افراد آنلاین
آیا بابیت و بهائیت مطابق با مقتضیات زمانشان بودند ؟!
نوشته شده توسط Super Userبهائیت در ایران : پیامبرخواندهی بهائیت بر خلاف آنچه باب شیرازی ادعا کرده بود ، تنها پس از حدود سیزده سال از مرگ علیمحمد باب، ادعای نسخ مسلک او را اعلام نمود. اما اگر مسلک علیمحمد شیرازی متناسب با آن زمان نبود، پس چرا او ادعای نسخ دین اسلام را مطرح کرد؟! و در مقابل، اگر بابیت مطابق با مقتضیات آن زمان بود که به واسطهی آن اسلام را نسخ کند، پس چرا بلافاصله توسط مدعی پیامبری بهائیت نسخ شد؟!
مبلّغان بهائی در دلیلتراشی خود برای اثبات ادعای پیامبری علیمحمد شیرازی و نسخ دین مبین اسلام به دست او، اسلام را مخالف با مقتضیات زمان و قرن جدید دانسته که نیاز به نسخ آن بوده است. از اینرو عبدالبهاء اصلی در بهائیت مطرح نموده و آن را لزوم تطابق دین با مقتضیات عصر و زمانه نامیده و در مورد آن گفته است: «مظاهر کلیه الهیه مطلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرایعی تأسیس نمایند که مطابق و موافق حال عالم انسانست».(1)
علیمحمد شیرازی نیز در قرن نوزدهم میلادی با همین ادعا، اقدام به نسخ دین اسلام نمود و با تعیین دو هزارسالی برای ظهور موعود پس از خود، مهر تأییدی بر سازگاری احکامش تا دو هزار سال پس از خود زد: «یا أهل البیان کل تشکرون (: ای پیروان بابیت همگی شکرگزار باشید) که اگر نفسی به قدر تنفسی صبر بعد از دو هزار و یک سال نماید، بلا شبهه در دین بیان نیست و داخل در نارّ (: آتش) است إلّا آنکه ظهورالله داخل نشود که آنوقت کلّ مکلّف به ابتهال و تضرّع (: دعا) هستید».(2)
این در حالیست که پیامبرخواندهی بهائیت تنها پس از حدود سیزده سال از مرگ علیمحمد شیرازی، ادعای نسخ آیین باب را اعلام نمود: «کتاب اقدس، کتاب شریعت بهائیه و اُمّ الکتاب شریعت بیان را نسخ و تغییر داد و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی گشت».(3) و در همین کتاب اقدس، صراحتاً اعلام داشت که نه تنها توان نسخ مسلک باب را دارد، بلکه توان تغییر هر حکم ازلی را داراست: «لو یحلُّ ما حرّم فی أزل الأزل أو بالعکس لیسَ لأحدٍ أن یَتعرضَ علیه (4)؛ اگر حلال نماید آنچه را که حرام بوده در آغاز پیدایش و یا حرام کند آنچه حلال بوده در ازل، هیچکس حق اعتراض به او را ندارد». به عبارتی حسینعلی نوری طبق ادعای خود، نه تنها حق نسخ بیان را پس از سیزده سال، بلکه حق تغییر احکام ازلی مثل حرمت همبستری با مادر و... را برای خود محفوظ داشت.
اما صرفنظر از بطلان ادعای هردو، چگونه معقول است خداوند کسی را بهحق مبعوث سازد و کتاب الهی و احکام جدید بر او نازل نماید و هنوز یک حکم از احکامش اجراء و عملیاتی نشده، شخص دیگری را برانگیزد تا دین و احکام او را لغو و نسخ نماید؟! از طرفی بهائیان باید پاسخ دهند که به راستی اگر مسلک و احکام علیمحمد شیرازی متناسب با آن زمان نبود، پس چرا علیمحمد شیرازی به عنوان مبشّر خیالی بهائیت، ادعای نسخ دین مبین اسلام را مطرح کرده است؟! و در مقابل، اگر بابیت مطابق با مقتضیات آن زمان بود که به واسطهی آن اسلام را نسخ کند، پس چرا بلافاصله توسط مدعی پیامبری بهائیت نسخ شد؟!
اما اگر مبلّغان بهائی به ناچار گویند که در طول مدت سیزده سال از مرگ شارع مسلک بابیت تا زمان ادعای پیامبری حسینعلی نوری مقتضیات زمان تغییر کرده و نیاز به نزول دینی جدیدی بوده است، پس باید پرسید که امروزه با این سرعت پیشرفت علوم، هر چند سال یکبار نیاز به تجدید ادیان وجود دارد؟!
پینوشت:
1- عبدالحمید اشراق خاوری، پیام ملکوت، نسخهی الکترونیکی، ص 190.
2- علیمحمد شیرازی، بیان فارسی، نسخهی بابیان، ص 62.
3- فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، تهران: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 134 بدیع، ج 1، ص 161.
4- حسینعلی نوری، اقدس، نسخهی الکترونیکی، ص 153-152، بند: 162.
بهائیت در ایران : در کتاب خاطرات مسیح الله رحمانی مبلغ بازگشته از بهائیت به نکات باور نکردنی بر میخوریم که باید بارها این نکات را متذکر شد ، باشدکه غافلان و گمراهان از این نکات درس بگیرند .
یکی از مبلغان بهائی میرزا یحیی زنجانی بوده که برای چند روز در روستای زرگ بمنظور تبلیغ فرقه بهائیت میهمان بهائیان روستا و البته جناب رحمانی بوده است آقای رحمانی نقل میکند که آقای میرزای زنجانی در مورد مبلغ بودن و اینکه این فعالیت چطور برایش مهم است میگفت :
" حتی در آن ایام که مردم خوراکشان نان جو و ارزن و ذرت بود، برای من بهترین غذاها و طعام ها را تهیه می کردند. با این حساب اعتقاد به مرام بابیت و بهائیت یعنی چه؟ همسرم هم فهمیده که من به بهائیت عقیده ندارم و عباس افندی را یک آدم معمولی بیشتر حساب نمی کنم و لکن چون خیلی مرا خیلی دوست دارد، افشا نمی کند. گاهی هم چند فحش به عباس افندی نثار می کنم. اما پدر عیالم آقای بمان الله خبر ندارد که من عقیده ندارم. ضمناً وافور زیاد می کشیدم، یک وقت به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 5 بعد از 12 شب است، و این ساعت درست مطابق بود با اذان صبح مسلمان ها در فصل زمستان. گفتم: عزیزم! خسته شدم، بخوابیم. چراغ را خاموش کرده خوابیدیم. عجب خواب خوش با کیف و نشاطی، هوا سرد اما اطاق گرم بود. از سر شب تا به حال سه منقل آتش عوض کرده ایم. دود وافور در فضای اطاق جابجا به حال خود باقی است. و این کیفیت بیشتر به خواب خوش ما کمک می کرد.
خوابی که میرزا یحیی زنجانی را آشفته حال کرد :
مدتی نگذشت، دیدم کسی بازوی مرا فشار می دهد و صدائی به گوشم می رسد: آقای رحمانی! من هم که در آن ساعت مست خواب بودم، در عالم نشئه و خواب حرکتی کرده، گفتم: بلی. و از این شانه به آن شانه غلطی زده احساس كردم دانه هاى باران می ریزد سر از زیر پتو خارج كردم، دیدم آقا میرزا یحیی است كه اشك مى ریزد وكریه مى کند.گفتم: آقا میرزا یحیى! چه خبر است؟ با شتاب بلند شدم. چون این منظره خواب را به كلى از چشم من ربود.گفتم: چه شده؟گفت: آقاى رحمانى! خوابیدم، در عالم خواب دیدم در یك صحراى وسیعى واقع شده ام، مردم زیادى در آن صحرا جمع شده اند و به قدرى به هم فشرده اندكه راه نفس بر من تنگ شده است،
زمین آنچنان داغ بود كه ازكوره حداد داغ تر، التهاب و تشنگی سختى هم مرا فرا گرفته که زبانم از دهانم خارج شده بود، و به قدرى هوا تاریك بود كه در دنیا آن تاربكى را نمى توان وصف كرد، به هر جانب مى خواهم فراركنم و خود را خلاص نمایم و به جاى سردى برسانم، یا آبى تهیه كنم امكان ندارد، و راه فرار چهار طرف بر رویم بسته شده بود، یواش یواش بر شدت عطش و التهابم افزوده مى شد، سایه اى نظرم را جلب كرد، عرق ریزان، نفس زنان با زحمت زیادى خود را به سوى آن سایه رسانیدم، دیدم سایه ای است ازدود سیاه كه حرارتى سوزنده از او خارج مى شود، نعره هاى خلق بلند است، همه مى گویند: وانفسا! وانفسا! به آتشى رسیدم، سیاه مردانى را دیدم، گفتم: واى برحال من! این چه عالم است، این چه جائى است؟ گفتند: صحراى محشر. گفتم: واى بر حال من! آیا پناهى هست كه به آنجا پناهنده شوم؟ آیا كسى هست كه بتواند مرا نجات دهد؟ آیا امكان دارد شربتى از آب بنوشم؟ گفتند: پیشوای تو كیست؟ گفتم: در راه بهاءالله و سیدباب تبلیغاتى داشتم، اما به آنها عقیده ای ندارم. به من گفتند: مردم را گمراه مى كنى و به آنها عقیده ندارى، برو پیش آن دو نفر كه تو را نجات دهند.
ناگاه دیدم از دامنه محشر، عده اى را به زنجیرهاى آتش مقیدكرده، ملانكه غلاظ و شداد بر آنها موکلند و عمودهائى از آتش بر فرق آنها مى زنند و به سوى دوزخ می كشانند: پرسیدم كه این افراد كیستند؟ جواب دادندكه آنها سید باب، مبرزا حسینعلى، یحیى صبح ازل. عباس افندى و شوقى، و گلپایگانی را پشت سر عباس افندى نگاه داشته اند. تا چشمم برآنها افتاد شروع كردم به دشنام دادن و لعنت کردن بر آنها، عجب این است كه آنها هم به من دشنام دادند!
من گفتم: سر و كار مرا به این روز انداختید. آنها گفتند: شما مبلغان اگر نمى بودید براى ما تبلیغ كنید و مردم را گمراه نمائیدكه اطراف ما را بگیرند، ما دست از ادعاهاى خویش برمى داشتیم! اما شماها ما را نگذاشتید. بارى آنها شعله هاى آتش را به سمت من پرتاب کردند وگذشتند. ناگاه دیدم مردم به سمتى هجوم مى آورند و مى شتابند، گفتم: كجا مى روند؟ گفتند: مى روند نزد ساقى كوثر، حلال مشكلات حضرت على بن ابیطالب علیه السلام و اولاد طاهرینش كه آنها را ازآب كوثر سیراب كند. گفتم: من هم مى روم، منادى ندا کرد: خیر، تو منكر وجود فرزندش مهدى هستی و فریادى مهیب بلند شد كه از وحشت آن فریاد از خواب پریدم. دیدم بدنم مرتعش و قلبم مضطرب است.
آقاى رحمانى! حقیقت بر من مكشوف شد، برادر عزیز! خدا مرا هدایت کرده، دانستم كه بهاءالله و سید باب نمى توانند كسى را از عذاب خدا نجات دهند. گرچه این دو نغركه به قیامت علاقه و عقیده هم ندارند، پس از آن شب جناب مبلغ دیگر حاضر به تشكیل جلسه در ده ما نشد. یكى دو روز دیگر هم توقف كرد و سپس با خاطره اندوهناكى ده ما را ترك گغت. و دیكر نفهمیدم تكلیف آقا میرزا یحیى چه شد.
مهم نیست که بدانیم چه بر سر جناب میرزا یحیی آمد بلکه باید با این خواندن این فراز از خاطرات بدانیم که مدعیان دروغین در کجای این جامعه و اعتقاد آن قرار دارند . بدانیم فرقه ای که صرفا برای تسهیل در چپاول ذخائر ایران زمین از سوی استعمار گران بوجود آمد . هنوز هم در پی همان هدف در جامعه اسلامی در حال تنفس است . ومتاسفانه مدیران ما غافل .
بهائیت در ایران : بدون شرح