بهائیت در ایران : اندیشه محور مرزبندی انسانها از ابتدای تاریخ تا به امروز بوده و پیوسته موجب شکلگیری قرابتها و ستیزها شده است. فرقه بهائیت نیز اگرچه در فضای جامعه شیعی ایران متولد شد اما از حیث ماهیت کمتر با این محیط تطابق داشت. در ادامه به بررسی اساسیترین شباهتهای فکری بهائیان و آمریکاییها خواهیم پرداخت.
1395/03/01
قرابت اندیشه ، آنچنان نزدیکی و برادری ایجاد میکند که بسیاری از هماندیشان، برادری واقعی خود را نه در خون بلکه در آن جستهاند؛ و اساساً این اندیشهها هستند که به انسانها هویت میدهند و وطن آنها را تعیین میکنند؛ چرا که کم نیستند کسانی که از حیث جغرافیایی در گوشهای از عالم حضور دارند اما به واقع در سوی دیگری از این عالم زیست میکنند. اندیشه محور مرزبندی انسانها از ابتدای تاریخ تا به امروز بوده و پیوسته موجب شکلگیری قرابتها و ستیزها شده است.
سالها بعد در اواخر جنگ جهانى اول با شکست عثمانى، زمینه رخنه صهیونیسم به فلسطین فراهم شد.دولت انگلستان نیز متقابلاً به حمایت جدى از پیشواى بهائیان برخاست.امپراتورى بریتانیا، در تکمیل این اقدامات، توسط همین ژنرال آللنبى به عباس افندى لقب "سر" (Sir) و نشان شوالیه گرى (Knighthood) اعطا کرد.روحیه ماکسول، همسر شوق افندی، صراحتا بهائیت و اسرائیل را دو حـلقه از یـک زنـجیر میشمارد!!!
فرقه بهائیت نیز اگرچه در فضای جامعه شیعی ایران متولد شد اما از حیث ماهیت کمتر با این محیط تطابق داشت. اندیشههای این فرقه از جنبه نتایج، شباهت عجیبی با اندیشههای مدرن غربی به ویژه آنچه در فرهنگ آمریکایی متجلی شد دارد. به گونهای که میتوان این نحله را بخشی از جامعه آمریکا دانست کما اینکه در حال حاضر نیز، آمریکا مهمترین پایگاه اعضای این فرقه است. این مسئله و هضم آسان اعضای این فرقه در جامعه آمریکا به خوبی نمایانگر نزدیکی و قرابت بنیانهای فکری بهائیت و آمریکاییها دارد. در ادامه به بررسی اساسیترین شباهتهای فکری بهائیان و آمریکاییها خواهیم پرداخت:
نفی هرگونه ارزش بنیادین
یکی از مهمترین ویژگیهای دموکراسی بیضابطه(1) بودن آن است. بدین معنی که خواست مردم معیار و اصل تعیین کننده همه مسائل است حال به صورت پیشینی یا موردی(2). این ویژگی بدین صورت تعین مییابد که در ابتدا همه مرزهای دینی و الهی برداشته شده و اومانیسم(3) حاکم بر سرنوشت بشر میشود؛ که البته این تفکر در غرب در مذهب جدیدی تحت لوای دین در ابتدا تئوریزه شد. این مذهب پروتستان نام دارد و ترکیبات ویژه این مذهب ساختگی منجر به خلق دنیای مدرن غرب شد. دنیایی که تفاوت اساسی با دنیای اصیل ادیان ابراهیمی دارد. اخلاق پروتستانی که توسط کالون عرضه شده به وسیله ماکس وبر، با الهام از متن مواعظ «وست مینستر»، در پنج قضیه زیر خلاصه میشود:
1- یک خدای مطلق ماوراء عالم وجود دارد که جهان را آفریده است و بر آن حکم فرماست، اما ذهن محدود آدمیان قادر به درک این خدا نیست؛
2- این خدای قادر و ناشناخته تقدیر هر یک از ما، از لحاظ رستگاری یا عذاب را از روز ازل تعیین کرده و اعمال ما در تغییر حکم تاثیری ندارد؛
3- خدا جهان را به خاطر کبریای خویش آفریده است؛
4- انسان اعم از رستگار یا محکوم به عذاب ابدی، در هر حال وظیفه دارد به خاطر کبریای الهی کار کند و قلمرو (ملکوت) خداوند را در روی این زمین بیافریند؛
5- امور دنیوی طبیعت بشری را که از گوشت و پوست ساخته شده، همه در حیطه گناه و مرگ قرار دارند و رستگاری انسان فقط موهبتی کاملا اعطایی از لطف خداوند است؛
این ترکیب خاص از اصول مذهبی نتایج ویژهای به بار میآورد. اخلاق پروتستانی به مومن دستور میدهد که از خوشیهای این جهان در حذر باشد و ریاضتکشی پیشه کند؛(4) از این دیدگاه هرکس در این جهان موفقتر باشد در آخرت نیز سعادتمندتر است و این موفقیت نیز در کسب ثروت و دیگر برتریهای دنیوی تعریف میشود. تقوا در کسب سود بیشتر و مصرف نکردن آن معنی میباید و هر کس که ثروتمندتر باشد، با ایمانتر تلقی میشود.
اما در روی دیگر این سکه، کسب سود بیشتر و پرهیز از به مصرف رساندن آن، رفتاری بسیاری عالی در جهت توسعه سرمایهداری است، چنین رفتاری مترادف با سرمایهگذاری مجدد سود است که به مصرف اختصاص نمییابد. در این مرحله سرمایهداری به بخش اصلی دینداری یک پروتستان تبدیل میشود. ولی روح سرمایهداری تمام روحهای مذهبی را به کناری مینهد و جهان را لخت و برهنه میکند. عنصر مقدس که در طول تاریخ دینداری بشر بخش جدایی ناپذیر آن بود، به یکباره طرد میشود.(5) خلاصه آنکه کالون و دیگر پروتستانها خود به دستچین کردن اصولی پرداختند که فکر میکردند، دینی است و به عبارت دیگر دین را از ناپاکیهایش زدودند!
بهشت پیورتنان
با این مقدمه کوتاه بر اخلاق پروتستانی به سمت بررسی بهشت زمینی آنها و جمهوری پیورتنان میرویم. اروپائیانی که به آمریکا مهاجرت میکردند آنجا را بهشتی زمینی تصور میکردند که همه آرزوهایشان در آنجا برآورده خواهد شد. آمریکا قبله آمال بورژواها، ثروت اندوزان و نانجیبان اروپا بود. این تمدن بر پایه اصول زیر بنا شد:
1- اصالت رفاه و ارضای نیازهای مادی بشر.
2- تقوا به معنای موفقیت مالی در زندگی دنیوی است و سرمایه اندوزی موجب رستگاری است.
3- برای هدایت سعادتمندانه زندگی بشر، اصول و باورهای روشنگری کافیست و از این رو تعالیم ادیان وحیانی را میتوان به مجموعهای از الگوهای فکری و رفتار تشریفاتی تقلیل داد.
4- هدف اصلی زندگی، سودجویی و انباشتن و یا مصرف کردن و غرق شدن در نیازهای جنسی پرخاشگرانه است و آزادی در امکان ارضای آزاد این نیازها ممکن میگردد.
5- خدا، همان ساعت ساز معروف اسحاق نیوتن است و قانون و دستوری برای اداره زندگی انسانها صادر نکرده و خود نیز پس از خلقت انسان، نقش چندانی در کائنات و تداوم هستی آدمی ندارد.
6- فرهنگ جدید نتیجه تکامل میراث فرهنگی بشری است و مدرنیته اوج و قله اصلی زندگی انسان در بستر حیات تاریخی اوست. جوهر مدرنیته اومانیسم و هر تمدنی که بیشتر «مدرن» باشد، «پیشرفته تر» و از این رو کاملتر است.
7- تکنولوژی و علوم جدید صورت کامل دانش بشری هستند و علوم جدید رسالت دارند انسان را آزاد کنند.
8- شادی و خوشبختی در رفاه مادی صرف و لذات جسمانی متنوع است و آدمی موجودی است که در جستجوی این «خوشبختی» است.
9- ملت آمریکا رسالتی جهانی دارد و ملتی برتر است.(6)
فرهنگ آمریکایی بر چنین اصولی بناشده است و همانطور که آلکسی دو توکویل میگوید: «ملت آمریکا مجموعهای از ماجراجویان و سوداگران است.»(7)چنین فرهنگی نماد تمام عیار استعلا و طغیان است. مردمانی مغرور، خودفریفته و بینیاز از غیر. کسانی که همه اصول زندگیشان را خودشان تعیین میکنند و هرگاه لازم دانستند آنرا تغییر میدهند. انسان آمریکایی کاملاً زمینی شده و رها از شریعت است. خلاصه آنکه اولین ویژگی بارز فرهنگ آمریکایی و پیورتنیستی لاقیدی و بیضابطگی است.
بیضابطگی بهائیان
اما درباره بابیان و بهائیان نیز این بیقیدی و بیضابطگی به عنوان اصلی اساسی در ساختار عقاید این فرقه مشاهده میشود. این بیضابطگی بدین شکل به وسیله یکی از سران این فرقه تئوریزه میشود:
«قره العین ... میگفت که آنچه اسلام آورده در هنگام ظهور باب ملغی و منسوخ است و چون باب قائم است و قائم حق دارد در مذهب تصرف نماید، پس شریعت اسلام از زمان ظهور قائم دیگر منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکالیف جدید را مدون و تکمیل نکرده است، . از سه نفر روسای بدشت، میرزا حسینعلی (بهاء) عقاید قره العین را تایید میکرد ...»(8)
نمونه دیگر این اندیشه در تعالیم بهائیت تأکید روسای این فرقه بر از بین بردن همه مرزها است. عباس افندی کرارا به عنوان پنجمین تعلیم حضرت بهاء الله، اعلام میکند که: «هر نوع تعصب هادم بنیان انسانی است و با وجود آن ممکن نیست عالم انسانی ترقی نماید و لاجرم باید این تعصبات را ترک نمود.»(9)وی اساس آیین بهاء الله را «ترک تعصب وطنی، تعصب مذهبی، تعصب جنسی و تعصب سیاسی» شمرده است.(10)
عبدالبهاء در جای دیگری نیز بر این مضمون اصرار میورزد و بیتعصبی و بیضابطگی را از کمالات پیروان این فرقه میشمارد: «تعصباتی ندارند، تعصب مذهبی ندارند، تعصب لسانی ندارند، تعصب جنسی ندارند، تعصب وطنی ندارند، تعصب سیاسی ندارند، از جمیع تعصبات آزادند...»(11) این نگرش انسانی میسازد « برده صفت»، که نه تنها بسیار شبیه به انسان رهای غربی است، بلکه به راحتی نیز در مقابل آنها سر خم میکند و هیچ مرزبندی و قاعده اساسی در زندگی خود ندارد بلکه تنها تابع امیال خویش و یا زورمندان است.
از دیگر ویژگیهای اومانیستی بهائیت نفی قیامت و موهوم خواندن آن است. حسینعلی بهاء در کتاب مشهور خود ایقان با اشاره به آیه شریفه « هل ینظرون الا ان یاتیهم الله فی ظلل من الغمام» که در قرآن کریم آمده مینویسد: «علمای ظاهر بعضی این آیه را از علائم قیامت موهوم که خود تعقل نمودهاند گرفتهاند.»(12)وی در موارد دیگری نیز قیامت را موهوم خوانده و بار حساب را از دوش پیروان خود برداشته! و بر لاقیدی و بیضابطگی مسلک خود افزوده است.
اصالت زر
«اخلاق پروتستانی به مؤمن دستور میدهد که از خوشیهای این جهان در حذر باشد و ریاضتکشی پیشه کند. کاری عقلانی به منظور کسب سود و پرهیز از به مصرف رساندن سود، رفتار بسیاری عالی است که برای توسعه سرمایهداری ضرورت دارد، زیرا چنین رفتاری مترادف با سرمایهگذاری مجدد سود است که به مصرف اختصاص نمییابد.»
همانطور که در بالا شرح مختصری از آیین زر سالار پروتستان گذشت، طرفداران این عقیده، ثروت اندوزی را راهی برای تقرب به خدا میدانستند و بر این باور بودند که هر کس در زمین خوشبخت باشد در آخرت نیز سعادتمند خواهد بود. لذا پروتستانها همه جا به دنبال خوشبختی میگشتند خوشبختی که آن زمان به معنی زن و زر بود.(13) در پیوریتانیسم، سرمایهدارها آیات و نشانههای برکت خدا تلقی میشوند. ماکس وبر معتقد است که در اندیشه پیورتانیسم، استثمار تا آنجا مشروعیت مییابد که گویی آدمی به نوعی ماشین تحصیل ثروت تنزل مییابد. پیورتانیسم نوعی ریاضت سختگیرانه جهت انباشت سرمایه است که ثروت اندوزی و کار ماشینی را با نحوی امساک افراطی در مصرف کردن میآمیزد و حاصل آن نگرشی است که سودجویی و استثمار و رفاه طلبی را عین تقوا میپندارد.(14)
مهاجران اولیه به آمریکا، به لحاظ مذهبی اکثراً پیوریتن بودند همانها که بعدها بنیانگذار جامعه آمریکا شدند؛ آنها تماماً به دنبال پول، امکان دستیابی به کالاها، امکانات برای تجارت سودآور، استخراج طلا و سنگهای گرانقیمت معدنی به این سرزمین قدم گذاردند. مهاجران اروپایی که به گروههای طبقاتی مختلف تعلق داشتند- عده کمی مالک، تعدادی خرده مالک، دهقانان فقیر، زندانیان تبعیدی و گروههایی از ماجراجویان و تبهکاران- مجموعهای از مستعمره نشینهای تحت سیطره انگلستان را پدید آوردند. این مستعمره نشینها از دولت پادشاهی تبعیت میکردند و خود به لحاظ طبقاتی به گروههای ذیل تقسیم میشدند:
ü بورژوازی نوپای برده دار و زمین دار مستعمره
ü خرده مالکان برده دار سفید پوست
ü بردگان فاقد حق و حقوق آفریقایی که از زادگاه خود ربوده شده بودند
ü تعداد اندکی سرخپوست آوراه یا فراری از دست گروههای شکار انسان
بدینسان جماعتی که به دنبال خوشبختی و به عبارت صریحتر "پول" بودند و در قاره اروپا به دلیل قدرت اشراف و حکومتها امکان ثروتمند شدن نداشتند پا به قاره جدید گذاشته و زراندوزی را مسئله اصلی دنیای جدید ساختند. این نگرش در تأسیس حکومت آمریکا نیز تأثیر ویژهای داشت. عمق روح حاکم بر بینش اقتصادی جمهوری ایالات متحده را میتوان از این عبارت «جان جی» اولین رئیس دیوان عالی ایالات متحده دریافت. او میگوید: «حکومت باید در دست کسانی باشد که سرمایه کشور در دست آنهاست.»(15) بردگی سرمایه و اسارت در ساحت حرص و آز و طمعورزی و نفس مداری، هر آمریکایی را در عمل به برده پول و سرمایه سالاری تبدیل کرده است. آن تیلور فلمینگ درباره وارونه شدن شعار معروف «جستجوی خوشبختی» (که از مواد اعلامیه استقلال آمریکاست)، در مسیر حرص و آز سرمایه سالارانه مینویسد:
«شوخی تقدیر را ببینید، جستجوی خوشبختی همان چیزی است که ما را به طرف بدبختی میکشاند، رقابت وحشیانه در اندوختن ثروت و مسابقه دیوانهوار در استفاده از مواهب زندگی، لحظهای آرامش و راحتی برای ما باقی نمیگذارد و قهرا فاصله فرد فرد ما را زیادتر میکند.»(16)
در میان بهائیان نیز چنین آموزههایی به وفور یافت میشود که مهمترین آن تجویز رباخواری است که از ارکان موجودیت سرمایهداری غارتگر (خصوصاً زرسالاران یهود) به شمار میرود. عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، در گنجینه حدود و احکام باب حلیت ربا مینویسد:
باب بیست و چهارم در جواز ربح نقود
در لوح زین المقربین میفرمایند...: «اکثری از ناس محتاج این فقره مشاهده میشوند، چه اگر ربحی در میان نباشد امور معطل و معوق خواهد ماند. نفسی که موفق شود با همجنس خود یا هموطن خود و یا برادر خود مدارا نماید و یا مراعات کند یعنی به دادن قرض الحسن، کمیاب است. لذا فضلا علی العباد ربا را مثل معاملات دیگر که مابین ناس متداول است قرار فرمودیم...»(17)
از دیگر احکام یگانه بهائیت تبدیل و تقلیل مجازات زنا است. بدین ترتیب که مرد و زن زناکار به پرداخت 9 مثقال طلای 19 نخود در بار اول و 18 مثقال طلا در بار دوم به وسیله مرتکبین این عمل شنیع به بیت العدل است.(18)ما بهترین دلیل بر زرسالاری بهائیان وضعیت کنونی آنها در جهان است. آنها مردمانی زر دوست و سرمایهدار هستند و نمای ساختمانها و معابد بهائیان در نقاط مختلف دنیا نشانگر ثروت هنگفت اندک پیروان این فرقه و اخلاقیات سرمایهدارانه آنها است.
نژادپرستی
عباس افندی طی نطقی در هوارد یونیورستی (دارالفنون سیاهان) واقع در واشنگتن (مورخ 23 آوریل 1912) چنان نژادپرستی غربیها را توجیه میکند که شاید خود آنها کمتر چنین زبان به سخن بگشایند:
«میخواهم مطلبی بگویم تا سیاهان ممنون سفیدان شوند و سفیدها مهربان به سیاهان گردند. شما اگر به آفریقا بروید سیاههای آفریقا را ببینید، آن وقت میدانید که شما چقدر ترقی کردهاید. الحمد لله شما مثل سفیدانید. امتیاز چندانی در میان نیست؛ اما سیاهان آفریقا به منزله خدمه هستند. اول اعلان حریتی که برای سیاهها شد از سفیدان آمریک بود. چه محاربه و جانفشانی کردند تا سیاهها را نجات دادند و بعد سرایت به جاهای دیگر کرد. سیاهان افریک در نهایت اسارت بودند ولی نجات شما سبب شد که آنها نیز نجات یافتند؛ یعنی دول اروپا اقتدا به آمریکاییها کردند، آن بود که اعلان حریت عمومی شد به جهت شما. سفیدان آمریکا چنین همتی نمودند. اگر این همت نمیبود این حریت عمومی اعلان نمیشد. پس شما باید بسیار ممنون سفیدان آمریکا باشید و سفیدان باید به شما بسیار مهربان گردند، تا در مراتب انسانی ترقی نمایید و به اتفاق کوشش نمایید تا شما نیز ترقی فوق العاده نمایید ...»(19)
منت دیگری که عباس افندی بر سیاهپوستان میگذارد، آن است که شما در سرزمین آبا و اجدادی خویش، وحشی و بی فرهنگ بودید و سفید پوستان شما را تربیت کردند و انسان شدید! وی در شرح لزوم تربیت و فوائد آن میگوید: «در اواسط آفریقا، ملاحظه کنید که مثل حیوانات، بلکه پستتر از حیوانند. پس ملاحظه نمایید که تربیت الهی در عالم انسانی چه کرده؟»(20) و نیز میگوید: «مثلا چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک. اینها (سیاهان آفریقا) خلق الله البقر علی صورۀ البشرند، آنان (سیاهان آمریکا) متمدن و باهوش و فرهنگ و حتی در این سفر در مجامع و مدارس و کنائیس سیاهان در واشنگتن صحبتهای مفصل شد، مانند هوشمندان اروپ به تمام نکتهها پی میبرند.»(21)
ماسونیسم
نکته حائز اهمیت درباره ماسونیسم اینست که ملغمهای از اندیشه و عمل است به گونهای که اصالت تشکیلات و رفتار تشکیلاتی مبانی فکری و رفتار ماسونها را بهم پیوند میدهد. مسئله دیگر دانستههای اندک از ماهیت فراماسونری است که ناشی از عملکرد تشکیلاتی قدرتمند آنهاست لذا در این بخش به ناچار باید بیشتر بر شواهد تاریخی و وابستگی تشکیلاتی سران به این دستگاه تکیه کنیم.
آمریکا کشوری است که فراماسونرها در طول تاریخ دویست و چند ساله آن، همیشه در زمره رهبران و بانیان و چهرههای ذی نفوذ سیاسی و فرهنگی و اقتصادی این کشور بودهاند. تشکیلات فراماسونری آنگونه که در انگلستان و پس از آن در فرانسه و آلمان و آمریکا در قرن هیجدهم و پس از آن پدید آمد، سازمان پیچیده و بسیار دینفوذی است که از طریق اعمال نفوذهای نهانروشانه، خواست و اراده و منافع لایههای مختلف طبقات سرمایهدار عصر جدید را پیش میبرد.(22)
فراماسونری به شدت یهودیت زده بوده و دارای پیوندهای نزدیک با صهیونیسم جهانی است. شبکههای فعال، پیچیده، پرقدرت و مرموز فراماسونری، از عوامل ذی نفوذ در سیاست خارجی و نیز سیاستهای داخلی دولتهای امپریالیستی غربی، به ویژه آمریکا هستند. به جرات میتوان گفت که آمریکا را فراماسونها بنیان گذاردهاند و آمریکا خانه اصلی فراماسونری بینالمللی است. سیاستمداران اصلی و رهبران جنگهای استقلال آمریکا یعنی جرج واشنگتن، توماس جفرسون، جان آدامز، بنیامین فرانکلین و ژان لافایت همگی ماسون بودهاند. از آن تاکنون نیز اکثر رئیس جمهوران آمریکا ماسون بودهاند که مشهورترین آنها عبارتند از: جمیز مادیسون، جمیز مونروئه، جان کوینسی آدامز، آندریو جاکسون، وارن هاردینگ، فرانکلین روزولت، ترومن، لیندون جانسون، جرالد فورد، رونالد ریگان و بیل کلینتون.(23)
اما در مورد ارتباط بهائیت و فراماسونری حقیقت آن است که در مسلک بهائیت و اظهارات رهبران آن، به آموزهها، تعالیم، احکام و مقرراتی برمیخوریم که شدیداً مورد پسند و استقبال کانونها و محافل ماسونی است. آنچه از آداب ماسونی در پروندههای ماسونهای ایرانی عصر مشروطه در «لژ بیداری ایران» بر جای مانده است، نشان میدهد که اعضای لژ مزبور، هنگام معرفی و ضمانت اعـضای جـدید بـه این مرکز ماسونی،در فرمهای تفتیش احـوالی کـه پر مـیکنند، همهجا بر«عدم تعصّب» آنها در اعتقادات مذهبی و سیاسی تکیه و تأکید میکنند.
این امر به روشنی نشان میدهد که موضوع تعصب (بهویژه تعصب دینی و اعتقادی) در افراد، یکی از ویـژگیها و خـصلتهایی بـوده که صحنه گردانان سازمان فراماسونری بهشدت از آن نگران و گـریزان بـودهاند. این حساسیت و تأکید، بیعلت نیز نیست؛ زیرا تعصب و پایبندی به احکام و عقاید حکیمانهء دینی، خصوصاً تقیّد نسبت به حکم فقهی و سنت اجتماعی هوشمندانهء شیعی مـبنی بـر اجتناب از «اخـتلاط بیرویّه» با فرنگیان غیرمسلمان، بهویژه در خوراک و آمیزش جنسی، مانع نفوذ افکار اومانیستی/لیبرالیستی/سکولاریستی «فراماسونری» بین مسلمانان میگردد و راه را بـر تشکیل و تکثیر مجامع ماسونی در میان نخبگان جوامع اسلامی مسدود میسازد؛ و بیجهت نیست که فقدان تعصب و تقیّد نسبت به احـکام و عـقاید اسـلامی یادشده، ویژگی بارز نخستین ایرانیانی است که در اوایل عصر قاجار، در دام فراماسونری افتادهاند! البته ناگفته نماند بسیاری از ماسونهای اولیه ایرانی بهائی بودهاند.
وقتی از پرده برون میافتد!
اما آنچه که ارتباط وثیق فراماسونری و بهائیت را نشان میدهد سفر عباس افندی به آمریکا و حضور وی در محافل ماسونی آن کشور است. در سفر عباس افندی به غرب (1911- 1913) شاهد گشوده شدن مراکز و محافل ماسونی و نیز شـبه مـاسونی (نظیر انـجمنهای تئوسوفی) آمریکا و اروپا به روی او و سخنرانیهای متعدد وی در آن محافل هستیم. نشریه اخبار امری (ارگان رسمی محفل بهائیان ایران) رسما مینویسد: «عباس افندی در گشتوگذار هشت ماهه خود در شهرهای مختلف آمریکای شمالی، در هر شهر در کلیساهای پروتستان- معابد یهود و مـعاهد ماسونیک Maconnique و غیره به مـوعظه پرداخت.»(24)
نکته تـأمل برانگیز آن است که میبینیم، پیشوای بهائیت در این محافل و معاهد، نهتنها مورد مخالفت قرار نمیگیرد بلکه از وی استقبال هم میشود و حتی از او میخواهند که در غیاب خود، برای آنها سخنران بهائی بفرستد و او نیز چنین میکند. بعدها نیز که کلوپهای روتـاری در ایران و آمریکا تأسیس میشود، عناصر شاخص و سرشناس فرقه نظیر سپهبد علی محمد خادمی و حبیب ثابت و هوشنگ سیحون با آن همکاری میکنند و حتی به تأسیس شعبههای آن در نقاط مختلف ایران میپردازند.
باتوجه بـه «ممنوعیت» یا دسـتکم، «محدودیت شـدیدی» که برای ورود «اغیار» به محافل مخفی ماسونی (خصوصاً سخنرانی و تبلیغ آنان در این محافل) وجود دارد. جای این سؤال به جد، وجود دارد که چگونه به عباس افـندی، اجازه حضور و سـخنرانی در لژ داده شده است؟!
تحمیق انسان ها
در ایالات متحده به لحاظ کمی، کثرت چشمگیر رسانههای مکتوب و تصویری وجود دارد اما بررسی ها نشان میدهد که مردم آمریکا در مقایسه با سایر ملل داز کمترین میزان اطلاعات عمومی ومهمتر از آن، ظرفیت تفکر مستقل برخوردارند؛ یعنی در جامعه آمریکا، تفکر مستقل و منتقد فردی بسیار اندک است و کثرت رسانهها و به تعبیر خودشان انفجار اطلاعات موجب تعمیق بینش، بصیرت و ارتقاء آگاهیها نگردیده است؛ به عبارت دیگر مردم آمریکا به وسیله رسانههای غربی تحمیق شده و میشوند و فاقد هرگونه تفکر مستقل فردی و قضاوت نقادانه شخصی در خصوص امور، وقایع جهانی و مفاهیم عام مربوط به جهانبینی انسانی هستند.(25)
در واقع در آمریکا مقولهای به نام کثرت حیرت انگیز رسانهها و انفجار اطلاعات از یک سو و فقدان بینش و بصیرت از سوی دیگر وجود دارد و نظام تعلیم و تربیت آمریکایی، حتی نتوانسته است شهروندان را با حداقل اطلاعات لازم برای فهم جهان آشنا کند. بسیاری از نخبگان آمریکایی حماقت و نادانی مردم را منشأ سودهای کلان برای خود قرار داده و به همین دلیل تحمیق مردم را به هر شیوهای جایز میدانند. پروپاگاندا و تبلیغات کالاهای تجاری به هر قیمتی یکی از مهمترین جنبههای تحمیق مردم در آمریکا به شمار میرود.(26)
احمقپروری بهائیت
در این باره کافیست بـه دو اصل لزوم «عدم دخالت در سیاست» و «اطاعت از حکومتها» در بهائیت اشاره کرد که صدها بار در کتب و نشریات فـرقه بـر آن تأکید شده است و جلوهای روشن از انـفعال و وادادگـی منطق رهـبران فـرقه و میل آنها به تحمیق افراد را بـه نمایش میگذارد. البته نباید فراموش کرد که این تز تنها مخصوص حکومتهای غربی است و در جایئکه اربابان دستور دهند بهائیان اولین جاسوسان و تروریستها هستند، همانطور که در تاریخ دویست ساله خود به اثبات رساندهاند!
دراینزمینه، به اظهارات صریح و مـؤکّد رهبران بهائیت (که در متون و آثار معتبر آنها منعکس شده است) توجه میدهیم:
سیاست کار پادشاهان است، دیگران حق دخالت در آن ندارند!
از قول بـهاء در لوحـ ذبیح میخوانیم که به پیروان خـویش دسـتور مـیدهد: «ای احـبای حق،...ابدا در امـور دنیا و ما یـتعلّق بـها و رؤسای ظاهرهء آن[یعنی حکام و سلاطین] تکلم جائز نه. حق جلّ و عزّ، مملکت ظاهره را به ملوک عنایت فرموده، بر احدی جائز نـه کـه ارتکاب نـماید امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد...». شوقی افـندی نـیز بـه یکی از بـهائیان آمـریکا مـیگوید: «یاران الهی از مداخله در امور سیاسی بالمرّه ممنوعند».(27)
نباید در مخاصمات میان احزاب و دولتها وارد شد!
همین توصیه را از زبان شوقی افندی (جانشین عبد البهاء) نیز میشنویم. احمد یزدانی، مبلغ شهیر بهائی، در کتاب نظری اجمالی در دیانت بهائی، ماده بیستم از مواد تعلیمات و مبادی روحـانی و اجتماعی بهائیت را «عدم دخالت در سیاست» شمرده و مینویسد: «اهل بهاء...در امور سیاسیه که مخصوص مقامات رسمی مملکتی است و نیز در امور احزاب و فرق سیاسی به هیچوجه ادنی مداخلهای ننمایند». آنگاه به لوح شوقی افندی در 72 شباط 3291 اشـاره مـیکند که به توسط محفل روحانی تهران، خطاب به بهائیان ایران و ترکستان چنین دستور میدهد:«از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید کل، قلبا و ظاهراً و لسانا و باطناً بهکلی در کنار و از اینگونه افکار، فارغ و آزاد باشیم"»!(28)
بدون اجازهء حکومتها نباید آب خورد!
عباس افندی در لوح عزیز اللّه خان ورقا میگوید: «به نصّ قاطع...[حسینعلی بهاء] ابداً بدون اذن و اجـازهء حـکومت، جزئی و کلی نباید حرکتی کرد و هـرکس بـدون اذن حکومت ادنی حرکتی نماید مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست». عباس افندی در ادامهء مطلب، چون دیده است این حکم عجیب با عقل سـازگار نـیست، صریحاً به تخطئهء عقل و خـرد سـیاسی اتباع خویش پرداخته و نوشته است: «این امر الهی است؛ ملعبه صبیان نیست که نفسی چنین مستحسن شمرده و به میزان عقل خود بسنجد و نافع داند. عقول به منزلهء تراب است و اوامر الهیه نصوص رب الارباب. تراب چگونه مقابلی با فـیوضات آسـمانی نماید؟...».(29)
وی در لوح ابن ابهر نیز عمل برخی از بهائیان را که این حکم کذایی را اهمیت نداده و مخالفت با آن را «در بعضی موارد، نظر به مصلحت و حکمت جایز دانند» تخطئه نموده و آن را نشانه «ضعف ایمان و عدم اعتقاد و قلت ثبات و تـذبذب» آنها شـمرده و افزوده است: «امر قـطعی الهی این است که باید اطاعت حکومت نمود و این هیچ تأویل بر نمیدارد و تفسیر نمیخواهد. از جمله اطاعت ایـن است: کلمه[ای] بدون اذن و اجازهء حکومت نباید طبع گردد...».(30)
حتی سخن گفتن در امور سیاسی جایز نیست؛ تنها بـاید بـه زمـامداران دعا کرد!
طبق دستور عباس افندی، بهائیان حق ندارند در اختلاف میان زمامداران دخالت کرده و حتی راجع به این امر، صحبت کنند یـا گـوش به صحبت دیگران در اینزمینه بدهند. چنانکه حق ندارند کلمهای از امور سیاسی بر زبان رانند؛ وظیفهء آنـها فـقط دعاگویی است و بس! و «صلاح و مصلحت خویش خسروان دانند و بس»! به عبارات او دراینزمینه توجه کنید:
" به نصّ اقدس، ممنوع از ادنی تعرض، بلکه مأمور به...اطاعت حکومت و صداقت به سریر سلطنت و عدم مداخله در امور سیاست، حتی محاوره و مکالمه در این خصوص جـائر نـداشته به هیچوجه؛ یعنی تعلق به این امور نداریم..."
عباس افندی، همچنین، بر لزوم «منع عموم از آنچه سبب فتنه و فساد و عدم مداخله در امور سـیاسیه بـالکلیه، و عـدم مکالمه در اینخصوص و لو بشقّ شفه»( لب باز کردن) تأکید میکند. نیز میگوید: «امر روحانی را مناسبتی بـا امـور سیاسیه نه و یاران باید در هر مملکتی ساکنند مطیع قوانین آن مملکت باشند و به قدر شقّ شفه دخالت در امـور سـیاست ننمایند».(31)
عباس افندی در لوحی خطاب به علی اکبر روحانی (محب السلطان) منشی محفل ملی بهائیان مینویسد: «حزب اللّهـ ابـدا در امور سیاسیه مداخله ننمایند به نصّ قاطع ممنوعند و هر نفسی از این طایفه در امـور سـیاسی مداخله نماید باید دیگران از او دوری جویند بلکه تبرّی نمایند».(32)
حکم هر دولت و حکومتی، حتی اگر مستبد باشد،واجب الاطـاعه اسـت؛ نباید بـا آزادیخواهان دمـساز شد
عباس افـندی در لوح سیف اللّه ابن شـهید تـربتی مینویسد: «تکلیف احبای الهی، اطاعت و انقیاد حکومت است، خواه استقلال و خواه مشروطه».1 همو در لوحی که در صدر مشروطه خطاب به یـکی از مـریدان خـود در ایران نوشته، بهائیان را چنین وصف میکند: «نه با اهل سـیاست هـمراز و نـه بـا حـرّیتطلبان دمـساز، نه در فکر حکومت، نه مشغول به ذم احدی از ملت؛ از جمیع، جز ذکر حق غافل و بیزار و به نصّ قاطع، مطیع حکومت شهریار و به امر شدید، منقاد سریر سلطنت...اند...در هیچ امری مداخله نکنند و به هیچ مسئلهای از مـسائل سیاسیه نپردازند...این است روش و تکلیف بهائیان. این است مسلک روحانیان...».(33)
عباس افـندی در سفر به آمریکا (اول نوامبر 12/2191 ذیقعدهء 0331 ق) زمان اقامت در شیکاگو، روزی با شخصی روسی دیدار داشت. به نوشتهء محمود زرقانی، همراه و دستیار عباس افندی در سفر به غرب: شخص مزبور «شکایت از روسها میکرد، [عباس افندی] به او فرمودند از روس بد مگو، با دشمن و دوسـت-هردو نـکویی کن. بگو مـن با همه یگانهام، به دل خیرخواه عموم باش. از افکار سابقه بگذر و کل را دعا نما. با جمیع در صلح و صلاح باش. با هـیچ نفسی اظهار کره و ملا منما. اعلان صلح کن و بگو که حالا مـن بـا هـیچکس دیگر نزاعی ندارم و همه را ستایش نما...(عرض کرد من امروز راه نجات و فلاح خود یافتم. فرمودند) اگر به این تعالیم عمل کـنی اعـظم از این خواهی دید».(34)
وفاداری به صهیونیسم و اسرائیل
امروزه تقریباً هیچ شکی در سرسپردگی و وفاداری آمریکاییها به اسرائیل و صهیونیسم وجود ندارد به عبارت دیگر تردیدی نیست که ایالاتمتحده آمریکا با اسرائیل روابطی دارد که در تاریخ معاصر نظیر ندارد. واشنگتن از اسرائیل به طور لاینقطع و بیقید و شرط حمایت دیپلماتیک کرده و در قالب کمکهای خارجی بیش از هر کشور دیگری به آن کمک میکند؛ به عبارت دیگر حتی زمانی که اسرائیل کارهایی که باب میل آمریکا هم نیست را – مثل احداث آبادی های یهودی نشین – انجام میدهد، باز واشنگتن به آن کمک را میکند. به علاوه اینکه اسرائیل به ندرت موردانتقاد مقامات رسمی آمریکایی قرار میگیرد مخصوصاً کسانی که خیال تصدی پستهای عالی را دارند.(35)
یهودیان آمریکایی مجموعه بزرگی از سازمانهای شهروندی تشکیل دادهاند که بخشی از برنامه آنها عبارت است از "کار به نفع اسراییل"؛ در بسیاری موارد این کار از طریق نفوذ در سیاست خارجی آمریکا صورت میپذیرد. در میان سازمانهای یهودی مختلفی که به سیاست خارجی میپردازند، مسلماً آیپک مهمترین و سرشناسترین آنها به حساب میآید. سازمان عظیمی که 150 کارمند ثابت دارد. ایپک سرشار از پول است و موضعی بر وفق مراد اسرائیل دارد. این سازمان در چشم انداز سیاسی جنگ سرد، توان سیاسیاش را افزایش داد؛ خاصه آنکه تصویب قوانین جدید مالی موجب پیدایش کمیته های جدید امور عمومی گردید و هدایت پول به سوی نامزدهای هواخواه اسراییل آسانتر گردید.(36)
هر چند برای بیان ارتباط وثیق اسرائیل و بهائیت تنها و تنها وجود بیت العدل اعظم کافیست اما بازخوانی صفحات قدیمتر این رابطه نیز خالی از لطف نیست.میرزاحسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت، زندانی عکای فلسطین و متوفی 1309. ق) مژده تجمع و عزتیابی یهودیان در ارض موعود را مطرح میسازد، به طوریکه دهها سال بعد طبق اعلام منابع بهائی، بشارتهای او مبنی بر تأسیس اسرائیل در مطبوعات غربی نیز منعکس و با افتخار، بزرگنمایی میشود: "روزنامهها[ی ایتالیا] در اهمیت امر مبارک مقالاتی نوشتند. حتی بشارات حضرت بهاءالله را به جهت بنیاسرائیل و عزت و اجتماع آنان را در سرزمین موعود و اسرائیل یادآوری نموده بودند. " (37)
جانشین وی، عباس افندى (متوفى آذر 1300. ش /نوامبر 1921) که دست کم از آغاز قرن بیستم، به دلیل ملاقات با عدهای از سران صهیونیسم (همچون بنزوى و موشه شارت) از طرحهاى نهان و آشکار صهیونیسم جهانى نسبت به فلسطین بىخبر نبود، در 1907 براى حبیب مؤید (که بهگفته شهبازى، به یکى از خاندانهاى یهودى بهائىشده تعلق داشت) تشکیل اسرائیل را اینگونه پیشگویى کرده است: "اینجا فلسطین است، اراضى مقدسه است. عنقریب قوم یهود به این اراضى بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودى و حشمت سلیمانى خواهند یافت. این از مواعید صریحه الهیه است و شک و تردید ندارد. قوم یهود عزیز مىشود... و تمامى این اراضى بایر، آباد و دایر خواهد شد. تمام پراکندگان یهود جمع مىشوند و این اراضى مرکز صنایع و بدایع خواهد شد، آباد و پرجمعیت مىشود و تردیدى در آن نیست. "(38)
بنزوى (از فعالان صهیونیسم و رئیسجمهور بعدى اسرائیل) خود به ملاقاتش (همراه همسر خویش) با عباس افندى در قصر بهجى (واقع در عکا) تصریح کرده و تاریخ این دیدار را سالهاى 1909 ــ 1910. م، یعنى حدود چهل سال قبل از تأسیس اسرائیل (1948. م) دانسته است که نشاندهنده عمق استراتژیک روابط میان سران بهائیت و صهیونیستهاست. شواهد تاریخى همچنین از ارتباط عباس افندى با اعضاى خاندان روچیلد، گردانندگان و سرمایهگذاران اصلى در طرح استقرار یهودیان در فلسطین، حکایت میکند. شاهد این مطلب، سخن خود افندى به حبیب مؤید میباشد که گفته است: "مستر روچیلد آلمانى نقاش ماهرى است. تمثال مبارک را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارک آورد و استدعا نمود چند کلمه در زیر این عکس محض تذکار مرقوم فرمایند تا به آلمانى ترجمه و نوشته شود.... " (39)
قرائن فوق، عدهای از پژوهشگران را بدین باور رسانده است که بنویسند: "از سال 1868 میلادى، که میرزا حسینعلى نورى (بهاء) و همراهانش به بندر عکا منتقل شدند، پیوند بهائیان با کانونهاى مقتدر یهودى غرب تداوم یافت و مرکز بهائیگرى در سرزمین فلسطین به ابزارى مهم براى عملیات بغرنج ایشان و شرکایشان در دستگاه استعمارى بریتانیا بدل شد. این پیوند در دوران ریاست عباس افندى (عبدالبهاء) بر فرقه بهائى، تداوم یافت. در این زمان، بهائیان در تحقق راهبرد تأسیس دولت یهود در فلسطین که از دهههاى 1870 و 1880 میلادى آغاز شده بود، با جدیت شرکت کردند و این تعلق در اسناد ایشان بازتاب یافت" (40) که به بعضى از آنها فوقاً اشاره شد.
پس از سقوط و تجزیه امپراتورى عثمانى، فلسطین تحت قیمومت استعمار بریتانیا قرار گرفت تا وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس که خود را "یک صهیونیست ریشهدار" مىخواند) به عنوان کمک به ایجاد "کانون ملى یهود" در فلسطین، مقدمات تأسیس دولت اسرائیل را فراهم سازد. در دوران قیمومت نیز تشکیلات بهائیت در فلسطین از تسهیلات و امتیازهاى ویژهاى برخوردار بود. به نوشته شوقى افندى، در آن دوران، "شعبهاى به نام موقوفات بهائى در فلسطین دایر گشت" و "هر چیزى که به نام مقام متبرکه بهائى از اطراف عالم به اراضى مقدسه مىرسید، از پرداخت عوارض و حقوق گمرکى معاف بود و همچنین موقوفات بهائى از پرداخت مالیات معاف بودند.... "(41)
پیداست که استعمار "سوداگر و فزونخواه" بریتانیا این امتیازات را رایگان در اختیار بهائیت قرار نمىداد. طبعاً سران بهائیت خدمات درخور توجهى براى انگلستان و صهیونیسم انجام داده که مستحق این همه عنایت و توجه ویژه گردیده بودند. براى درک بیشتر این خدمات باید کمى به عقب بازگشت:
"هرتزل میکوشید که موافقت سلطان عبدالحمید ثانى را براى ایجاد یک مستعمرهنشین صهیونیستى در فلسطین جلب کند، ولى با مخالفت وى روبهرو شد و حتى سلطان عثمانی از پذیرش هیأت صهیونیستها به ریاست مزراحى قاصو که به همین منظور (همراه پیشنهادهاى جذاب و فریبنده) عازم باب عالى بود، سر باز زد. او "همچنین یهودیان را مجبور ساخت که به جاى اجازهنامههاى معمولى، اجازهنامههاى سرخرنگ حمل کنند تا از ورود قاچاقى آنان و سکونتشان در سرزمین فلسطین جلوگیرى شود. " به دلیل همین مخالفت با صهیونیستها بود که به قول آقاى صلاح زواوى (سفیر سابق فلسطین در تهران)، "سلطان عبدالحمید... تخت خود را به بهاى موضع خویش در قبال فلسطین از دست داد. "(42)
سالها بعد در اواخر جنگ جهانى اول با شکست عثمانى، زمینه رخنه صهیونیسم به فلسطین فراهم شد و لذا در اواخر آن جنگ (نوامبر 1917) جیمز بالفور، وزیرخارجه لندن، مساعدت بریتانیا به طرح تشکیل کانون ملى یهود در فلسطین را به صهیونیستها اعلام کرد (اعلامیه مشهور بالفور به روچیلد). در این حال فرمانده کل قواى عثمانى که از نقشههاى بریتانیا و صهیونیسم در مورد منطقه فلسطین اطلاع داشت و عباس افندى و یاران و منسوبان نزدیک وى را نیز در شامات، عراق و... دستاندرکار کمک به ارتش بریتانیا میدانست، به قتل وى و انهدام مراکز بهائى در حیفا و عکا مصمم گشت؛ چراکه از تأثیر این فرقه و رهبر آن در تحقق توطئهها آگاه بود. شوقىافندى، رهبر بهائیان، در این زمینه در کتاب "قرن بدیع" بهصراحت خاطرنشان ساخته است که "جمالپاشا (فرمانده کل قواى عثمانى) تصمیم گرفت عباس افندى را به جرم جاسوسى اعدام کند. "(43)
دولت انگلستان نیز متقابلاً به حمایت جدى از پیشواى بهائیان برخاست و لرد بالفور طی تلگرافى به ژنرال آللنبى، فرمانده ارتش بریتانیا (در جنگ با جمالپاشا در منطقه فلسطین)، دستور داد که در حفظ و صیانت عبدالبهاء و عائله و دوستانش بکوشد. امپراتورى بریتانیا، در تکمیل این اقدامات، توسط همین ژنرال آللنبى به عباس افندى لقب "سر" (Sir) و نشان شوالیه گرى (Knighthood) اعطا کرد.(44)
چندى بعد عباس افندى از دنیا رفت و در حیفا به خاک سپرده شد. با انتشار خبر مرگ او سفارتخانهها و کنسولگریهاى انگلیس در خاورمیانه اظهار تأسف و همدردى کرد و چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس) تلگرامى براى سر هربرت ساموئل (صهیونیست سرشناس و کمیسر عالى انگلیس در فلسطین) صادر کرد و از او خواست مراتب همدردى و تسلیت حکومت انگلیس را به خانواده عباس افندى ابلاغ کند. ساموئل نیز شخصاً در تشییعجنازه عبدالبهاء حاضر شد. او در این مراسم مقدم بر همه شرکتکنندگان حرکت مىکرد. سر رونالد استورز، مأمور سیاسى انگلیس، در این باره گفته است: "ما در رأس مشایعین... سراشیبى کوه کرمل را با قدم آهسته بالا رفتیم و این درجه اظهار تأسف... در خاطر من کاملاً ماند. "(45)
روحیه ماکسول، همسر شوق افندی، صراحتا بهائیت و اسرائیل را دو حـلقه از یـک زنـجیر میشمارد!!(46)
سخن پایانی
از آنجا که بهائیت یک دستساخته استعمار است، از هر جهت با سازندگان خود سنخیت دارد. روح حاکم بر این دین ساختگی شباهت زیادی با اندیشههای حاکم بر جوامع استعماری غرب دارد به گونهای که پیروان این فرقه به راحتی در جوامع غربی هضم میشوند و هیچ احساس بیگانگی در میان آنها نمیکنند. این نزدیکی به حدی است که غربیان نیز بدین مسلک روی میآورند و بدون هیچ مسئلهای همچنان در جوامع خود زندگی کرده و به تبلیغ آن نیز میپردازند. آخرین نکته در مورد این فرقه آنست که این مسلک ساختگی استعمار دینی است که ظالمان برای مظلومین پسنیدیدهاند و ظالمان هر جا که بخواهند افراد بشر به ظلم، ستم و بردگی آنها گردن نهند این مسلک را ترویج میکنند حتی در جوامع خود.
منبع : http://www.haadi.ir/s/394
1- Arbitrary
2- منظور از موردی اینست که در هر مسئلهای مردم همانجا تصمیم میگیرند و منظور از پیشینی اینست که از قبل مردم درباره یک سری از مسائل تصمیم میگیرند و از آن پس همیشه به آن روال عمل میکنند.
3- در فرهنگ آکسفورد، در تعریف «اومانیسم» چنین آمده است: «اومانیسم نظامی اعتقادی است که نیازهای بشری را مورد توجه قرار میدهد و راه حل آنها را به جای ایمان به خدا، از طریق عقل و خرد جستجو میکند.» آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی می نویسد: «انسان گرایی اصطلاحی است بسیار متداول در علوم انسانی، لکن با معانی بسیار گوناگون و در مواردی متناقض. انسان گرایی به طور کلی، جریانی فکری است که در آن تأکید بر ارزش های خاص انسانی، ارزش های مادی و اقتصادی در برابر ارزشهای دینی و فوق مادی دارد. تأکید بر این نکته که تنها انسان معیار سنجش همه چیز است، نوعی انسان گرایی است.»
بر اساس این اندیشه، انسان مدار و محور همه اشیا و آفریننده ارزش ها و شاخص شناسایی نیکی و بدی است. در این دیدگاه، انسان به جای خدا مینشیند و میتواند بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماورای طبیعت، مشکلات زندگی خود را حل کند. بنابراین، انسان با داشتن دو اهرم «عقل» و «دانش»، دیگر نیازی به دین ندارد. پیامد این انسان محوری، زمینی کردن دین و بیاعتقادی به آن است.
4- فیاض، ابراهیم، مردم شناسی دینی توسعه در ایران، چاپ و نشر بینالملل، 30-32
5- همان
6- زرشناس، شهریار، نیمه پنهان آمریکا، کتاب صبح،12- 14
7- همان
8- افراسیابی، بهرام، تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، انتشارات سخن، چاپ اول 112- 115
9- خطابات عبدالبهاء، 147
10- گلزار تعالیم بهائی، ریاض قدیم،366
11- خطابات عبدالبهاء، 195
12- ایقان، 58
13- Hall, Stuart and Bram Greben (1992), Formation of Modernity , polity press, Cambridge, Uk pp. 275- 331
ترجمه فارسی در کتاب دولت، فساد و فرصتهای اجتماعی، حسین راغفر، غرب و بقیه: گفتمان و قدرت
14- زرشناس، پیشین،30
15- زرشناس، پیشین، 37
16- همان، 40
17- گنجینه الحدود و الاحکام، عبدالحمید اشراق خاوری، 202- 203
18- فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر، تابستان 1388، شماره 50 ویژه نامه بهائیت، 218
19- خطابات عبدالبهاء، 141
20- همان،237
21- سایت بهائی پژوهی به نقل از خطابات بزرگ،ص 119
22- زرشناس، پیشین، 26
23- همان، 28
24- اخبار امری، سال 39، آذر و دی 1339، ش 9و 10، ص 633.
25- زرشناس، شهریار، نیمه پنهان آمریکا، 199
26- http://www.mashreghnews.ir/fa/news/201354
27- گوهر یکتا، 120
28- مائده آسمانی، 54- 55
29- اخبار امری، سال 1351، ش 6، ص 184
30- گنجینه حدود و احکام، 464
31- الکواکب الدریه، 196
32- آهنگ بدیع، 1328، ش 12، 3
33- مکاتیب عبدالبهاء، 246 - 247
34- دایع الاثار، 343 - 344
35- http://www.bashgah.net/fa/content/show/47926جان میرشایمر،
36- احمد آییهوند، بررسی جایگاه و نقش ایپک در روابط دوجانبه اسراییل و آمریکا، نگارش IPSC-مرکز بین المللی مطالعات صلح در تیر ۱۴, ۱۳۹۰
37- آهنگ بدیع، نشریه جوانان بهائی ایران، سال 1347، ش 7 و 8 ، 209
38- خاطرات حبیب، 20.
39- همان، 239.
40- جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران، تاریخ معاصر ایران، س 7، ش 27، پایئز 1382.
41- اخبار امری، فروردین 1329، ش 12، ص 540.
42- اطلاعات سیاسی- دیپلماتیک، س 1، ش 12، 6.
43- قرن بدیع، موسسه ملی مطبوعات امری، خط نستعلیق، ش 124، 291.
44- همان، 297
45- اخبار امری، سال 1324، ش 7 و8 آبان و آذر، 7.
46- فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر، شماره 50 ،ویژه نامه بهائیت، نابستان 1388، 171