از اینرو عبدالبهاء همگام با اربابان خود، تصویری تُهی از انسانیت، پیش از مهاجرت اروپاییها به آمریکا ترسیم کرده است: «این قطعه زمین آمریک چه بود، جنگل بود زمین خالی بود و این به مقتضی طبیعت بود. پس چه چیز او را آباد کرد، عقول انسانی... پیش از آنکه کلمبوس ( کریستف کلمب کاشف امریکا ) بیاید آمریکا چه بود عالم طبیعت بود حالا عالم انسان شده...».(1)
عبدالبهاء در نهایت با دادن نسبت نادانی به بومیان آمریکا و مقایسهی آنان با مردم آفریقا، ایشان را حیوانات پرورش یافتهی تربیت آنگولاساکسونها دانسته است: «اگر طفلی متولد شود او را تربیت نکنیم بر حال طبیعی بگذاریم چه میشود شبههای نیست بیادراک و جاهل میماند و حیوان خواهد بود. در اواسط آفریقا ملاحظه کنید که مثل حیوانات، بلکه پستتر از حیوانند، پس ملاحظه نمائیم که تربیت الهی (: اروپایی) در عالم انسانی (: آمریکا) چه کرده، عالم طبیعت، عالم حیوان است».(2)
اما آنچه از گفتههای عبدالبهاء استفاده میشود اینست که بومیان آمریکا، بخاطر اینکه مطابق میل او تربیت نشدند، پستتر از حیوان بوده و اروپائیان، ناقل عقل و انسانیت به آمریکا بودهاند! عبدالبهاء در پایان بدون اشاره به قتلعام سرخپوستان، اروپاییهای مهاجر را عامل انتشار تربیت الهی دانسته که عالم حیوان را به انسان تبدیل کردهاند! با این حال، چگونه ادعای ابداع شعار وحدت و تساوی انسانها، از سوی پیشوایان بهائی قابل پذیرش است؟!
پینوشت:
1- عباس افندی، خطابات، لانگنهاین آلمان غربی: لجنهی ملّی نشر آثار امری به زبانهای فارسی و عربی، 127 بدیع، ج 2، ص 236.
2- همان، ج 2، ص 237.