مدعی پیامبری بهائیت که بر خلاف پیامبران الهی گذشته، ناتوان از پاسخ به درخواست معجزهی مردم بوده؛ اساساً معجزه را دلیلی بر حقانیت پیامبران الهی ندانسته و مدعی میشود: «معجزات انبیاء دلیل قاطع بر حقانیت و اعتبار تعالیم آن برگزیدگان الهی نیست، بلکه کلمات ربانی که از قلم یا لسان انبیای الهی در هر دوری از ادواری صادر شده، بزرگترین و آشکارترین نشانه مظهریت آنان بوده است».[1]
در پاسخ به این ادعای پیشوای بهائیان میبایست گفت:
اولاً: از نگاه اسلام، معجزه برهان و دلیل بر اثبات مدعی نبوت است نه دلیل بر صحت تعالیم و معارف وی، زیرا صحت معارف و تعالیم از راه عقل ثابت میشود. چرا که مردم چون مدعی نبوت را مانند خود یک بشر میپندارند، برای اثبات ادعای او با عالم غیب، احتیاج به معجزه دارند تا گواهی بر صداقت او بیابند: «... قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ [ابراهیم/10]؛ گفتند شما جز بشرى مانند ما نيستيد مىخواهيد ما را از آنچه پدرانمان مىپرستيدند باز داريد پس براى ما حجتى آشكار بياوريد».
ثانیاً: پیامبرخواندهی بهائیان که کلمات صادره از زبان پیامبران را آشکارترین نشانهی مظهریت آنان میداند، چگونه اعجاز قرآن مجید و فصاحت آن را کافی نمیداند و معتقد است حجیت عامه ندارد و قابل تأویل است: «کلام الهی فصیح است ولی این معنا کافی نیست، برای اینکه حجیت عامه ندارد و از طرف دیگران قابل تأویل است».[2]
اما به راستی چگونه حسینعلی بهاء، متون الهی را که قابل تأویل میداند، بزرگترین نشانهی حقانیت پیامبران معرفی میکند و در عین حال برای معجزه (که نزد همه دلیلی قاطع بر صحت ادعای رسالت است)، اعتباری قائل نیست؟! در این صورت این تناقض آشکار در گفتار حسینعلی نوری، چگونه قابل توجیه است؟! با این حال نمیتوان نتیجه گرفت که انکار حجیت معجزه از سوی پیامبرخواندهی بهائیان، صرفاً به خاطر ناتوانی او بوده است!
پینوشت:
[1]. حمید فلاحتی، مهدی مهدی فاطمینیا، دیدار با تاریکی، تهران: عابد، 1390، ص 182.
[2]. علیمراد داودی، الوهیت و مظهریت، کانادا: مؤسسهی معارف بهائی، 1996 م، ص 268.