لطفاً خودتان را معرفی کنید و بگویید که به چه کاری مشغول هستید؟
من خشایار نبیلی هستم. ۲۱ ساله، ساکن تهران. دانشجوی رشته داروسازی بوده و در حال حاضر در داروخانه به کار نسخهپیچی مشغولم.
خانواده شما از اول به چه صورت بهائی شده بودند؟
ابتدا پدر پدربزرگم در سمنان، بهائی شده.
با توجه به پیشینه بهائی بودن، جایگاه خانوادگی شما در تشکیلات بهائی چگونه بود؟
خانواده ما اعتقادات محکمی به بهائیت نداشتند اما به عنوان یک بهائی عضو تشکیلات، باید هر چند وقت یکبار در ضیافتها شرکت میکردند.
برای شرکت در جلسات، اجباری وجود داشت؟
با توجه به میل کم پدر و مادرم در انجام کارهای تشکیلاتی، مدام افرادی میآمدند و تذکر میدادند که در جلسات شرکت کنید. البته والدینم به بهانههای مختلف سعی میکردند به جلسات نروند، اما خیلی از موارد نمیشد.
از چه سنی متوجه شدید که بهائی هستید؟
از کودکی به کلاسهای ” گلشن” میرفتم، آنجا بود که متوجه شدم با بقیه فرق دارد و بهائی هستم.
کمی در مورد کلاسهای گلشن توضیح دهید:
گلشن، کلاسهایی است که کودکان بهائی به جای مهدکودک به آن میروند. آنجا تعالیمی ابتدایی از بهائیت آموزش داده میشود و مربیان متنهایی از سران بهائیت را به عنوان دعاهای بهائی، با بچهها کار میکنند که به “مناجات” معروف است.
جز این، چه برنامههایی از طرف تشکیلات برایتان برگزار میشد؟
ضیافتهایی برگزار میشد که در آن برای بچهها هم برنامههایی داشتند تا به بهائی ماندن، راغب شوند. مثلاً شعر و مناجاتهایی را که در گلشن یاد گرفتهاند، آنجا میخوانند و مورد تشویق قرار میگیرند. در آغاز و پایان هر دوره گلشن (که یک سال طول میکشید) هم برای بچهها جشن میگیرند.
رابطهتان با دیگر خانوادههای بهائی به چه صورت است؟ بیشتر با بهائیها ارتباط داشتید یا غیر بهائیها؟
اقوام و خویشاوندان ما، هم بهائی بودن و هم مسلمان. البته با مسلمانها صمیمیت بیشتری داشتیم، ضمن آنکه بهائیها معمولاً از نظر مسافت، دورتر بودند. بنابراین رابطه چندانی با خانوادههای بهائی نداشتیم.
در آن سن و سال بهائیت چه جذابیتهایی برای شما داشت؟
کلاسهایی که برگزار میکنند اغلب حالت تفریح و شوخی دارد. کمی هم سعی میکنند بچهها را بیقید بار بیاورند. حساسیتی هم ندارند که روابط بین دختر و پسر چه طور پیش میرود و چه میشود. کلاً سعی دارند با شوخی و خندهف بچهها را جذب کنند. آنها را به گردش میبرند. حرفهای قشنگ میزنند. بعضی وقتها کارهای ظاهراً انسان دوستانه هم انجام میدهند. مثلاً به خانه سالمندان رفته و به آنها گل هدیه میدهند.
خوب یک بخش، خوشگذرانی است اما قاعدتاً چیزهایی هم یاد میدادند و مطالباتی داشتند. در این مورد بیشتر بر چه موضوعاتی تأکید میکردند؟
بعد از دورههای گلشن، ” کلاسهای نوجوانان” بود که مقدمهای بر «طرح روحی» است و در آن برای پرورش افراد در سن جوانی، پایه ریزی میکنند. کلاسهای طرح روحی هم کلاً به محفلی برای خوشگذرانی تبدیل شده بود. بیبند و باری زیادی وجود داشت و خود من خیلی از بچهها را میدیدم که به خاطر همین قضایا وارد جمعشان میشوند.
یعنی در این کلاسها هیچ تأکیدی روی اعتقادات معنوی نداشتند؟
ظاهراً شروع و پایان کلاسها با مناجات است. خواندن و تعلیم ذکرهای دسته جمعی هم وجود دارد. منتها خنده و شوخی و سرگرمی را چاشنی کار میکنند تا آرام آرام افراد را وارد بازی مورد نظر خود نمایند. یعنی در خلال خوشگذرانیها در مورد اهدافشان هم آموزش میدهند.
جز این، جلسات دیگری هم برگزار میشد؟
بله، جلسه “درس اخلاق” بود که معمولاً جمعهها برگزار میشود. جو آن کاملاً مذهبی است و بچهها را مجبور میکنند مناجاتها، کلمات مکنونه و … را حفظ کنند. این جلسات از دوره ابتدایی تا کنکور دایر است.
در این مجالس از بزرگان بهائی هم نام میبرند؟
بله، تاریخ بهائی را بهطور کامل آموزش میدهند. علاوه بر سران تشکیلات یعنی “حسینعلی نوری”، “عباس افندی” و … اشخاصی را که در تاریخ بهائی برجسته بوده و نقش داشتندنیز معرفی میکنند، افرادی مثل “ملاحسین بشرویهای” و … که البته چون مدتهاست از آنها دور بودهام، نام این اشخاص را دقیق به یاد نمیآورم.
وظایف و تکالیف بچهها چه بود؟
بیشتر از بچهها میخواهند مسائل تاریخی یا مناجاتها را حفظ کنند، البته کار عملی هم میخواستند. مثلاً یاد میدادند با دوستانمان در مورد اینکه بهائی هستیم صحبت کرده و آنها را ترغیب کنیم اما اکثر بچهها به دلیل سن پایین، در جو انجام چنین کاری نیستند. واقعاً دوره ابتدایی و راهنمایی، کسی در چنین فضایی سیر نمیکند ولی تشکیلات از همان سن، کار روی افراد را شروع میکند. چون به هرحال، اگر از سن پایین چیزی را به بچه القا کنی وقتی بزرگ شد خود به خود آن را انجام میدهد.
دقیقاً میگفتند چه چیزی را با دیگران در میان بگذارید؟
میخواستند بچهها در مورد بزرگان بهائی با دوستان خود صحبت کنند و بگویند که ما چنین پیامبر، نماز، روزه و اعمالی داریم. از بعضی دورهمیها با آنها صحبت کنیم و اینکه همیشه خوش میگذرانیم.
انتظاری هم داشتند که غیرقانونی باشد؟
همین مسئله تبلیغ، خلاف قانون بود. البته مهمترین کاری که به نظرم غیرقانونی میرسید، خواندن کتابهای روحی و ترویج آنها بین مردم بود.
در کلاسها چه چیزی در مورد ادیان دیگر میگفتند؟
چندان در مورد اسلام صحبت نمیکردند به خاطر اینکه میخواستند از اسلام دوری کنند. کلاً فضایی ایجاد کرده بودند که حرف زدن در مورد اسلام، کاری زشت تلقی میشد. درباره قواعد و احکام اسلام بدگویی نموده و میگفتند که فلان عیب و ایراد را دارد. یک بار در اولین روز جلسه درس اخلاق، یکی از بچهها قرآن خواند. این کار در نظر بقیه خیلی زشت و بیشرمانه رسیده بود که چرا در جمع ما قرآن خوانده، وقتی همه مناجات میخوانند، کسی حق ندارد چنین کاری کند. در مورد بقیه ادیان و پیامبران هم صرفاً در حد اسم و اینکه کتابشان چه بوده یا پیروانشان چه کسانی بودند، سخن گفته میشود.
مصداقی از آن بدگوییها درباره اسلام، در خاطرتان است؟
مثلاً در قرآن دنبال کلماتی میگشتند که به نفع خودشان باشد. یک بار یک نفر گفت که کلمه “بهاء” در قرآن وجود دارد، اینکه به چه معنی بود مهم نیست، آنها استفاده خودشان را میکردند. روی کلمه “خاتم” هم خیلی تأکید میکنند که یعنی نگین انگشتر، نه پایان و اینجا دقیقاً نقطهای است که بهائیت را توجیه میکنند و میگویند حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، آخرین پیامبر نیستند. این طور حرفها را مدام در کلاس درس اخلاق تکرار میکنند تا اعتقادات بچهها را محکم نمایند و این طور نشان دهند که حتی در قرآن هم چنین سندی وجود دارد.
در کلاسها، پیرامون مسائل سیاسی هم صحبتی میشد؟
به طور کلی در این زمینه بحث میشد اما ما به دلیل سن پایین، کمتر در جریان بودیم. با این حال بعضاً متوجه میشدیم که برای بزرگترها در مورد شرایط حکومت و نظام صحبت میشود و انتقادات جدی و بحثها سیاسی تندی شکل میگرفت.
مصداقی از این بحثها را به خاطر دارید؟
هر اتفاقی که در جامعه میافتد، در تشکیلات و جلسات اعضا مورد ارزیابی قرار میگیرد و با توجه به تحلیلها و اتفاقات جامعه، پیش میروند. بهائیت به طور دقیق و برنامهریزی شده برای تکتک گامهایی که برمیدارد، هدفگذاری میکند. کلیه کلاسها و مجالسی که از کودکی برگزار میکند نیز در همین راستا است. مثلاً گلشن با هدف آشنایی با یک سری تعالیم تشکیلاتی و درس اخلاق برای آماده کردن بچهها برای تبلیغ ایجاد شده است. و به صورت گردشی در خانه افراد مختلف برگزار میشد. هر نوبت در خانهی یک نفر. حتی وقتی بچه بودم بعضی از جلسات گلشن در منزل ما برگزار میشد.
سازماندهی این برنامهها به چه صورت است که مثلاً در کجا و توسط چه کسانی برگزار شوند؟
اینکه کجا برگزار شود، خیلی مهم نیست و ممکن است توسط جمع و یا مربی تصمیم گرفته شود اما اینکه به چه صورت باشد طبق برنامهریزی خاصی است. سیستمی دقیق وجود دارد و اینطور نیست که معلم هر چه بخواهد بگوید. مطالب کاملاً دسته بندی شده و توسط “خادمین” به معلمها داده میشود. همهی اینها هم زیر نظر “بیتالعدل” واقع در حیفای اسرائیل است.
در مورد اسرائیل چه صحبتهایی میشد؟
در انتهای جلسات، پولهایی جمع میشود که یک نوع نذر بهائیها محسوب میشود. این وجوهات تحت این پوشش گرفته میشود که قرار است خرج افراد فقیر جامعه شود. حتی گاهی نام شخصی فقیر را هم هنگام گرفتن پول بیان میکنند. اما در واقعیت این اتفاق نمیافتد و بهائیهای فقیر همچنان فقیر باقی میمانند. پولها طبق شنیدههای درونی خود بهائیان به اسرائیل و بیتالعدل میرسد.
کمی از بیتالعدل برایمان بگویید؟
بیتالعدل مرکز اصلی بهائیت و واقع در فلسین اشغالی است که در آن ۹ نفر به عنوان سران تشکیلات وجود دارند. این افراد با تشکیل جلسات مختلف، راهبردهای اصلی جامعه بهائی را تعیین میکنند. بیتالعدل هر روز یک نظریه و کامنت در مورد اتفاقات مختلف جامعه جهانی و ایران صادر کرده و به همه جا میفرستد. تعداد پیامهایشان بسیار زیاد است. درآمدشان هم همانطور که گفتم از طریق پولهایی است که از بهائیان جمعآوری میشود که البته بسیاری از مردم ناآگاهانه پولهایشان را به آنجا میفرستند.
در کلاسها و جلسات، در مورد بیتالعدل چه میگفتند؟
ادعا میکردند این ۹ نفر قبل از تشکیل جلسات، دعایی میخوانند و از خدا یاری میخواهند، خدا هم به آنها کمک میکند و مصون از خطا میشوند. پس هیچ اشتباهی در تصمیماتشان رخ نمیدهد. میگفتند هر چند آنها را خودمان انتخاب میکنیم؛ ولی هیچ اشتباهی ندارند. در صورتی که نمونههای بارزی از خطاهایشان وجود دارد. همیشه میگویند در بهائیت، کسی نباید در سیاست دخالتی داشته باشد، درحالی که بیتالعدل در سال ۱۳۸۸ به بهائیان گفته بود میتوانند رأی دهند که این دستور مخالف عقاید خودشان است. یک مشکل بیتالعدل همین است که فرمانهایی برخلاف دستورهای خود صادر میکند. بهائیت و بیتالعدل دستورهای مؤکدی دارند که دخالت در سیاست ممنوع است ولی از آن طرف وقتی پای منافع خاصی در میان باشد، میگویند دخالت کنید. بهائیان سال ۱۳۸۸ بیتأثیر نبودند و خیلی از آنها در تجمعات خیابانی حضوری فعال داشتند.
در مورد همین تناقض رفتاری در ماجرای فتنه ۸۸ یا اشتباهات دیگر بیتالعدل، میان خود بهائیان در جلسات، صحبت، انتقاد و یا اعتراضی نمیشد؟
در برخی جلسات صحبتهایی میشد ولی متأسفانه جمع، طوری است که ذهن بیشتر بهائیان کاملاً بسته است. شاید بتوان گفت ۷۰ درصدشان متعصبانه تمام تصمیمهای بیتالعدل را کاملاً درست میدانند. پس هر اعتراضی، عملاً خفه میشد. یعنی اگر شما میگفتی فلان تصمیم اشتباه است، ده نفر با دهها دلیل از آن دفاع میکردند و آنرا ثابت میکردند که درست است و آنقدر حرف میزنند که صدای مخالف، محو شود. به عبارتی یک نوع شستوشوی مغزی شده بود.
با وجود رشد در خانوادهای بهائی، چه چیز موجب شد به این نتیجه برسید که بهائیت بر حق نیست؟
بهائیت تأکید زیادی دارد که بچهها آموزشهای بهائی ببینند؛ چیزهایی که اصلاً در آن سن و سال منطقی نیست و فقط یکسری قواعد بیکاربرد است. بچهها را مجبور به تبلیغ میکنند. ولی دلیل اصلیام بیتالعدل بود که با آن دو مشکل جدی داشتم. اول موقعیت مکانیاش یعنی اسرائیل، و دوم که آن را دلیل خیلی محکمی میدانم، نوع پیامهای بیتالعدل است. این پیامها با محتوایی سطحی به گونهای بود که گویا با بچه طرف است و میخواهد فرد را فریب دهد. به عبارت دیگر، مخاطبانش را به جای یک انسان عاقل، افرادی بیسواد و نفهم فرض میکند که فقط باید به آنها دستور بدهد. چنین دیدی نسبت به بیتالعدل در من ایجاد شده بود. پیامها و بیانیههایی بچگانه و دمدستی دارد. با اینکه در برنامههای ضیافت اینطور عنوان میشود که اعضای بیتالعدل، افرادی مصون از خطا هستند اما حسی که از خواندن پیامهایشان به من دست میداد، این بود که افرادی دستورهای احمقانهشان را به من تحمیل میکنند. طوری که انگار مرا حیوانی نفهم فرض کردهاند. در مورد هر مسئلهای هم که در جامعه اتفاق میافتد، اظهار نظر میکنند. یعنی امکان ندارد چیزی باشد و بیتالعدل دربارهاش نظر ندهد، آن هم اظهار نظرهایی خستهکننده! البته خیلیها بدون فکر قبول میکنند.
زبان بیتالعدل به گونهای است که فقط میتوانند با این افراد بیفکر کنار بیایند اما هر آدم تحصیل کردهای که کمی فکر کند، همین زدگی برایش اتفاق میافتد و چندان دور از ذهن نیست.
در زندگی شخصی افراد هم دخالت داشتند؟
خانوادههای بهائی مخصوصاً آنها که فعالتر هستند، مدام از طرف خادمین پیگیری میشوند که آنچه را به شما سپرده بودیم، انجام دادید؟ با آن شخصی که گفته بودیم، صحبت کردید؟ و… مدام سعی دارند همه را فعال کنند.
در ضیافتها از زندگی شخصی و روابطتان هم صحبت میکردید؟
بله، همه را به حرف میگرفتند. باید توضیح میدادیم سرکار چهطور بود، در مدرسه چه اتفاقی افتاد و… . در مورد دوستانمان هم سؤال میکردند تا اگر موقعیت هست، آنها را مورد تبلیغ قرار دهیم و قضیه را پیگیری میکردند. یعنی حتی بچهها را هم به حرف میگرفتند.
پس گفتید ابتدا بیتالعدل و عدم حقانیتش، شما را دچار شبهه کرد، فقط همین بود؟ و این که چرا از میان ادیان مختلف، اسلام را انتخاب کردید؟
علاوه بر تناقضات بیتالعدل، من اصلاً از روابطی که بین اعضای تشکیلات بود خوشم نمیآمد. بیش از حد رها بودند، یعنی گاهی در روابطشان هیچ حد و مرزی نداشتند. از طرفی میتوان گفت خانوادهام هم بهائی واقعی نبودند و فقط چون اجدادشان پیرو این مسلک بودند اسم بهائی رویمان مانده بود، ولی اعتقادی قوی وجود نداشت. پدر و مادرم به من یاد داده بودند قبل از اینکه در مورد چیزی تصمیم بگیرم، خوب فکر کنم. آنها مرا آزاد گذاشته بودند و میگفتند: تو این اشتباه ما را تکرار نکن که بگویی صرفاً چون پدر و مادرم بهائی بودند، من هم باید بهائی شوم، بلکه باید در مورد این مسائل فکر کنی و ببینی چه راهی برایت درست است.
این فکر کردن باعث شد به نتیجه برسم ارزشهای زیادی در اسلام وجود دارد که در بهائیت نیست.
هنگامی که تصمیم گرفتید مسلمان شوید کسی بود که کمکتان کند؟
پدر و مادرم کمکم کردند چون ذهن بازی داشتند و حتی اعتراف میکردند که اشتباه کردهاند، الآن خودشان هم خیلی از بهائیها فاصله دارند. تقریبا دو سال است که اصلاً در ضیافتها شرکت نمیکنند. اخیراً در منزل همسایه بهائیمان، ضیافت بود، پدر و مادرم را هم دعوت کردند ولی آنها نرفتند.
مسلمان شدنتان را چگونه به جامعه بهائی انتقال دادید؟
این مسئله برای من با شیب بسیار آرامی صورت گرفت و کمکم از آنها جدا شدم، از آنجایی که خانوادهام از ابتدا رغبتی نشان نمیدادند انتظار نداشتند بچه کاملاً فعالی از این خانواده بیرون بیاید ولی اگر بخواهم دقیقتر بگویم کمکم به کلاسهای مختلف و درس اخلاق نمیرفتم، در ضیافتها شرکت نمیکردم و … ، تا اینکه رفت و آمدم با آنها کاملاً قطع شد.
تلاشی برای رفع شبهات یا بازگرداندن شما انجام دادند؟
بله، خیلی زیاد، ولی موفق نشدند. اول شروع کردند به دعوت، مدام میگفتند برنامههای جالبی داریم، میخواهیم به اردو برویم و … . در واقع سعی میکنند از طریق خوشگذرانی و جاذبههای کاذب فرد را به بازگشت ترغیب کنند. مثلاً خانهای در کُردان گرفتند و مرا هم دعوت کردند. وقتی دیدند به سمتشان نمیروم، در برههای از زمان کوشیدند با من قطع رابطه کنند تا با منزوی کردن، خودم خسته شوم و برگردم. سعی میکردند مرا با حرفهای قشنگ فریب دهند اما در نهایت، دلایلشان قرص و محکم نبود. یعنی اصلاً نمیتوان گفت دلیل، بلکه صرفاً بازی با کلمات است. مثلاً وقتی میپرسیدم چرا بیتالعدل عملی برخلاف دستورهای بهائی میخواهد، هیچ دلیلی نداشتند. حتی تابستان امسال هم چند بار مرا از طریق تلگرام دعوت کردند اما اصلاً جوابشان را ندادم تا اینکه از بازگرداندن من ناامید شدند.
تهدیدتان نکردند؟
آنها بیشتر افرادی را تهدید میکنند که اطلاعات، جایگاه خاص یا فعالیت زیادی داشته و برایشان مفید باشند اما من که از ابتدا بیشتر یک ناظر محسوب میشدم، برایشان ارزش خاصی نداشتم. البته خیلی دنبال جمع کردن سیاهی لشکر هستند، اما وقتی یکی از بهائیها غیرفعال برود، برایشان اهمیت چندانی ندارد. زمانی خیلی روی “طرد” تأکید داشتند اما وقتی با کاهش اعضا مواجه شدند، اعلام کردند همه عفو شدهاند.
میگفتند هر کس که قبلاً طرد شده میتواند برگردد. به نوعی التماس میکردند که باز گردید، تعداد ما الآن کم شده و … . حتی متبریانی که فوت کردند هم در خیل بهائیان به شمار آوردند. برخی از متبریان تحت تأثیر همین تحرکات و ترفندها دوباره بهائی شدند.
چه تفاوت شاخصی بین زمان بهائی بودن و مسلمان شدنتان احساس میکنید؟
این تغییر مسیر در یک شب و به راحتی اتفاق نیفتاده، تفاوتی که من احساس میکنم ذهنی و درونی است. من در پسزمینه ذهنم، مدام مرور میکردم که مسائل و مشکلات موجود در بهائیت، در اسلام وجود ندارد، به همین خاطر خیلی آرام ذهنم پذیرفت که باید از باطل خارج شوم. به عبارتی در درون از مدتها قبل به بهائیت پشت کرده بودم، به همین سبب هم اعمال بهائی، از جمله نماز و روزه را انجام نمیدادم، اما وقتی مسلمان شدم تازه شروع کردم به روزه گرفتن در ماه رمضان.
از این تغییرات اعتقادی که به شما حس خوبی منتقل کرد و باعث پیشرفتتان شد، چیز دیگری در خاطر دارید؟
جنس ارتباطات بهائیان برای فرد، درگیری ذهنی ایجاد میکند. چون دختر و پسر از بچگی با هم هستند و هر روز جنس مخالف را میبینند و بیش از حد هم نزدیک میشوند، به طوری که اگر یک هفته همدیگر را نبینند برایشان درگیری ذهنی ایجاد میشود. حذف این ماجرا آرامش روانی به همراه دارد، مخصوصاً در سنین پایین که درست نیست.
به نظر شما هدف اصلی فرقه بهائیت چیست؟
هر تشکیلاتی هدفی دارد که ممکن است آن را مستقیم با اعضا در میان بگذارد. یا اینکه به شکل ذهنی به آنها القا کند. از نظر من پیش از هر چیز کسی که این فرقه را تشکیل داده قدرتطلب بوده و میخواسته با سوءاستفاده از ناآگاهی مردم به قدرت برسد. همیشه افرادی هستند که ناخودآگاه نسبت به اطرافشان دید درستی ندارند. سران فرقه با استفاده از سادگی این افراد قدرتی دست و پا کردند که درحال حاضر بیتالعدل چنین قدرتطلبیای را اعمال میکند. این قدرت پول و ثروت هم به دنبال خواهد داشت. مثل بهائیت که فقط در ایران نیست بلکه در نقاط مختلف جهان فعالیتها و پروژههای گستردهای انجام میدهد. آنها برای رسیدن به این قدرت، کاملاً سیستماتیک عمل میکنند. حتی در تدریسشان به بچهها برنامه دارند. یعنی اینطور نیست که بگویند به خاطر یک اعتقاد فعالیت میکنند بلکه سراسر آن هدفمند است. مثلاً در اسلام، ما یک مسجد داریم که مردم در آن نماز میخوانند و ردهبندی خاصی ندارد، چون هدف کسب قدرت نیست ولی در بهائیت همه چیز در راستای قدرت است.
در مورد اخباری که درحال حاضر توسط بهائیان علیه نظام منتشر میشود، چه نظری دارید؟
با توجه به اینکه بین این افراد رشد کردهام خوب میدانم که بسیاری از این خبرها دروغ است. مثلاً میگویند یاران ایران مظلومانه دستگیر شدند، درحالی که طبق شنیدهها و اخبار مربوط به احکام قضایی آنها مستقیماً به اسرائیل کمک و با اصل نظام مقابله میکردند اما مردم عادی متوجه این مسئله نمیشوند، یا مثلاً خبری منتشر میکنند که فلانی را به خاطر بهائی بودن زندانی کردند. بعد معلوم میشود آن فرد نصاب ماهواره بوده و دلیل بازداشتش این است و شش ماه بعد هم آزاد شده. موارد زیادی از این دست وجود دارد.
اگر بخواهید تحلیل مختصری نسبت به باور نسل جدید در مورد بهائیت داشته باشید، چه میگویید؟
همانطور که گفتم، تشکیلات بهائی سیستم دقیقی داردکه از همان ابتدا طوری روی بچهها کار میکند که حرفهایشان را بپذیرند، یعنی شست و شوی مغزی میکنند، اما بسیاری از افرادی که کمی تفکر کردهاند خودشان از تشکیلات جدا شدند، یک سری هم یکی دو سال زمان نیاز دارند تا با صحبت، از واقعیتها آگاه شوند ولی قابل اصلاحند.
میتوان گفت 60 درصد افراد با کمی آگاهی از حقایق حاضرند برگردند اما برخی واقعاً متعصبانه ذهنشان شستشو شده است.
از جایگاه کنونی خود در میان مسلمین راضی هستید؟
بله، راحتم و هیچ مشکلی ندارم.
به نظر شما چطور باید به بهائیهایی که دچار تردید هستند کمک کرد؟
همانطور که اشاره کردم 60 درصد از بهائیان چنین حالتی دارند. یک راه آگاه کردن آنها نسبت به تناقضات و انحرافات بهائیت است که البته پیگیری جدی میخواهد. مثلاً خانواده من روشنفکرند و به من برای انتخاب مسیرم اختیار تام دادهاند، اما همه اینطور نیستند. بچههایی بودند که به اجبار پدر و مادر، سر کلاس درس اخلاق میآمدند و میگفتند اگر نیاییم کتک میخوریم.
شما به عنوان یک جوان که بیشتر میتوانید آنها را درک کنید، اقدامی در جهت روشنگری انجام دادهاید؟
تشکیلات هیچ حرکتی را بدون جواب نمیگذارد، یعنی اگر ببینند کسی قصد روشنگری دارد او را به هر نحو ممکن ساکت میکنند. حتی ممکن است کاری کنند که خود فرد هم دوباره منحرف شود، یعنی اینطور نیست که بیکار بایستند تا اعضا فکر کنند و با عقلشان تصمیم بگیرند. به خاطر همین مسائل من هنوز نتوانستهام با کسی در این مورد صحبتی داشته باشم.