندازه و جایگاه در هرچیز است. خداوند متعال در قرآن کریم خطاب به غالیان در دین فرموده است: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ [مائده/77]؛ بگو: ای اهل کتاب! در دین خود، غلوّ (و زیاده روی) نکنید! و غیر از حق نگویید! و از هوسهای جمعیّتی که پیشتر گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمایید».
از اینرو معصومین (علیهم السلام) برخورد بسیار تندی با غالیان داشته و ضمن لعن کسانی که در حق ایشان غلو میکردند: «لعنَ الله مَن قال فِینا ما لا نَقولُه فی أنفسِنا و لعنَ الله مَن ازالنا عن العُبودیةِ لله الَّذی خلقنا و إلیه مأبنا و مَعادنا و بِیَده نَواصینا (1)؛ خدا لعنت كند كسى را كه دربارهی ما بگويد آنچه را كه ما دربارهی خود نمىگوييم و خدا لعنت كند كسى را كه بندگى خدا را از ما سلب كند (و به ما نسبت ربوبيّت دهد) ما بندهی خدايى هستيم كه ما را آفريده و بازگشت ما به سوى اوست و ما مقهور او و در قبضهی قدرت او هستيم»؛ دستکم از همنشینی شیعیان با غالیان نهی میکردند: «... لا تقاعدوهم ولا تواكلوهم ولا تشاربوهم ولا تصافحوهم ولا تؤاثروهم(2) با غُلات نشست و برخاست نکنید و با آنان هم غذا نشوید و دست دوستی به سوی آنان دراز نکنید و به مبادله فرهنگی و علمی با آنان نپردازید».
اما جالب است بدانیم پیشوایان فرقهی بهائیت، نه تنها بیپرده خود را خدای جهان آفرین معرفی کرده: «... إنَّهُ یَقُولُ حینئذٍ إنَّنی أنا الله لا إلهَ إلّا أنا کَما قالَ النقطة مِن قَبل و بِعینه یَقُولُ مَن یَأتینی مِن بَعد (3)؛ به درستی که در این هنگام میگویم که خدایی جز من نیست، همانگونه که نقطه (علیمحمد باب) قبل از من چنین گفت و نیز همانگونه که کسی که بعد از من میآید چنین خواهد گفت»؛ که در عمل هم قائلین به خدایی خود و غالیان زمانشان را ستودهاند. همچنان که به نقل از اشراق خاوری (از مبلّغان سرشناس بهائیت) میخوانیم:
«جناب میرزا بزرگ، ملقب به بدیع، جوانی بود به سن 17 سال که حامل لوح مبارک گردید... پس از چندی، از بغداد به موصل آمده و از آنجا پیاده به سمت عکا شتافت و در سال 1286 ورود به عکا نموده و سرگردان بود تا هنگام غروب به جامعی رسید و جمعی ایرانی دید. دانست که حضرت غصن اعظم، یعنی عبدالبهاء، برای امامت صلوة حاضر شده و عدّهای از اصحاب به آن حضرت اقتدا میکنند. لذا با سرور تمام، رباعی ذیل را بر روی قطعه کاغذی نوشته، تقدیم نمود:
اقتدا میکنم به ابنالله ساجدم من برای سِرّالله
نیست حقی به جز بهاءالله وحده لا إله إلّا الله.
حضرت غصن أعظم، یعنی عبدالبهاء، او را مورد لطف و مرحمت قرار داده، به اتفاق خود به قشله بردند و همان شب به شرف زیارت و محضر جمال مبارک نائل و قبول رسالت لوح مبارک سلطان را نموده و به سمت ایران عازم شد...».(4)
آری؛ مدعی پیامبری بهائیت، نه تنها همچون برخی فرعونها و طاغوتهای اعصار پیشین و بر خلاف سیرهی انبیاء الهی، خود را خدای خدایان معرفی کرده، بلکه در عمل نیز سپاسگزار پذیرندگان ادعای خداییاش بوده است.
پینوشت:
1- محمدتقی تستری، قاموس الرجال، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1422 ق، ج 10، ص 188.
2- شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الکشّی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، بیتا، ج 2، ص 586.
3- حسینعلی نوری، بدیع (در جواب اسئله قاضی)، چاپ سنگی از روی نسخهی خطی، کاتب حرف الزاء، ربیع الأول، ص 154.
4- عبدالحمید اشراق خاوری، رحیق مختوم، بیجا: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 131 بدیع، ج 2، ص 171.