یادداشتهای کینیاز داگورکی
بهائیت در ایران : از سری مطالب یادادشتهای کینیاز داگورکی
پس از مرگ معتمدالدوله والی اصفهان ، سید بی چاره را گرفتند وبه تهران روانه نمودند من هم بوسیله میرزا حسین علی ومیرزا یحیی وچند نفر دیگر در تهران هو و جنجال راه انداختم كه صاحب الا مر را گرفته اند لذا دولت او را ازكنا ره گرد روانه رباط كریم نموده و از آنجا به طرف قزوین و یكسره به تبریز و از آنجا به ماكو بردند ولی دوستان من آن چه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداخته كه حتی بعضی از علمای مازندران و بعضی مردم كاشان و تبریز و فا رس و نقاط دیگر كه كا ملا زود باور و عوام بودند به جنب و جوش افتادند من بیش از آن چه می كردم نمی توانستم بكنم وانگهی من وزیر مختا ر بودم و وزیر مختا ر انگلیس كا ملا متوجه عملیات من بود و مقتضی نبود بیش از آن چه می كردم بكنم به علاوه اگر سید را در تهران نگاه می داشتند و سئوا لاتی از او می شد یقین داشتم سید آشكارا مطالب را می گفت و مرا رسوا می نمود پس به فكر افتادم كه سید را در خارج از تهران تلف نموده و پس از آن جنجال بر پا نمایم لذا به خدمت شاه رسیده و گفتم آیا سیدی كه در تبریز است و ادعای صاحب الزمانی می كند راست می گوید ؟ شاه گفت : به ولیعهد نوشتم كه با حضور علما تحقیقاتی از او بنمایند من مترصد بودم تا خبر رسید كه او را ولیعهد احضار و در جواب علما عاجز و در مانده شده و در همان مجلس توبه می نماید ( عین توبه نامه بارها در مقالات و کتب چاپ شده است ) من دیدم حقیقتا" زحمات چندین ساله ام از بین رفته پس به شاه گفتم اشخاص مزور و دروغگو را باید به سزای خود رسانید در این بین محمد شاه جهان را بدرود گفت ولی ناصرالدین میرزا امر نمود تا سید را به دار كشیدند خوشمزه آنكه به طناب دار چون گلوله تفنگ می خورد پاره شده و سید به زمین می افتد و به مجرد افتادن سید به مستراح فرار می كند و از ترس توبه و انا به می نماید و لا بد لعنت به شیخ عیسی لنكرانی می كند كه این فكر را به مغز او انداخته ولی باستغائه او گوش نداده و مجددا" او را بدار آویخته و تیر با ران می نماید .
پس از كشته شدن سید خبر آن در تهران به من رسید و میرزا حسینعلی و چند نفر دیگر كه سید را ندیده بودند گفتم جنجال بر پا نمایند و چند نفر دیگر هم تعصب دینی پیدا كرده تیر به طرف ناصرالدین شاه انداختند . بدین جهت یك عده زیادی مردم را گرفتند .
میرزا حسینعلی و بعضی دیگر از محا رم مرا هم گرفتند من از آنها حمایت كرده با هزاران زحمت همة كاركنان سفارت حتی خود من شهادت دادیم كه اینها بابی نیستند لذا آنها را از مرگ نجات داده به بغداد روان شان كردیم من به میرزا حسین علی گفتم كه تو میرزا یحیی را درپس پرده بگذار و اورا من یظهره الله بخوان و نگذار یا كسی طرف مكالمه شود و خودت متولی او بشو ومبلغ زیادی به آنها پول دادم كه شاید بتوانم كاری صورت بدهم ولی میرزا حسینعلی هم پیرمرد و هم علم اطلاع نداشت لذا چند نفر آدم با سواد همراه او نمودم ولی آنها نمی توانستند این كا ر را انجام دهند ومن هم به شخصه كه نمی توانستم وارد این امر شوم ولی چه باید كرد كا ری را كه با آنهمه زحمت به جریان انداخته نمی توانستم دست بردارم وانگهی مبلغ زیادی از برای اینكار خرج كرده بودم ولی البته به طور ماهیانه چون می ترسیم اگر یكمرتبه بدهم میرزا حسینعلی پولها را برداشته فرار كند .
زن و بچه و كس و كار وا را هم روانة بغداد كردم كه دلباز پسی نداشته باشد و در آنجه تشكیلا تی دادند . كا تب وحی درست كردند من هم چند نفر منشی وكتب چندی كه از سید مانده بود جرح وتعدیل نموده برای انها فرستادم كه نسخ زیادی از آنها استنساخ نمایند بعضی از الواح را از برای آنها ئی كه سید را ندیده و گول خورده بودند هر ماه تهیه كرده و می فرستادند یك قسمت كار سفا رت خانه منحصر به تهیة الواح و انتظام كار با بی ها بود .
مردمان فهیم از این حرفها می خندیدند نا چار یك مشت مردم عوام را جمع و جور كردیم و دیگر جرأت آنكه به مطلعین ابرازی شود نبود و به فرض رشوة زیادی می خواستند و برای من امكان نداشت زیرا ممكن بود وجوه را گرفته و از ما پشتیبانی نكنند و به وجود سفارت انگلیس كه رقیب ما بود برای ما اشكال داشت روی این نظر مردم عوام را بد ست می آوریم و با پول كمی آنها را قانع می كریدم هر كسیكه متواری بود و روی رفتن و طن را نداشت با مبلغ جزئی به اسم زیارت كربلاپیش میرزا حسین علی می فرستادم تا جمعیت زیا دی دور او جمع شده و همه ما هه برای او و مردمش دوسه هزار تومان پول می فرستادم و دراین بین دولت عثما نی آنها را به استا مبول و از آنجا به اردنه فرستاد . دولت روسیه هم به تقویت آنها پر داخت . خا نه و مكان برای آنها ساخت قسمت عمده لوایح آنها به وسیله وزارت خا رجه ما برای آنها تهیه می شد
00000