نکته اول تائید بر ارادت و وابستگی نخست وزیر به فرقه ضاله بهائیت : امیرعباس هویدا در زمستان سال 1298 به دنیا آمد. پدرش حبیبالله به سبب ارادت زیادی که به عباس افندی رهبر بهائیان داشت با اجازه شوقی افندی نام عباس را بر وی گذاشت.
امیر عباس هویدا سالهای نخستین زندگی خود را در دمشق گذراند، وی تحصیلات خود را در بلژیک به پایان رساند و در شهریور1321 به ایران بازگشت.
در دی ماه 1321 به عنوان کارآموز در وزارت خارجه مشغول به کار شد.
در سال 1323 به عنوان دیپلمات به همراه زینالعابدین رهنما که به عنوان وزیر مختار ایران انتخاب شده بود به پاریس رفت. هویدا سپس به دفتر کنسولی تازه بنیاد ایران در اشتوتگارت منتقل شد.
وی در سال 1329 به ایران بازگشت و دو سال مسئول دفتر عبدالله انتظام (وزیر خارجه) بود. پس ازکنار گذاشته شدن انتظام از وزارت خارجه هویدا به ژنو رفت و به عنوان رابط کمیسیون عالی پناهندگان سازمان ملل مشغول به کار شد. بعد از مدتی به اصرار حسنعلی منصور مجدداً به کادر دیپلماتیک پیوست و به سمت دبیر اولی سفارت ایران در آنکارا انتخاب شد. انتظام زمانی که مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران شد، امیرعباس هویدا را به عنوان مشاور مخصوص خود به شرکت نفت منتقل ساخت.
در سال 1339 هویدا به همراه منصور، اقدام به تاسیس کانون مترقی نمود.
در سال 1342 به عنوان وزیر اقتصاد به عضویت کابینه منصور درآمد، سپس
در سال 1344 به دنبال اعدام منصور توسط فداییان اسلام جای وی را گرفت.
هویدا در سال 1354 بعداز نزدیک به 10 سال دبیرکلی حزب ایراننوین، دبیراول تنها حزب حاکم بر ایران یعنی حزب رستاخیز شد، اما با آغاز خیزش انقلاب اسلامی وی توسط شاه از نخستوزیری عزل و به وزارت دربار گماشته شد.
در 18 شهریور 1357 از وزارت دربار نیز عزل و تا 17آبان که دستگیر وروانه زندان شد در منزلش تحت نظر بود. بعد از پیروزی انقلاب هویدا توسط مردم از بازداشتگاهش بیرون کشیده و تحویل دولت انقلاب شد. وی در طول مدت بازداشت و محاکمه از ارائه هرگونه اطلاعات مفیدی طفره رفت. هویدا سرانجام به دلیل مشارکت مؤثر در جنایات و خیانت های رژیم پهلوی به اعدام محکوم شد.
کتاب «نخستوزیر سه دقیقه قبل درگذشت» را به این دلیل که عمده اطلاعاتش گردآوری مطالب انعکاس یافته در جراید مختلف در مورد امیرعباس هویداست نمیتوان یک اثر تحقیقی و تألیفی دانست، بلکه در یک ارزیابی کلی باید گفت آقای محمود تربتیسنجابی با افزودن چند مصاحبه اختصاصی خود در این مورد، به مطالب گردآوری شده جهت مطلوب خویش را داده است. البته صاحب اثر همچون بسیاری از کسانی که طی سالهای اخیر به انتشار کتاب در مورد نخستوزیری 13 ساله هویدا در دوران پهلوی دوم پرداختهاند در مقدمه کتاب مدعی است که درصدد برآمده تا قضاوت و نگاه جامعه را در مورد نقش آفرینان آن دوران به واقعیت نزدیک سازد زیرا تصور موجود، بر حقیقت استوار نیست. آقای تربتی اولین فردی نیست که با این ادعا کتابی را در مورد امیرعباس هویدا عرضه داشته است بلکه سایر همفکران ایشان نیز که در این وادی گام نهادهاند چنین وعدهای را به خوانندگان خود دادهاند. برای نمونه آقای عباس میلانی در ابتدای کتاب «معمای هویدا» مینویسد: «به تدریج به این نتیجه رسیدم که نه تنها او، بلکه همه شخصیتهای مهم سیاسی روزگارمان را از زوایایی گاه مخدوش و محدود و اغلب مغرض و مغلوط شناختهایم... به این نتیجه رسیدم که باید تاریخمان را از نو بخوانیم و بسنجیم... به نظرم رسید فرضیات و گمانها و جزمیات پیش را وا باید گذاشت... باید این فرض را بپذیریم که دانستهها و شنیدههای پیشینمان شاید به قصد گمراهیمان بوده و تنها با ذهنی پالوده از رسوبات گذشته میتوان به گرتهای از حقیقت دست یافت.» (معمای هویدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص10)
مقایسه چگونگی ورود به بحث شناخت بهتر! هویدا در این کتاب با آنچه در کتاب «نخستوزیر سه دقیقه قبل درگذشت» آمده است تا حدودی میتواند جوانب رویکردی حسابگرانه به تاریخ معاصر را مشخص سازد: «قضاوت اکثر وقایعنگاران این دوره از حوادث گذشته و نقش آفرینان تاریخ بر حقیقت استوار نیست. بلکه نیت آنان بیشتر انتقام گرفتن است تا تاریخنگاری، حال آنکه سیمای راستین شخصیتهای تاریخی و تاریخسازان و نقشآفرینان آن دیر زمانی در پرده ابهام باقی نخواهد ماند و سرانجام تاریخ خود، درباره آنان به داوری خواهد نشست.» (ص3)
دعوت به پالودن رسوبات ذهنی جامعه نسبت به تاریخسازان عصر پهلوی در شرایطی صورت میگیرد که دستکم نیمی از جمعیت کنونی کشور، آن دوران را درک کردهاند و یافتههایشان منتج از رخدادهایی است که یا از نزدیک مشاهده یا مستقیماً متأثر از آنها بودهاند، به همین دلیل نیز برای رهایی کشور از نقش مخرب آنان در دوران خفقان و شکنجه، از هیچگونه خطر پذیری دریغ نورزیدند. بنابراین شناختی که این قبیل نویسندگان درصدد تغییر آن برآمدهاند، شناختی غیرمستقیم و ناشی از مطالعه کتب تاریخی جهتدار نیست. اصولاً برای دو نسل از جامعه که در دوران پهلوی دوم زیستهاند مسائل آن دوران، تاریخ نبوده است و در این واقعیت نیز نمیتوان تردید کرد که خیزش عمومی علیه هیئت حاکمه آن دوران موجب شد که حکومتی برخوردار از حمایت همه جانبه آمریکا ساقط شود. این خیزش که تا رسیدن به نقطه پیروزی خود هر روز قربانیان بیشتری تقدیم میداشت قطعاً براساس شناختی چندین ساله بود؛ به عبارت دیگر ارزیابی مردم از افرادی چون هویدا یک شبه شکل نگرفت بلکه جامعه سالها به آنان فرصت داده بود تا چهره خود را نشان دهند؛ لذا در این واقعیت شکی نیست که باور عمومی نسبت به آنان مبتنی بر ارزیابی عملکرد چندین ساله آنان بود، اما باید اذعان داشت که نویسندگان کتابهایی چون «نخستوزیر سه دقیقه قبل درگذشت» با استفاده از فرصت و خلأ به وجود آمده بین دو مقطع زمانی از تاریخ کشورمان، تلاش دارند که یک باور عمومی را برای نسل سوم با علامت سؤال مواجه سازند. هرچند چنانکه اشاره شد، باور نسل اول و دوم کشور نسبت به مسائل و رخدادها و دستاندرکاران امور در دوران حاکمیت پهلویها اصولاً متأثر از تبلیغات نبود، زیرا همه ابزارهای تبلیغاتی در حکومت استبدادی به طور مطلق در اختیار افرادی چون هویدا قرار داشت، با این وجود ورود به بحثهای علمی و منطقی در این زمینهها نه تنها خالی از لطف نیست، بلکه میتواند ضمن روشنتر کردن مباحث تاریخی، نسل سوم را به صورتی کاملاً مستدل با واقعیتهای کشور آشنا سازد، اما برخی قرائن این خوشبینی را در خواننده کتاب با تردید مواجه میسازد.
اولین مبحثی که زمینه اینگونه تردیدها را بیشتر فراهم میسازد، کتمان برخی واقعیتهای مسلم تاریخی برای تطهیر برخی چهرههاست. برای نمونه اگر بحث بهایی بودن یا نبودن امیرعباس هویدا مطرح است نباید بسیاری از واقعیتها از نظر خواننده پنهان نگاه داشته شود تا وابستگی وی به این فرقه مورد تردید قرار گیرد. آقای تربتیسنجابی در این کتاب کوشیده است تا باور عمومی را در این زمینه بدون ارائه سندی قابل توجه ملکوک و مخدوش سازد. البته ایشان از این واقعیت غافل نیست که با توجه به مستندات غیرقابل کتمان، چنین تلاشی چندان نیز سهل نخواهد بود. بنابراین بحث در این زمینه را اینگونه آغاز میکند: «حقیقت این است که پدر امیرعباس (عینالملک) بهاییزاده و از نزدیکان رهبران فرقه بهایی بوده است، ولی مادر هویدا، افسر الملوک برخلاف پدرش زنی مسلمان و مؤمن بوده... از نوشتاری در سرمقاله اولین شماره مجله کاوش به صاحب امتیازی او ـ هویدا ـ استنباط میشود هویدا مسلمان و معتقد به کتاب آسمانی قرآن مجید بوده است.»(ص5)
به این ادعای تربتی- که هیچ سندی برای اثبات آن ارائه نشده است- از دو زاویه متفاوت تاریخی و دینی میتوان نگریست. به لحاظ اعتقادی و دینی، نویسنده قبل از طرح این ادعا باید به این موضوع توجه میداشت که شرع مقدس ازدواج مسلمان با وابستگان به فرقه بهائیت را مجاز نمیشمارد. بنابراین یک زن مؤمنه و مقید به باورهای اسلامی اصولاً نمیتواند به عقد یک بهایی درآید. در ثانی به فرض مسلمان اسمی بودن مادر هویدا این موضوع به چه میزان در هویت و جهتگیریهای سیاسی وی تعیین کننده خواهد بود؛ زیرا امیرعباس هویدا دستکم به همان میزان تأثیرپذیری از مادرش، میتوانسته از پدر نیز تأثیر بگیرد، به ویژه این که وی از نزدیکان به رهبران بهایی بوده است.
اما به لحاظ تاریخی، حتی آقای تربتی در فرازی از کتاب به باور عمومی مردم در این زمینه اشاره دارد: «دکتر احمد دانشور معاون جمعیت شیروخورشید سرخ که ندیم ملکه مادر بود از قول او حکایت زیر را درباره علت خشم شاه بر مسعودی برای نگارنده چنین نقل میکرد: پس از حادثه 17 آذر 1321 که مسعودی علیه قوامالسلطنه قیام کرد او در زمره مشاوران شاه درآمد و روابط نزدیکی با دربار پیدا کرد و از آن زمان به بعد با همسرش ـ قدسیه امیرارجمند ـ به میهمانیهای دربار دعوت میشدند و پسرم اغلب نظر مسعودی را در مسائل اجتماعی جویا میشد. پس از این که هویدا نخستوزیر شد شبی شاه در کاخ من ـ شاهدخت ـ از مسعودی سئوال کرد که مردم درباره هویدا چه میگویند و مسعودی جواب داد من شناختی روی هویدا ندارم ولی در افواه شایع است هویدا بهایی است و جامعه روحانیت با انتصاب او مخالف. این حرف بعد به گوش هویدا رسید و از همان زمان عناد و دشمنی مسعودی را به دل گرفت.»(ص91)
قطعاً طرح چنین موضوعی از سوی صاحب یک رسانه همچون روزنامه اطلاعات نزد شاه صرفاً برای انعکاس یک شایعه نیست، بلکه به نوعی بیانگر حساسیت مردم درباره یک موضوع است. البته در این زمینه، کتاب «معمای هویدا» پایبندی بیشتری به یک بحث مستدل تاریخی از خود نشان داده است: «چوبک او را خداناشناسی قطعی میدانست. بسیاری از دوستان و اقوام هویدا از او درباره چند و چون علائق مذهبیاش پرسیده بودند. به همه جوابی بیش و کم یکسان میداد. میگفت از مذاهب رسمی نفرت دارد.» (معمای هویدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص109)
با اطلاع از نفرت هویدا از مذهب رسمی، زمانی که وی در انتقال مهاجران به فلسطین برای ایجاد رژیمی صهیونیستی تلاش چشمگیری از خود نشان میدهد در واقع نه روی از علقه وی به یهودیت است بلکه به نوعی پیوند وی را با صهیونیستها به نمایش میگذارد: «بحث امکان ایجاد یک دولت یهودی در بخشی از سرزمین فلسطین هم در آن زمان سخت رایج بود. هویدا از جمله اقلیت کوچکی بود که از ایجاد چنین دولتی طرفداری میکرد. میگفت این تنها پادزهر سامی ستیزی تاریخی است.»(همان، ص 65)
بنابراین وابستگی امیرعباس هویدا به صهیونیستها مقولهای به مراتب بالاتر از بهایی بودن یا نبودن وی به حساب میآید؛ زیرا بهائیت یکی از زیرمجموعههای صهیونیسم است که با هدف تضعیف جوامع اسلامی ایجاد شده است. کارنامه هویدا در ضدیت با ادیان الهی به ویژه اسلام و همراهی وی با صهیونیسم به عنوان یک اندیشه نژادپرستانه که با روح ادیان الهی در تعارض آشکار است میتواند پیوند و ارتباط ارگانیک وی را با بهائیت در ایران مشخص سازد: «حتی حلقهی دوستان نزدیک هویدا در مدرسه هم برای خود نامی گزیده بودند که طنین رمانتیسم تاریخی در آن موج میزد. آنها خود را نخبگان روشنفکری مدرسه میدانستند و نام «تمپلرها» را برگزیده بودند. انتخابشان سخت غریب بود چون تامپلرهای سدهی دوازدهم، سلحشورانی پرآوازه بودند که در جنگهای صلیبی، علیه مسلمین میجنگیدند. به گمان برخی از محققان، همین تامپلرها را باید هستهی اولیه فراماسونری دانست.»(همان، ص 69)
بنابراین از چنین گرایشهایی میتوان به میزان ضدیت امیرعباس هویدا با اسلام پی برد و دریافت طرح بحثهایی در مورد مسلمان بودن هویدا دستکم براساس مستندات کتابهایی که برای تطهیر وی به رشته تحریر درآمده، بسیار به دور از واقعیت است. اما این که با وجود چنین سوابق مشخصی، همچنان نویسندگانی در پی آنند تا باور جامعه را در مورد مسلمان نبودن هویدا تغییر دهند بحث مبسوطی را میطلبد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. تنها نکتهای که در تکمیل این بحث نباید از آن غافل شد اینکه ارتباط هویدا با صهیونیستها منحصر به دوران اقامت وی در بیروت و اروپا به ویژه در ایامی که در ژنو نقش رابط کمیسیون عالی پناهندگان سازمان ملل را به عهده داشت نبوده بلکه در دوران نخستوزیری نیز همچنان این ارتباط ویژه حفظ میشود، در حالی که حتی شاه دارای چنین روابط وسیعی با صهیونیستها نبوده است: «از اوائل دههی پنجاه، ریاست دفتر اسرائیل را لوبرانی به عهده داشت و او روابط ویژه و نزدیکی با هویدا پیدا کرده بود. نه تنها به بسیاری از مهمانیهای شام هویدا دعوت داشت، بلکه مرتب با او در دفتر نخستوزیر هم دیدار و گفتگو میکرد. از یک جنبه، لوبرانی تنها استثنای قاعدهای بود که هویدا خود در دوران صدارتش برقرار کرده بود. هر وقت سفیری از یکی از کشورهای خارجی به دیدار هویدا میآمد، او تأکید داشت یکی از منشیانش در جلسه حضور داشته باشند. تنها استثنا لوبرانی بود.» (همان، ص 407)
صاحب اثر فصل مشبعی را به فضائل و ناراستیهای خانواده منصور اختصاص داده است در حالی که هویدا و منصور در یک شرائط و براساس خصوصیات مشابه برگزیده شدند؛ به عبارت دیگر، این دو دوست مختصات کامل مدیرانی را دارا بودند که آمریکاییان برای پیشبرد امورشان به آنان نیاز داشتند. آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد 32 به عنوان قدرت سیاسی تازه نفس پیروز در ایران در رقابت با انگلیس، برای تحکیم مواضعش شتابزده بود. این شتابزدگی موجب میشد حتی برخی سیاستمداران ایرانی متمایل به آمریکا در برابر سیاستهای این کشور مقاومت کنند. برای نمونه دکتر علی امینی در برابر فشار آمریکاییها برای اعطای حقوق دیپلماتیک به همه مستشاران و خانوادههایشان ایستادگی مینمود و معتقد بود پاسخ مثبت گفتن به چنین خواسته غیرمنطقی مقاومت اجتماعی شدیدی در پی خواهد داشت و به نفع واشنگتن نخواهد بود. از این رو حکمرانان کاخ سفید برای جبران دور بودن چندین ساله از تسلط بر بخشهای مختلف کشور فتح شده توسط کودتا، به تربیت مدیرانی احساس نیاز مینمودند که کاملاً تابع باشند. همین نیاز زمینه اصلی شکلگیری «کانون مترقی» را توسط حسنعلی منصور و هویدا در سالهای پایانی دهه 30 فراهم آورد. در کتاب «معمای هویدا» در این زمینه چنین میخوانیم: «البته از سال 1342 به بعد، بخش اعظم اوقات هویدا صرف کار سازماندهی تشکیلات کانون مترقی میشد. منصور در مهرماه 1342، در دیدار با جولیس هولمز، سفیر آمریکا در ایران، ادعا کرد که به گمانش ظرف سه یا چهار ماه آینده وظیفهی تشکیل دولت جدید به او محول خواهد شد. یکی دو هفته بعد، منصور دوباره به سفارت آمریکا مراجعه کرد و گزارشی از برنامههای آتی خود را در اختیار سفیر گذاشت. در یادداشت سفیر، در حاشیه شرح این مذاکرات آمده که امیرعباس هویدا که از مقامات عالیرتبه شرکت نفت است یار اصلی منصور در کار تشکیل کانون مترقی بوده است... هولمز یادداشت خود را با ذکر این نکته به پایان میرساند که به گمان من بعید به نظر میآید که منصور بتواند از عهدهی رهبری سیاسی ]این کار[ برآید چون به نظر من، او از درایت کافی برخوردار نیست.»(معمای هویدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 191)
این که چرا عملکرد منصور هم از نظر آمریکاییها و هم از نظر شاه آنچنان مطلوب نبود بحث قابل تأملی است. به طور قطع منصور به لحاظ فردی از شخصیتی استوارتر از هویدا برخوردار بود، به همین دلیل نیز محوریت را در کانون او برعهده داشت: «در سوم آبان 1342، شاه دوباره با سفیر آمریکا درباره منصور و آیندهاش گفتگو کرد. این بار به هولمز گفت که به تواناییهای منصور به عنوان یک رهبر سیاسی، امید چندانی ندارد. با این حال، به گمانش در شرایط کنونی، بهتر از او کسی در صحنه نیست»(همان، ص 195)
اعدام انقلابی منصور به دلیل اقداماتی چون به تصویب رسانیدن اعطای مصونیت سیاسی به همه مستشاران آمریکایی (بیش از پنجاه هزار نفر) و خانوادههای آنها در ایران و تبعید امام و سایر عملکردهای تحقیر کننده ملت ایران در این ایام میتواند یک روی سکه این رویداد باشد. بدون شک اطلاعاتی که به صورت حساب شده از سوی مظفر بقایی به نیروهای عمل کننده در این زمینه داده میشد نیز یک روی دیگر این سکه باید تلقی شود. نفوذ بقایی به عنوان عنصر تعیین کننده و مرتبط با سیا و ساواک در میان نیروهای مسلمان و انقلابی که به مبارزه مسلحانه معتقد بودند به طور قطع کاربردهایی در اینگونه زمینهها داشت. واکنش شدید خانواده منصور در برابر دربار بعد از این اعدام انقلابی بیارتباط با نارضایتی مطلق شاه و آمریکا از شخصیت فردی منصور نبود. هرچند بسیاری از واقعیتها در این زمینه مکتوم مانده، اما قرائن و دلایلی این مسئله را در هالهای از ابهام قرار دادهاند. آقای دکتر هوشنگ شاهقلی (وزیر بهداری و فرهنگ علوم دولت هویدا) واکنش خانواده منصور را بعد از اطلاع از جریان ترور اینگونه بیان میکند: «در همین موقع فریده همسر منصور که پیراهن حریری به رنگ آبی فیروزهای و پالتوی اسپرتی برتن داشت با حالتی مشوش و خشمگین به بیمارستان آمد. چشمش به نصیری و پاکروان که افتاد شروع کرد به ناسزا گفتن: پدرسوختهها بالاخره کار خودتان را کردید. شوهر مرا کشتید! صدای فریده هر لحظه بلندتر میشد. با اشاره هویدا، پرستارها فریده را به یکی از اتاقهای بخش بردند و آمپول مسکنی به او تزریق و به حالت رخوت روانه خانه کردند.»(ص30) و در بیان ادامه ماجرا بعد از مرگ منصور میافزاید: «نیم ساعت بعد هویدا مجدداً به بیمارستان آمد و به جواد منصور گفت که شاه او ـ هویدا ـ را به جای برادرش انتخاب کرده و اضافه کرد شما وزیر مشاور من هستید. با شنیدن این خبر لیلا برآشفته شد و با عصبانیت بر سر هویدا داد کشید و گفت: متأسفم که از واقعیت چیزی نمیدانی و با آن فاصله داری. بعد در حالی که زیر لب جملات ناسزا گونهای نثار هویدا میکرد، همراه فریده بیمارستان را ترک گفت.»(ص 32)
موضعگیری تند وشدید منسوبان حسنعلی منصور نسبت به دربار و اینکه بعد از مدت کوتاهی برادر منصور توسط شخص شاه از کابینه هویدا کنار گذاشته شد بیانگر وجود تقابلهایی بین منصور و شاه بوده است. باید توجه داشت که محمدرضا پهلوی به چند موضوع در ارتباط با نخستوزیرانش بشدت حساس بود؛ اول آنکه به دلیل فقر دانش و سواد، حاضر به تحمل نخستوزیری با شأن و منزلت علمی نبود (این مطلب در مورد قوام و امینی کاملاً مشهود بود). همچنین از اینکه نخستوزیر مستقیماً با آمریکا در ارتباط باشد بشدت خوف و هراس داشت و منصور مستقیماً با آمریکاییها نه تنها ارتباط داشت بلکه از آنجا که آنان چندین ماه قبل از کنار گذاشته شدن علم وعده نخستوزیری به وی داده بودند در واقع خود را منتخب واشنگتن میدانست تا دربار.
از سوی دیگر شاه شخصیت و محبوبیت اجتماعی داشتن نخستوزیرانش را هرگز تحمل نمیکرد. برای نمونه با وجود اطلاع از پایبندی دکتر مصدق به سلطنت از آنجا که محمدرضا نتوانست ارتقای جایگاه مردمی وی را برتابد، انواع کارشکنیها را کرد تا وی نخستوزیری موفق جلوهگر نشود. همین امر بتدریج مصدق را در موضع تقابل با دربار قرار داد.
گروه «کانون مترقی» گرچه فاقد همه ویژگیهایی بودند که موجبات نگرانی محمدرضا پهلوی را فراهم میآورد، اما در میان آنان تنها منصور برای خود هویتی مستقل از شاه قائل بود که این امر برای دربار درگیر با نخستوزیران مختلف چندان خوشایند نبود. لذا از آنجا که در این ایام آمریکا محوریت سیاستهای خود را در ایران بر شخص محمدرضا بنا نهاده بود، عوامل دیگرش را در ایران در صورت تقابل با شاه قربانی این استراتژی میساخت. چرایی برخورد منفی آقای تربتی با منصور و خانوادهاش شاید با این توضیحات تا حدودی روشن شده باشد. اما هویدا دارای کلیه خصوصیاتی بود که پهلوی دوم را از هر جهت مطمئن میساخت از جمله خفیف بودن شخصیت وی که برخی آن را ناشی از گرایشهای جنسی غیرمتعارِفش دانستهاند و برخی مورخان آن را بازتاب رسیدن یک فرد گمنام به قدرت برشمردهاند. آقای عباس میلانی در این زمینه مینویسد: «حتی سرسختترین مدافعان هویدا هم بر این قول متفقاند که او در این دوران دوم شیفته و معتاد عوالم و لذات جنبی قدرت شده بود. برای حفظ مقامش به هر خفتی تن در میداد.»(معمای هویدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 275)
البته نویسنده محترم این کتاب خفتپذیری هویدا را مربوط به دوران دوم نخستوزیری وی میداند، هرچند تفکیک دوران صدارت 13 ساله به دو مقطع نمیتواند مبنای اصولی داشته باشد، اما با این وجود باید دید به چه دلیل در دوران اول فرضی، امیرعباس هویدا فردی دمکرات و فرهیخته که به دنبال برقراری دمکراسی در ایران است، ارزیابی میشود. به طور قطع این مسئله بیارتباط با نقشآفرینی آشکار آمریکا در روی کار آوردن تیم کانون مترقی نمیتواند باشد. مورخانی چون آقای عباس میلانی چندان تمایلی به این واقعیت ندارند که آمریکا به عنوان انتخابگر دیکتاتوری جلوهگر شود؛ بنابراین در چینش پازلهای تاریخی به گونهای عمل میکنند که گویا واشنگتن کانون مترقی را برای برقراری دمکراسی در ایران به روی کار آورد، اما نخستوزیر منتخب این تیم عملاً در دور دوم صدارتش از این تعهد خویش فاصله گرفت: «هویدا و کانون مترقیاش با این وعده سرکار آمدند که برای ایران دمکراسی بیشتر به ارمغان خواهند آورد، اما او بعد از پذیرفتن دبیر اولی حزبی که سرشتی یکسره شبهتوتالیتریستی داشت در واقع به خادم و عامل استبداد بدل شد» (همان، ص 371)
این ادعا در حالی در چند فراز این کتاب تکرار شده که اصولاً روی کار آمدن تیم کانون مترقی با نابودی همه نهادهای دمکراتیک در کشور همراه شد و این واقعیتی است که آقای میلانی نیز کم و پیش به آن معترف است: «در همان سال (42) منصور با همکاری هویدا و گروهی کوچک از اعضای اولیه «کانون مترقی» سیاههای از کاندیداهای حزب را برای انتخابات آتی مجلس تدارک کردند. سپس کمیتهای متشکل از علم و منصور و نمایندهای از ساواک ترکیب مجلس آینده را به بحث گذاشتند... سرانجام سیاههی نمایندگان مجلس آتی تهیه شد و برای تایید نهایی به «شرف عرض» رسید. پس از تایید شاه، تمامی این کاندیداها در انتخابات آزاد بعدی به نمایندگی مجلس برگزیده شدند.»(همان، ص195)
چگونه میتوان مدعی شد این تیم با چنین مختصاتی که برای اولین بار مجلسی کاملاً فرمایشی بعد از سقوط دولت مصدق شکل دادند از سوی آمریکاییها برای ایجاد «دمکراسی» در کشور برگزیده شده باشد. در این زمینه باید گفت بر همه تاریخپژوهان مسلم است که آمریکا با به راه انداختن کودتای بیست و هشتم مرداد انتخاب خود را آشکارا بیان داشت. در این واقعیت نمیتوان تردید داشت که دولت مصدق نه تنها تعارضی با دولت آمریکا نداشت بلکه تمایل به واشنگتن در عملکرد وی یا در انتخاب برخی مشاوران کاملاً مشهود بود. بنابراین زمانی که آمریکا با این کودتا در کنار انگلیسیها قرار میگیرد مشخص است که کدام مشی را برای اداره ایران برگزیده است. اگر واشنگتن کمترین تمایلی حتی به برقراری دمکراسی ظاهری در ایران داشت میتوانست با دولت مصدقی که بارها پایبندی خود را به سلطنت در عمل به اثبات رسانده بود همراهی کند. بنابراین زمانی که رفرمهای جبهه ملی در چارچوب رژیم وابسته سلطنتی نیز نه تنها تحمل نمیشود بلکه با تشکیل ساواک توسط آمریکائیها هرگونه آزادیهای ابتدایی نفی و به شدت سرکوب میگردد، آیا میتوان ادعا کرد کانون مترقی از سوی آمریکاییها برای برقراری دمکراسی در ایران برگزیده شده است؟ جواب این پرسش آشکارتر از آن است که بتوان واشنگتن را در گزینش دیکتاتور تبرئه کرد. لذا زمانی که استراتژی آمریکا بر استقرار یک حکومت خودکامه سلطنتی بنا گذاشته شد، تنها بحثی که باقی میماند انتخاب مدیرانی بود که هم بتوانند خواستههای آمریکا را بسرعت تأمین کنند و هم از هویتی برخوردار باشند که در برابر خودمحوری شاه ارادهای از خود بروز ندهند. چنانکه اشاره شد، جمیع این جهات در نیروهای کانون مترقی وجود داشت. افرادی کاملاً بیهویت به لحاظ ملی و فرهنگ خودی در این کانون گرد آمدند و برای اداره کشور آماده شدند. نگرانی بابت آنکه که برای اولین بار افرادی زمام امور را در دست میگرفتند که هیچگونه سنخیتی با جامعه ایران نداشتند در همان زمان بسیار فراگیر بود. برای نمونه میتوان به مقاله خواندنیها اشاره کرد: «خداوندا چه پیش آمده که اکثر خواص ما را چنین پریشان فکر و نامطمئن و لاابالی کرده است که از آن چه باید بهراسند هیچ نمیترسند و جز تقلید، آن هم تقلید ناتمام از بیگانه کاری نمیکنند. با این گروه غافل که در دریایی از فسق و فجور غوطهورند، برای ساختن ایران نو هیچ امیدی نیست.»(سیدفخرالدین شادمان «سیاستنامه ایران» خواندنیها، 26 تیر 1344)
در واقع طی یک دهه، بعد از کودتا و تجربه کردن دولتهای مختلف که عمر متوسط بسیار کوتاه داشتند شاه و آمریکا به این جمعبندی رسیدند که به نسل نویی از مدیران نیازمندند. مدیران گذشته عموماً از خانوادههای اعیان و اشرف بودند. زبان و فرهنگ ایران را عموماً به خوبی میشناختند. علیرغم غرب باوری بعضاً افراطی از آنجا که برای خود اصالت و شخصیتی قائل بودند. بندرت حاضر میشدند شأن خود را در حد آلت فعل منویات کودکانه و جاهلانه شاه تنزل بخشند. آنان همچنین به دلیل شناخت جامعه ایران کمتر زیر بار زیادهخواهیهای قدرتمدارانه آمریکا میرفتند و بر نتایج زیانبار تحقیر سیاسی و فرهنگی ملت تأکید میورزیدند، حال آنکه نسل مدیران مطلوب آمریکا و شاه نه به زبان مردم آشنا بودند نه با آنان حشر ونشری داشتند. به زبان بیگانه در بحثهای رسمی و حتی در جلسات و محافل خصوصی سخن میگفتند. بیهویتی در برابر فرهنگ غرب را تا بدان جا کشانده بودند که همه عادات و سلائق و سنتهای ایرانی را حقیر میپنداشتند و در همه زمینهها خود را همانند بیگانگان میآراستند. آقای عباس میلانی در این زمینه معترف است: «هویدا معمولاً چندین بار در طول روز با شاه تلفنی صحبت میکرد... شاید استفاده از زبانهای خارجی بیشتر نتیجه این واقعیت بود که هر دو نفر به این زبانها راحتتر از فارسی سخن میگفتند... انقلاب اسلامی را دستکم از سر مجاز، باید نوعی طغیان زبان شناختی دانست: طغیان زبان و فرهنگ بومی علیه حکومت جهان وطنان بیگانه با زبان فارسی، میتوان حتی گامی پیشتر گذاشت و ادعا کرد که هرگاه حکام ملکی زبان و فرهنگ آن دیار را نشناسند، آنگاه از انقلاب هم اجتنابی نیست.» (معمای هویدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 287)همچنین در فرازی از این کتاب آمده است: «دیگر عادت هویدا شده بود که بسیاری از گفتگوهای محرمانه و مهماش را به زبان فرانسه یا انگلیسی انجام دهد. گاه حتی هنگام گفتگوی عادی با همکارانش هم از زبان فرانسه استفاده میکرد... گویی هر دو (شاه و هویدا) در موطن خود مهاجری پیش نبودند. مأمن واقعی هر دو اروپایی بود که در عالم خیال پرورانده بودند. هویدا نخستین شخصیت به راستی جهان- وطنی بود که در ایران به قدرت رسید.» (همان، ص 219) عبارت «جهان وطنی» که نویسنده کتاب «معمای هویدا» در مورد نخستوزیر 13 ساله به کار میگیرد در واقع پوشش مناسبی بود که تشکیلات جهانی فراماسونری برای بیهویت ساختن وابستگان خود در کشورهای تحت سلطه غرب، از آن استفاده میکرد. هرچند هویدا فراماسون نیز بود، اما قطعاً اولین نخستوزیر فراماسون در تاریخ حکومتهای وابسته به حساب نمیآمد. صرفاً از یک جهت هویدا را میتوان نخستین به حساب آورد و آن باورهای جهان وطنانه وی در ارتباط با صهیونیزم است که موجب شد برای اولین بار ایران به عنوان پایگاه اصلی تقویتکننده این رژیم نژاد پرست درآید: «در نیویورک هویدا در عین حال با نیکسون و دیوید راکفلر هم ملاقات کرد و به علاوه با روسای شرکتهای نفتی آمریکا که عضو کنسرسیوم بودند مذاکراتی به عمل آورد. او تأکید داشت که در ایران بر آن است که روزانه پنج میلیون بشکه نفت تولید کند. در عین حال یادآور شد که چنین افزایش تولیدی... در آینده دست اعراب را در رویارویی با غرب و محدودکردن صادرات نفتی خواهد بست. تذکار و پیشبینی هویدا درست از آب درآمد. وقتی در اکتبر 1973، کشورهای عرب در نتیجه جنگ اعراب و اسرائیل، از فروش نفت به غرب امتناع کردند، ایران به این تحریم نفتی نپیوست و کماکان نه تنها به غرب که به اسرائیل هم نفت فروخت.» (همان، ص 311) افزایش شدید تولید نفت که رقم حقیقی آن شش و نیم میلیون بشکه در روز برآورد میشود، اقدامی بود که به اعتقاد جمیع کارشناسان نفتی خیانتی آشکار به منابع نفتی به حساب میآمد، زیرا در آن شرائط اثرات تخریبی فراوانی بر این منابع داشت، اما احساسات جهان وطنی! هویدا موجب شده بود که روزانه صرفاً سیصد هزار بشکه نفت از لاوان برای رژیم نژادپرست اسرائیل بارگیری شود. البته از یک جهت هویدا را میتوان در زمره جهان وطنانی به شمار آورد که در هر نقطهای از جهان اقامت داشته باشند پیوندشان با صهیونیستها به لحاظ اقتصادی، سیاسی و ... در اولویت قرار دارد. در این زمینه ظرافت کار هویدا به نوعی بود که شاه هرگز احساس نمیکرد اراده دیگری در کنار اراده وی امور را به جهات دلخواه جهان وطنانه خویش سوق میدهد. البته باید اذعان داشت بدین منظور هویدا به هر خفتی تن درمیداد که به نوعی نامه لرنس عربستان به لندن برای کسب تکلیف در مورد میزان و حد و مرز فداکاری در راه اهداف وطنش، و پاسخ لندن مبنی بر مجاز بودن هر کاری در راه ایجاد امپراتوری انگلیس را میتوان یادآور شد. آقای عباس میلانی در این زمینه مینویسد: «برخی از کسانی که ساخت قدرت را در ایران دوران شاه نیک میشناختند معتقدند که هویدا برخلاف تصور رایج، آلت فعل صرف شاه نبود، میگویند او برعکس در بسیاری از موارد هدفها و سیاستهای خود را دنبال میکرد و در عین حال چنان رفتار میکرد که گویی مجری صرف فرامین ملوکانه است. میگویند ظرافت کار هویدا در این بود که حتی شاه را هم متقاعد کرده بود که کارها همه در دستش است و هویدا چیزی جز آلت فعل او نیست.» (همان، ص 296)
البته خدماتی که هویدا به صهیونیستها و عوامل بهایی آنها در ایران ارائه میداد از جمله مسائلی نبود که در تعارض با خواستههای مقطعی شاه باشد بلکه صرفاً براساس یک نگاه کلان، سلطنت را روز به روز در میان ملتی که دارای عرق ملی و مذهبی قوی بود منفورتر میساخت. به طور قطع این واقعیت برای افرادی چون هویدا که با ابتداییترین سلائق حتی با غذاهای مورد علاقه ملت ایران بیگانه بودند چندان ملموس نبود: «هویدا هم پذیرفته بود و از آنجا که به غذای فرانسوی دلبستگی خاصی داشت، ناچار آشپز ویژهی نخستوزیری را برای گذاراندن یک دوره آشپزی غذاهای گیاهی رژیمی فرانسوی به پاریس گسیل کردند» (همان، ص 270)
هویدا میپنداشت همان طور که فریبکاری و تملق در محمدرضا مؤثر واقع میشود، میتوان با همان شیوه ملت را نیز از واقعیتها دور نگه داشت. برای نمونه او در نطقش در مجلس شورای ملی چندماه بعد از انتخاب شدن به نخستوزیری گفت: «من مخالف سانسور مطبوعاتم... حاضرم جانم را بدهم تا دیگران آزادانه صحبت کنند، باید بگذاریم هرکس آزادانه حرفش را بزند.» (نشریه بامشاد، 21 اسفند 1345) این حرف برای کسانی که هویدا را دستکم در دوران وزارت دارایی شناخته بودند، فریبی بیش نبود. پس از انتصاب هویدا (که فردی گمنام و فاقد تجربه مدیریتی بود) به عنوان وزیر در کابینه منصور، بلافاصله کارمندان باتجربه و عالیرتبه وزارت دارایی با وی درگیر شدند و جزواتی در انتقاد از او منتشر ساختند. واکنش هویدا به این انتقادات ماهیت وی را در زمینه چگونگی برخورد با منتقدان روشن ساخت. وی ضمن «خرابکار» خواندن این کارمندان و تشکیل کمیته ویژه برای برکناری آنان، پای ساواک را نیز به این مسئله کشید و یک مسئله کارشناسی را کاملاً امنیتی ساخت. البته هویدا در دوران نخستوزیری بسیار زیرکانهتر به تحدید آزادیها و ارتباطات جهان وطنیاش پرداخت. از جمله دعوت از اقوام خویش برای مسافرت از اسرائیل به ایران و اشتغال پسرعموهایش چون جمیل هویدا در نخستوزیری، اقداماتی بودند که هرگز افشاء نشدند. همچنین طرح وی برای دولتی کردن همه مطبوعات حتی روزنامههای کیهان و اطلاعات که توسط معتمدین دربار اداره میشدند نمونه دیگری از این دست تمهیدات به حساب میآید. هرچند هویدا موفق نشد مدل انتشار روزنامه آیندگان را به سایر روزنامهها تعمیم دهد، اما در واقع با منفعل کردن مسعودی در روزنامه اطلاعات و گماشتن امیرطاهری به سردبیری روزنامه کیهان ابزارهای کنترلی لازم را به دست آورد. تنها پدیده مطبوعاتی کشور که انتقادات صریحش از هویدا را برخی به حساب سعهصدر جناب نخستوزیر میگذارند، مجله «توفیق» بود که در نیمی از دوران صدارت وی منتشر شد. هرچند در نهایت هویدا موفق شد نظر شاه را برای توقیف این مجله کسب کند، اما آیا واقعاً شش سال تحمل این نشریه کاریکاتور در دوران صدارت او ارتباطی با اعتقاد هویدا به آزادی داشت؟
آقای تربتی به نقل از آقای احمد عطایی ـ مؤسس انتشارات عطایی ـ خاطرهای را نقل میکند که طی آن برای هویدا مظلوم نمایی شده است: «من معاون اتحادیه (ناشران) بودم، موضوع را با مقامات نخستوزیری... در میان گذاشتم و تقاضای ملاقات با هویدا را نمودیم... بعد از حال و احوال و اطلاع از چگونگی مسئله و خواسته ما و دستور لغو تصویب نامه مربوط به افزایش نرخ پست، از جوف پوشهای که روی میزش بود، یک شماره روزنامه توفیق بیرون کشید و نشان ما داد. در صفحه اول کاریکاتوری از او و همسرش لیلا به چاپ رسیده بود. بعد گفت: من به این زشتیام؟
- همگی گفتیم: کی میگه، خدا نکنه... بعد اضافه کرد... اما از شما یک سئوال دارم، در کجای دنیا یک نشریه مثل توفیق به خود حق میدهد هر هفته زندگی خصوصی نخستوزیر و همسرش را زیر ذرهبین ببرد و با به کارگیری واژههای ناپسند برمن بتازد...» (صص 81-80)
اما در واقع آزادی قائل شدن برای مجله توفیق که طی آن بتواند هویدا را هجو کند، به نگرانی شاه از احتمال قدرتگیری نخستوزیر باز میگشت. تجربه تلخ شاه از نخستوزیرانی که بتدریج قدرت گرفتند و در برابر وی که از هیچ گونه دانشی بهرهمند نبود مقاومت و ایستادگی کردند، موجب شده بود که در مورد هویدا همه جوانب امر رعایت شود. در اوج خفقان و سرکوب ابتداییترین آزادیها و جزئیترین انتقادات، هجو هویدا در مجله توفیق مجاز بود. البته سوژه طنز شدن نخستوزیر و کابینهاش منحصر به این مجله نبود بلکه حتی در جلسات تفریحی خواص دربار، به سخره گرفتن هویدا توسط یک هنرمند! در حضور شخص وی یک سرگرمی رایج بود. بدین وسیله شاه میکوشید شخصیت و جایگاه نخستوزیر را بسیار نازل سازد تا وی هرگز جرئت برقراری ارتباط مستقیم با آمریکا را نیابد. ضمن این که وزرا نیز برای او اعتبار چندانی قائل نشوند و محوریت کابینه با دربار باشد. البته زیرکی هویدا در به کنترل درآوردن مطبوعات به صورت غیر مستقیم، در مورد مجله توفیق مؤثر واقع نشد، لذا با ترفندهای مختلف، عاقبت شاه به بسته شدن بساط مؤسسه توفیق که خود به مدیر مسئول آن نشان همایونی اعطاء کرده بود رضایت داد.
آقای تربتی همچنین در کتاب «نخستوزیر سه دقیقه قبل درگذشت» به کمک نقل قولهایی تلاش کرده است تا امیرعباس هویدا را فردی به لحاظ اقتصادی سالم و منزه جلوهگر سازد، خطی که آقای عباس میلانی نیز در پیمودن آن به اغراق رفته است. قبل از پرداختن به روایتهای منعکس شده در این کتاب، ذکر این نکته ضروری است که برای ارزیابی میزان سلامت اقتصادی هویدا نمیتوان از همان دریچهای نگریست که به خانواده پهلوی و به طور کلی به دربار مینگریم. افرادی چون اشرف در واقع دایره اقدامات و فعالیتهایشان فردی است؛ بنابراین فساد اقتصادی آنان عمدتاً حول محور شخص خودشان متمرکز است و حتی به کار جمعی با سایر اعضای دربار نیز معتقد نیستند. بنابراین تخلفات اقتصادی آنها همچون پورسانت گرفتن، قاچاق مواد مخدر یا اشیای عتیقه و... در واقع علاوه بر فردی بودن، فعالیتهای پست و نازلی است، در حالی که هویدا با وصل بودن به حلقههای جهانی و به اصطلاح جهان وطنی بودن؟! فساد اقتصادیاش برای ملت ایران بسیار زیانبارتر بود. برای نمونه اعطای نفت به رژیم صهیونیستی و همچنین باز گذاشتن دست آنان برای چپاول ثروتهای ملی، به طوری که در دوران نخستوزیری وی بهائیها و صهیونیستهای ایرانی متصل به صهیونیسم جهانی عملاً اقتصاد ایران را در کنترل خویش داشتند، بخشی از مفاسد اقتصادی بود که بعضاً با محوریت هویدا صورت میگرفت. به عبارت دیگر هویدا به جای سؤاستفادههای نازل شخصی به چپاولهای کلان سازمان یافته به ویژه در ارتباط با صهیونیستها کمک میکرد.
آقای تربتی به نقل از مجله «رهآورد» روایتی را از آقای احمد مهدوی دامغانی تجدید چاپ کرده که طی آن مسائل حاشیهای در مورد یکی از سفرهای هویدا به اسپانیا مطرح شده است. آقای دامغانی که ماجراهای وی در دوران سردفتریاش در تهران، خود حدیث مفصلی است خاطرهای را در مورد سلامت اقتصادی هویدا نقل میکند که دستکم ساختار آن چندان منطقی به نظر نمیرسد. آقای دامغانی در نقل این ماجرا که مربوط به شرح جریان یکی از خریدهای شخصی هویدا در سفر به اسپانیا است سعی کرده انضباط مالی وی را در بالاترین سطح قابل تصور ترسیم کند. روایت اینگونه است که هویدا در جریان خرید از یک فروشگاه پس از اعلام مبلغ توسط صندوقدار متوجه میشود مقدار پول لازم را همراه ندارد. در این موقع فردی که از جانب سفارت وی را همراهی میکند اعلام میدارد مبلغی توسط سفیر به عنوان تنخواه در اختیارش قرار دارد. اما نخستوزیر از برداشتن وجه مورد نیاز از تنخواه استنکاف نموده و دستور میدهد تا یکی از همراهانش کیف وی را از ماشینی که در یکی از خیابانهای اطراف پارک شده بیاورد. در مدتی که کیف شخصی نخستوزیر به فروشگاه آورده میشود اجناس در مقابل صندوقدار فروشگاه میماند و هویدا به وقتگذرانی و گفتوگو مشغول میشود. در نهایت بعد از حاضر شدن کیف، هویدا متنی را به آقای دامغانی انشاء میکند تا به عنوان رسید پول به کارمند سفارت بدهد و آن گاه حاضر میشود از وجه تنخواه برداشت کند. این در حالی است که ارائه رسید میتوانست در همان ابتدا روی یک کاغذ معمولی نیز انجام گیرد تا نخستوزیر و همراهان زمان قابل توجهی را در مقابل صندوقدار فروشگاه، منتظر انتقال کیف ایشان برای صدور رسید عاطل و باطل نمانند. حال، داستانی که بسیار به ذهن غریب میآید، از چه رو برای تطهیر هویدا مطرح میشود؟ از طرفی داستانپرداز حتی توجه ندارد که با چنین حکایاتی قبل از آنکه هویدا را عنصری منضبط به لحاظ اقتصادی ترسیم کند وی را فاقد درایت معرفی میکند. جالب اینکه همین نویسندگان از کنار اقدامات هویدا علیه مصالح ملی همچون واگذاری بحرین به بیگانگان به سهولت عبور میکنند و حتی به نقل از زاهدی آن را «شگرد دیپلماسی ایران و نتیجه هوشیاری شاه در ارتباط با ممالک عربی به ویژه ممالک همسایه» میخوانند.
روایت آقای ناصر امینی در این زمینه تا حدودی نقش هویدا را در زمینه جداسازی بخشی از خاک ایران روشن میسازد: «در اغلب جلسات امیرعباس هویدا نخستوزیر نیز با هلیکوپتر به وزارت خارجه میآمد و در آن شرکت میکرد و نحوه حل موضوع از جهت حقوقی و پارلمانی بررسی میشد. یکی از روزها دکتر جعفر ندیم رئیس اداره سازمانهای بینالمللی وزارت خارجه که مردی بسیار خوشمشرب و بذلهگو بود به رئیس یکی از ادارات که به هیئت اجتماع برای تشکیل جلسه به اتاق وزیر میرفتند گفت: میدانی با این اجتماع پرشکوه به کجا میرویم؟!! آن شخص در جواب گفت: البته به جلسه روزانه کمیسیون میرویم. جعفر ندیم با خنده گفت: خیر آقا به تشییع جنازه بحرین میرویم» (ص 96)
جالب آنکه شاه و هویدا حتی با چشمپوشی از حق حاکمیت ایران بر بحرین نتوانستند اعاده حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه را به درستی محقق سازند زیرا پذیرفتند پلیس شارجه همچنان در ابوموسی استقرار داشته باشد و کلیه امور ساکنان جزیره از قبیل مایحتاج عمومی، آموزش، بهداشت و ... توسط دولت امارات تامین شود. در واقع اداره جزایر با امارات بود و ایران نیز میتوانست ارتش خود را در آنجا مستقر سازد. در حالیکه حتی امارات بدون هماهنگی و مستقلاً معلم مصری استخدام مینمود و به ابوموسی برای آموزش ساکنان آن که همگی تبعهی این کشور بودند گسیل میداشت، نمیتوانستیم صرفاً امکان استقرار ارتش ایران در جزایر را اعاده حاکمیت ایران بر جزایر بنامیم. به عبارت دیگر، رژیم پهلوی با وجود اعطای بحرین به انگلیسیها نتوانست حق حاکمیت ایران را بر جزایر سهگانه به درستی اعاده کند.
از جمله موارد دیگری که در کتابهای منتشر شده اخیر در مورد هویدا به وضوح مشهود است تطهیر وی از جریان ایجاد سیستم تک حزبی است. به طور کلی دیکتاتوری پهلوی دوم زمانی به اوج خود رسید که دو حزب شهساخته که رهبری یکی را هویدا (حزب ایران نوین) و دیگری را علم (حزب مردم) به عهده داشت منحل و حزب رستاخیز تشکیل شد. بعد از اعلام تشکیل حزب واحد همه مردم یا میبایست به عضویت آن درآیند یا کشور را ترک کنند. تطهیر کنندگان هویدا به استناد اینکه اعلام تاسیس حزب واحد توسط شاه صورت گرفت و هم او بود که رسما در نطق خود مردم را مخیر به پذیرش عضویت آن یا ترک کشور کرد، اندیشه تاسیس آن را نیز مربوط به محمدرضا عنوان میکنند. آقای عباس میلانی در این رابطه مینویسد: «برخی از صاحب نظران و نیز سفارت آمریکا در ایران بر این قول بودند که ایجاد حزب جدید در واقع بخشی از تلاش شاه برای محدود کردن قدرت روزافزون نخستوزیر بود. با این حال در همان کنفرانس مطبوعاتی کذایی، شاه هویدا را به دبیر اولی حزب جدید گمارد (معمای هویدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 369) این ادعا که در چند جای دیگر این کتاب نیز آورده شده و همچنین توسط آقای تربتی در نقل مدافعات هویدا در دادگاه منعکس شده از چند جهت قابل خدشه است. اول اینکه شاه به فاصله کوتاهی قبل از آن در کتاب «مأموریت برای وطنم» به صراحت نظام تکحزبی را تخطئه کرده بود. در ثانی براساس روایتهای مختلف وی چندین بار ضمن پرخاش به پیشنهاد کنندگان تشکیل حزب واحد چنین امری را ناممکن اعلام داشته بود. ثالثاً شاه از طریق علم به عنوان دبیرکل حزب مردم بهتر میتوانست هویدا را کنترل کند؛ زیرا همواره تز شاه به عنوان یک عنصر ضعیف به لحاظ دانش و شخصیت ایجاد اختلاف در اطرافیان خویش بود. رابعاً این هویدا بود که از انتقادات و فعالیتهای حزب رقیب شهساخته به شدت ناراحت میگشت و به طرق مختلف میکوشید حتی این رقابت فرمایشی را نیز از سر راه خود بردارد. البته هویدا به خوبی میدانست که تنها راه برای این کار ایجاد نگرانی در شاه است و مسئله شهسوار این فرصت را برای دبیرکل حزب اکثریت (ایران نوین) به صورت تمام و کمال فراهم ساخت تا بتواند بساط رقابت را از میان بردارد. رئیس سازمان برنامه و بودجه شاه در سالهای 6-51 در این باره در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی هاروارد میگوید: «در شرحی که اعلیحضرت دادند من حس کردم که صحبت از حزب واحد میخواهند بکنند چون قبلاً روی این مسئله خیلی بحث شده بود و صحبت کرده بودیم و آشنا بودیم به این فکر...
- ض ص: کجا، آقا؟ کجا این مسئله پیش آمده بود، مسئله تشکیل حزب واحد کجا مطرح شده بود که شما راجع به آن بحث کرده بودید؟
- ع م: قبلاً، خوب، در دفتر سیاسی حزب ایران نوین که من در آن عضویت داشتم این مسئله مطرح میشد. مرحوم هویدا همیشه وقتی به اشکالاتی برمیخوردیم این اشاره را میکرد که «مثل این که راهحلی جز حزب واحد نیست برای اینکه با این ترتیب که نمیشود.» به خصوص بعد از انتخاباتی که در شهسوار شد... (هویدا) گفت (حزب مردم) همه به دنبال سیاست اعلیحضرت هست. همه در واقع دنبال یک چیز هستیم. این دعواهای ظاهری که در صحنه انتخاباتی یک شهر یا یک حوزه میشود اینها یک خورده بیمعنی است. بایست ما یک حزب داشته باشیم...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی- طرح تاریخ شفاهی هاروارد- انتشارات گام نو، چاپ سوم، ص 54) در واقع هویدا با مستمسک قرار دادن درگیریها در شهرستان شهسوار توانست شاه را مجاب کند و از طریق وی حزب رقیب را از میدان خارج سازد. واقعیت آن است که عملاً نیز حزب رستاخیز در کنترل حزب ایران نوین قرار گرفت و علاوه بر اینکه هویدا دبیر کل آن شد افرادی چون مجیدی مسئولیتهای کلیدی آن را به عهده گرفتند.
آقای تربتی همچنین فصل ماقبل آخر کتاب را به روزشمار گونهای در مورد ایام پرالتهاب انقلاب اسلامی اختصاص داده است که مستقیماً با موضوع بحث کتاب یعنی زندگینامه هویدا ارتباط ندارد، امّا از آنجا که پایانبخش این فصل سندی جعلی است این اقدام بسیار قابل تأمل مینماید. انعکاس یک سند جعلی که موضوع آن ملاقات آقایان قرهباغی و فردوست با امام است به نوعی با جملهای از آقای سالیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران) در یک کادر قرار گرفته تا پیام مشخصی را به خواننده منتقل سازد. اولاً برهیچ تاریخپژوهی پوشیده نیست که اصولاً امام چنین ملاقاتی با آقایان نامبرده نداشتهاند. در ثانی با کمترین اطلاعات از تاریخ معاصر و شناخت اقشار مختلف جامعه میتوان فهمید که عبارات به کار گرفته شده در سند مربوط به یک روحانی نیست و ریشه در فرهنگ متملقانه درباری دارد (ادعا شده کاتب سند حجتالاسلام اشراقی است) ضمن اینکه یک روحانی در امضای یک متن برای خود القاب و عناوین ذکر نمیکند. ثالثاً شتابزدگی تدوین کننده کتاب برای بهرهمندی از این اقدام به منظور القای یک پیام خاص با اضافه کردن جمله سالیوان در داخل کادر سند بروز کرده است.
هرچند مؤسسه حفظ و نشر آثار حضرت امام رسماً از نویسنده کتاب به خاطر جعل این سند در محاکم قضایی طرح شکایت کرده است تا اهداف چنین جعلیات ناشیانهای مشخص شود، اما اطلاع صرف از توسل این قبیل نویسندگان به فریب، این واقعیت را بر خواننده پنهان نمیگذارد که ادعای اولیه آقای تربتی برای روشن کردن واقعیتها در مورد شخصیتهای گذشته به چه معنی بوده است.
در آخرین فراز از این نوشتار لازم است به این نکته اشاره شود که مسائل بیشماری در عملکرد هویدا وجود دارد که پرداختن به آنها میتواند بخشهایی از تاریخ کشورمان را روشن سازد اما به دلیل پرهیز از مطول شدن این بحث صرفاً به یک موضوع مهم دیگر میپردازیم و آن طرح ادعای فرار نکردن هویدا از کشور قبل از پیروزی انقلاب به دلیل بیگناه دانستن خود است.
قبل از پرداختن به این ادعا که آیا اصولاً هویدا میتوانست فرار کند یا خیر، باید به این نکته توجه کرد که چرا در ماههای پایانی حیات نظام شاهنشاهی در ایران هویدا به همراه جمعی از مسئولان وقت دستگیر و روانه زندان شدند؟ قطعاً پاسخ این سئوال روشن است: آرام کردن مردم.
بنابراین دستاندرکاران طرح دستگیری برخی عناصر تعیین کننده در رژیم پهلوی برای افزایش میزان موفقیت خود در آرام کردن طغیان اقشار مختلف جامعه میبایست هرچه بیشتر به چهرههای منفور و متخلف نزدیک میشدند. خصوصاً اینکه در این چارچوب حتی دولت واشنگتن برای اولین بار اجازه داده بود تعدادی از آمریکائیهای مقیم ایران که در مفاسد اقتصادی کلان نقش داشتند نیز دستگیر شوند. با امعان نظر در اهداف طرح دستگیری برخی از عناصر متخلف، علیالقاعده افراد خوشنام و خدوم! نمیتوانستند مدنظر باشند. بلکه برای التیام بخشی آلام مردم دستکم میبایست مفسدین دسته دوم دستگیر میشدند. (بعد از حلقه اول که خاندان سلطنتی بود). البته در این تردیدی نیست که خانواده پهلوی عاملان اصلی ترویج فساد اقتصادی و وابستگی کشور به بیگانه بودند و دستگیری هویدا، نصیری، مجیدی و... به نوعی تلاش برای انحراف افکار عمومی از مجرمان ردههای بالاتر بود، اما به هر ترتیب میبایست افرادی دستگیر میشدند که بعد از درباریان منفورترینها به حساب میآمدند... روایتهای مختلف از نظامیان و سیاسیون آن دوران بیانگر آن است که همه به اتفاق معتقد بودند دستگیری هویدا میتواند در ترمیم چهره رژیم پهلوی تأثیرگذار باشد. بنابراین هرگز هویدا نمیتوانست نزد دستاندرکاران آن دوران عنصر مثبتی قلمداد گردد. دستکم براساس مطالب منعکس شده در کتاب «توقیف هویدا» همگان در جلسات مشاوره با شاه به ضرورت دستگیری وی با تعبیر از «نان شب واجب تر است» تأکید میکردند. بنابراین نمیتوان تصور کرد چون نخستوزیر 13 ساله شاه، خود را بیگناه نمیدانسته اقدام به فرار از کشور نکرده است. از سوی دیگر در میان بازداشت شدگان این تنها هویدا نبود که نتوانست در جریان پیروزی انقلاب از زندان بگریزد. افرادی چون نصیری، خشنترین رئیس ساواک نیز در جریان فتح بازداشتگاهها و پادگانها توسط مردم به دست نیروهای انقلاب افتادند و امکان فرار نیافتند، خصوصاً این که چنین افرادی به لحاظ جسمی فاقد تحرک لازم برای کارهای ماجراجویانه بودند، ضمن اینکه چهره آنها را همه میشناختند و از خوف مصون بودن از انتقام مردم در آن شرائط ترجیح میدادند با آنان مواجه نشوند. شاید گفته شود قبل از دستگیری، هویدا میتوانست به نوعی از کشور بگریزد، اما شواهد و قرائن نشان میدهد که در فاصله عزل از وزارت دربار تا زمان دستگیری، از وی به شدت مراقبت میشده و امکان فرار در ان ایام نیز برایش فراهم نبوده است. کتاب «نخستوزیر سه دقیقه قبل در گذشت» این ادعا را که هویدا پیشنهاد سفارت را از سوی شاه رد کرده است اصولاً منتفی میداند و مینویسد: «عجبا شاه برای شریفامامیها، ازهاریها، اویسیها، گردنکلفتهای اقتصادی، رؤسای لژهای فراماسونری، غارتگران بیتالمال و حتی سگهای نگهبان کاخهای سلطنتی مجوز خروج از مملکت صادر میکند ولی به هویدا اذن خروج نمیدهد و بعد در کتاب «پاسخ به تاریخ» به دروغ مدعی میشود که خواستم هویدا را به سفارت بلژیک اعزام کنم که قبول نکرد.»(ص42) همچنین اظهارات هویدا خطاب به پرویز ثابتی که قبل از ترک تهران به دیدار وی آمده بود بیانگر این واقعیت است که انتظار داشت شاه به وی اجازه بدهد ایران را ترک کند: «شاه اجازه داد تو از ایران بروی چون میدانست جلوی دهان تو را نمیتوانند بگیرند. اما او از من و نصیری مطمئن است و به همین خاطر ما را برای روز مبادا نگاه داشته» (معمای هویدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 392) همچنین در فرازی دیگر آمده است: «از چند هفته پیش از این گفتگو، هویدا عملاً در منزل محبوس بود. محافظانش دستور داشتند او را از فرودگاه مهرآباد دور نگه دارند.»(همان،ص 404)
البته واقعیت آن است که هویدا به حمایت قدرتهای خارجی از خویش بشدت امیدوار بود و باور نداشت که چه در قبل از انقلاب و چه در بعد از آن بتوانند وی را مجازات کنند؛ بنابراین همواره کوشید نظر قدرتهای خارجی را تأمین کند. به همین دلیل وی در دوران محاکمه کمترین نشانی از خود بروز نداد که حاضر است با انقلاب ملت ایران همراهی کند و اطلاعات خود را در اختیار مردم قرار دهد. بعکس پیامهایی را برای خارج میفرستاد تا برای رهایی وی اقدامات عاجل صورت دهند. حتی در مصاحبه با خبرنگار فرانسوی در زندان با استفاده از علائم فراماسونها پیامهایی منعکس ساخت، اما به دلیل درهم ریختگی در شبکههای عوامل بیگانه به سبب انقلاب و سرعت عمل دادگاه، شبکههای غربی نتوانستند برای کسی که سالها در خدمت آنان بود کار چندانی صورت دهند.
در پایان بحث ذکر این نکته ضروری است که در یک ارزیابی کلی از کتاب «نخستوزیر سه دقیقه قبل در گذشت» باید گفت برخلاف کتاب «معمای هویدا» این اثر را باید یک اقدام تبلیغاتی به منظور مخدوش نمودن اذهان و باور عمومی دانست که متأسفانه نویسنده آن برای نیل به این هدف از هیچ کاری حتی «جعل سند» فروگذار نکرده است. لذا بر خلاف آنچه احمد سمیعی در مقدمه کتاب عنوان داشتهاند «نخستوزیر سه دقیقه قبل درگذشت» مطالب محققانه و جدید قابل توجهی برای تاریخپژوهان و محققان در بر ندارد. لذا از آنجا که این کتاب با هدف فریب قشرهای کماطلاع جامعه تدوین شده است نمیتواند چندان برای تاریخ پژوهان مفید واقع شود.