اين مورخ بهائي (در گزارش مذاکره علماي تبريز با باب) از علي محمد باب، با تعابيري چون «پيامآور» (بخوانيد: پيغمبر)، «سيد پرجاذبه شيرازي» و نيز «چهرهاي جوان و گيرا» ياد ميکند «که نويد عصر جديدي را ميداد» ?! همچنين، او را «پارساي فرانگر» ميخواند «که مرجعيت علما را به مبارزه ميطلبيد» ?! (و البته کاري به اين ندارد که: باب توان و جرئت بحث با علما را نداشت و اين علما بودند که او را به مبارزه خوانده بودند).
وي اعتراف باب (در مجلس علما) به ناآگاهي از علوم زمانه را «اقرار صادقانه» ميخواند؟ که ميدانيم طنين خوش آهنگ واژه صداقت، به طور طبيعي از انعکاس «منفي» مطلب در ذهن خواننده کتاب ميکاهد و متقابلاً در شرح چالش علمي علما با باب، از تعابيري گزنده همچون «استنطاق» ، «تفتيش عقايد» ، و «طعن و لعن و ريشخندهاي دشنامآميز» سود ميجويد? که خالي از تاءثير سوء در ذهن خواننده نيست. به همين دلیل ، بايد از اقدام وي به چهرهپردازي «منفي» از ملا محمود نظامالعلماء (ملاباشي وليعهد، و قهرمان پيروز بحث با باب در مجلس تبريز) ياد کرد که دورخيز حساب شده آن از حدود چندین صفحه پيشتر آغاز ميشود.
بیان حساب شده اين گونه تعابير و جملات مثبت (و بعضاً کاملاً «مريدگونه» ) از گفتار و رفتار باب، در کنار ارائه تصويري سياه از منش و روش جناح حريف، پيدا است که خواننده را در فضاي رواني خاصي به نفع باب قرار داده و توان قضاوت علمي و عادلانه را در وي تضعيف ميکند، و اين رويه، هرگز شايسته يک اثر علمي و تحقيق بيطرفانه نيست.
مورخ ما، ضمناً وسط دعوا، «نرخ» هم تعيين ميکند و «معجزه» را ـ که کار پيامبران است ـ همرديف «سحر» قرار ميدهد: «در تصور کودکانه ناصرالدين ميرزا، که هنوز در سوداي جنّ و پري به سر ميبرد، پيام باب تنها در صورتي به دل مينشست که وي قادر ميبود از بوته آزمايش سحر و اعجاز موفق بيرون آيد…» . در حالي که بايد از زبان شاعر نکتهسنج به وي تذکرداد که: «سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوشدار» ! همچنين، در خلال گزارش واقعه، از زبان باب نقل ميکند که به علماي تبريز گفته است که «وي به راستي همان امام زمان، مهدي موعود، است که هزاران سال است مردمان چشم به راه بازگشتش بودهاند» . و ان شاء الله اين سخن نيز تنها يک «اشتباه لپّي» در نقل اظهارات باب (بلکه اشتباه مترجم در برگردان مطلب به فارسي) باشد و اشتباه عدد «هزار» سال با «هزاران» ! سال ناشي از بياطلاعي عجيب او (يا مترجم کتاب) از مدت غيبت امام عصر (به اعتقاد شيعيان، و حتي گفته مکرر باب) نباشد.
مع الوصف، جالب است بدانيم، گزارشي که جناب امانت، از مذاکره علماي تبريز با باب به دست داده، به رغـم «رتـوشـهـا و تـک مـضرابهاي حساب شده» وي در خلال گزارش، حاوي اعترافات جالبي است. " عيب ميجمله بگفتي، هنرش نيز بگوي! "
امانت، سخن را با پيش پرده «استقبال گرم» مردم اروميه از باب، و انتظار بيصبرانه اهل تبريز نسبت به نتايج گفتگوي علما با باب، آغاز ميکند و سپس مطلب را به گزارش مذاکرات باب و علما ميکشاند که بیان مختصر آن با حذف حاشيهپردازيها ـ چنين است:
علما در بحث با باب، او را به «رگبار» سؤالات «از صرف و نحو عربي گرفته تا سؤالات درباره متن و تفسير احاديث، شاءن نزول آيات قرآني، نکات باريک الهيات و حکمت، مسائل شرعي… طب بقراطي و تاثير امزجه اربعه بر يکديگر» بستند و باب «اقرار» کرد «که با اين علوم آشنايي ندارد» . اين اقرار، علما را «جسورتر کرد… تحقير و تمسخر علما کافي بود که دستور دولت تحقق پذيرد و مانع شود که مردمان دل در گرو» باب دهند.
ملاباشي از او «خواست که اگر» واقعاً «صاحب کرامت است معجزي از خود بروز دهد و» سلامت «محمدشاه بيمار را به او بازگرداند» . ناصرالدين ميرزا وليعهد، «شرط معامله را سهل کرد و از باب خواست به جاي اين کار، جواني ملاباشي را به او بازگرداند. وليعهد… ميپنداشت که باب واقعاً نيروي معجزآسا دارد، ولي پاسخ باب به اين درخواست… ساده بود: «در قوّه ندارم» در عوض براي اثبات صدق مدعاي خويش، شروع به نزول آيات عربي به سبک قرآن کرد، عملي که پيوسته آن را يگانه معجزه خود شمرده بود (که آن هم مورد ايراد نحوي واقع شد...)
تاءکيد مکرر باب که از علوم عادي سررشتهاي ندارد، مباحثه بين» او و علما «را تشديد کرد و در اين ميان، همدلي متزلزل» ي نيز که شاهزاده وليعهد در بدو مجلس نسبت به باب داشت «از دست رفت. شور و اشتياق شاهزاده رفته رفته مبدل به بيتفاوتي و حتي بيحوصلگي گرديد، تا آنکه باب، در عکس العمل به تهمت کفر و شيادي از جانب علما، با عصبانيت براي بار نخست علناً گفت که وي به راستي همان امام زمان، مهدي موعود، است که هزاران سال مردمان چشم به راه بازگشتش بودهاند. اين ادعاي شگرف فرياد اعتراض مجتهدين خروشيده را به اوج رساند. طعن و لعن و ريشخندهاي دشنامآميز آنان باب را واداشت با غيظ بپرسد ” مگر من مسخرهام؟” و بعد در طول بقيه محاکمه به اعتراض ساکت ماند» .
در تصور« وليعهد»پيام باب، تنها در صورتي به دلش مينشست که وي قادر ميبود از بوته آزمايش…اعجاز، موفق بيرون آيد. رفتار و کردار باب هر چقدر هم شـگـفـتانـگـيز، باز فاقد آن نفس مسيحايي بود که بتواند هزاران تن، از جـمـلـه شـخـص ولـيـعهد، را مريد خويشتن سازد… مجتهدين تبريز… آن زيرکي را داشتند که ناصرالدين را از تـمايل به جانب مدعي جوان بازدارند. و اين واقعيت، امکان سازش باب را با دولت قاجار تيرهتر کرد…» .
اين گونه اعترافات، پيدا است که نـه تـنها شيفتگان باب و بهاء را خـوشـنـود نـمـيسـازد، بـلـکه طبل رسواييشان را نيز از بام ميافکند. لهذا بعيد نيست اختلافي که (گفته ميشود) اخيراً بين محفل بهائيت و امانت بالا گرفته ناشي از همين بياحتياطيها! باشد. که اميدواريم جناب امانت، «حقيقت» را بيش از «افلاطون» دوست داشته و راست راه «درک» حقيقت و «اعتراف» بدان را بياعتنا به سرزنشهاي خار مغيلان، و با قوّت بيشتر، ادامه دهد. ايدون باد!
منبع: ايام وکتاب قبله عالم
نويسنده: با تشکر از نویسنده مطلب سعيد باغستاني