خلاصه يادداشتهاي كينياز دالگوركي (بخش دوم )

سه شنبه, 23 مهر 1398 19:53 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران : مجموعه مطالب با موضوع آقای کینیاز دالگورکی از آن جهت مهم است که شاید اغراق نباشد که بگوئیم جریان بابیت و بعدها بهائیت زاده تفکرات و تلاشهای او میباشد . این جاسوس روس بود که در کنار علی محمد باب قرار گرفت و با حیله او را به مرحله ای رساند که ادعای قائمیت کرد وهم او بود که در جریانات پس از اعدام علی محمد توانست این تفکر رات حفظ وزمینه ایجاد بابیت را فراهم نمود پس این شخص را میتوان تاثیر گذارترین فرد در ظهور و ادامه حیات تفکر بابیه بحساب آورد . بخش دوم مطلب تقدیم میگردد

00000

سيد درست گوش مي داد و بي نهايت طالب شده بود كه ادعائي بكند ولي جرأت نمي كرد من براي اين كه به او جرأت بدهم به بغداد رفته چند بطر شراب خوب شيراز را يافتم و چند شيشه به او خوراندم كم كم با هم محرم شديم به او حقايق را حالي كردم گفتم عزيزم تمام اين صحبتها در روي زمين براي رسيدن به مال و تجمل است ما تركيب از چند عصر شده ايم و اين اظهارات از بخار و تركيب آن عناصر به وجود مي آيد تو الحمد الله اهل حالي و ملاحظه مي كني اگر بر اين عنصر قدري چرس علاوه كني امورات دقيق و موهومات به نظرت مي آيد و كمي كه از آب انگور نوشيدي به نشاط مي آئي و آن سرود دشتي را غنا مي خواني همين كه زيادتر به چرس افزودي فكور و اوهام پرست مي شوي سيد در جواب گفت شيخ عيسي اين طور نيست اگر اين آثار آشكار حادثه از تركيب و عناصر بدني انسان است چون مدعي هستيم كه اين آثار آثار مادي است بايد مثل ماده محدود باشد و حال آنكه آرزو و آمال بشر حد و حصر ندارد وانگهي كسي كه اين شموس و كرات.... و.... ايجاد نموده كه سالهاي دراز در گردش و حركت است و تمام دانشمندان از محاسبه ي آن عاجزند و آن قادر متعال كه مثل من و تو مدارك ايجاد نموده از همه مدركتر و قادرتر است چگونه نمي تواند يك نفر برگزيده ي خود را هزار سال عمر بدهد
البته اوست كه مي تواند حضرت حضر و صاحب الزمان و امثال آنها را سالهاي دراز عمر بخشد گفتم حضرت باب عالم حقيقت بر من معلوم شد و از اين بيانات شما بر يقين من افزوده شد و فهميدم كه تو صاحب الامري و اگر خود او نباشي مي شوي سيد گفت نه والله من به تو چندين مرتبه گفته ام من يك سيد بزاز شيرازي هستم و از ابتداي طفوليت هر چه را به من گذشته همه را به خاطر دارم وانگهي من يك بيچاره اي بيشتر نيستم و دلخوشي من رياضت كشيدن و سرم به گريبان خودم است دست از اين حرفها بردار چرا مرا دست انداخته اي از او انكار و از من اصرار باري به هر وسيله اي بود رگ جاه طلبي او را پيدا كردم او را به حدي تحريك كردم كه كم كم دعوي اين كار بر او آسان آمد. من فكر مي كردم چگونه است كه اين يك عده ي قليل شيعه به تمام طوايف سني و بر يك دولتي مثل عثماني غلبه كرده اند و چگونه همين جماعت با عده ي قليلي جنگهائي با روسيه نموده و يك لشكر انبوهي را از ميان برداشته اند آن وقت دانستم كه به واسطه اتحاد مذهبي و عقيده و ايمان راسخي است كه به دين اسلام دارا بوده و هيچ اختلاف مذهبي نداشته اند اگر چه پس از صفويه نادر به خيال اتحاد آنان افتاده ولي پس از او هم كارشكني بعضي از جهال و سياست هاي خارجي باعث شد كه مسلمانها در هر قسمت شعبه و طريقه اي به نام صوفي - شيخي - شش امامي ايجاد كردند و شيعه هم چون سنيها به شعبات مختلفه درآمد من هم درصدد دين تازه ديگري افتاده كه اين دين وطن نداشته باشد زيرا فتوحات ايران به واسطه وطن دوستي و اتحاد مذهبي بوده است
و نيز مردم عوام چه مي فهمند كه حق و باطل چيست - فلان مرشد خر سوار هزاران عوام را دور خود جمع كرده و در ايران رياست مي كند. يك مرشد خاكسار بدون علم و سواد كه عم جزو را هم نخوانده هزاران قلندر را مهار كرده آنها را به گشت و گدائي وادار و از صبح تا شام پرسه مي زنند و نتيجه بيابانگردي و گدائي خود را به او مي دهند يا فلان ملاي نادان جمعي را فريب مي دهد دود و پس من به طريق اولي مي توانم يك مذهب جديدي به نفع دولت متبوع خود بسازم اگر بازارش رواج پيدا نكند اقلا مي توانيم يك دسته ديگر به خاكسارها و دراويش و سايرين علاوه نمائيم لهذا مصمم شدم كه اين آقا را خواهي نخواهي مشغول اين عمل و مبشر باب علم و يا صاحب الزمان كنم. باري ايجاد يك دين كه در تحت اختيار من باشد بنمايم اين چند سال كه در عتبات بودم تابستان ها طاقت نداشتم كه در نجف يا كربلا بمانم چند ماه را به شامات مي رفتم و اغلب نقاط خاك عثماني را گردش كرده و براي او هم فكر خوبي كرده بودم. كردها همه ايراني هستند در آن جا به واسطه ي اختلاف نژاد بايد اتحاد مسلماني را بر هم زد و بي نفوذ رقيب ما (انگليس) در اين سرزمين هزار مرتبه بيشتر از ماست به علاوه صرفه ي رقيب ما در نگاهداري خلافت و بر هم نريختن دولت عثماني بود به علاوه ما تازه وارد اين قسم سياست شده ايم و براي ما كه تازه كار هستيم اين اعمال مشكل است پس بايد كاملا متوجه باشيم كه اين شالوده ي كه ريخته ايم انجام گيرد پس اين حقيقت را با سيد در ميان گذاشتم به سيد گفتم از من پول دادن و از تو دعوي مبشري و بابيت و صاحب الزماني كردن. باري با اين كه در ابتداء اكراه داشت ولي به قدري به او خواندم و او را تطميع كردم كه كاملا حاضر شد با او گفتم تو نمي داني يك قشون منظمي پشت سر اين گفتار هست خواهي نخواهي او را راضي كردم و به طرف ايران روانه اش نمودم ولي بدون خداحافظي و محرمانه به طرف بصره و از آن جا به طرف بوشهر رفت در ماه مه سنه 61844 از بوشهر چنان چه به من نوشته بود مشغول رياضت شده و مرا دعوت نموده بود و من هم دعوت او را اجابت نموده بودم و او خود را نائب عصر و باب علم مي خواند من در جواب او را امام عصر مي خواندم و اول كسي كه به او ايمان آورد شيخ عيسي لنكراني بود كه رفيق حجره و گرمابه و قليان محبت و آب انگور او بودم همين كه او رفت من در عتبات شهرت دادم كه حضرت امام عصر ظهور نموده و همين سيد شيرازي امام عصر بود و به حال ناشناس در سر درس آقاي رشتي حاضر مي شده و مردم او را نمي شناخته اند
بعضي ها باور كرده بعضي ديگر كه سيد را خوب مي شناختند و از كشيدن چرس و آشاميدن آب انگور او آگاهي داشتند مرا مضحكه مي كردند. چند نفر طلبه كه مدعي بودند اهل شام هستند كم كم معلوم شد كه از ملت رقيب ما هستند و هميشه متوجه عمليات من بودند آنها فهميدند كه اين دسيه كار من است و حدس زدند كه من از كاركنان دولت امپراطوري هستم لذا درصدد برآمدند كه نوشته هاي مرا به دست بياورند - من ماهي يك مرتبه مراسلات محرمانه خود را به خط روسي مي نوشتم و در پاكت مي گذاشتم و روي آن مي نوشتم به دست خداوندگاري جناب آقاي شريعتمدار آقاي شيخ موسي لنكراني برسد و آن را به توسط يكي از تجار ارمني كه در بغداد بود به سفير مي فرستادم ولي يك راپورت مفصلي كه به توسط آقا محمد آذربايجاني فرستاده بودم گير افتاد چون نامه ي من گير افتاده بود راه علاج را در آن دانستم كه مثل سيد علي محمد شبانه به طرف ايران فرار و از آن جا از راه تبريز به روسيه بردم
كسان من گراف سيميويچ را از سفارت ايران معزول كردند و گراف مدن را فرستاده بودند من به وزارت امور خارجه رفتم تفصيل عمليات خود را به عرض رساندم و گفتم حاليه بايد مرا مامور ايران نمائيد. چون در خدمت امپراطور مرد خدمتگذاري جلوه كرده بودم با اين كه دعوي سفيري نداشتم و قانع به نيابت دومي يا مترجمي بودم حسب الامرا امپراطور گراف مدن را احضار و مرا به جاي او منصوب نمودند وارد طهران شدم امسال هم اين شهر و اغلب نقاط ايران و با بود الله و روي به يك گرجي كه يكي از محارم بود و سمت مهرواري محمدشاه را داشت و با گرفته بود درگذشت و هم چنين حاجي ميرزا موسي خان برادرزاده قائم مقام كه متولي باشي مشهد بود و چندين نفر ديگر پس از چند روز در لواسان به حضور همايوني مشرف شدم و چندي در لواسان ماندم پس از آن كه مرض تخفيف يافت به تهران آمدم ميرزا حسين علي و ميرزا يحيي و ميرزا رضاقلي و چند نفر ديگر مجددا با من آمد و شد مي كردند ولي از در محرمانه ي سفارت كه نزديك كوچه مرده شوي خانه بود من از روسيه يك نفر بناء خواستم و عمارات جديدي بنا نموده رونق خوبي به سفارت خانه دادم چندين مرتبه به فكر افتاده كه روضه خواني خوبي راه بياندازم ولي از دربار روسيه وحشت كردم به دست ميرزا حسين علي ده روز در تكيه نوروزخان تعزيه خواني مفصلي نمودم و اما از سيد علي محمد گفته شود چند ماهي در بوشهر رياضت مي كشيد ولي جرئت اظهاري نكرده پس از دو ماه به طرف شيراز حركت مي نمايد در راه جسته جسته عنوان مبشري را پيش كشيده و نيابت امام عصر را اظهار مي نمايد تا به شيراز مي رسد مردم عوام را دور خود جمع مي كند و حسين خان صاحب اختيار او را گرفته در حضور علما از او استنطاق مي نمايد و او حرفهاي بي سر و ته مي زند اهل مجلس و كسانش او را سفيه مي خوانند و حسين خان صاحب اختيار سيد بي چاره جوان را چند نوبت چوب زده چندين ماه حبس مي نمايد از آن جا به اصفهان مي آيد لابد هزار مرتبه در دلش مرا لعنت كرده و نادم شده او آرزوي پيش نمازي در شيراز را داشت من مي خواستم او را امام زمان و باب علم يا اقلا نايب اما عصر كنم همين كه به من اطلاع رسيد يك نامه دوستانه به معتمد الدوله حكمران اصفهان نوشتم و سفارش سيد را نمودم كه از دوستان من و داراي كرامت است از او نگاهداري كنيد معتمد الدوله هم چندي خوب از او نگاهداري كرد ولي از بدبختي سيد معتمد الدوله مرحوم شد سيد بيچاره را گرفتند و به تهران روانه نمودند من هم به وسيله ي ميرزا حسين علي و ميرزا يحيي و چند نفر ديگر در تهران بود و جنجال راه انداختم كه صاحب الامر را گرفته اند و هم دولت او را از كنار گرد روانه ي رباط كريم نموده از آن جا به طرف قزوين و يكسره به تبريز و از آن جا به ماكو بردند ولي دوستان من آن چه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداخته تا جائي كه بعضي از علماي مازندران و بعضي از مردم كاشان و تبريز و فارس و نقاط ديگر كه زود باور و عوام بودند به جنب و جوش افتادند من بيش از آنچه مي كردم نمي توانستم بكنم چرا كه من وزير مختار بودم و وزير مختار انگليس كاملا متوجه عمليات من بود و مقتضي نبود بيش از آن چه مي كردم بكنم به علاوه اگر سيد را در تهران نگاه مي داشتند و سئوالاتي از او مي شد يقين داشتم سيد آشكارا مطالب را مي گفت و مرا رسوا مي نمود پس به فكر افتادم كه سيد را در خارج از تهران تلف نموده پس از آن جنجال بر پا نمايم لذا به خدمت شاه رسيده گفتم آيا سيدي كه در تبريز است و ادعاي صاحب الزماني مي كند راست مي گويد. شاه گفت به ولي عهد نوشتم كه با حضور علما تحقيقاتي از او بنمايند من مترصد بودم تا خبر رسيد كه ولي عهد او را احضار و در جواب علما عاجز و درمانده شده و در همان مجلس توبه مي نمايد. من ديدم حقيقتا زحمات چندين ساله ام از بين رفته پس به شاه گفتم اشخاص مزور و دروغگو را بايد به سزاي خود رسانيد در اين بين محمدشاه جهان را بدرود گفت ولي ناصرالدين ميرزا امر نمود تا سيد را به دار كشيدند خوشمزه آن كه گلوله تفنگ به طناب دار خورد و پاره شده سيد به زمين افتاد و به مجردي كه افتاده سيد به مستراح فرار مي كند و از ترس توبه و انابه مي نمايد و لابد لعنت به شيخ عيسي لنكراني مي كند كه اين فكر را به مغز او انداخته ولي به استغاثه او گوش نداده و مجددا او را به دار آويخته و تيرباران مي نمايند
پس از كشته شدن سيد خبر آن در تهران به من رسيد و ميرزا حسين علي و چند نفر ديگر كه سيد را نديده بودند گفتم جنجال بر پا بنمايند و چند نفر ديگر هم تعصب ديني پيدا كرده تير به طرف ناصرالدين شاه انداخته بدين جهت يك عده ي زيادي مردم را گرفتند. ميرزا حسين علي و بعضي ديگر از محارم مرا هم گرفتند من از آنها حمايت كرده با هزاران زحمت همه كاركنان سفارت حتي خود من شهادت داديم كه اين ها بابي نيستند تا آنها را از مرگ نجات داده به بغداد روانشان كرديم من به ميرزا حسين علي گفتم كه تو ميرزا يحيي را در پس پرده بگذار و او را من يظهره الله بخوان و نگذار با كسي طرف مكالمه شود و خودت متولي او بشو و مبلغ زيادي به آنها پول دادم كه شايد بتوانم باز كاري صورت بدهم ولي ميرزا حسين علي هم پير و هم علم و اطلاع نداشت لذا چند نفر آدم باسواد همراه او نمودم ولي آنها نمي توانستند اين كار را انجام دهند و من هم به شخصه كه نمي توانستم وارد اين امر شوم ولي چه بايد كرد كاري را كه با آن همه زحمت به جريان انداخته دست بردارم وانگهي مبلغ زيادي از براي اين كار خرج كرده بودم ولي به همه آنها به طور ماهيانه پول مي دادم چون مي ترسيدم اگر يك مرتبه ندهم ممكن بود ميرزا حسين علي جواهر را برداشته فرار كند ولي هر چه زن و بچه و كس و كار داشت همه را روانه بغداد كرده بودم كه دل بازپسي نداشته باشد و در انجام تشكيلاتي دادند كاتب وحي درست كردند چند نفر منشي و كتب و چيزي كه از سيد مانده بود جرح و تعديل نموده براي آنها فرستادم كه نسخ زيادي از آنها استنساخ نمايند بعضي از الواح را براي آنهائي كه سيد را نديده و غائبانه گول خورده بودند هر ماه تهيه كرده مي فرستادم يك قسمت كار سفارتخانه منحصر به تهيه الواح و انتظام كار بابي ها بود به هر يك از مردمان با فهم اظهار مي شد به اين حرفها مي خنديدند پس يك مشت مردم عوام را جمع و جور كرديم و ديگر جرأت آن كه به مردمان فهيم ابرازي شود نبود و اگر قبول مي كردند وجوه زيادي مي خواستند و براي من امكان نداشت زيرا ممكن بود وجوه را گرفته مطالب را نمي گفتند و با وجود سفارت انگليس كه رقيب ما بود براي ما اشكال داشت پس مردم عوام را به دست مي آورديم و پول كمي به آنها داده روانه بغدادشان مي كرديم هر كسي كه متواري بود و روي رفتن وطن را نداشت با مبلغ جزئي به اسم زيارت كربلا پيش ميرزا حسين علي مي فرستادم تا جمعيت زيادي دور او جمع شده و هر ماهه براي او و مردمش دو سه هزار تومان پول مي فرستادم در اين بين دولت عثماني آنها را به اسلامبول و از آن جا به ادرنه فرستاده دولت روسيه هم به تقويت آنها پرداخت خانه و مكان برايشان ساخت قسمت عمده ي لوايح آنها به وسيله ي وزارت خارجه ما براي آنها تهيه مي شد (از اين معلوم مي شود كه در لوحي كه تقدير از امپراطور روس نموده روي چه نظريه بوده است مترجم) و همه لوايحي كه در روسيه تهيه مي شد با يك آب و تابي به ولايات مي فرستادم و طريقه ما اين بود كه مردم بي سواد را مي فريفتيم زيرا در نظر داشتيم نفرات زياد كنيم و همه قسم از اين نفرات حمايت نمائيم و پول زيادي براي اين مذهب خرج مي كرديم بعضي جوانهاي پدر مرده ي عوام را مي گفتيم پدر تو بابي بود تو چرا از پدر پيروي نمي كني به همين حرفها او را وادار مي كرديم هر كس قبول نمي كرد و تصديق نمي نمود اين دسته حاضر بودند او را بي دين و لاابالي و حتي الامكان از خود بخوانند تا آن كه او هم مجبور شود جزو اين دسته درآيد در اين ضمن ميرزا حسين علي با برادر سر رياست به هم زد و ميرزا يحيي زير بار برادر خود نرفت معلوم شد تحريك رقباي ما سبب اختلاف آنها شده است ميرزا يحيي از برادر جدا شده به طرف جزيره قبرس رفت و در آن جا متاهل شده خود را صبح ازل ناميد رقيب ما كه پي به عدم لياقت او نبرده بود وجوه گزاف به او مي رسانيد و او تمام خرج لهو و لعب خود مي كرد. از طرفي هم ميرزا حسين علي با تابعانش به تحريك مملكت ايران به عكا روانه شدند ما در صدد برآمديم عباس پسر حسين علي را بگذاريم درس بخواند عباس با زكاوت تر از پدرش بود و خوب هم درس مي خواند و بي نهايت ساعي در درس خواندن بود و مطالعه زياد مي كرد رقباي ما ساعي بودند الواح ضد و نقيضي كه نويسندگان ما صادر مي كردند افشاء كنند به واسطه ي شهرتهائي كه به اسم ميرزا يحيي داده بودند لابد شديم اسم بابي را تبديل به بهائي كنيم چون جسته جسته عقايد را گفت و بعضي از طرفداران رقيب ما گفته هاي او را انتشار مي دادند و نزديك بود كارها و زحمات چندين ساله را كه با پولهاي زيادي به اين پايه رسيده بود از ميان بردارند به محض آن كه بين ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي به هم خورد ميرزا حسين علي من يظهره الله شد و ميرزا يحيي را پيروان معزول كردند از بي سوادي من يظهره الله چه بگويم الواحي كه ما تهيه مي كرديم نمي توانست درست بخواند و به واسطه اظهار لجبه چند كلمه از نخود خود داخل آش سير ما مي كرد و الواح ما كه سر و ته درستي نداشت به واسطه دخالت او بي مزه تر مي شد معهذا عوام نمي فهميدند كه چه نوشته و حق و باطل چيست هر كس در تهران بهائي مي شد به او همراهي و مساعدت مي كرديم بهترين مبلغ ما آخوندها بودند و كمك عمده را آنها به ما مي كردند زيرا با هر كس مخالفتي داشتند او را بابي قلمداد مي نمودند آن وقت ما آنها را جلب و مساعدت مي كرديم آنها مرد مرا دسته دسته كافر مي خواندند و اگر دشمني زيادي با آنها داشتند آنها را بابي خطاب مي كردند آنها هم پناهي جز ما نداشتند ما هم موقع را مغتنم شمرده آنها را جلب كرده كمك نموده داخل خودمان مي كرديم و هر كس را طالب بوديم به وسايل محرمانه آخوندها را با او طرف مي كرديم تا او را بابي و كافر قلمداد كنند آن وقت فورا يكي از پيش او فرستاده از دسته ي خودمانش مي كرديم به قسمي اين جريان سهل بود كه حد نداشت و اغلب مردم از ترس جور و ظلم آخوندها بهائي مي شدند و اگر دوباره مي خواستند اظهار كنند كه ما به دروغ جزو اين دسته شده ايم و بهائي نيستيم آخوندها و ديگران كه همسايه آن مرد بودند از او قبول نمي كردند هر مجتهدي را ما مي توانستيم به نام خود در انظار دولت و عوام متهم كنيم تا اين جا كار من به خاتمه رسيد و گزارشات خود را به وزارت متبوعه دادم و اختلافات جديد را در دين اسلام درست نمودم تا خود آنها با دكان جديد خود چه كنند خاتمه. توضيح ممكن است جماعتي ايراد كنند كه دولت روس را چه بر اين داشته بود كه براي ايجاد چنين ديني اين اندازه مساعدت نمايد و متحمل اخراجات گردد لازم است ايشان را متذكر سازيم بر اين كه تمام خيالات سلاطين روسيه از زمان پطر كبير متوجه به هندوستان بوده چنان چه پطر در كتاب خودش مي نويسد كه جانشينان من بايد تمام توجه خود را مبذول به رسيدن هند نمايند و تمام اين گفتگوها و بازيها براي اين بود كه به هر نقشه ي باشد خود را مالك هندوستان سازند و براي ايشان بهترين راه رسيدن به هند ايران بوده و چنان چه خود كينياز مي نويسد ايراني علاقه مند به وطن بوده و حاضر خيانت و جاسوسي نمي شد براي اين لازم بود ديني را كه وطن نداشته باشد ترتيب دهد و خيال او اين بود كه اين دين با پول روس سرتاسر ايران را فراخواهد گرفت و سلطنت ايران به دست باب مي افتد در آن صورت دست نشانده روس خواهد بود چنان چه به سيد علي مي گويد كه تو از اين بابت متوحش نباش لشكر روس و پول روس عقب سر تو ايستاده است چنان چه اولين مشرق الاذكار بهائيان در عشق آباد به خرج و كمك دولت روس ساخته شد رجوع شود به بهجت الصدور حاجي ميرزا حيدرعلي اصفهاني مطبوعه بمبئي صفحه (271) به همين لحاظ بود كه تمام نقشه سيد علي محمد هم بر شورش و انقلاب گذاشته و اجتماع به دشت و جنگ قلعه طبرسي - زنجان و غيره در اثر همين خيالات شوم بود ليكن چون مشيت ايزدي برخلاف آن بود در ابتدا بين كينياز دالگوركي و سيد علي محمد جدائي افتاد و وقت رفتن سيد از معلم خود دستورات تمامي نگرفت بعد هم كه او را دعوت رفتن به بوشهر نمود و مايل به رفتن هم بود از اتفاقات نوشته جات كينياز كه موسوم به شيخ عيسي لنكراني بود به دست انگليسها افتاده و خود نيز مجبور به فرار شد وقتي به ايران آمد موقع آن دستورات گذشته و سيد كار خود را شروع كرده و كينياز چاره اي جز اين نداشت كه اقدام به اعدام سيد نمايد چنانچه نمود و به قول خودش ميرزا را كه قبلا با او رابطه داشته و جاسوس خودش بوده و قتل شيخ احمد را به دست او انجام داده بود او را برانگيزاند چناني كه كرد ليكن به طور مثل مشهور (كار ايران با خداست) نقشه را طوري كه منظور بود او نتوانست عملي نمايد و ميرزا هم بعد از حبس و زحمات ملتف شد كه از راه ديانت بهتر از سياست مي تواند پيشرفت كند رويه ي ديانت را پيش گرفت ليكن هميشه مداح روس بودند تا اين كه سلطنت تزاري از بين برداشته شد و سياست عالم تغيير نمود و سلطنت شوروي يا بلشويكي روس احتياج به ايشان نداشت از آن وقت ايشان هم خود را به دامن انگليس انداختند و در حقيقت پايه و مايه ي خود را از گرفتن نشان از انگريز شكستند اين هم از كارهائي است كه دست غيب خواست به مردم نشان دهد كه چنين رئيسي با اين همه داعيه از يافتن نشان انگليس جشن مي گيرد و شادي مي نمايد.
0000 
با تشکر از گرد آورنده مطلب آقای  فتح الله مفتون يزدي

خواندن 651 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی