در آثار پیشوایان بهائی بارها بر لزوم عدم مداخلهی بهائیان در سیاست تأکید شده و شرط دخالت در سیاست، گسستن پیوند افراد با بهائیت اعلام شده است: «نفسی از احباء اگر بخواهد در امور سیاسیه در منزل خویش یا محفل دیگران مذاکره بکند، اول بهتر است که نسبت خود را از این امر (: بهائیت) قطع نماید و جمیع بدانند که تعلق به امر ندارد».(1)جالبتر آنکه میزان بهائی بودن، عدم دخالت در سیاست معرفی شده است: «میزان بهائی بودن و یا نبودن، این است که هرکس در امور سیاسیه مداخله کند و خارج از وظیفهی خویش حرفی زند یا حرکتی نماید، همین برهان کافی است که بهائی نیست، دلیل دیگر نمیخواهد».(2)
اما پیشوایان بهائیت در حالی دخالت در سیاست را شرط بهائی ماندن تعریف کردهاند که خود با دخالت در سیاست و همکاری با استعمار و حکومتهای استبدادی، به نمادی برای سیاستمداران ناشی مبدل شدهاند؛ که بدون پایبندی به هیچ اصل و چارچوبی، با وزش هر بادی، تغییر رویکرد و موضع دادهاند(3)
در این صورت، با مبنا قرار دادن اظهارات پیشوایان بهائیت، که شرط بهائی ماندن را عدم مداخله در سیاست دانستهاند، آنان نیز بهائی به شمار نمیآیند و اساساً بهائیتی وجود ندارد.
پینوشت:
1- عبدالحمید اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، تهران: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 134 بدیع، ص 337.
2-همان.
3- جهت مطالعهی بیشتر، بنگرید به مقالهی: وقتی رهبران بهائی مثل آفتابپرست رنگ عوض میکنند!؛ همچنین بنگرید به مقالهی: زیرکی عبدالبهاء در انتخاب قدرت برتر!