خانم رئوفی در قسمتی از مصاحبه خود با خبرگزاری تسنیم به چگونگی آموزش کودکان و نوجوانان در فرقه ضاله بهائیت میپردازد .
خانم رئوفی با بیان اینکه : ما در شهر سنندج جزء اقلیت بودیم، یعنی بیشتر مردم مسلمان و سنیمذهب بودند اما ما که تعدادمان در برابر آنها بسیار کم بود، بهایی بودیم. همین قرار گرفتن در اقلیت باعث میشد این پرسش در ذهن شکل بگیرد که؛ آیا راه ما درست است و یا اینکه اکثریت درست میگویند؟ بزرگترها هم در جواب میگفتند اکثریت در اشتباه هستند و حق با اقلیت است.
*به این ترتیب میتوان گفت که کودکان را شستوشوی مغزی میدهند!
درست است؛ البته شستوشوی مغزی در دوران کودکی یکی از برنامههای مهم بهاییت است تا آنها در بزرگسالی نتوانند از این فرقه خارج شوند و چشموگوشبسته در خدمت بهاییت باشند. آنها از سهسالگی تا پانزدهسالگی، کلاسهای درس اخلاق برای کودکان تدارک میبینند این کلاسها تحت عنوان گلشن توحید برگزار میگردید و در طول این سالها هم جلسات، کمیسیونها، محفلهای شبانه و ضیافتهایی را برگزار میکنند تا کودکان بههمراه خانواده خود در آن شرکت کنند.
از طرف دیگر در تمام این مدت، مسئولیتها و مأموریتهای زیادی هم به کودکان میدهند تا فرصت تحقیق درباره دینهای دیگر را نداشته باشند. البته تبلیغات علیه اسلام هم فوقالعاده گسترده است و ناخودآگاه کودکان خود را از اسلام متنفر میکردند. همچنین با اعلام اینکه در صورت مسلمان شدن، از طرف خانواده طرد میشوند، آنها را از این کار میترسانند چون یک نوجوان پانزدهساله جرئت نمیکند که از خانوادهاش بگذرد و راهی غیر از راه خانوادهاش را انتخاب کند.
سرکار خانم رئوفی در مورد چگونگی برخورد خوش با تفکر بهائیت بیان میکند : یکی از تعالیم دوازدهگانه بهاییت و ازجمله دستورات بهاء این است که همه فرزندان خانواده بهاییها باید در سن پانزده سالگی تحری حقیقت کرده و دین خود را اعلام کنند. من میخواستم به آنها ثابت کنم که اعلام بهایی شدن در پانزده سالگی تحمیلی است و اگر کسی در این سن تحری حقیقت کرده و دین دیگری را قبول کند، ممکن نیست که با او خوشرفتاری کنند و او را بپذیرند. به همین دلیل قبل از دوازده سالگی از معلمانم و بزرگترها میپرسیدم اگر کسی دین دیگری انتخاب کند، با او چه میکنید؟ و آنها جواب میدادند که امکان ندارد کسی دین دیگری را انتخاب کند!
اما من وقتی پانزده ساله شدم اعلام کردم که هنوز تحقیقاتم کامل نشده و مطمئن نیستم که راهم درست باشد. در عین حال شروع کردم به خواندن نمازهای اسلامی. هرچند که اطرافیان مخالفت میکردند و حتی خواهر و برادرهایم تلاش میکردند تا با بازی و شیطنت مانع نماز خواندن من شوند. به این ترتیب آنقدر آزارم دادند و اصرار کردند که چرا تسجیل نمیشوی و خودت را بهایی اعلام نمیکنی، تا اینکه درنهایت در سن هجده سالگی به اسم بهاییت مسجل شدم و نامم مثل سایر بهاییها به بیت العدل، مرکزیت و مقر بهاییت در اسرائیل، فرستاده شد.