×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

چاپ کردن این صفحه

نامه ای از یک دوست

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

 

نامه ای از یک دوست

نوشته شده توسط سعید سامانی

بهائیت در ایران

YareJavan

صدای خش خش برگ درختان را به وضوح می‌شنیدم. به خیابان نگاه ‌کردم، هر از چندگاهی یک تاکسی یا عابر پیاده ای از خیابان می‌گذشت. همیشه فاصله‌ ی مسجد تا منزل، فرصت خوبی بود که پدربزرگ از خاطراتش برایم بگوید. انگشتانم را به یک دیگر گره زدم و گفتم:( پدربزرگ! چی شد که مسلمون شدین؟) لبه ی کلاه را تا روی ابروهایش پایین کشید. یقه ی پالتو را به خودش چسباند و با اندکی تأمل گفت:(امشب یه کاغذ نامه بهت نشون می‌دم که از چندین سال پیش نگهش داشتم. فکر میکنم با خوندش تاحدودی به جواب سؤالت می‌رسی.) به نشانه ی تایید سرم را تکان دا‌دم...

پدربزرگ سرفه ای کرد و به زحمت کلید را از جیبش بیرون آورد. به اتاق مطالعه رسیدیم. از داخل کمد یک ورق نامه برداشت و با احتیاط به سمتم گرفت و گفت:(با صدای بلند بخون. سال هاست چنین نامه‌هایی رو نخوندم!)
 دستش را زیر چانه اش گذاشت. شروع کردم به خواندن:
دوست قدیمی‌ام، جناب آقای رحیمی! 
تعجب نکن که بعد از مدت‌ها برایت نامه می‌نویسم. من در این مدت، از طریق دوستانت جویای احوالت بوده‌‌‌ام. اخیرا اتفاقی برایم رخ داده و زندگیم را متحول کرده است. می‌خواهم این ماجرا را برایت شرح دهم تا شاید مطالب مفیدی نصیبت شود. اگر به یاد داشته باشی؛ تو، من و چند تن از جوان های فامیل را هر چند وقت به منزلت دعوت می‌کردی و از تعالیم دوازده گانه‌ی مسلک بهائیت که خودت به آن معتقد بودی؛ حرف می‌زدی. من که تاحدودی مجذوب حرفهایت شده بودم، تصمیم به تحقیق گرفتم... 
متاسفانه نوشتن تمام ماجرا و مطالعاتم امکان پذیز نیست. منتهی اگر فرصتی شد؛ در آینده برایت خواهم نوشت. 
یکی از تعالیمی که درموردش صحبت می‌کردی، وحدت عالم انسانی بود و می‌گفتی:(جناب بهاءالله در کتاب مجموعه الواح، صفحه ی 265 فرموده اند: بگو ای دوستان، سراپرده ی یگانگی بلند شد. به چشم بیگانگان یک دیگر را نبینید. همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار.)ادعایت این بود که بهائیت، پیمان برابری و هم نوعی را معنا و تمامی انسان ها را تشویق به دوستی و احترام می‌کند.
به طور خلاصه لازم می‌دانم مطلبی مرتبط با این تعلیم برایت بنویسم. 
در کتاب قرن بدیع جلد2، صفحه ی 305 جناب بهاءالله به شیخ محمد باقر اصفهانی که از علمای بزرگ عهد قاجار به شمار می‌رود، لقب ذئب یعنی گرگ را داده است و میر‌محمد‌حسین، امام جمعه ی اصفهان را رقشا(مار خوش خط و خال) خوانده است. 
به نظر تو آیا توهین به بزرگان یک دین، زیر پا گذاشتن این تعلیم نیست؟! به یقین که این‌چنین است ... 
یا در کتابی دیگر به نام اسرارالآثار نوشته ی فاضل مازندرانی، جلد5، صفحه ی 346 جناب بهاءالله به برادرش صبح ازل، طاغوت، شیطان و طنین ذباب(مگس) گفته است. و این نکته هم قابل تأمل است، فردی که معلم یک تعلیم است؛ خودش آن دستورات را زیر پا بگذارد!!!
به هرحال از اینکه حوصله کردی و تمام نامه را خواندی، بسیار سپاسگذارم. 
بیشتر از این مزاحمت نمی‌شوم و مشتاقانه منتظر پاسخت هستم. 
با احترام: میراحمد سلیمانی. دوشنبه 5/12/1353  
بعد از چند دقیقه کاغذ را روی میز گذاشتم و گفتم:(ممنون میشم اگر اجازه بدین بقیه ی نامه‌هارو به منزل ببرم.) لبخندی زد.
به نشانه ی تشکر سرم را تکان دادم. در را پشت سرم بستم و تمام شب، به متن نامه فکر می‌کردم...‌

منبع : وبلاگ یار جوان

 

 

خواندن 1268 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

آخرین‌ها از