بهائي نيستم چون نمي خواهم رهبرم دم از وحدت عالم انساني بزند و در جاي ديگر سياهان آفريقايي را گاوهايي بداند که خداوند آنها را به شکل آدم آفريده است. آيا اين است وحدت عالم انساني که از آن سخن مي گويند؟!
بهائي نيستم چون بيانات رهبرانم با علم و منطق تطابق ندارد. مثلاً بهاء الله بيان نموده: " لو يحکم علي المآء حکم الخمر و علي السّمآء حکم الارض و علي النّور حکم النّار حقّ لاريب فيه و ليس لاحدٍ ان يعترض عليه او يقول لم و بم و الّذي اعترض انّه من المعرضين"(اشراقات - ص 58)
يعني اگر به آب بگويد که شراب است و به آسمان بگويد که زمين است و به نور بگويد که آتش است بايد پذيرفت که حق است و شکي در آن نيست و کسي حق اعتراض بر او را ندارد و لم و بم بگويد و هر کس اعتراض کند ، او از روي گردانان است.
پس علم و عقل چه مي شود؟! همچنين در جاي ديگري بيان داشته اند:
" من احرق بيتاً متعمّداً فاحرقوه" (کتاب اقدس- ص 56)
کسي که عمداً خانه ي کسي را بسوزاند، بايد خود او را بسوزانند.
در کتاب ايقان نيز ذکر نموده اند:
" در مادّه نحاسي(مس) ملاحظه فرمائيد که اگر در معدن خود از غلبه يبوست محفوظ بماند در مدّت هفتاد سنه به مقام ذهبي مي رسد. اگر چه، بعضي خود نحاس(مس) را ذهب(طلا) مي دانند که به واسطه غلبه يبوست مريض شده و به مقام خود نرسيده. "( کتاب ايقان - ص 104)
و...
مسلماً اين بيانات جناب بهاء الله با علم و عقل مطابقت ندارند.
بهائي نيستم چون بر خلاف شعار الفت و محبت به خلق ، به مخالفين بهائيت توهين مي شود. به عنوان نمونه بهاء الله در کتاب ايقان ، علماي اسلام را خراطين ارض (کرم هاي خاکي) مي نامد.(کتاب ايقان- صفحه 164)
عبدالبهاء، شيخ باقر مجتهد بزرگ را " ذئب " ( گرگ ) و ميرسيّد محمّد حسين امام جمعه اصفهان را " رقشاء " ( ماري که بدنش از خط و خال سياه و سفيد پوشيده است - افعي) ناميده است .شوقي افندي نيز اميرکبير را اتابک سفّاک بي باک مي خواند .
آيا توهين به ديگران ، الفت و محبت به آنان محسوب مي شود؟!
بهائي نيستم چون بر خلاف شعار تساوي حقوق رجال و نساء ، حق زنان در بهائيت ضايع مي شود. مثلاً در تقسيم ارث بين دختر و پسر تفاوت قائل مي شوند . همچنين زنان در بيت العدل حق عضويت ندارند. با اين وجود آيا مي توان بيان نمود که در بهائيت تساوي حقوق رجال و نساء وجود دارد؟!
بهائي نيستم چون نمي خواهم رهبران دم از ترک تعصبات زنند و در جاي ديگر بر خلاف آن عمل کنند.آيا اين تعصب نيست که بهاء الله دوستدارانش را درّ و جواهر مي داند و ديگران را سنگريزه ي زمين به حساب مي آورد؟! همچنين بيان مي فرمايند: براي دشمنانم همچون شعله آتش باش و براي دوستانم كوثر بقأ (آب حيات باش)؟!
و موارد بسياري از اين قبيل که به دليل طولاني شدن مطالب از ذکر آنها صرف نظر مي کنم. حال با وجود اين همه تناقضات ، چگونه مي توانم يک بهائي باشم؟!