عطاءاله قادری، یکی از این افراد است که پس از سالها فعالیت در جایگاههای کلیدی تشکیلات بهائیت در ایران، با عنایت الهی، حق را یافته و امروز به عنوان یک شیعه مؤمن، رفتار و عملکرد تشکیلاتی این فرقه را بررسی میکند. گفتگوی زیر که مشروح آن را از نظر میگذرانید، با همکاری “مؤسسه مطالعاتی روشنگر” (مجله روشنا) صورت گرفته است.
لطفاً خودتان را معرفی کنید:
بنده عطاءاله قادری مهرآباد، فرزند قربانعلی، 65 ساله، اهل روستای مهرآباد شهرستان عجبشیر، از توابع استان آذربایجان شرقی هستم. در آذربایجان غربی، شهرستان میاندوآب سکونت دارم. هماکنون، به مصداق حدیث شریفی که «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر»، در راستای تحقق اهداف اعتقادی خود در خدمت نونهالان گلشن توحید الهی، در سطح ابتدایی وزارت آموزش و پرورش در حال خدمت هستم.
درباره گذشته خود و سالهای زندگی در میان بهائیان توضیح دهید:
بنده بهائیزاده هستم. پدرم ذاکر و مداح اهل بیت بود. در حدود 50 سال گذشته مسئولان و متولیان امور اعتقادی و دینی جامعه، در قبال اعتقاد مردم احساس مسئولیت واقعی نداشتند. در آن زمان در برابر فریبکاریها و کارهای خاصی که از طریق تشکیلات بهائیت انجام میشد، افرادی که سوادی داشتند به جای اینکه در مقابل سؤالات عدیده و موقعیتهای خاص اعتقادی به افراد واجدالشرایط یعنی علما مراجعه کنند، در هر دوره و مکان، خودشان سعی میکردند مشکلات و مسائل خود را حل کنند و طبعاً هیچوقت جواب قانعکنندهای را در این راستا پیدا نمیکردند.
پدر بنده نیز تحت تأثیر روش خاص تبلیغی جامعه بهائیت آن روز و با توجه به اینکه یک مقدار هم مورد بیمحبتی جامعه قرار گرفته بود، فریب این فرقه ساخته ذهن بشر را خورد و از دین آبا و اجدادی و بر حق خود دست برداشت. بر اثر تعلیمات ویژه و خاصی که از طریق تشکیلات بهائیت اعمال میشد ما تحت تعلیماتی خاص قرار گرفتیم. اساساً تعلیم و تربیت در جامعه بهائی یک چیز اشتراکی است، یعنی والدین حتی حق تعلیم و تربیت بچههای خود را ندارند، هر آنچه از بالا دیکته شود باید آن روش اعمال شود.
کمی بیشتر در این باره توضیح دهید:
به عبارت دیگر، در دورترین نقاط کشور، همان موضوعاتی مطرح میشود که در مرکز استان یا حتی پایتخت، بچههای بهائی را با آن موازین خاص تحت تعلیمات ویژه قرار میدهند. این است که ما وقتی چشم باز کردیم با این تعلیمات ویژه بزرگ شدیم تا زمانی که تحصیلات را به پایان رساندیم و دارای مسئولیتهای خاصی شدیم.
این تعلیمات از طریق معلم درس اخلاق روزهای جمعه جامعه بهائیت ناظم جلسات 19 روزه داده میشد. در نهایت منجر به این شد که به تبع یکی از برادرانم که به عنوان مهاجر جامعه بهائیت در کشورهای عربی فعالیت ویژهای داشت و در واقع دست راست جامعه بهائیت بینالمللی بود، بنده نیز به عنوان نماینده تامالاختیار جامعه بهائیت شمال غرب در پایتخت مشغول به کار شوم. متأسفانه منشأ بسیاری از موضوعاتی شدم که هنوز هم در جامعه بهائیت ادامه دارد.
در خلال صحبتها به این نکته اشاره کردید که تعلیم و تربیت در جامعه بهائی، امری اشتراکی است. تعلیم و تربیت اشتراکی به چه معنی است؟
یک بچهای که در یک خانواده بهائی به دنیا میآید از بدو طفولیت یا حتی نوزادی تحت تعلیمات ویژه جامعه بهائیت قرار میگیرد. به عبارت دیگر، پدر و مادر حق ندارند آنچه میخواهند در راستای تعلیم و تربیت بچههای خود اعمال کنند. والدین تنها مجری احکام و دستوراتی است که از طریق تشکیلات ملی در تهران ابلاغ میشود، یعنی تماماً طبق دستور است.
به بچههای 4 ساله که هنوز غیر قابل تعلیم هستند القا میکنند که بهائیت، دین حقی است. تمام حرکات در راستای تحقق این اهداف است که مغز بچه شستشو داده شود. یعنی حتی اگر دستشویی هم برود با یک روش و شیوه متداول جامعه بهائیت باشد. همه چیز حتی خواب و خوراک و… در راستای اهداف بهائیت است.
به او دیکته میشود با مسلمانان باید چهطور رفتار کند. بهائیت یک جامعه بسته و اشتراکی است. تعلیم و تربیت به طور کل به عهده تشکیلات است. پدر و مادر و هیچکدام از اعضای خانواده در قبال سرنوشت تعلیم و تربیت یک بچه هیچ نقشی را اعمال نمیکنند.
فرق تعلیم و تربیت در یک خانواده بهائی و یک خانواده مسلمان شیعه چیست؟
در مرحله اول، صداقتی که در رفتار و حرکات یک خانواده مسلمان موج میزند. یک خانواده مسلمان وقتی صبح اول وقت نماز میخواند، بچه وقتی از خواب بیدار میشود، پدر را میبیند و طبعاً آن لذت معنویت واقعی را تجربه میکند اما در جامعه بهائیت اینطور نیست. حتی من که به عنوان معلم درس اخلاق بودم با کراهتی خاص و نه با لذت سر جلسات میآمدم.
بر خلاف جامعه اسلامی، در جامعه بهائیت در هیچکدام از اعضای خانواده حتی پدر و مادرها رغبت معنوی وجود ندارد یعنی یک موضوع کلیشهای است، یک تکلیف از گردن ساقط شده تلقی میشود. در حالیکه در جامعه اسلامی، در خانواده متدین و خداترس مسلمان اینطور نیست، بچه تا یک سنی اولاً، لزومی ندارد که حتماً فرایض خود را انجام دهد، هر چند در سایه حاکمیت علمای دین، امروزه بچهها از5 سالگی شروع به یادگیری فرایض یومیه، حفظ قرآن و … میکنند، منتها این امر به عنوان اجبار نیست. در بهائیت مثلاً اگر مناجات خود را خواندید، یک تخممرغ میدهند و یک نوع معامله است. اگر فلان کار را کردی در قبال آن فلان چیزی برایت میخرند درحالی که در جامعه اسلامی من چنین موضوعاتی مشاهده نکردم.
چه شد که پدرتان با اینکه ذاکر اهل بیت بود بهائی شد؟ مادرتان هم بهائی بود؟
پدرم بهائیزاده نبود. همانگونه که اشاره کردم او سالهای زیادی از عمرش ذاکر و مداح بود. سیدی در روستا بود که در ایام شهادت و عزاداری با اسبی به جهت ذکر مصائب اهل بیت به روستای ما میآمد، مادرم با سه بچه و وضع اقتصادی بسیار نامناسب میآمد، در کنار اینها مینشست تا از فیوضات الهی بهرهمند شود.
پدرم تحت تعلیمات ویژه بهائیت قرار گرفت و مادرم را مجبور کرد تا بهائی شود. در آن زمان خانمها زیاد حق دخالت در کارهای مردها را نداشتند. مادرم با کراهت و گریه و زاری، بهائی شده بود. پدرم او را به طلاق تهدید کرده بود. وضعیت آن زمان به گونهای بود که یک خانم به تنهایی نمیتوانسته زندگی خود را اداره کند.
بنابراین مادرم در مراحل اولیه با کراهت بهائی شده بود اما بعد از اینکه بچههایش تحت تعلیمات ویژه جامعه بهائیت قرار گرفتند و خود نیز شستشوی مغزی داده شد، راضی شد. در مراحل اولیه، اگر فرد مبتدی داخل تشکیلات شود، بهائیان از یک موضوعاتی صحبت میکنند که خوشایند آن فرد مبتدی باشد. در جامعه بهائیت، به کسی که تحقیقات اولیه برای بهائیت را شروع کرده است، مبتدی گفته میشود.
مادرم در مراحل اولیه همواره غصه این را میخورد که چرا از این همه نعمت الهی محروم شده است. بعد از آن هم بچههای زیادی به دنیا آورد و تحت تعلیم بهائیت قرار گرفت و به ناچار موضوع را قبول کرد.
چند خواهر و برادر دارید؟ چند نفر از اعضای خانوادهتان مسلمان شدند؟
من چهار خواهر و چهار برادر دارم. یکی از بردارانم از اول بهائیت را قبول نکرد. در خمین ازدواج کرد و زندگی بسیار موفقی دارد و از اول هم داخل این تشکیلات نشد. یک خواهرزاده هم دارم که او هم باز از اول به طور کلی داخل بهائیت نشد. مابقی در کشورهای کانادا و آمریکا هستند. یکی از برادرانم در کشورهای عربی آنچه را که به عنوان پیامهای بیتالعدل به زبان عربی به جامعه بهائی ابلاغ میشود، مورد بازبینی قرار میدهد.
من در 19 مرداد ماه سال 1372 به اسلام واقعی و تشیع نائل شدم. از آن موقع، نه هیچ کدام را دیدهام و نه اطلاع خاصی از آنها دارم و احوال آنها را از دیگران جویا میشوم.
همسرتان هم بهائی بود؟
بله، اتفاقاً من با کسی ازدواج کردم که پدربزرگش برای اولینبار بهائیت را در روستاهای اطراف ما آورده بود و گسترش داده بود. همچنین سبب ضلالت 28 خانواده مسلمان شده بود. من با نوه او ازدواج کرده بودم. دلیل اینکه من چند سالی اسلام آوردنم را عقب انداختم. این بود که شرعاً نمیشد یک مرد مسلمان، زن مرتده را در عقد، چه دائم و چه غیردائم، داشته باشد. این بود که من سعی کردم با تغییر رفتار و شیوه برخوردم در خانه، سبب جلب و جذب همسرم به اسلام شوم.
مثلاً شبها برای آنها کتابهای خاصی را از ذکر مصائب اهل بیت گرفته تا اینکه مسلمانان چهقدر خوشبخت هستند میخواندم. به خانواده خود میگفتم مسلمانان وقتی احساس دلتنگی کنند کسی را دارند که به آن متوسل شوند و از آن شفاعت بخواهند، درحالیکه ما اصلاً از اساس به آنها معتقد نیستیم.
همه این اقدامات سبب شد تا در نهایت، در سایه لطف پروردگار و ائمه اطهار، ایشان اسلام را بپذیرند. بهطوری که الآن در مسائل اعتقادی، به مراتب از من بهتر هستند. وقتی به همراه خانوادهام، مسلمان شدیم. دخترم 12 ساله و پسرم تقریباً 11 ساله بود.
از علنی کردن شیعه شدنتان ترسی نداشتید؟
خیر، نه تنها نداشتم بلکه بسیار خوشحال شدم. من در روزنامه کیهان در صفحه اول در تاریخ 20 شهریور 1372 شمسی اعلام عمومی کردم. بنده مثل سایرین نبودم که بخواهم در پشت پردهای از ابهامات، خود را قایم کنم. این بود که اعلام عمومی کردم تا در سایه این تغییر و تحول هم زندگی اخروی و هم زندگی مادی بهتر شود. حالا زندگی ما خوب است و بچهها احساس خوشحالی میکنند. دخترم با یک معلم ازدواج کرده است و تدریس میکند. پسرم فوق لیسانس کشاورزی دارد و مشغول به خدمت به مردم است.
در دورانی که عضو بهائیت بودید، به چه کارهایی مشغول بودید؟
تحصیلاتم که تمام شد، به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمدم. آموزش و پرورشی که قبل از انقلاب در آن استخدام و مشغول به کار شدیم با آموزش و پرورشی که امروزه حضور در آن دارم به مراتب فرق میکرد. شهید رجایی به عنوان وزیر وقت آموزش و پرورش، اطلاعیهای صادر کردند مبنی بر اینکه کسانی که عضو و مسئول فرقه بهائیت هستند، خود را معرفی کنند تا ما به وضعیتشان رسیدگی کنیم. با توجه به اینکه تشکیلات بهائیت، نگران بود من به خاطر باقی ماندن در شغلم، دچار دودلی و شک شوم القائات زیادی را انجام داد و من رفتم و اعلام کردم که عضو فرقه بهائیت هستم. بعد از تشکیل دادگاه اداری، من از سازمان آموزش و پرورش استان اخراج شدم .
در این مدت که اخراج بودید، از چه طریقی امرار معاش میکردید؟
در این مدت به کارهای مختلفی مشغول بودم و یا اینکه تشکیلات تهران، پولهایی را از طریق تشکیلات شهرمان برای من میفرستاد تا دچار یأس و ناامیدی نشوم. حمایت مادی به جای خودش اما معمولاً خانمهایی در تشکیلات مسئولیت دارند تا با کسانی که دچار مشکلاتی شدند و ممکن است علیه جامعه بهائیت اقدامی کنند، نزدیک شده و با انواع وعده و وعید، جلوی ایجاد شک و تردید در فکر و دل آنها را بگیرند.
من در اواخر دوران بهائی بودنم با بسیاری از مسلمانان خوب، همنشین شدم و بسیاری از متون اسلامی را مطالعه کردم تا اینکه نسبت به گذشته و اعتقاداتم دچار تردید شدم اما بهائیت، عنکبوتوار سیطره و چمبره خود را روی تکتک افراد قرار داده و من هم از این موضوع مصون نبودم. اگرچه خودم به عنوان نماینده تامالاختیار جامعه بهائیت شمال غرب کشور در جلسات مرکز حضور داشتم اما نهایتاً نتوانستم این اباطیل را تحمل کنم و واقعیت را بیان کردم.
بهائی تشکیلاتی با بهائی غیرتشکیلاتی چه تفاوتی دارد؟
بهائی تشکیلاتی کسی است که وقت، زندگی و درآمد خود را در اختیار تشکیلات بهائیت قرار میدهد. تعداد بسیاری از این اشخاص وجود دارند که درگیر این موضوعات هستند، درحالیکه اصلاً نمیدانند که بهائیت و تشکیلات چیست و صرفاً به خاطر حمایتهای مادی و معنوی که تشکیلات بهائیت از آنها انجام میدهد، وارد تشکیلات شدهاند. آن استقامتی که بعضاً احساس میشود فردی در جامعه بهائیت با همه فشارهای کذایی اجتماعی دارد، از ایمان به واقعیتهای جامعه بهائی نیست، بلکه به این خاطر است که اینها زندگی را به غیر از زندگی تشکیلاتی تجربه نکردهاند و خیال میکنند که اگر خودشان به شکل آزاد زندگی کنند، زندگیشان دچار هرج و مرج میشود.
بر این اساس، سالهای اولیه اسلام آوردن، بسیار مشکل بود چون وقتم در اختیار تشکیلات نبود و نمیدانستم وقت اضافه خود را چهطور بگذرانم، چرا که تشکیلات برای تکتک افراد بهائی کلاسهای خاص تبلیغی میگذارد، به هر صورت هیچ فرد بهائی را بیکار نمیگذارد. حداقل این است که بیاید خاطرهگویی کند و از بهائیهای متقدم، کسانی که سالهای سال به بهائیت ایمان آوردند، صحبت شود. آنها در جهت تثبیت مبانی اعتقادی بهائیت در جوانان، پیرمردها و پیرزنها را میآورند تا خاطرهگویی کنند و فشارهای جسمی و روحی را که به زعم خود متحمل شدهاند، برای جوان بیان کنند تا استقامت کنند.
در واقع میتوان گفت استقامتی که آنها به خرج میدهند به سبب ایمان عمیق نیست بلکه زندگی غیر از آن زندگی را نمیشناسند چون تا به حال تجربه آن را نداشتهاند. مثل نهالی میماند که از نهالستان برداشته شود و در جای اصلی بخواهد کاشته شود، خب طبعاً نیاز به حمایتهای خاصی است که علفهای هرز دور و بر آن را بگیرند و آبیاری هم اگر خواست انجام شود تا خود تبدیل به یک درخت تناور شود.
در جامعه بهائیت چه وظیفهای برای بهائیان تشکیلاتی تعریف شده است؟
اینکه تبلیغ جامعه بهائیت را انجام دهد؛ اگر در مترو، اتوبوس یا همسایگی چند مسلمان است، باید یک رفتار کلیشهای از خود نشان دهد تا آنها تحت تأثیر قرار بگیرند. این رفتارها معمولاً از سلام علیک گرفته تا انجام معاملات کمسود است. تمام رفتارها در راستای تبلیغ بهائیت است. بسیاری از افراد تشکیلاتی درصد خاصی از درآمدهای خود را به تبلیغ اختصاص میدهند. هر فرد بهائی تشکیلاتی وظیفه تبلیغ دارد یعنی اگر شما در یک جمعی هستید بتوانید اهداف بهائیت را در قالب جملات شیوا، سخنان زیبا و در لفافههای بسیار متین بیان کنید.
حدود 10 سال پیش، بهائیت طرحی را به نام “طرح روحی” پیاده کرد. کتابهای خاصی را چاپ کرده بود. کتابها طوری تنظیم شده بود تا بدون اینکه نامی از بهائیت برده شود، تبلیغ بهائیت باشد. بهائیت مثل یک سریال یا داستان دنبالهدار کاری میکرد که فرد به خواندن همه کتابها ملزم شود، در مرحله کتاب چهارم بود که پی به اهداف شوم این کتابها برده و نهایتاً جمعآوری شد.
همه زندگی یک زن بهائی تشکیلاتی در خدمت جامعه بهائیت است؛ یعنی شوهر او حق ندارد بپرسد شما کجا بودی، با که بودی و چه کردی؟ همه زندگی، در قالب همین اهداف پیش میرود.
کمی بیشتر درباره فعالیت زنان بهائی تشکیلاتی توضیح میدهید؟
فرض کنید یک مرد مسلمان به عنوان مبتدی، خود را طالب موضوعاتی از بهائیت نشان دهد. زن بهائی به جای اینکه به بچهها یا شوهر یا وضع خانه برسد، وظیفه تشکیلاتیاش حکم میکند که دنبال آن مرد مسلمان برود و با آن صحبت و معاشرت کند و به انواع ترفندهای خاص، او را جذب کند، حتی اگر یک ترفند زنانه هم باشد. هدف، وسیله را توجیه میکند و به هر شکل ممکن هیچ مشکلی نیست. او خود را وقف خدمت میکند، این یک جملهای است که من از بهائیت به یاد دارم و به اصطلاح میگویند «خود را وقف جامعه بهائیت کرده است». اگر خانمی به این شکل اقدام کند، گفته میشود او خود را وقف جامعه بهائیت کرده است. شما از این جمله هر چه میخواهید تصور کنید.
از ماجرای مسلمان شدنتان بگویید، چه شد که مسلمان و شیعه شدید؟
بنده وقتی خیلی کوچک بودم مثلاً 10 روزه بودم، دچار بیماری میشوم. گویا یک خانم سیدهای در روستای ما بود. مادرم به دور از چشم پدرم بر اساس همان تمایلات و اعتقادات قلبی خود، مرا پیش آن خانم میبرد، او مادرم را ناامید نمیکند و نمیگوید که شما مرتد هستید. یک پارچه سبز رنگ را به عنوان یک لباس ساده به تن من میکند. وقتی مادرم به خانه باز میگردد حال من کاملاً بهبود پیدا میکند و تا الآن که 65 سال سن دارم، دیگر مریض نشدهام. این یک حالت وابستگی عاطفی عجیب در من نسبت به سادات به وجود آورده است. گرچه عرض کردم منشأ بسیاری از موضوعات جامعه بهائیت بودم اما آن کورسویی از عشق و علاقه سادات در قلبم مانده بود.
من هم مثل بعضی از بهائیان نسبت به روحانیون و سادات نفرت نداشتم و وقتی سادات را میدیدم احساس علاقه و یک نوع حس شفاعت در من به وجود آمد. وقتی بزرگتر شدم به یاد دارم زمانی که همسایههای ما با بچههای خود به عزاداری میرفتند، من هم ناخواسته دلم میخواست با آنها بروم اما با ورود به سنین جوانی، حصارکشی خاص تشکیلاتی به وجود آمد و من نتوانستم ادامه بدهم. حدوداً در 38 سالگی آن تمایلات دوباره در ذهن من به وجود آمد.
گاهی انسان با هیچ احترام و هیچ مال دنیایی، قانع و خوشحال نمیشود و آن انبساط خاطر که لازمه ادامه زندگی برای اوست، به وجود نمیآید، همه چیز حالت روزمره به خود میگیرد و فرد به دنبال یک چیز جدید است و خوشا به سعادت آن کسانی که جنبه مثبت این موضوع را پی میگیرند. من هم چنین احساسی داشتم و از لذات زندگی ارضا نمیشدم.
در این باره کمی بیشتر توضیح دهید:
میدیدم زمانی که یک بچه مسلمان وارد یک مجلس ذکر مصیبت میشود با وجود اینکه گریه کرده وقتی از جلسه بیرون میآید، یک حالت سبکی در او حاصل میشود که من نمیتوانستم به آن مرحله برسم. او با لذت و ولع خاصی صحبت میکرد و احساس امیدواری به ذات پروردگار میداشت، توکلت علی الله واقعی بود. این درحالی بود که در بهائیت همه چیز در خدمت تشکیلات است، حتی بروز رفتارهای خوب طوری بود که دیگران را تحت تأثیر قرار دهد، نه اینکه واقعاً اینطور بوده باشد. زمانی که به خلوت میرفتیم، خود واقف بودیم این موضوعی نیست که بتواند ما را از آن تلاطم زندگی مادی نجات دهد.
من میدیدم آن معیارهای لازمهای که بچه مسلمان دارد، من ندارم و هیچیک از همقطاران من هم ندارند. با اینکه مورد احترام جامعه بودم و همه خانمها، دخترها، پسرها و آقایان به من ابراز علاقه کرده و از من کسب فیوضات میکردند و من را فرد مؤمنی میدانستند و نسبت به من لطف و محبت داشتند اما هیچکدام از اینها آن لذت معنوی واقعی که من در جستجوی آن بودم، نبود.
این بود که متوجه شدم اصل قضیه، مشکل دارد. وقتی جریانی واقعاً زاده تفکر انسان است و از وحی و کلام الهی خالی است نمیتواند واقعاً در انسان آن تحولات عدیده و شدیده را به وجود آورد و انسان احساس خوشحالی کند. ممکن است من نزد چند نفر، خود را برتر و مؤمن تلقی کنم اما خودم میدانم که حقیقتاً اینطور نیست.
عواملی از این دست و بهویژه عنایت و توجه خاصه حضرت ختمی مرتبت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و سایر ائمه معصومین (علیهمالسلام)، سبب شد به همراه خانواده و بچههایم به دین میبن اسلام مشرف شویم.
آرزو دارم …
آرزو دارم همه آن کسانی که به نوعی در بیراهه ضلالت و اوهام باقی ماندهاند، بتوانند خود را از چشم و سیطره و تارهای تنیده تشکیلات بهائیت رهایی بخشند و دنبال زندگی خارج از تشکیلات و آزاد باشند و عاقبت خوبی، هم برای خود و هم برای بچههای خود، چه در این دنیا و چه در آخرت، رقم بزنند.
به هموطنان مسلمان خود نیز توصیه میکنم واقعاً قدر این نعمت را بدانند. آدم وقتی صبح بیدار میشود هیچ وقت به این فکر نیست که یک زمانی خورشید طلوع نکند ولی از قدرت لایزال پروردگار و حکمت ایشان خارج نیست که بخواهد یک روزی خورشید طلوع نکند. ما حتی بایستی قدر طلوع خورشید را به عنوان یک نعمت بزرگ سپاس بداریم چه برسد به یک اعتقاد، دین، آن هم دیانت به این زیبایی و زلالی، که باید قدرش را بدانند. اگر عاملیت به احکام نباشد، دل پاک نمیشود. دل را با انجام فرایض یومیه پاک کنند و امیدوار در پناه و فضل پروردگار باشند.
بهائیت خود را در جامعه ایران، محروم و مورد ستم معرفی میکند و همیشه داعیه مظلومیت دارند، هدف این مظلومنمایی چیست؟
اگر پروتکولهای صهیونیسم را خوانده باشید متوجه اهداف بهائیان خواهید شد. در این پروتکولها که زاده تفکر صهیونیسم است، یهودیان خود را به این ظلم، راضی میکنند. بهائیان هم درست همینگونه هستند. یعنی اگر حتی جامعه، کاری به کار بهائیت نداشته باشد، آنها خود، طالب ظلم میشوند تا در دنیا مطرح شوند. اکنون در سازمانهای بینالمللی، تشکیلات بهائیت به عنوان یک نماینده علم مظلومیت را به دوش گرفته و علیه نظام ایران میچرخاند.
اگر کسی برخلاف شئونات اسلامی رفتار کند، چه مسلمان باشد و چه بهائی باشد و چه سایر ادیان، مورد محاکمه قرار میگیرد. حداقل یک ابراز لفظی علیه اینها انجام میدهد و این عکسالعمل واقعی و حقیقی مردم مسلمان در قبال حرکتهای اینها است. تشکیلات، پول و امکانات برای رژیم صهیونیستی میفرستد و منابع کشور ما را در اختیار آنها قرار میدهند و خرابکاری میکند.
همین که تفکر بهائیت را در جامعه تبلیغ میکنند، شیوه زندگی بهائیت را آموزش میدهند، معاشرت بی بند و بار با یک دختر بهائی را برای یک جوان مسلمان فراهم میکنند، وقتی به خون شهدا، به آن خانوادهای که فرزندشان در قبال اعتقادشان شهید شده است، دهنکجی میکنند و … قابل تحمل نیست و حال اینکه اینها علم مظلومیت را به دوش میگیرند.
مهمترین نیازهای یک مستبصر پس از خروج از بهائیت چیست؟
پس از خروج من از بهائیت، چهار سال طول کشید تا دوباره به شغل خود در آموزش و پرورش بازگردم. یکی از مهمترین نگرانیهای بهائیانی که دردل تمایل به بازگشت دارند، این است که پس از خروج، تنها شوند و نتوانند زندگی خویش را اداره کنند. این نگرانی طبیعی است چرا که تا به امروز، تشکیلات بهائیت تمام ابعاد زندگی آنها را تحت نظر داشته و کار و درآمد اغلب آنها تأمین کرده است.
بعد مهمتر قضیه، لزوم حمایتهای عاطفی و اعتقادی از آنهاست. بهائیانی که از ۴ سالگی تحت تعلیمات ویژه و خاصی قرار گرفتهاند، وقتی انقلاب ماهیتی در آنها به وجود میآید و اسلام را به عنوان یک باور واقعی قبول میکنند، باید با اقدامات مناسب مورد حمایت معنوی و دینی قرار بگیرند تا در باورهای اسلامی خود دچار تزلزل نشوند. بهخصوص اینکه تشکیلات برای بازگردان آنها از هیچ اقدامیدریغ نمیکند.
به نظر میرسد ایجاد تشکل یا سازمانی مردمنهاد به عنوان متولی واقعی مستبصران بتواند در این راستا مؤثر واقع شود. فراموش نکنیم که مستبصران همچون نهالی هستند که از جایگاه خاص خود برداشته شده و نیاز به حمایت همهجانبه دارند تا در جایگاه ویژه بتوانند خود را نگه دارند و علفهای هرز، اطراف آنها را نگیرند.
با سپاس از جناب عطاءاله قادری