آذر 99
بهائیت در ایران : ادامه از بخش اول :
000000
ج) عباس افندی
1- به زودی بهائیت، جهان را تسخیر می کند!
عباس افندی می گوید: «عن قریب ملاحظه خواهد شد که دولت وطنی جمال مبارک در جمیع بسیط زمین محترم ترین حکومات خواهد گشت. انّ فی ذلک عبرة للناظرین، و ایران معمورترین بقاع عالم خواهد شد انّ هذا لفضل عظیم».(1)
همو در حدود سال 1320ق(1281ش)(2) ضمن نامه به ابتهاج الملک، از سران بهائیت در گیلان، نوید می دهد که مسلک بهائیت، به زودی سراسر گیتی را تسخیر کرده و پنج قاره ی جهان را به صورت اقلیمی واحد درخواهد آورد:
ابتهاج
هو الابهی ط جناب ابتهاج علیه بهاء الله الابهی
هو الابهی، روز ابتهاج است و وقت روشنی چون سراج وهّاج. توجه به جهان ملکوت کن، تبتل به مرکز جبروت نما، ابواب عنایت مفتوح بینی و صدور بندگان مشروح یابی. همه ابتهاج اندر ابتهاج است و سرور اندر سرور و جور اندر جور. عن قریب ملاحظه نمایید که فرح الهی، قطعات خمسه ی عالم را قطعه ی واحده کرده و اقالیم سبعه را اقلیم واحد نموده.
و البهاء علیک ع ع.(3)
با توجه به تاریخ تقریبی نامه، نزدیک به یک قرن از وعده ی پیشوای بهائیت (مبنی بر سلطه ی بهائیت بر سراسر جهان!) می گذرد و شمار افراد بهائی در حال حاضر در سراسر دنیا، حتی بر پایه ی بالاترین آمار ارائه شده از سوی فرقه (که می دانیم با اغراق و بزرگنمایی بسیار، همراه است(4) عدد بسیار ناچیزی را در برابر کل جمعیت چند میلیاردی جهان تشکیل می دهد. بر خوانندگان است که درباره ی صحت و سقم وعده ی پیشوای بهائیت (عباس افندی) داوری کنند.
2- چند سال دیگر، بهائیت دنیا را می گیرد!
عزیزالله عزیزی (از سران بهائیت و مقربان عباس افندی) در خاطرات خویش که با عنوان تاج وهاج چاپ شده می نویسد: «در خطابات [عبدالبهاء]، جلد اول، ص 204، در پاریس لسان عظمت به این بیان اعلی ناطق: عصر پنجشنبه 2 ذی حجه ی 1329 در پاریس در اتاق مبارک مشی می فرمودند و به جناب میرزا اسدالله خیاط و تمدن الملک [مترجم عباس افندی و در فرنگ] و آقا میرزا محمد باقرخان فرمودند" در گوشه ی کتاب خود بنویسید و ثبت کنید جمیع صفوف عالم شکست خورده و می خورند. چند سال صبر کنید نورانیت حضرت بهاء الله آفاق را احاطه خواهد کرد"».(5)
3-ایران، به زودی مهد نفوذ بهائیت خواهد شد!
مجله ی اخبار امری (ارگان رسمی محفل بهائیان ایران) می نویسد: عباس افندی «در الواح کثیره عظمت ایران و مستَقبَل [آینده ی] درخشان آن را بیان فرموده اند و از جمله می فرمایند: پروردگار آدمیان محض فضل و احسان، هیکل ایران را به خلعتی مفتخر فرموده و ایرانیان را تاجی بر سر نهاده که ظواهرش بر قرون و اعصار بتابد و آن، ظهور این امر بدیع است... مشیت الهیه تعلق گرفته و قوه ی معنویه در ایران نبعان نموده، هذا امر محتوم و وعد غیر مکذوب».
مجله ی یاد شده، هم چنین، از عباس افندی نقل می کند که می گوید: «افق ایران بسیار تاریک بود و جولان گاه ترک و تاجیک، و فارسیان را بنیاد بر باد و بنیان ویران، تا آن که شب تاریک به پایان رسید و صبح امید بدمید و آفتاب حقیقت بدرخشید. عن قریب گلخن، گلشن گردد و تاریخ، روشن شود و آن اقلیم قدیم، مرکز قیض جلیل شود و آوازه ی بزرگ واریش گوشزد خاورو و باختر گردد و مرکز سنوحات رحمانیه شود و مصدر فیوضات ربانیه گردد. عزت قدیمه بازگردد و درهای بسته باز شود زیرا نیّر یزدانی در اوجش بتافت و نور حقیقت در قطبش علم برافراخت. آهنگ جهان بالا بلند شد و پرتو ملأ اعلی بدرخشید. ملکوت الهی خیمه زد و آیین یزدانی منتشر شد. عن قریب خواهی دید که آن کشور به نفحات قدس معطّر است و آن اقلیم به نور قدیم، منوَّر».(6)
ظاهراً هنوز پس از هشتاد و اند سال پس از مرگ عباس افندی، ایران اسلامی به هیچ وجه خیال ندارد مهد آیینی غیر از تشیع گردد!
4- زادگاه بهاء (نور مازندران) به زودی قبله ی آفاق می شود!
عباس افندی راجع به نور و مازندران چنین پیش گویی می کند:
آن حدود و ثغور، مَنبَتِ شجره ی مبارکه است و موطنِ حضرت مقصود، و عاقبت چنان آباد گردد که جمیع ممالک عالم غبطه خورند. کعبه ی مکرمه سنگستان بود و دور از آبادی؛ صحرایش غیر ذی زرع بود و ریگ زار بسیار گرم، لکن چون نسبت به حق یافت یعنی موطن حضرت رسول علیه السلام بود، قبله ی آفاق گشت و مطافِ مقرّبین و مخلصین درگاه کبریا؛ هر سال صد هزاران نفوس مؤمنه از دیارهای بسیار و دور به جان و دل و قدم بشتافتند تا آن که مدینه ی مبارکه را طواف کنند و زیارت نمایند. مکه ملجأ عالمیان شد و ملاذ آدمیان، چون موطن سرور کائنات بود، اما در ایام حضرت، قدر و منزلتی نداشت؛ بعد از مدتی این قدر و منزلت جلوه نمود. حال نیز هر چند حدود و ثغور نور بلا معمور است ولکن عن قریب بیت معمور گردد و عزت ابدیه جلوه نماید؛ مطاف عالمیان گردد و اول اقلیم جهان شود و اهل نور افتخار و مباهات بر جمهور نمایند که ما سلاله ی هم وطنان جمال مبارکیم. آباء و اجداد ما به شرف لقا فائز شدند و به موهبت عظمی رسیدند.(7)
5- پیش گویی استقرار صلح عمومی در قرن بیستم!
دکتر حبیب مؤید، بهائی یهودی تبار ایرانی که در سال 1907 مدتها با عباس افندی حشر و نشر داشته، می نویسد: روزی میرزا طرازالله سمندری [مبلغ مشهور بهائی] از عباس افندی پرسید «صلح عمومی» در جهان که بهاء «وعده فرموده اند آیا... در این قرن [20 میلادی] واقع می شود»؟ عباس افندی گفت: «بلی، در همین عصر و قرن که در او داخلیم». (8)
عباس افندی زمانی وعده ی فوق را به پیروانش داده است که هنوز جنگ جهانی اول آغاز نشده و دنیا همین وضعیتی را داشت که در طول قرن بیستم (به استثنای چند سال وقوع جنگ اول و دوم جهانی) دارا بوده است. بنابراین، مقصود از «صلح عمومی» نباید همین وضعیت جاری جهان در قرن 20 باشد که جنگ جهانگیری ظاهراً در کار نیست ولی همه جا اختلاف و نزاع بین قدرت ها و بلوک ها (و احیاناً جنگ رسمی بین کشورها) برپا است. با توجه به این نکته، حال باید پرسید که آن «صلح عمومی» که عباس افندی با آب و تاب در قرن 20 وعده اش را می داد کجا و چه گونه تحقق پذیرفت؟!
6- امریکا در جنگ اول شرکت نمی کند!
آواره در الکواکب الدریه می نویسد: «چون حضرت عبدالبهاء خلیفه ی منصوص حضرت بهاء الله و مرکز عهد آن سرور است، لهذا از قلم و لسان آن حضرت نیز، بر طبق آیات و آثار پدر بزرگوارش، بیاناتی تراوش کرده که مانند آثار آن سرور، شگفت آور است. مِن جمله در سفر امریکا در سنه ی یک هزار و سیصد و سی هجری که هنوز از جنگ بین المللی خبری نبود کراراً در مجامع امریکا فرمودند که دنیا مانند جُبّه خانه [انبار اسلحه] شده است از آلات التهابیه، و مستعد انفجار است به شراره [ای] منفجر خواهد شد...».(9)
می دانیم که سفر عباس افندی به اروپا و امریکا، در سال های 1911 - 1912 و در آستانه ی جنگ جهانی اول (1914 - 1918) صورت گرفت. در این زمان. مغرب زمین سال ها بود که دوران معروف به «صلح مسلح» را می گذراند و عقد پیمان های سیاسی - نظامی منطقه ای میان کشورهای موسوم به «متفقین» (متشکل از روس و انگلیس و فرانسه و...) و «متحدین» (آلمان و اتریش و عثمانی) بر ضد جناح رقیب، جهان را به بلوک های بزرگ متخاصم تقسیم کرده و مسابقه ی شدید و روزافزون تسلیحاتی میان آن ها و درگیری های روزافزون شان (در مراکش و نقاط دیگر) از اوایل قرن بیستم، جهان را کاملاً در پرتگاه جنگ قرار داده بود و به قول خود عباس افندی: اروپا انبار اسلحه و مهمات شده بود.
در چنین وضعیتی، پیش بینی وقوع یک جنگ بزرگ، قاعدتاً نمی بایستی چندان سخت بوده و لزوماً نشان از غیب گویی شخص داشته باشد! اما جالب است بدانیم در همان سفر، عباس افندی، در اظهارات خویش در امریکا، این نکته را نیز صراحتاً پیش گویی کرده بود که امریکای شمالی به هیچ وجه در جنگ جهانی اول وارد نخواهد شد! (که البته امریکا در جنگ مزبور وارد شد و ناخواسته! مایه ی خجالت جناب افندی و اتباع ایشان گردید).
کتاب خطابات عبدالبهاء، اظهارات عباس افندی (مورخ 3 ژوئن 17/1912 جمادی الثانی 1330 ق) در منزل مستر پن شو در نیویورک را چنین بازتاب می دهد: «... فرمودند به مرور زمان جمیع قطعات امریکا مثل مکزیکو، کانادا، امریکای جنوبی و مرکزی، جمعیتش داخل اتحاد با عموم می شوند. در باب جنگ بزرگ [ = جنگ جهانی اول که دو سال پس از آن تاریخ روی داد) که بعضی منتظرند ما بین دول عالم اتفاق افتد، شخصی پرسید، فرمودند: لابد خواهد شد، اما امریکا داخل نمی شود. این جنگ در اروپا می شود، شما یک گوشه [ ای ] را گرفته اید، کار به کار دیگری ندارید. نه به فکر گرفتن قطعات اروپا هستید، نه کسی طمع آن دارد که زمین شما را بگیرد...». (10)
7-امریکا در امور معنوی، گوی سبقت از جهانیان ربود!
پیشگوییهای دیگر عباس افندی راجع به امریکا نیز جالب است. شوقی افندی می نویسد: «حضرت عبدالبهاء مرکز عهد اتمّ اوفی می فرماید: " قطعه امریک در نزد حق میدان اشراق انور است و کشور ظهور اسرار و منشأ ابرار و مجمع احرار " و نیز می فرماید " در امریک آثار تقدم و پیش رفت از هر جهت (11) نمایان و آینده ی آن اقلیم، روشن و تابان، چه که آرائش نافذ است و افکارش فائق، و در عوالم روحانیّه [ بخوانید: امور معنوی و مسائل اخلاقی] گوی سبقت از سایر ملل و نحل خواهد ربود " و نیز نسبت به ایالات متّحده ی سر حلقه ی ممالک امریکا، با ابراز عنایت مخصوص می فرماید " فی الحقیقه مردم این سرزمین را چنان استعداد و قابلیتی موجود که عَلَمِ صلح عمومی بلند نمایند و خیمه ی وحدت عالم انسانی برافرازند و در این امر مبرم، بر سایر امم پیش قدم گردند " و همچنین: " این ملت بزرگ می تواند به امری مباشرت نماید که صفحات تاریخ عالم بدان تزیین یابد و السنه ی امم به ذکر خیر و ثنای او مألوف شود؛ مغبوط جهانیان گردد و مورد نظر عالمیان "».(12)
اظهارات فوق نوعاً در خلال دیدار عباس افندی از امریکا (1911 - 1913 میلادی) بیان شده است. اینک پس از گذشت نزدیک به یک قرن از آن تاریخ، می توان درباره ی وعده های پیشوای بهائیت مبنی بر به اصطلاح «سبقت» امریکا در امور معنوی از سایر ملل عالم! و اهتراز پرچم «صلح عمومی» و «خیمه ی وحدت عالم انسانی»! توسط مردم این کشور در جهان، حکم کرد و به ویژه با توجه به منفوریت شدید امریکای جهان خوار (و رئیس جمهور خون آشام آن: بوش دوم) نزد ملت های ستمدیده ی جهان (به ویژه عراق و ایران و افغانستان و فلسطین و لبنان)، از این که «السنه ی امم به ذکر خیر و ثنای» آمریکا «مألوف» شده و مورد غبطه ی جهانیان واقع گردیده، انگشت تعجب و حیرت! به دندان گرفت!
معکوس درآمدن دعاها و ادعاهای عباس افندی راجع به ارباب جمشید را نیز باید به آن چه گفتیم افزود. حسن نیکو (مبلغ مستبصر بهائی) به لوحی از عباس افندی اشاره می کند که یکی از آن چنین بوده است: «عزت و شرافت و ثروت و دولت ابدیه در خاندان ارباب جمشید، مقرر و مقدر است» (13)، ولی جالب است بدانیم که ارباب جمشید، تاجر زردشتی مشهور ایران در عصر مشروطه، به رغم این پیش گویی ها و ادعا، کارش سخت به افلاس و ورشکستگی کشید و دار و ندارش را طلبکاران غارت کردند! (14)
8-پاریس زنده و بیدار خواهد شد!
عباس افندی ایضاً در یکی از اظهارات خود در ایام اقامت در پاریس، راجع به این شهر پیش گویی زیر را بیان داشته است که به رغم گذشت یک قرن تمام از آن تاریخ، هنوز هیچ خبری از وقوع آن نیست! وی با اشاره به سیطره ی اخلاق مادی بر مردم پاریس، گفت: «با وجود این که پاریس در خواب غفلت است ولی بعدها بیدار و زنده خواهد شد. زیرا من در این شهر شب های متمادی تا صبح نخفتم و به تضرع و زاری از ساحت اقدس کبریایی رجا نمودم که ابواب تأییدات غیبیه و تموّجات روحانیه ی خویش را بر اهالی این شهر بگشاید...» ! (15)
9- محمد علی شاه قاجار بر مشروطه خواهان پیروز می شود!
از جمله ی پیش گویی های عباس افندی، نوید او به اتباع خویش در عصر مشروطه مبنی بر پیروزی قاطع محمدعلی شاه بر مخالفان مشروطه خواه خویش است، که البته وارو از کار درآمد.
عباس افندی در پاسخ به یکی از بهائیان، از وی راجع به سرنوشت انقلاب مشروطیت سؤال کرده بود، می نویسد: «از انقلاب ارض ط مرقوم نموده بودید. این انقلاب در الواح مستطاب [ نوشته ی بهاء]، مصرح و بی حجاب، ولی عاقبت سکون یابد و راحت جام حاصل گردد و سلامت وجدان رخ بنماید. سریر سلطنت کبری در نهایت شکوه استقرار جوید و آفاق به نورانیت عدالت شهریاری روشن و تابان گردد...». (16)
10= امپراتوری تزاری، شکست ناپذیر است!
از جمله ی پیش گویی ها و وعده های عباس افندی، تأکید مکرر وی بر بقاء و شکست ناپذیری روس تزاری بود که البته وارونه از کار درآمد و آن امپراتوری دراز دست در جنگ جهانی اول (بر اثر حملات برق آسای ارتش آلمان از خارج و قیام معترضانه ی مردم روسیه از داخل) برای همیشه سرنگون شد. (17)
11- نامی از شیخ انصاری و آخوند خراسانی در تاریخ نمی ماند!
از جمله ی پیش گویی های (معکوس) عباس افندی، آن است که در کتاب مشهور خود: تذکره الوفا، بخش شرح حال فاضل قائنی موسوم به نبیل اکبر (مبلغ طراز اول بهائی) ضمن اشاره به رساله ای که قائنی در اثبات بهائیت نوشته است، ادعا می کند که علمای بزرگ شیعه نظیر شیخ انصاری و آخوند خراسانی در تاریخ، بی نام و نشان گردیده و متقابلاً نام این مبلغ بهائی، جهان گیر خواهد شد!
هر چند در این دار فانی مورد بلایای نامتناهی گشت و لکن جمیع مشایخ عظام نظیر شیخ مرتضی و میرزا حبیب الله [رشتی] و آیت الله [آخوند خراسانی] و ملا اسدالله مازندرانی [ ؟ ظاهراً مقصود، ملا عبدالله مازندرانی است] مشایخ سلف و خلف بی نام و نشان گردند و محو و نابود شوند؛ نه اثری و نه ثمری، نه ذکر و نه خبری، لکن نجم بازغ حضرت نبیل اکبر الی الابد از افق عزت ابدیه می درخشد... (18)
اکنون که نزدیک به 90 سال از مرگ عباس افندی می گذرد، به خوبی می توان معلوم ساخت که شیخ انصاری و آخوند خراسانی بین مردم، بی نام و نشانند یا جناب فاضل قائنی ؟!
12-نسلی که عقیم شد!
عباس افندی پیش گویی کرده بود که پس از مرگ وی، 24 تن از فرزندان ذکورش به عنوان ولی امرالله زمام جامعه ی بهائی را در دست خواهند گرفت و حتی بر بیت العدل ریاست خواهند کرد. ولی به رغم این ادعا، عباس افندی هر دو پسرش را در کودکی (یکی از سن 2 سالگی و دیگری در سن 2/5 سالگی) از دست داد (19) و فرزند ذکوری از وی بر جای نماند، لذا جانشینی وی به نوه ی دختریش شوقی افندی رسید. جالب است که شوقی نیز اساساً فرزندی (اعم از پسر یا دختر) نیاورد و کلاً مقطوع النسل مرد و ناگزیر، سال ها پس از مرگ وی، اداره ی امور بهائیان به دست هیئتی 9 نفره سپرده شد که با عنون «بیت العدل» در حَیفای اسرائیل به سر می برد و بیش از نیم قرن است که عملاً از نعمت ریاست ولی امر، محروم است. حتی این امر، موجب پیدایش انشعابی پایدار در بهائیت (گروه میسون ریمی) شده که به اعتبار پیدایش انشعابی پایدار در بهائیت (گروه میسون ریمی) شده که به اعتبار نصوص معتبر بهائی، تشکیل بیت العدل بدون وجود ولی امر را نامشروع و فاقد اعتبار می شمارد.
دکتر محمود صدری، پژوهشگر ایرانی معاصر، در کتاب دانش نامه ی جهان اسلام، مدخل «بهائیت» (ص 742) می نویسد: بنا بر تصریح عبدالبهاء در الواح و وصایا، پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل، با لقب ولی امرالله باید رهبری بهائیان را به عهده می گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین می کرد «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» (20)، لکن شوقی افندی، نخستین فرد از این سلسله، عقیم بود و طبعاً بعد از وفاتش، در 1337 ش، دوران دیگری از دودستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد. ولی سرانجام همسر شوقی افندی، روحیه ماکسول، و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و «بیت العدل» را در 1342 ش / 1963 م تأسیس کردند.
آن چه گذشت، در اظهارات سران بهائیت هم چون احمد یزدانی (نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) و روحیه ماکسول نیز تصریح شده است. احمد یزدانی در کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی، از تعیین به اصطلاح «ولی امرهای متوالی» پس از شوقی افندی «که همگی مقام ولایت امرالله و ریاست دائمی بیت العدل را دارند» سخن می گوید! (21) که می دانیم آرزویی پوچ از آب درآمد و سبب اتحاد انشعابی جدید و دیرپا در بهائیت (فرقه ی میسون ریمی) گردید. جالب است بدانیم که اینک حدود نیم قرن است که فرقه ی بهائیت، ولی امرالله - و 45 سال است که بیت العدل، رئیس ندارد! و حتی بهائیان (شاخه ی ماکسول و بیت العدل) ناچار شده اند در چاپ های بعدی کتاب یزدانی دست ببرند و این قسمت های مضر و مخل به آبروی فرقه را حذف یا تغییر دهند! و پیروان میسون ریمی نیز در سایت ها و آثار مربوط به خود، گروه ماکسول را به جعل اکاذیب و دست برد در اسناد تاریخی متهم و هو کنند.
عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) در الکواکب الدریه، 331/2، به توصیف شوقی در الواح وصایای عباس افندی «به وصف غصن ممتاز و ولی امرالله و رئیس لاینعزل بیت العدل و مَن بعدَه ولد بکره نسلاً بعد نسل» تصریح دارد و می افزاید: «نتیجه ی» توصیه های عباس افندی در این الواح آن است که: «کل من فی الامر و جمیع اهل بهاء باید متوجه و مطیع و منقاد حضرت شوقی افندی و من بعدَه مَن یقوم مقامه باشند». (22) در نوشته ای هم که محفل بهائیان تهران از آواره (در اوایل بروز آثار تردید در وی نسبت به حقانیت مسلک بهائیت و پیشوایی شوقی افندی) در ذی قعده ی 1342 ق گرفت، چنین آمده است:
... بعد از اعتراف به وحدانیت جمال اقدس ابهی جل جلاله و عبودیت مطلقه ی حضرت عبدالبهاء عمّ نواله اقرار می کنم که حضرت غصن ممتاز شوقی افندی به نصّ قاطعه ی حضرت مولی الوری...، ولی امرالله رئیس لاینعزل بیت العدل هستند، نسلاً بعد نسل و بکراً بعد بکر.... (23)
گفتنی است که از کلام روحیه ماکسول (بیوه ی شوقی افندی، و فرد شاخص تشکیلات بهائیت پس از مرگ وی) بر می آید که اکثر باز ماندگان عباس افندی می پنداشتند که یک سلسله ی «ولی امر الله»، پدر در پدر، از تبار عباس افندی پس از وی بر فرقه حکومت خواهند کرد! ولی چنین نشد.
ماکسول، با اشاره به مخالفت های بسیاری که از سوی بهائیان (و حتی منسوبان نزدیک عباس افندی و مقربین وی) نسبت به شوقی افندی صورت گرفت، می نویسد: پس از بهاء و عبدالبهاء، «لازم و ضروری بود که معلمی دیگر در صحنه ی کار و عمل ظاهر گردد، این است آن چه که بسیاری از نفوس، حتی مجاورین ارض اقدس و ساکنین بیت مبارک [عباس افندی] را به امتحان انداخت، به نحوی که معدودی (24)، از این ورطه ی امتحان به خوبی گذشتند. علت این شکست روحانی واضح است. اینان در عالم خیال و تصور خود یک حضرت عبدالبهای دیگری را می خواستند و اراده داشتند یک سلسله ی آباء به اسم ولی امرالله داشته باشند، ولی نقشه ی الهی [!] طرح ریزی دیگر داشت» ! (25) فاعتبروا یا اولی الابصار!
13- ای بسا آرزو که خاک شده!
در بین مکتوبات عباس افندی به نوشته ی مطنطنی بر می خوریم که خطاب به بهائیان صادر شده و به لوح خراسان شهرت دارد. لوح مزبور به زبان عربی (و در زمان بهاء) صادر شده و با عبارت «آیا نفحات الله هُبّی معطّرة... و اقصدی... بادیة خراسان... و طیّبی مشام اولیاء الله... و بشَِریهم بایام الله» آغاز می شود که معنای آن چنین است: ای نسیم های الهی با بوی خوش به سمت خراسان بوزید و مشام بهائیان را معطر سازید و آنان را به ایام [ بخوانید صبح روشن پیروزی ] بشارت دهید.
عباس افندی در این لوح، با اشاره به وقوع بلاها و گرفتاری ها بر بهائیان آن منطقه، آنها را به صبر فرا خوانده و نوید می دهد که این مشکلات گذرا است و دشمنان حقیقت، در ادیان سابقه، از مخالفان امروزی بهائیت، قوی تر و بزرگ تر بودند ولی از بین رفتند و این ها هم از بین خواهند رفت و بنابر این، «سینکشف القناع باذن الله عن وجه الامر... و ترون اعلام الاحزاب منکوسة و رایاتهم معکوسة...» یعنی به زودی ورق به نفع فرقه برگشته و پرچم احزاب مخالف با آن واژگون خواهد شد. (26)
خطاب عباس افندی به وادی «خراسان» و بهائیان ساکن در آن، در کلام خود افندی و متون بهائیت، تفسیر به منطقه ی «عشق آباد»، محل تجمع و تمرکز فعالیت فرقه در زمان قاجاریه، شده است. جالب است بعدها که دولت نوبنیاد شوروی در دهه های 1920 - 1930 شدیداً با اعضای فرقه در عشق آباد و دیگر نقاط روسیه درافتاد و به اتهام سران آن ها به جاسوسی برای دولت های امپریالیستی غرب (خصوصاً انگلیس)، روز به روز دامنه ی تضییقات را نسبت به بهائیان وسیع تر کرد و نهایتاً نیز مراکز و تأسیسات آن ها، از جمله مشرق الاذکار فرقه در عشق آباد، را مصادره و تعطیل، و توده های بهائی را از روسیه اخراج کرد، مأموران حکومت شوروی در بازجویی ها و محاکمات بهائیان، پای لوح خراسان را به میان کشیده و با استناد به آن، اعضای فرقه را مخالف رژیم شوروی می شمردند.(27) هم چنین، خود بهائیها هم در زندان و زیر فشار شدید بلشویکها، به بخش هایی از این لوح، مترنم شده و خود را با آن دلداری می دادند. (28)
حال با توجه به نکات فوق، پیشگویی عباس افندی را با واقعیت تاریخ - که روندی کاملاً بر خلاف آن وعده و پیشگویی داشت - محک زد و صحت و سقم آن را معلوم ساخت.
باید گفت که پیش گویی جناب سرالله (یعنی عباس افندی) تحقق پیدا نکرد، بلکه کاملاً عکس آن واقع شد! بلشویکها بهائیان را در سراسر روسیه (به ویژه در عشق آباد) تار و مار کردند و مراکزشان را تعطیل، مشرق الاذکارشان را موزه، اموال شان را مصادره، و خودشان را به نقاط دور آن کشور یا به ایران تبعید نمودند و هر چه هم بهائیان در داخل و خارج روسیه، التماس و اعتراض کردند گوش شنوایی در کار نبود. (29) تا اینکه آفات سماوی نیز به بلایای زمینی افزوده شد و در سال 1948 میلادی، در عشق آباد زلزله ای مهیب آمد و ساختمان بزرگ مشرق الاذکار را با خانه های مجاور آن با خاک یکسان کرد! تو گویی که فرهاد هرگز نبود؟
جالب است که عباس افندی بارها به بهائیان وعده داده بود که از عشق آباد دیدار خواهد کرد،؛ ولی عمر او به پایان رسید ولی آن وعده تحقق نیافت. میرزا حسن نیکو (مبلغ مستبصر بهائی) نقل می کند: «... یکی از بهائی زادگان مقیم عشق آباد که فعلاً در تهران است یک روز نزدم آمد و فحش زیادی به میرزا و میرزا عباس داد. از آن جایی که نگارنده ی رذالت اخلاقی و شئیمه و فحش را ولو به هر کس، غیر جایز و مستحسن نمی دانم، نخست وی را از فحاشی ممانعت نموده سپس پرسیدم این فحاشی چیست؟ گفت برای آن که به دروغ آمدند و مردم را فریب دادند و باعث سَفکِ دِماء (30) بعضی مردم بی چاره شدند و جمعی بی گناه را از قبیل آباء من و غیر مرا به محنت و ذلت و بدبختی دچار کردند و اکنون نیز نواده ی آن ها مردم را رها نمی کنند و چون زالو خون شان را می مکند. گفتم چه باعث شد که به هوش آمدی و از طریقه ی آبائی خود که طریقه ی بهائی بود برگشتی؟ گفت چند لوح از عبدالبهاء (میرزا عباس) خواندم که صریحاً وعده داده بود که من به عشق آباد می آیم و آمدنم در مشرق الاذکار عشق آباد حتمی است و بدین جهت، بهائیان عشق آباد مانند من یقین داشتند که عبدالبهاء به عشق آباد می آید، چرا که نص صریح او را امر محتوم و وعده غیر مکذوب (31) می دانستند. موقعی که خبر فوق عبدالبهاء به عشق آباد رسید من به هوش آمدم و ترک آن طریقه را چنان گفتم که اکنون می بینی».(32)
14- آگاه از اخبار نهان!
جالب است بدانیم که عباس افندی در اظهارات و تبلیغات بهائیان، «سرّ الله» (33) بلکه «سرّ الله اعظم» خوانده می شود! عزیزالله عزیزی (بهائی یهودی تبار، و از سران و مبلغان این فرقه) در شرح دیدارش با عباس افندی، او را «سرالله اعظم» می نامد و مدعی می شود که او به باطن و نیات اشخاص را می خواند و در «بساط» وی «ظاهر و باطن اشخاص، واضح و روشن» بود. (34) عزیزالله سلیمانی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، نیز می نویسد: «از نفس القاب سامیه ای که جمال قِدَم [= حسینعلی بهاء] به ایشان [= عباس افندی] عنایت فرموده اند... (سرالله) است که تفسیر این لقب فخیم را کسی به درستی نمی دانست تا وقتی که... آن را روشن فرموده بودند که اگر از شما سؤال نمایند که حضرت عبدالبهاء در امر بهائی چه سمت و مقامی دارند باید بگویید: ایشان شارع نیستند قطعیاً، چه مقام شارعیت مخصوص است به.... جمال قدم... هم چنین ولی نیستند قطعاً، زیرا ولایت ولید کلمه ی ایشان است. بعد اگر بپرسند پس ایشان چه شأن و منزلتی دارند؟ باید جواب بدهید که نمی دانیم. چه که ایشان سرالله اند و سر مادامی سر است که پوشیده بماند.(35)
البته جای این سؤال وجود دارد که این جناب سرالله! چرا و چه طور گاهی حتی از بدیهی ترین مسائل دینی و تاریخی نیز بی اطلاع بوده است؟! مثلاً سخنرانی های خود در امریکا (1912) کراراً سخن از به صلیب کشیده شدن مسیح (ع) می گوید! (36) و توجه ندارد که به صریح قرآن کریم (این به قول بهاء: «حجة باقیه ی» الهی (37)) و حتی مفاد برخی از خود اناجیل: آن پیامبر عظیم الشأن را به دار نزدند و نکُشتند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد: ما صَلَبوه و ما قَتَلوه و لکن شُبِّهَ لهم.
یا کراراً ادعا می کند که: خاک و درختان ابداً از عالم حیوان و انسان خبر ندارند و طبیعت، فاقد شعور بوده و به کلی از انسان و خدا بی خبر است! (38) در حالی که قرآن کریم از تسبیح کلیه ی موجودات (اعم از جماد و نبات و حیوان) سخن می گوید (إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (39) و : سبّح لِلّهِ ما (40) فِی السَّمواتِ و الاَرضِ (41) و: وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلاَئِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ (42) و: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ (43)) که لازمه ی آن، شناخت خداوند توسط آنان است و حکیمان شیعه همچون صدرای شیرزای، به درستی گفته اند که: موجودات هستی، به صِرفِ داشتن وجود، واجد سه عنصر «حیات»، «علم» و «قدرت» اند، هر چند مراتب این خصال سه گانه در آن ها، متفاوت و در حدّ سعه ی وجودی آنان است (به اصطلاح فلسفی: «ذومراتب، و مَقول به تشکیک» است). اینان در تفسیر حدیثی که می گوید: پیامبر اکرم (ص) به یکی از اصحاب خویش، تسبیح سنگ ریزه را نشان داد، می گویند پیامبر، با قدرت معنوی و وِلاییِ خود، سنگ ریزه را به سخن در نیاورد، بلکه در واقع، در گوش آن صحابی تصرف نمود و در نتیجه، وی آواز تسبیح سنگ ریزه را (که دائماً جاری است) برای اولین بار شنید. ماجرای تسبیح درختان مدرسه ی سید اصفهان (در هم آوایی با نیایش نیمه شب آخوند ملا محمد کاشی (عالم پارسا و صاحب دل مشهور اصفهان) که یکی از طلاب تصادفاً بدان پی برده بود مشهور است و ماجرای هم آوایی گیاهان مزرعه ی مرحوم میرزا محمد تقی ارباب قمی (نیای حجة الاسلام حاج آقا شهاب الدین اشراقی، داماد امام خمینی) با ذکر تسبیح مرحوم ارباب را نیز در خاندان آن مرحوم، حدیثی مسلم و مشهور است، و کَم له من نظیر. چنانکه تحقیقات علمی اخیر نیز از وجود آگاهی و شعور در حیوانات و حتی نباتات خبر می دهد، که جای بحث آن در این جا نیست.(44)
به نمونه های دیگری از سخنان بی بنیاد عباس افندی اشاره می کنیم: در نطق خود در امریکا می گوید: همیشه امر الله از شوق طالع شده، اما در غرب انتشارش بیشتر بوده...» (45)، در حالی که چنین نیست و دین بزرگی چون اسلام، هرگز پیش رفتی را که در شرق و داشته، در غرب نداشته است! نیز می گوید که قبر حضرت امیر (ع) را امویها خراب کردند! (46) که ظاهراً درست نیست و چنان که مشهور است، قبر مولای متقیان علیه السلام، تا زمان هارون الرشید بر دیگران مخفی بود و نخست بار در زمان هاورن عباس بود که به طور اتفاقی کشف گردید، و بنابراین اگر اتفاق ناگواری برای مرقد مولا رخ داده است مربوط به زمان عباسیان و امثال متول عباسی بوده است نه اموی ها، چنان که این سخن وی نیز طی نطقی در امریکا (سال 1912) اظهار داشته و گفته است: در زمان حضرت موسی (ع) چون محبس نبود لذا فرمود کورکننده ی چشم را باید کور کرد! (47) استوار به نظر نمی رسد.
نمونه ی دیگر از دانش گسترده ی آن عالی جناب نیز، موضوع «نماز 9 رکعتی» است که پدرش حسینعلی بهاء، به اصطلاح تشریع کرده بود. زمانی که از عباس افندی درباره ی «نماز 9 رکعتیِ» بهاء می پرسند، به جای آنکه چگونگی این نماز را برای سائل توضیح دهد، فریاد و فغان بر می دارد که: ای وای، برادرم (میرزا محمد علی) این نماز را با برخی از کتاب های پدرم دزدیده و از دسترس من خارج کرده است! (48) به قول ظریفی، معلوم می شود که سرکار آقا (عباس افندی) که 50 سال از عمر خود را با بهاء سر کرده بود برای یک بار هم که شده آن نماز را نخوانده بود که آن را بلد شده و به دیگران بیاموزد! (49)
از اطلاعات دقیق و سرشار! علمی و تاریخی عباس افندی که بگذریم، باید گفت اصولاً وی در علم به غیب و آگاهی از اسرار نهان، اعجوبه ای بوده است! میرزا حسن نیکو، می گوید این قضیه را میرزا هادی، پدر شوقی افندی، برایش تعریف کرده است:
عباس افندی هنگام سفر به امریکا، «به چه شوق و ذوقی، همین شوقی را لباس پوشانید و فینه با دور سریِ سبزی به سرش گذارد و از کثرت علاقه که به او داشت با خود هم راه برد. چون به ناپولی رسیدند دکتر آمد و چشم های مسافرین را معاینه کرد. چشمان فتان شوقی افند و میرزا منیر و خسرو را معیوب دید. هر چه این ها طفره زدند بلکه اراده ی مقدسه ی میرزا عباس [عبدالبهاء] در هم راه بردن این سه نفر اجرا شود، مفید واقع نشد و بالاخره با دیده ی اشک بار، آن ها را از ناپولی به حیفا مراجعت داد و خود به امریکا رفت». نیکو با ذکر این نکته که: این مسئله در صفحه ی 16 سفرنامه که خودشان نوشته اند مذکور است»، به درستی نتیجه می گیرد که عباس افندی (بر خلاف ادعای بهائیان) از علم غیب بی بهره بوده است، چرا که اگر مطلع بود، می دانست که نمی تواند شوقی را همراه خود به امریکا ببرد و اگر ببرد باید وی را (مفتضحانه) از میان راه به حیفا باز گرداند!(50)
در همین زمینه، اشاره به فصلی از کتاب الکواکب الدریه (از تواریخ مهم بهائی که زیر نظر عباس افندی نگارش یافته و نویسنده ی آن عبدالحسین آواره «آیتی بعدی» از نویسندگان و مبلغان طراز اول فرقه بوده است) خالی از لطف نیست.
آواره از قول منیره خانم (همسر عباس افندی) نقل می کند که می گوید: عباس افندی چند روز قبل از مرگ خود گفت: «اطلاع بدهید به شوقی افندی که بیاید... دفعه ی دیگر آن مطلب را به این لفظ تکرار نمود و فرمودند: فوری بنویسید که تعجیل کند در آمدن و حتی بنویسید که اگر تأخیر کنی دیگر به جنازه ی من نخواهی رسید. پس در همان روز نوشتیم ولی قبل از آن که مکتوب به» دست شوقی برسد، عباس افندی مرد و ما این حادثه را «تلگرافاً به ایشان اطلاع دادیم و تلگراف مزبور مانند صاعقه ی آسمانی قبل از وصول مکتوب به حضرت شوقی افندی واصل شد... و تقریباً یک ماه بعد از صعود وارد حیفا» شد. (51)
از گزارش فوق به وضوح برمی آید که پیشوای بهائیت (عباس افندی) که این همه تأکید برآمدن شوقی (یعنی وصیّ وی به زعم حضرات) داشته است، نمی دانسته تأکیدهای وی ثمری ندارد و او شوقی را نخواهد دید! ضمن اینکه، آن جناب، اگر از زمان مرگ خود خبر داشت، چندی زودتر به شوقی پیغام می داد و آمدن او را از لندن خواستار می شد!
عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو! از حق نگذریم؛ پیشگویی های جناب عباس افندی، یک جا درست و دقیق از آب درآمده و آن هم، پیشگویی بازگشت یهودیان به فلسطین و تشکیل حکومت صهیونیستی در آن کشور است، که البته، به اعتقاد برخی از مطلعان، خبر این یکی را جناب عباس افندی، نه از «آسمان» ، بلکه از گوشه و کنار «زمین»، و روشن تر بگوییم: از طریقِ خودِ حضرات صهیونیست ها دریافت کرده که می دانیم (به تصریح خود منابع بهائی) رهبران آنان نظیر اسحاق بن زوی و موشه شارت با وی از اوایل قرن بیستم در پیوند و تعامل بوده اند.(52)
حبیب مؤید (بهائی یهودی تبار ایرانی) در سال 1907 میلادی از عباس افندی شنیده که گفته است: «اینجا فلسطین است، اراضی مقدسه است. عن قریب قوم یهود به این اراضی بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودی و حشمت سلیمانی خواهند یافت. این از مواعید صریحه ی الهیه است و شک و تردید ندارد. قوم یهود عزیز می شود... و تمامی این اراضی بایر، آباد و دایر خواهد شد. تمام پراکندگان یهود جمع می شوند و این اراضی مرکز صنایع و بدایع خواهد شد، آباد و پر جمعیت می شود و تردیدی در آن نیست».(53)
حبیب لوی، نویسنده ی مشهور یهودی و صهیونیست ایرانی، در صفحات پایانی جلد سوم کتاب مشهور خود: تاریخ یهود ایران، ضمن شرحی مبسوط درباره ی صهیونیسم هرتزل و سران صهیونیست جهانی و مهاجرت یهودیان به فلسطین و این که این جریان باعث شد که «دوره ی قیام مردگان یهود فرا رسد»، می افزاید: «از این لحاظ، عبدالبهاء که از جریان سیاسی روز با اطلاع و ساکن فلسطین بود، در همان زمان و در خلال آن مدتی که یهودیان به فعالیت پرداخته بودند، الواحی صادر نمودند و از این که به زودی یهودیان به آزادی و ترقیات شگرفی نائل خواهند شد صحبت می کرد».(54)
نویسنده: مجتبی نیکو صفت
پینوشتها:
1-نظر اجمالی در دیانت بهائیت، احمد یزدانی، صص114 - 115.
2- ابراهیم خان ابتهاج الملک، سال ها رئیس محفل بهائیان رشت و از افراد طراز اول فرقه در گیلان شمرده می شد که در سال 1339ق به دست نیروهای میرزا کوچک خان به قتل رسید. وی در اثر قیامی که توسط مردم مسلمان در سال 1320ق بر ضدّ فعالیت بهائیان در رشت و حومه برپا شد، ناگزیر از فرار به تهران گردید و چون نامه ی عباس افندی در فوق، به مقصد (تهران) نوشته شده و مفاد آن نیز وعده ی رفع مشکلات در آینده است، ظاهراً در همان زمان فرار ابتهاج به پایتخت نگارش یافته است.
3-نقل از: دائره المعارف الواح، موجود در کتاب خانه ی محفظه ی ملی آثار امری ایران (تأسیس: 132بدیع)، از روی مجموعه ی کوچک خطی جناب مهندس انصاری.
4- درباره ی شگردهای تبلیغی بهائیان در بزرگ نمایی و اغراق در آمار و ارقام خویش ر.ک: فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 290/4 - 291 و 137/2 - 138 و 206 به بعد؛ کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 216/3 - 218؛ بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟، سید حسن کیانی، چاپ دوم، صص 302 - 307؛ انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، صص235 - 241.
5- ر.ک: تاج وهاج، 200 و نیز: ص157.
6- اخبار امری، سال پنجاه و هفتم، ش 13 (13 آذر - دی 1357)، ص 261.
7- همان، ص 262.
8- خاطرات حبیب، 273/2.
9. الکواکب الدریه، 284/2.
10- خطابات حضرت عبدالبهاء، 118/2 - 119.
11- در اصل: جهة.
12- قرن بدیع، 61/3 - 62.
13- فلسفه ی نیکو، 170/2.
14- برای بحث در این زمینه. ر. ک: توضیحات مفصل و جالب آقای نیکو در: فلسفه ی نیکو، 168/2 - 187.
15- نقل از : آهنگ بدیع، سال 15 (1339)، ش 6، ص 155.
16- مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 1/9.
17- برای این پیش گویی ها ر. ک: فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 164/2 - 165؛ کشف الحیل، آیتی، 26/1 - 27 و 63. تفصیل اظهارات نیکو و آیتی در مآخذ فوق، در بخش مربوط به بهائیت و تزاریسم از همین منبع (فصل: پیشگوییهای عجیب سران بهائیت راجع به روس تزاری!) آمده است.
18- مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 499/1 - 500.
19- الکواکب الدریه، 325/2 - 326.
20- ر.ک : النور الابهی فی مفاوضات عبدالبهاء، صص 45 - 46.
21- احمد یزدانی، در کتاب فوق، که از کتب معتبر بهائیان محسوب می شود، به عنوان (به اصطلاح) نخستین نمونه از تعالیم بهائیت «برای جلوگیری از بروز اختلاف و انشقاق» در بهائیت می نویسد: «تنصیص صریح حضرت بهاء الله به مقام حضرت شوقی ربانی، ولی [ا]مر الله، و دستور تنصیص و تعیین ولیّ امرهای متوالی که همگی مقام ولایت امر الله و ریاست دائمی بیت العدل را دارند. بنابراین مثل ادیان سابقه در مسئله ی وصایت و خلافت اختلافی حاصل نشده و نخواهد شد» ! (نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص 31)
22- الکواکب الدریه، 331/2 - 332.
23- ظهورالحق، ج 9، مخطوط، ص 54.
24- یعنی گروه اندکی.
25- گوهر یکتا، ماکسول، ص 131. خانم ماکسول در مقاله ای که به مناسبت بیست و پنجمین سال رهبری شوقی افندی از وی در مجله ی آهنگ بدیع (سال 1339). درج شده، با اشاره به الواح وصایای منسوب به عباس افندی که پس از مرگش گشوده و خوانده شد، چنین می نویسد: «چه ممنون و شاکر بودیم هنگامی که مشاهده نمودیم آن طلعت جوان [ = شوقی] از خلال آن الواح بغتتاً پدیدار شده، حضرت عبدالبهاء این عطیه ی کبری را به ثمره ی دور سدره ی منتهی و گوهر دو بحر متلاطم اسنی ملقّب فرموده این خلق بدیع به خلعت بی نظیر مقام موروثی تبیین کلمات الهی وصایت آیین ربانی و ریاست بدون عزل بیت العدل عمومی، مخلّع گشته...» ر.ک : (آهنگ بدیع) (سال 15 (1339)، ش 8 - 10 (ویژه ی شوقی)، ص 224.
26- متن این لوح در کتاب مکاتیب عبدالبهاء، 1 /141 - 145 آمده است.
27- ر. ک: ظهورالحق، ج8، قسمت 2، صص 1042 - 1043.
28- ر. ک: همان، ص 1047.
29- اسدالله علیزاد، یکی از بهائیان مقیم شوروی، در خاطرات خود می نویسد: «تا انقلاب روسیه عده ی احبّاء [= بهائیان] در ترکستان زیاد بود و وضع مالی و مادی شان رو به فزونی و بهبود بود، ولی پس از انقلاب، وضع دگرگون شد. اعیان و متمولین به وضع رقت بار و تأسف آوری افتادند. عده ای از آن ها موفق شدند که مقدار ناچیزی از سرمایه ی خود را به ایران منتقل کنند و کم کم خودشان هم عشق آباد را ترک کردند...»، ر. ک: سال های سکوت؛ بهائیان روسیه 1938 - 1946. ص 71.
30- ریخته شدن خون ها.
31- وعده ی راست و غیر دروغین
32- فلسفه ی نیکو، 128/1 - 130.
33- الکواکب الدریه، آواره، 13/2.
34- تاج وهاج، ص 66.
35- آهنگ بدیع، سال 1350 ش 6 تا 11، صفحه ی 279، شعر منسوب به بدیع نیز در بین بهائیان مشهور است که می گوید: اقتدا می کنم به ابن الله / ساجدم من برای سرّ الله....! ر. ک: لئالی درخشان، محمدعلی فیضی، صص 395 - 396.
36- خطابات عبدالبهاء، 155/2 و نیز ر. ک: همان، ص 35 و 261.
37- ر. ک: لوح مبارک سلطان ایران، تنظیم: عزیزالله سلیمانی اردکانی، ص 44.
38- در پاسخ به سؤال یکی از افراد می نویسد: «.... این خاک و این اشجار ابداً از عالم حیوان و انسان خبر ندارند. و تصور نمی توانند بکنند؛ انکار محض می کنند. اما عالم انسان تأیید عالم حیوان می کند و معاونت عالم نبات می کند. ولی عالم نبات خبر ندارد؛ به کلی جاهل است: لکن ارواح ملکوتیه در عالم انسان تأثیر دارند. ملاحظه کن که چه قدر مسئله واضح است با وجود این اغلب علما و دانایان آدم به کلی از این معنی بی خبر»! (مکاتیب عبدالبهاء، 389/3). در سخنرانی های خود در امریکا نیز ادعا می کند که: «طبیعت از عالم الهی خبر ندارد، انسان خبر دارد. طبیعت از خدا بی خبر است...» ! (خطابات عبدالبها، 141/2). و: «در عالم حیوان هیچ از عالم روحانی خبری نیست؛ حیوان از خدا خبر ندارد (همان، ص 237).
39- اسراء آیه ی 44 قید «وَ لکِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ » نشان می دهد که مقصود از تسبیح اشیاء، خصوصیات و تحرکات معمول و طبیعی آن ها (نظیر تموج دریا و غرش ابر و این گونه امور) نیست چون این خواص و خصوصیات را ما کاملاً می بینیم و در می یابیم و بنابراین، عنوان «لاتفقهون» در مورد آن ها صدق نمی کند.
40- حرف «ما» در عربی (بر خلاف «من») در مورد «غیر ذوی العقول» به کار می رود. بنابراین معنای این آیه ی شریفه آن است که «هر چیزی» که در آسمان ها و زمین است تسبیح پروردگار را می گوید.
41- حدید، آیه ی 1؛ حشر، 1 وصف 1، و نیز ر. ک : حشر، 24 جمعه، 1 و تغاین، 1.
42- رعد 13.
43- نور، 41.
44- پرورش دهندگان گل ها، به عنوان واقعیتی تجربه شده، با گل ها و گیاهان اطراف خود، حرف می زنند و از آن ها تعریف و تمجید می کنند و این امر را در افزایش رشد و طراوت گیاهان کاملاً مؤثر می شمارند. نیز یک دانشمند ژاپنی - چنان که مشهور است - تحقیقات گسترده ای روی «آب» انجام داده و هنگام قرائت اسامی گوناگون خوب و بد (مثلاً نام خداوند و فرستادگان محبوب او و نیز نام دیکتاتورهای خون آشامی چون هیتلر و...) بر ظرف حاوی آب، از مولکول های آب عکس برداری کرده و متوجه شده است که مولکول های این مایع حیاتی، هنگام شنیدن این اسامی، با واکنشی که به وسیله ی تغیر شکل خود (به گونه ی زیبا یا زشت) از خویش نشان می دهند، نسبت به صاحبان این اسامی عکس العمل هوشمندانه و مناسب نشان می دهند.
درباره ی درک و شعور حیوانات و گیاهان عجالتاً ر. ک: مقاله ی خواندنی جمیز لیکلن کولیر در مجله ی ویدرز دایجست با عنوان «آیا گیاهان احساسات دارند؟»، ترجمه ی دکتر هادی خراسانی، مندرج در مجله ی گوهر، سال 2، ش 7، 1353، صص 677 - 680 و نیز: مقاله ی جلال طاهری با عنوان «درک و احساس و تفهیم و تفاهم در عالم حیوانات؛ آیا در آینده ی هم کاری بین انسان و حیوانات بر مبنای تفهیم و تفاهم به وجود می آید؟»، مندرج در سال نامه ی کشور ایران، سال 26، صص 162 - 170.
45- خطابات عبدالبهاء ، 240/2.
46- مائده ی آسمانی، 136/9.
47- خطابات عبدالبهاء، 312/2.
48- در لوح میرزا علی اصغر اسکویی می نویسد: «ای ثابت بر پیمان، در خصوص صلوة تسع رکعات سؤال فرموده اید. آن صلوة با کتبی از آثار در دست ناقضان گرفتار، تا کی حضرت پروردگار آن یوسف رحمانی را از چاه تاریک و تار بدر آرد. انِ فی هذا لحزنٌ عظیم لعبدالبهاء، منحصر به آن نه؛ جمیع امانات این عبد را مرکز نقض سرقت نموده، جمیع احبا در ارض مطلع بر آنو تالله انّ عبدالبهاء، یبکی دماً من هذه المصیبه العظمی...» ! (گنجینه ی حدود و احکام، ص 32).
49- شاید هم جناب افندی تقصیری نداشته و خود بهاء هیچ گاه آن نماز را نخوانده بوده است تا جانشینش آن را ببیند و بیاموزد و در نتیجه، هنگام سؤال مریدان از کیفیت آن نماز، در جواب در نماند!
50- ر. ک: فلسفه ی نیکو، 170/1.
51- الکواکب الدریه، 328/2.
52- برای پیوند دیرین عباس افندی با صهیونیست ها ر. ک: بخش مربوط به پیوند بهائیت و صهیونیسم از همین منبع.
53- خاطرات حبیب. ص 20، نیز ر. ک: آهنگ بدیع، سال 1330، ش 3، ص 53.
54-تاریخ یهود ایران، 893/3.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران،