هرچند آثارمتعددی در رابطه با نحوه شکلگیری و ترویج این فرقه در کشور نوشته و منتشر شده و میشود ، اما عموم این آثار با دیدی تاریخی و پژوهشی به قضیه نگریستهاند. با وجود دههها از شکلگیری این فرقه و ظلمهایی که اعضای آن بر مردم ایران روا داشتهاند، هنوز چندان که باید و شاید به نحوه رفتار وعملکرد این فرقه ضاله در کشور پرداخته نشده است. هنوز صداهای ناشنیده بسیاری، حکایتهایی در سینه دارند که از روزهایی بگویند که خانوادههایشان در برخورد با این گروه، زندگی خود را از دست دادند.
کتاب «سالهای عطا» نوشته فیاض قادری مهرآباد، با محوریت خاطرات عطاءالله قادری مهرآباد، از معدود آثار تاریخ شفاهی در این زمینه است که داستان زندگی یکی از بهاییزادگان استان آذربایجان غربی را روایت میکند. این کتاب بهخوبی بیانکننده نحوه عملکرد بهائیان در منطقه عجبشیر در سالهای پیش از انقلاب است. داستان زندگی قادری از روستای مهرآباد از توابع عجبشیر آغاز میشود؛ آن هم درست زمانی که تعزیهخوان روستای مهرآباد در مواجهه با یک مغازه دار که به بهائیت گرویده است، به این فرقه میپیوندد.
کتاب نثر روان و سادهای دارد که مخاطب را با خود همراه میکند. خاطرات قادری از چند وجه حائز اهمیت است؛ نخست آنکه راوی خود از افراد و فعالان این فرقه بوده است که پس از سالها تصمیم میگیرد از آن خارج شود اما موانع متعددی پیشِروی اوست، دیگر اینکه خاطرات قادری خود مشتی نمونه از خروارها ظلمی است که بهائیت در حق زندگی و اعتقادات مردم این منطقه روا داشتهاند؛ از شگردهای مختلف برای فریب مردم تا سوءاستفاده از فقر و بیعدالتی در دوران پهلوی. همه اینها کنار همکاری حکومت مرکزی و غفلت روحانیون روستا سبب میشود مردم روستا که جوابی برای شبهات ایجادشده نمیبینند و راهی برای سیر کردن شکم فرزندانشان ندارند، کمکم به این فرقه بپیوندند. در این کتاب از کمکهای مالی یاد شده که هرساله از سوی اسرائیل در اختیار گروههای مبلغ محلی قرار میگرفت تا با استفاده از آن، افراد بیشتری را جذب گروه کنند. کتاب روایتگر سالهای سخت دهه 20 در روستایی است که از کمترین امکانات زندگی بیبهره بود و حالا گرویدن به این فرقه را راهی برای زنده ماندن و سیر کردن شکم فرزندانشان میداند.
نکته دیگر کتاب که ممکن است برای هر مخاطبی جالب باشد، نحوه اداره اعضای این فرقه است که تحت مدیریت خاصی و بهصورت دستوری انجام میشود. اعضا براساس نظر رؤسای فرقه تصمیم میگیرند که با چهکسی ازدواج کنند، با چهکسی رفتوآمد کنند، کی بچهدار شوند و... .
کنار همه اینها باید از برنامهریزی گسترده برای تحت فشار قرار دادن افرادی که بهدلیل سنتی بودن یا تقید بیشتر به مذهب، از گرویدن به فرقه خودداری میکردند نیز یاد کرد، تهدید به طلاق زنانی که مقاومت میکردند، گرفتن بچه از مادرها برای تحت فشار قرار دادن آنها، برنامهریزی برای بیآبرو کردن افراد و... از جمله مشاهدات راوی است که در خلال خاطرات بیان میشود.
نویسنده درباره «سالهای عطا» در مقدمه کتاب مینویسد: این داستان قصه تلخی از عملی شدن برنامه فرقهای مرموز، برای تغییر بافت اجتماعی ــ فرهنگی جامعهای متدین و همراه کردن مردمانش در مسیر اهدافی مذموم و سلطهجویانه است، داستان رنج مردمانی که با اعتقاداتشان بازی شد