عباس افندی فرزند ارشد حسینعلی نوری پیامبر نمای فرقه ضاله بهاییت،که بعد از پدر به عنوان سرپرست این سازمان انتخاب شد و در طول حیات خود بارها به اروپا و آمریکا سفر میکند و در این سفرها با تبلیغات وسیعی که انجام میدهد با فریب سعی بر نمایاندن چهره ای مثبت از بهاییت به عنوان یک تشکیلات مردم نهاد برای پیشرفت و همه گیر شدن صلح صحبت می کند.
عبدالبهاء که خود همواره اغنام الله را به انجام اعمال عبادی بهاء دعوت می کرد اما خود در مقام رهبری بهاییت و با توجه به جلب رضایت حکومت عثمانی،به طور رسمی در تمامی مناسک دینی مسلمانان علی الخصوص هر هفته در نماز جمعه مسلمانان شرکت می کرد و به سایر بهاییان ساکن در حیفا و عکا هم سفارش کرده بود احدی از آنها در آن دیار درباره بهاییت سخن نگویند.با اینکه تقیه در بهاییت حرام است او تا آخر عمر خود در تقیه می زیست. (1)
با توجه به اینکه یکی از اصول تعالیم بهایی که عبدالبهاء آن را بوجود آورده است،عدم مداخله در سیاست است و هیچ بهایی حق دخالت در سیاست را ندارد اما خود این جناب در دوران جنگ انگلیس با حکومت اسلامی عثمانی که در حیفا و عکا قحطی می شود درب های غلات را بروی انگلیسی ها می گشایند و بدینوسیله در پی جلب قلوب انگلیسی ها برآمده،انگلیس هم به پاس قدردانی نشان نایت هود یا همان نشان "سر" را به این سرباز فداکار عطا می کند .عبدالبها نیز متقابلا برای ژرژ پنجم امپراطور انگلیس دعایی نوشته که آغازش چنین است : الهم اید الامبراطور الاعظم جرج الخامس عاهل انکلترا بتوفیقاتک الرحمانیه، و ابراز وفاداری می نماید.(2)
سرانجام این پیر فرتوت پس از عمری جاسوسی و ابراز وفاداری به دول اجنبی استعماری در 29نوامبر 1921 در فلسطین اشغالی سر به تیره تراب گذاشت و در مراسم خاکسپاری او سفیر انگلیس سر هربرت ساموئل حاضر شده و پیام همدردی وینستون چرچیل را ابلاغ میکند. (3) سپس او را در دامنه کوه کرمل در حیفای اسراییل در کنار قبری که منسوب به علیمحمد باب همان شخصی که مدعی نبوت و الوهیت بود و طبق گفته تاریخ جسدش توسط سگها و کفتار ها در خندق تبریز پس از اعدام خورده شد،دفن شد.(4)
با مطالعه مطلب فوق و منابع مرتبط این قضاوت را بر عهده خواننده می گذاریم که تفکر و تامل نماید که آیا عباس افندی بهایی صعود کرد یا سقوط ...!
پی نوشت :
1- خاطرات انحطاط و سقوط ،فضل الله مهتدی صبحی ص ۱۸۰
2- عبدالبها مکاتیب ج3 ص 374
3- اخبار امری، سال 1324، ش7 و 8 (آبان و آذر)، ص7
4- قرن بدیع ج 3 ص 327.