یدالله ثابت راسخ در حدود سال 1293 شمسی متولد شد. پدر وی میرزا احمدخان فریدنی (نائب) از رجال حکومتی بود که در شهربانی و در دستگاه ظلالسلطان کار میکرد و مادرش بانویی مسلمان بود.
میرزا محمدخان تحت تأثیر تبلیغات صدرالعلماء2 یکی از مبلغان به نام بهائی، این آیین را برگزید و متعاقباً عبدالبهاء برای او نامهای فرستاد و از وی تجلیل کرد. به تبع میرزا محمد و فرزندانش حسین، عبدالله و یدالله نیز بهائی شدند.
یدالله که بهائی و بهائیزاده محسوب میشد، به ارتش پیوست و از آن جایی که در زمینهی حقوق تحصیلاتی داشت، در دادگاه نظامی نیز مشغول به کار شد. لذا او واجد روحیهای منظم، حقجو و آشنا به قانون بود.
ثابت راسخ آنچنان به آیین بهائیت باورمند بود که حتی گاهی آزار و اذیت ناشایست همقطاران ارتشی خود را به خاطر بهائی بودن تحمل میکرد؛ ولی حاضر به دست کشیدن از مرام خود نبود. او خود تعریف میکند که در ایام جوانی و هنگام حضور در دانشکدهی افسری، شبی از شبهای زمستان، برخی از همقطارانش او را به زور برهنه کردند و در استخری که آب آن از سرما کاملاً یخ زده بود، انداختند. آنان نمیگذاشتند تا ثابت راسخ از استخر بیرون بیاید و از او میخواستند از آیین خود تبری بجوید اما او به دلیل آن که عمیقاً به بهائیت ایمان داشت، این اذیت را تحمل کرد، ولی از دین خود دست نشست.
او آنچنان در باور خود به بهائیت راسخ بوده که گاهی به صورت داوطلبانه برای بحث و گفتوگو با بزرگان اصفهان به نزد ایشان میرفته است. از جمله یک نوبت با مرحوم آیتالله خادمی ملاقات داشته و بحث و مناظرهی آنان به درازا کشیده است. او به شدت از آیین خود دفاع میکرده و بسیاری را به گرویدن به بهائیت تشویق کرده است.
یدالله ثابت راسخ دو ازدواج در طول زندگی خود داشته است. ازدواج اول او با یکی از نزدیکان «اسدالله علم» چهرهی متنفذ دستگاه پهلوی بوده است که بر اثر اختلافات سرانجام از یکدیگر جدا شدهاند. اختلاف میان ثابت راسخ و همسر نخستش، بالا میگیرد و دادگاه مسئول رسیدگی به این اختلاف میشود. اما نفوذ اسدالله علم در رأی دادگاه به شدت تأثیر میکند و صداقت ثابت راسخ، با رأی دادگاه علیه او خدشهدار میشود و همین موضوع زمینهی بازنشستگی زود هنگامش را از ارتش فراهم میکند.
ثابت راسخ پس از این رویداد تلخ برای بار دوم ازدواج میکند. همسر دوم او اما بهائی بوده است و بعدها با مسلمان شدن ثابت راسخ، او نیز به دین اسلام روی میآورد.
یدالله ثابت راسخ انسانی صاحب فضل بوده که زبان عربی را به خوبی میشناخته و آثار باب را به دقّت مطالعه میکرده است. آثار باب در مقطعی از زندگی او، تمام توجّهش را به سوی خود جلب کرده است. او که یک بهائی مؤمن و مبلغ بوده است، پس از مطالعهی آثار باب، بیان رمزگونه و اشارات باب به ویژه در علم حروف و اعداد، نظرش را جلب میکند و حتی مقطعی از عمر خود را به فراگیری این علوم میپردازد.
شاید یکی از مهمترین اتفاقاتی که مقارن با دوران زندگانی سرهنگ ثابت راسخ رخ میدهد و تأثیری مهم بر او به جا میگذارد، مرگ ناگهانی شوقی افندی در سال 1336 شمسی است. با مرگ شوقی آیین بهائی با بحرانی عمیق مواجه میشود. از یک سو طبق نص عبدالبهاء که پیشوای پیشین بهائیان بود در الواح وصایا، مردی از نسل شوقی باید پس از او پیشوایی معنوی بهائیان (ولایت امر) را بر عهده بگیرد و از سوی دیگر، شوقی افندی در حالی از دنیا میرود که بر خلاف پیشبینی عبدالبهاء، فرزندی ندارد و هیچگونه وصیتی نیز در این باب به جای نگذاشته است. این بحران که هم مشروعیّت معنوی بهائیت را هدف گرفته بود و هم در تعیین تکلیف داراییهای چشمگیر به جا مانده از شوقی مؤثر بود، توجه بهائیان مطرح آن روزگار را به خود جلب کرد.
سرهنگ ثابت راسخ چنین دورانی را درک میکند. او از راهحل «ایادی امرالله» برای بحران زدایی آگاهی مییابد و اقداماتشان را رصد میکند و همزمان ادعای چارلز میسون ریمی در مورد ولی امریاش پس از شوقی را نیز میشنود؛ امّا چالشها بنیادی است و سرهنگ را به اندیشه فرو میبرد. او برای برههای، راه اکثریت (راه حل ایادیان امرالله) را قانعکننده نمییابد و رو به انشعاب ریمی میآورد و حتی منشی اولین محفل بهائیان ریمی ایران میشود تا از بحران مشروعیّت پیش آمده گریزی بیابد.
در همین دوران است که سرهنگ راسخ برای نخستین بار با نقدهای مسلمانان بر اصل بهائیت که هر دو گروه ریمی و سایر بهائیان غیر ریمی را در بر میگیرد، به صورت جدی مواجهه پیدا میکند.
ثابت در سخنرانیهای مذهبی شرکت مینماید پس از حضور در این سخنرانی ها بود که سرهنگ ثابت راسخ به شدت در مورد عقاید خودش به فکر فرو میرود .
گفت و گوی سرهنگ ثابت راسخ با مطلعین در حوزه فرق و ادیان خصوصا بحث قائمیت حضرت حجت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و ظاهر نبودن ویژگیهای حضرت قائم در باب، از محوریترین گفت و گوها ی راسخ بوده است . سرهنگ پس از هر بار گفتگو و بحث گویا گوشهای دیگر از ذهن او روشن میشد و البته او در برابر پرسشهای جدید و یافتههای خود مقاومت نمیکرد و سعی داشت هیچگاه از مسیر انصاف و عدالت خارج نشود.
طولی نمیکشد که سرهنگ نتیجه میگیرد در برابر استدلال و منطق، حرفی برای گفتن ندارد . ودر نهایت چنان نرم و خاضع گردید که به سرعت در زمرهی مخالفان بهائیت درآمد.
سرهنگ پس از مسلمان شدن در اصفهان به مشهد نیز سفر میکند و با آیتالله میلانی از مراجع تقلید وقت، ملاقات میکند ودر آنجا بار دیگر از کیش سابق خویش اعلام بیزاری میکند. این سفر از جمله خاطرات شیرین اوست که به خصوص با شرکت در مراسم غبارروبی حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) در ذهن او ماندگار میشود.
اما مسلمان شدن سرهنگ ثابت راسخ برای او بیهزینه نیست. و برخی از همکیشان سابقش بخشی از اموال شخصی او را هم به حیلههایی از دستش خارج میکنند و از این حیث، او را از لحاظ مالی نیز تحت فشار قرار میدهند. شعلهی این رفتارهای خشن دامان همسر بهائیاش را نیز میگیرد و البته منجر به تسریع در مسلمان شدن او و پیوستنش به ثابت راسخ میشود.
از جمله اقدامات دیگر بهائیان علیه او، مصادرهی پسانداز او در «شرکت امنا» است. اما این فشارهای روحی و مادی هیچکدام باعث نمیشود که سرهنگ ثابت راسخ دست از تصمیم خویش بردارد. خود به سراغ بهائیان میرود و خصوصاً کسانی را پیشتر برایشان از بهائیت گفته و آنها را بدان سو خوانده، هدف میگیرد. سفرهای متعدّدی بدین منظور انجام میدهد و گفت و گوهای زیادی بین او و این قبیل افراد صورت میپذیرد.
اما تکاپوی مرحوم ثابت راسخ پایان نمیپذیرد. بنا بر گفتهی دوستانش، او هر جا که مینشیند از اقدامات خلاف و معضلات بهائیت میگوید. او که ذهنی منطقی و حقجو و قانونمدار دارد، میکوشد این گفتهها را مستند و مکتوب سازد، لذا به تدوین نوشتههایی میپردازد که از واقعیتهای بهائیت پرده برمیدارد. که این گفتهها و نوشتهها در کتاب “نشیب و فراز” جمعبندی شده است.
ثابت راسخ پس از مسلمان شدن رابطهی بسیار خوبی با مسلمانان اصفهان و فریدن برقرار میکند و برای جبران گذشتهی خود، به برگزاری جشنهای مفصلی در ایام نیمهی شعبان و به مناسبت میلاد حضرت حجتبن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میپردازد. انقلاب اسلامی در سال 1357 زمینهی احقاق بعضی از حقوق پایمال شدهی سرهنگ ثابت راسخ را فراهم میکند. او نامهای به دفتر امام خمینی مینویسد و از مصادرهی اموالش توسط شرکت امنا شکایت میکند. این شکایت به دادگاه انقلاب ارجاع داده میشود و دادگاه انقلاب بعد از بررسی مدارک ثابت راسخ، حکم بازگرداندن اصل و سود پول سرهنگ را صادر میکند. دادگاه انقلاب از سرهنگ میخواهد که اموال شرکت امنا را برای مصادره معرفی کند تا دادگاه بتواند با مصادرهی آن، حقوق از دست رفتهی او را بازگرداند. سرهنگ که با بهائیان و اموال انان به خوبی آشناست، شروع به معرفی اموال شرکت امنا به دادگاه انقلاب میکند و سرانجام بعد از دوازده سال، حقوق خود را دریافت میکند.
سرانجام سرهنگ ثابت راسخ در سال 1380 و پس از هشتاد و هفت سال زندگی از دنیا میرود و در روستای پدریاش، «دهق» فریدن به خاک سپرده میشود و نزد آشنایان تصویر انسانی صدوق، با ایمان، با شهامت، و مهربان از خود به جای میگذارد. روحش شاد.