نتیجه ای که آیتی بر کشف الحیل نوشت ؟!!!

یکشنبه, 31 فروردين 1399 20:51 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران : از جمله اضافاتي كه در جلد دوم خواهيد خواند تاريخ كرد به زيدي است كه از جهات عديده تناسب و تشابه دارد به عوائد و قواعد بهائيها لهذا از مطالعه ي آن غفلت نشود كه اين تاريخ با مدارك معتبره به زحمت به دست آمده و در كتب ديگر نخواهيد يافت.

 

قسمت انتهایی جلد اول کتاب کشف الحیل را بدون کم و کاست از نظر شما می گذرانیم

00000

پوشيده نماند كه فقط در ميان مبلغين بهائي بنده ميرزا ابوالفضل و ميرزا نعيم را از فسوق و فجور و الايشاتي كه عموم مبلغين و رؤساي بهائي حتي رئيس كل بدان آلوده بوده و هستند پاك مي دانم و بالاخره ديگران از سابقين و لاحقين كه به قدري بي دين و بي وجدان بوده و هستند و به اندازه ي منهمك در شهوات و اغراض يا اقلا مبتلاي به بلاهت و بلادت كه ابدا اعتماد به اقوال و اعمالشان نيست. اين دو نفر هم كه پاكتر بوده اند بالاخره حالشان بدانجا كشيد كه ملاحظه و مسموع افتاد مثلا ميرزا محمود زرقاني كه از بدو حيات تا كنون مدام غرق شهوات و سيئات بوده و مردي بي سواد و پليد هم هست چگونه محل اعتماد است؟ هنوز همه ياد دارند آن دختر يهودي را كه در همدان تصرف و يك عائله اي را رسوا كرد و ديروز در بمبئي پسري را به جاي دختر به كار گرفت و جمشيد زردشتي با پول خود قضيه را خاتمه داد و هزاران از اين قبيل در هر شهر و ديار واقع شده ديگر بر اقوال و كتب او چه اعتمادي است و همچنين ساير مبلغين كه تماما همقدم او بوده و هستند!!

آيتي- غريب است كه ميرزا ابوالفضل عباس افندي را مرد سياسي مي دانسته و حال آنكه او در نوشتجات وانمود كرده كه داخل در سياست نيست و اتباع را هم ممانعت از دخالت در سياست كرده است

آواره - بلي اين هم يكي از اشتباهات بزرگ است كه حتي گوسنفدان بهاء باور كرده اند ولي شركاء كمپاني بهائيت از قبيل اعضاي محفل روحاني طهران و حيفا حقيقت را مي دانند كه چنين نبوده و نيست و اخيرا بر سياسيون هم ثابت شده است كه او سياسي بوده و خائن به ايران فقط و فقط او و جانشينان او بوده و هستند پس بايد دانست كه عباس افندي در طول حيات خود از هيچ دسيسه ي سياسي فروگذار نكرده نهايت اينكه روزگار با او مساعدت ننموده و نتوانسته است در سايه ي مذهب سازي سياست بازي خود را آب و رنگي بدهد و الا هزاران مدرك دارم كه او هر دري را كوبيده است. مدتها سعي مي كردند كه خود را به دامن يكي از دول خارجه بيندازند. چنانكه اشاراتي راجع به تمسك به ناپلئون و تمجيدات از روسيه و اخيرا لقب و نشان گرفتن از انگليسها قبلا مندرج و مندمج گشت و يا دارم كه در اثناء جنگ عمومي لوحي به من داد كه در شام به جمال پاشاي مشهور بدهم و آن لوح به تركي انشاء شده بود و تأكيد كرد كه فقط ارائه بده و اصل آن را ضبط كن و در بغداد با آب شط بشوي و تصور مي كرد كه هم تركي نمي دانم و هم سياست نمي شناسم هم مريد ثابت قدم هستم و اطاعت امرش را واجب مي شمارم بالاخره مضمون آن لوح راهنمائي بود براي حمله ي به ايران به عنوان وحدت اسلامي و كناياتي هم راجع به سياست انگليس در آن لوح بود و به همين سبب ميل داشت آن لوح شسته شود چنانكه كتاب كشف الغطاء هم كه در رد نقطة الكاف يا منشات ادوارد براون نوشته شده اجازه نشر نداد براي اينكه قبل از طبع آن انگليسها در فلسطين وارد نشده بودند لهذا در آن كتاب طعنه بر سياست انگليس زده بود و بعد از طبع آن چون فلسطين در تصرف انگليس در آمده بود آن كتاب را توقيف كردند همچنين براي مشروطه و استبداد ايران به رنگهاي مختلفه درآمد در ابتداء مخالف مشروطه بود و اتباع را تأكيد مي كرد كه خود را داخل در بار كنند و به شاه خدمت نمايند و بعد از استقرار مشروطه تأكيد مي كرد كه خود را داخل دربار كنند و به شاه خدمت نمايند و بعد از استقرار مشروطه تأكيد مي كرد كه محرمانه نفوسي را به وكالت انتخاب و در مجلس شوري بگنجانند پس بالاخره عباس افندي سياسي بود ولي سياست تذبذب را اتخاذ كرده بود و صاحب عقيده نبود در سياست (مثل ديانت) و بالاخره با همه كس خائن بود.

آيتي- چون در موضوع ما تمجيد و تنقيد از هيچ سياستي نيست و نظر سياسي هم نداريم بهتر است از اين عنوان صرف نظر نموده به موضوع اصلي برگرديم و علت انصراف آواره را بيابيم

آواره - پس از كشف حقائق بسياري كه هزار يك آن در اين كتاب ذكر نشده در مصر تصميم گرفتم كه ديگر در آن جامعه ي پر از فساد و پر از موهوم زيست نكنم. خصوصا وقتي كه ديدم حتي قضاياي تاريخي حضرات هم متزلزل است به قسمي كه هر كسي سخني مي گويد و رائي مي زند و اگر يك نفر در يك حادثه كشته شده يا يك نفر سفري انجام داده يا شخصي سخني گفته يا يكي انتحار و خودكشي كرده هزاران تعبير در اطراف عمل او داير است و چند مرتبه كتاب تاريخ بنده مندرجات خود را در تحت نفوذ حضرات عوض كرده به درجه ي كه هنوز جزوات طبع شده آن را كه به ميل منيره خانم حرم عبدالبهاء عوض كرده ام موجود دارم براي اينكه ايشان يك مطلب دروغي را القاء كرده بودند حضورا و پس از طبع ديدند سايرين از اهل حرم بر كذب بودن آن اعتراض خواهند كرد لهذا امر به تبديل آن دادند. خلاصه مرئيات 18 ساله ام كه هر سالي چيزي ديده و در هر خانه سري مشاهده نموده بودم جلو چشمم جلوه گر شد و علل بسياري دست به دست هم داد.

و خود شوقي افندي هم مزيد علت شد و بالاخره شروع كردم به تحرير بعضي از مسائل و مراسله ي به بعضي محافل و در ابتداء هم اشخاص بسياري از بهائيان با من همراه بودند ولي پس از آنكه صدا بلند شد اكثري يا مرعوب شدند يا اوهام تازه ي به ايشان القاء شد يا به طمع بعضي استفاده ها افتادند و شايد مطامعشان هم از مركز انجام يافت و يا لذائذ سابقه را متذكر شده از ترك آن متأثر بوده و خلاصه آنكه جز چند نفري كه تاكنون صورة و معنا به حال بيداري باقي مانده اند بقيه از همراهي با فكر من كناره كردند چنانكه الياهوي همداني كه به اسم علي فيروز مشهور شده در طي مراسلات خود مخالفت با امر داشت و بعد مؤالف شد. و از آن جمله احمد يزداني كه چند سال قبل به امر عبدالبهاء به هولند سفر كرد و بي خبري عبدالبهاء را كاملا فهيمد.

زيرا آن خدا زاده ي بزرگوار اين بنده ي والاتبار را براي ابلاغ پيام (سلام) به مجلس صلح لاها فرستاده پس از ورود بدانجا مي بيند ابدا مجلس صلح وجود خارجي ندارد و احدي گوش به سخنان خدازاده ايراني يا پرورده ي ارض فلسطين نمي دهد و بالاخره بور و عور به ايران برگشت و همان اوقات محرمانه به من سخناني گفت كه معلوم بود مي خواهد از بندگي آن خدازاده استعفا دهد ولي محفل روحاني كه در منزل اسحق حقيقي كرمانشاهي منعقد مي شد سعي كرد كه او را به شعلي بگمارد تا دماغش نسوزد و در پايان به همت اسحق نامبرده از انبار ارزاق عمومي و بيت المال اسلامي به ناني رسيد و جاني در برد و به دامن بهائيت چسبيد!

«تبصره» در اين جا متذكر شدم كه يكي از خدمات آن كس كه امروزه پناه بهائيان طهران است و محفل روحاني را مركز ثابت است تذكر دهم چند سال قبل حقيقي نامبرده براي مستر.... مجلس آزادي نسوان فراهم كرده بهترين زنان بهائي را زينت و در آنجا سان داده نطق كرد كه اين اولين مجلسي است كه از بركت امر بهائي برپا شده زنان شرق به كمال آزادي با مردان غرب دست مي دهند و اگر چه... زردشتي در آن مجلس سخنان حقيقي را مقاومت كرده نطقي ايراد كرد كه چنين نيست بلكه در قديم ميان ايرانيان آزادي نسوان با كمال پاكي و طهارت مجري بود.... ولي آقاي مذكور خدمت خود را به مستر... نشان داد و دلالي محبت را به پايان رسانيد باري احمد يزداني چون نان داني خود را تأمين كرد دوباره به ذيل بهائيت تمسك نمود تا در موقع وفات يا (صعود!) عبدالبهاء و تعيين خلافت شوقي افندي شبي در مجلس گفت من شوقي را ديده ام ابدا قابل هيچ نيست. فوري بعضي از مبلغين جلوي حرف او را گرفته مهلتش ندادند كه سخن خود را تمام كند و او هم ديد نان داني او خراب مي شود حرف خود را بر گردانيد ولي باطنا نه به عباس افندي عقيده داشت نه به پدرش نه به شوقي افندي تا آن كه خطي از او در مصر به من رسيد كه شكايت از رفتار شوقي افندي كرد نوشته بود اين مسافرت هاي طولاني به اروپا و پي گم كردن او و بي نام و نشان شدنش در... چه معني دارد بنده هم غنيمت دانسته كناياتي كه در حقيقت مبني بر تصديق كلمات او بود نوشتم و او نمي دانم براي حمله ي به من يا محض القاء به محفليان و آگاه كردن ايشان آن مراسله رابه محفل برده بود كه يك دفعه فرياد و اديناه وا مزهباه از علي اكبر ميلاني روحاني! محب السلطان! كه ماهي مبلغي از محفل به عنوان حق الانشاء مي گيرد و مبالغي از مجراي طبع كتاب و الواح و متحد المال ها دخل مي برد و مبلغي از نظميه حقوق مي برد بلند شده آقاي... هم از ترس قطع ارزاقشان همراهي كرده آقاي ش ع خان هم براي حفظ كرسي رياست محفل با آن ها هم آوازه شده امين هم از ترس تزلزل امانت و بيرون شدن پولها از كيسه اش و اديناه آغاز كرده امام ع منشي... را نفهميدم از چه نقطه ي نظر و براي حفظ كدام منفعت با آقايان هم آوازه شده بالاخره يزداني هم هر مقصدي داشته مجبور شده است كه از آن صرف نظر كند و با همه همراه شود و نتيجه اين شد كه هر نه نفر يعني نه نفر اعضاي محفل كه هر يكشان منفردا دشنام به شوقي افندي مي دادند و خراب كاري هاي او را تصديق داشته و دارند بالاتفاق بر اذيت (آواره) قيام كردند كه اين آدم راستگوي با وجدان را كه نمي خواهد با دروغ و تقلب همراه باشد و نمي خواهد با سياست يا ديانت خادعانه ي خائنانه ي همراهي نمايد و دلش بر حال همان دهاتي هاي بي خبر كه اين بساط را دين پنداشته جان و مال خود را در راهش هدر مي كنند مي سوزد و بالاخره با اين آواره كه وفاي به وطن و ملت را مهمتر از وفاي به عائله عباس افندي و عده قليلي از هوچي ها و استفاده جوها مي داند بايد در فشار گذار دو چنان گلويش فشرد كه صدايش بلند نشود و اگر بلند شد به گوش گوسفندان بهاء نخورد لهذا ورقه ي 3 جوزاء 303 از محفل صادر شد بالجمله صورة فشار بر آواره و باطنا راحتي وجدان او شروع و تأييد شد و عاقبت با خسارت چندين هزار تومان اين قضيه اين صورت را به خود گرفت كه بعدا هر قدر از رفتار خود پشيماني اظهار كردند و تهديد و تطميع نمودند ديگر سودي ندارد و ظاهر شد آنچه ظاهر شد كه از جمله ي آنها است اين كتاب كشف الحيل و شايد هم اين رشته سر دراز داشته باشد بلي تصور مي كردند كه آواره هم مانند آقا جمال بروجردي است كه نتواند به كلي منصرف شود يا منصرف باشد و يا ابوالفضائل است كه ضعف نفس او را ساكت نگهدارد و يا ميرزا علي اكبر رفسنجاني است كه به مرض جنون متهمش كنند و يا ساير منحرفين كه به هر يك وصله اي چسبانيده اند و خلاصه اينكه توهم داشتند كه پس از فشار به دامن ايشان متشبث و آنها هم كج دار و مريز لقمه ي ناني با خفت و توهين (مثل ابن اصدق) به او مي رسانند و ساكت نگاهش مي دارند و غافل بودند از اين نكته «كه عنقا را بلند است آشيانه»

در حقيقت مثل من و شوقي افندي مثل آن كسي است كه يابوي كودن بي هنري را پرورش مي دهد و هر دم به تعريف او پرداخته نزد خريداران هزاران دروغ مي گويد كه اين يا بو از اسب عربي بهتر است و هر دم وسائل آبادي آخور و شكم او را به قوه ي تبليغات خود فراهم مي سازد و به يك مرتبه يابو را هوائي بر سر افتاده بناي لگد پراني مي گذارد به درجه اي كه آن شخص مي بيند چاره جز رها كردن يابو نيست و البته آقايان مي بخشند و حمل بر جسارتي نكرده ملتفت مي شوند كه علت اين كه به كلمه ي (يابو) مثل زده شد مطابق بودن عدد «يابو» است با عدد نوزده و چون بهائيان هر چه عددش نوزده باشد مبارك مي دانند بايد ممنون باشند كه لفظ يابو را كه نوزده است نسبت به آن وجود محترم داديم و الا مقصود توهين نبود. گو اينكه آقايان بهائي «آواره» را با (روبه) تطبيق كرده اند و اين جز در ضرورت شعر جايز نيست كه الف روباه بيفتد و اگر با (روز) مطابق مي كردند مناسب تر بود ولي ما آن جسارت را نمي كنيم كه لفظ (شوقي) با شيطان پليد مطابق است بلكه به همان عدد نوزده قناعت مي نمائيم و نيز تطبيق عدد (عباس) با وسواس چون از كتب ازليه ديده شده جسارت نمي ورزيم بگذار ازلي و بهائي و ناقض و ثابت يعني غصن اعظمي و غصن اكبري به هم فحش بدهند زيرا از يك فاميلند و اختيار هم را دارند و ما از اينگونه تذكار صرف نظر نموده تا همين درجه نيز معذرت مي خواهيم.

آيتي- مي گويند آواره از اول هم مؤمن به بهاء الله نبوده است و بهائي بودن و مبلغ و محرم اسرار شدنش تماما مصنوعي بوده است و از كلمات آواره هم همين مطلب فهميده مي شود نمي دانم آيا چنين بوده است يا خير؟

آواره - نمي دانم گوينده اين مطالب كيست؟ اگر مسلمين اين را مي گويند براي من غنيمت است زيرا شبهه ي ارتداد برداشته مي شود و اگر بهائيان اين را مي گويند باز براي من غنيمت است. زيرا بي خبري عبدالبهاء و شوقي افندي و محافل روحاني مانند آفتاب آشكار و مسلم مي شود كه يك همچو آواره اي بي عقيده را در بساط خود را داده و آن قدر او را محرم اسرار شمرده كه حتي زنان خود را در نزد او به تلمذ گذاشته اند و عبدالبهاء هم مطابق يك لوح عربي آن را تمجيد كرده در حالتي كه نظير آن براي احدي از مبلغين حاصل نشده و زنان ايشان با هيچ مبلغي عكس نگرفته اند. بالجمله شخص بي عقيده چون آواره اي را آنقدر تمجيد كردن كه پنجاه لوح و هزاران مراسلات محافل روحانيه شاهد است بزرگترين دليل بر بي خبري رؤساي بهائي است و در صورتي كه اين رؤساء اين قدر غافل و بي خبر باشند كه صلاح خود را هم نشناسد ديگر نمي دانم چگونه بر صلاح دنيا و اهل آن بصيرت دارند و با چه قوه مي خواهند اعقل و اكمل نفوس باشند و ارائه طريق صلاح و فلاج نمايند؟!

 

«خشك ابري كه بود ز آب تهي

نايد از وي صفت آب دهي»

[1] در انگلستان 12 نفر - در فرانسه 5 نفر - در ايطاليا 3 نفر - در سويس 2 نفر آلمان 15 نفر.

اختتام و اعتذار

كتاب اول ما به پايان رسيد و هنوز اغلب مطالب ما ناگفته مانده است. اين معلوم است كه امري كه هشتاد سال است در اطراف آن ساخت و سازها شده و مليون ها صرف نشريات آن گشته و براي آن امر در سايه حيل ها حل و عقدها انجام گرفته و رؤساي آن هر روز فكري انديشيده و مكري گزيده اند كشف حيل آن در يك كتاب كشف الحيل و از دست يك شخص قليل المال و العلم به پايان نمي رسد لذا ناگزيريم كه سخن را به همين حد اقتصار دهيم و به اختصار پردازيم خاصه اينكه آنچه را در يك صد و سي صفحه نگاشته اجازه آن را از اداره انطباعات دريافت داشته بوديم در اين صفحات گنجانيده شد وگرنه سخن به قدري زياد است كه مجلدات و مجلات عديده بايد تا شطري از آن در طي سطري چند گفته آيد و گذشته از مدارك و مسائلي كه در ضبط خود بنده است و نشر آن براي بيداري ملت خيلي لازم مي نمايد مسائل و رسائلي چند در نزد اشخاص ديگر هم ديده شد كه براي تأييد اقوال ما نشرش لازم مي نمود مثلا دو رساله است كه به قلم دكتر سابق الذكر رقم گرديده يكي از آنها خطاب به شخص يهودي همداني است در شرح تبليغات بهائيان كه برخلاف همه اديان آلوده ي به بعضي از فسوق و سيئات است و نتيجه حرص و شهوت و طمع نفوس غير زكيه است و قسمتي از آن هم در سفسطه ي كتاب بيان است و مخالفت بهاء با همان سفسطه ها به طوريكه حتي ادعاي او كاملا مخالف مواعيد كتاب بيان و اقوال باب است و رساله ديگرش مبني بر كشف مغالطه و اشتباه كاريهاي عبدالبهاء در كتاب مفاوضات است كه يك سلسله از الفاظ و عبارات و جمل مجمله تورات و انجيل را گرفته و با مهارت در مغالطه كاري چيزها به هم بافته و ساخته و در دست و پاي يهوديان بي سواد انداخته. مجملا اين دو رساله كه بهترين كاشف مغالطه بهاء و عبدالبهاء است. براي آگاهي يهود و نصاري مفيد است و رساله ي سوم از شخص زردشتي نژادي است كه به فارسي صرف نوشته و حتي يك كلمه از لغات خارجه در آن نيست و نتيجه اينكه زردشتيان يزد و بمبئي را كه صد يا چند نفرشان مانند يهوديان همدان فريب خورده اند پند داده كه از اين مذهب و كيش مصنوعي منصرف گردند و آن رساله هم در مقام خود خوب نوشته شده است زيرا مخصوصا منصرف گردند و آن رساله هم در مقام خود خوب نوشته شده است زيرا مخصوصا ساخت و سازهاي ميرزا ابوالفضل را كه بر روي چند كلمه از كتاب دساتير و دبستان المذاهب انجام داده و راه حيله را باز و عبدالبهاء را هم متعلم و انباز خود ساخته در آن رساله آن شخص زردشتي نژاد رد نموده و با اطلاع كاملي كه داشته رفع اشتباه كاري و مغالطه را به خوبي از آن نموده و بر زردتشتيان فهمانيده است كه آنچه را مي طلبند اين نيست كه بهاء آورده است و خلاصه اينكه آن رساله هم براي بيداري زردشتيان و نجات از اين موهومات مفيد و با اينكه مايل بوديم آن سه رساله را نشر كنيم عجالة وسيله ي به دست نيامد لهذا - اين زمان بگذار تا وقت دگراميد اگر موقعي به دست آيد و ضرورتي اقتضا نمايد به نشر آنها اقدام گردد - چنانكه پروژه هاي خود نگارنده هم از اين قرار است كه اميدوار به طبع و نشر آنهائيم.

1- در معرفي اشخاص و اعمال هر يك و احصائيه شان با مدارك.

2- مدارك و اسناد از الواح و غيره كه مثبت دسائس سياسي حضرات است.

3- خيانتهاي مادي و تجاري و بد حسابي حضرات كه قسمتي از آن هم متوجه خود بنده شده و قبوض و اسناد آن موجود است.

4- مدارك گدائي عبدالبهاء و شوقي افندي و پول طلبيدن ايشان گاهي تلويحا و گاهي تصريحا و دشنام دادن برادران به يكديگر بر سر قضيه ي پول و مكاتبات فاميلي از قبيل مراسلات عباس افندي به خواهرش و بالعكس كه تماما كاشف دنيا پرستي و طمع ايشان است و عجب در اين است كه يكي از الواح گدا بازي عبدالبهاء هم اينك در نزد آقاي سرتيپ عبدالرضا خان مهندس موجود است.

5- پيشنهادهائي است به دولت و ملت در حل اين قضيه بهائيت.

6- كتاب اعترافات آواره كه كتابي خواندني است و در اينجا لازم است تذكر دهم كه من خود از همه كس بصيرترم بر اينكه در همين كتاب بعضي جمل و عبارات درج شده كه اندكي از نزاكت و ادبيت خارج شده و اگر از ذكر آنها صرف نظر مي شد اولي بود ولي چه توان كرد كه اولا طبيعت و فطرتم به راستي و صراحت لهجه است و ثانيا نمي توانستم از اين مقدار صرف نظر كنم چه كه طرف ما به قدري مكار است كه اگر اندكي مجامله مي شد باز شهرت مي داد كه «آواره را نظر به مصلحتي و سياستي خودمان بر اين نشريات تشويق كرده ايم وگرنه او از ما است» چنانكه سه سال است شايعات كذبه داده و القاءآت دروغ نموده اند و لهذا ناچار بودم كه از مجامله صرف نظر نموده به صراحت لهجه حقائق را بيان كنم و باز هم از بيان اكثر مطالب شنيعه صرفنظر كرده ام مخصوصا كمتر تصريح به اسامي نموده ام براي اينكه غرض به اشخاص ندارم بلكه دلك به حال اشخاص مي سوزد كه فريب خورده اند و بي جهة خود را به خسارت انداخته و مي اندازند و بالجمله تا ضرورتي اقتضاء نكند راضي به اشتهار نام كسي و مرعفي اعمال شخصي نشده و نخواهم شد و نشر اين جمل را امضا گذارده تجديد و تأييد شود و با همه ي اينها از اهل علم و ادب و ارباب تمدن و تربيت معذرت مي طلبم كه اگر اندكي در بعضي مسائل از نزاكت و ادب بيرون رفته باشيم بر ما خورده نگيرند و حمل بر چيزي جز اجبار نگارنده نفرمايند. و چون احتمال مي دهم كه حضرات ساكت ننشينند و اين مسائل مسلمه را بخواهند متزلزل سازند و شايد بدون تصريح اسم و بدون امضاء نشرياتي ديگر بدهند كه ما باز هم مجبور بر دفاع شويم لهذا انظار را متوجه به رسائل ديگر مي نمائيم و ما توفيقي الا بالله.

خاتمه

از جمله اضافاتي كه در جلد دوم خواهيد خواند تاريخ كرد به زيدي است كه از جهات عديده تناسب و تشابه دارد به عوائد و قواعد بهائيها لهذا از مطالعه ي آن غفلت نشود كه اين تاريخ با مدارك معتبره به زحمت به دست آمده و در كتب ديگر نخواهيد يافت.

ع. آيتي

تمت بعون الله

00000

 

خواندن 939 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی