قسمت دوم : جایگاه بهائیت در پایگاه نژاد پرستان
باز تنطیم از بهائیت در ایران
قدرت های خارجی به ویژه روسیه تزاری، در این مقطع در مورد جریانی که این مدعی دروغین به راه انداخت سرمایه گذاری جدی خود را آغاز کردند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اکنون مسئله اصلی که باید مورد عنایت قرار گیرد حقانیت « بابیه » به عنوان اصل و ریشه مسلک بهائیت است.صرف نظر از این که بسیاری از شاگردان شیخ احمد احسایی و کاظم رشتی ،ادعای علی محمد شیرازی را باطل اعلام کردند ،وی مبنای ادعای خود را باید بر چه چیز می نهاد ؟آیا امروز که به آن ادعا می نگریم ،می توانیم آن را تصدیق کنیم؟اگر پاسخ مثبت باشد آنگاه می توان پا به مرحله بعد گذارد و به برسی بهاییت پرداخت ، امااگر ریشه و اصل و بنیان بهاییت ، باطل و ناموجه باشد ، دیگر چه جایی برای بحث پیرامون آن باقی می ماند . علی محمد شیرازی همان گونه که از عنوان و لقب او یعنی « باب» پیدا است، اساس ادعای خود را بر بابیت امام زمان قرار داد و البته به فاصله کوتاهی بعد از مشاهده آن که عده ای گرد وی جمع شده اند خود را شخص امام زمان خواند و متعاقب آن ادعای دیگری را مطرح ساخت . بی شک اگر این فرد در همان ابتدا چنین ادعا می کرد که پیامبر جدیدی است و دین نوینی آورده است کمترین زمینه ای برای پذیرش مدعای وی ، حتی نزد دوستان و همراهانش نیز وجود نمی داشت ، اما هنگامی که او ادعای نیابت امام زمان و سپس منجی موعود بودن را مطرح ساخت جمعی این ادعا ر قابل قبول دانستند و به تبلیغ آن نزد مردم عامی ناراضی از اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی پرداختند. طبیعاًٌ عده ای از مردم زود باور به تصور به پایان رسیدن دوران ظلم و جور و این که جزو یاران حضرت مهدی (ع) باشند به غائله بابیه پیوستند. شیعه همان گونه که مفهوم منجی موعود در سایر ادیان با تفاوت هایی پذیرفته شده است ، اعتقاد راسخ به پیروزی قطعی و همه جانبه حضرت حجت بر تمامی دشمنان و مخالفانش دارد. اگر در زمان طرح ادعای منجی گری علی محمد شیرازی ، عده ای گرد او جمع شدند و حتی مبادرت به شورش کردند دقیقاً بر اساس باور مورد اشاره بوده است. اگر ادعای بابت حقانیت داشت ، او می بایست حکومت عدل و داد جهانی را برپا می ساخت و اگر افرادی در آن زمان در تشخیص صدق و کذب ادعای وی دچار اشتباه شدند در حال حاضر ماهیت دروغین این مدعی ، اظهر من الشمس است. هنگامی که اصل مسلم و قطعی در اندیشه « منجی موعود» در تمامی ادیان ، پیروزی قطعی او بر قدرت های باطل و ظالمان حاکم بر جهان است ، شکست و اعدام باب، منهای تمامی دلایلو براهین عقلی و سندی دیگر ، بزرگترین و واضح ترین نشانه کذب بودن ادعای وی به شمار می آید. نکته دیگری که باید در همین جا متذکر شد ، نا معلوم بودن ادعای این طلبه شیخی مسلک درباره خود است ، چرا که از بابت امام زمان بودن تا مقام ربوبیت ، نوسان دارد. وی ابتدا با استفاده از باورهای غلط مکتب شیخیه ، به ویژه پیرامون نزدیک بودن ظهور امام زمان ، خود را باب حضرت ایشان معرفی کرد ( یعنی تسهیل کننده ارتباط مردم با امام ) ، اما پس از چندی مدعی شد که وی همان است که شیعیان هزار و چهارصد سال انتظارش را می کشند ، سپس مدعی شد که وی پیامبری است که دین جدیدیبه نام « بیان» آورده و پس از مدتی از مساوی بودن عددی اسم خود با رب سخن به میان آوردو به تبلیغ این ادعا در کتاب مذاهبملل متمدنه نیز آمده است : « آیا تو نمی دانیکه مقدار عدد حروفی که نام مرا ترکیب می کند معادلاست با مقدار عددی حروف رب و آیا خدا در قرآن نگفته است :« وقتی که رب تودرروی کوه پرتو انداخت ؟» ( مذاهب ملل متمدنه : تاریخ سید علی محمد معروف به باب ،نوشته مسیو نیکلا ، ترجمه ع ، م .ف (پاریس1905) اصفهان ، بی نا ، 1322 ، صفحات 7-396)
اتفاقاً همین ادعاهای گوناگون و بی اساس و در عین حال متغیر و مذبذبعلما را به این نتیجه رساند که این مدعی دچار روان پریشی است ؛ لذا اعدام چنین فردی ضروری نیست ، اما بعد از دست زدن برخی نزدیگان وی به ترور و شورش ، امیرکبیر ناگزیر ازمجازات سردمداران فتنه ای شد که دستاویز بیگانگان برای تضعیف قدرت ملی گشته بود.
تمامی این مسائل ، به ویژه غور در محتوای مکتوبات باب ، می تواند هر خواننده و محقق بی طرفی را به واهی بودن این مسلک واقف سازد و طبعاً به طریق اولی به بطلان بهاییت به عنوان یکی از فروعاتاین مسلک نیز پی ببرد. اگر باب در ادعای خود صادق بود ، می بایست نتیجه ظهور وی ، آن گونه که در روایات اسلامی بیان گردیده نیز ظاهر می شد ، اما همانگونه که اشاره شد ، عدم تحقق آنچه به حق در اسلام و حتی سایر ادیان وعده داده شده خود یکی از بزرگترین دلایل واهی بودن این ادعاهابه شمار می آید.« البته باب از آن جا که دست کم درضمیر خویش به کذب بودن ادعاهایش واقف بود ، برای گریز ازاین بن بست افشاگرانه ، مفهومی را تحت عنوان « من یظهر الله» (کسی که خداوند او را ظاهر خواهد کرد) به میان آوردو در باب شانزدهم از واحد دوم از کتاب بیان فارسی خاطر نشان ساخت :« وصیت می کنم کل اهلبیان را که اگر در حین ظهور من یظهر الله کل موفق به ان جنت عظیم و لقای اکبر گردید. طوبی لکم ثم طوبی لکم ثم طوبی لکم » جالب این که وی زمان ظهور من یظهره الله را نیز تعیین می کند. وی در باب هفدهم از واحد دوم کتاب بیان فارسی می نویسد :« اگر در عدد غیاث ظاهر گردد و کل داخل شوند احدی در نار نمی ماند . و اگر الی مستغاث رسد و کل داخل شوند احدی در نار نمی ماند الا آن که کل مبدل می گردد به نور » این پیش بینی باب توسط دکتر سید محمد باقر نجفی در کتاب بهاییان بدین گونه توضیح داده شده است : « مطابق عدد ابجد کلمه « غیاث »، ظهور من یظهره الله 1511 سال بعد از ظهور بیان می باشد ، و یا مطابق عدد « مستغاث » ، 2001 سال پس از ظهور بیان خواهد بود. و مطابق عدد 13 از واحد سوم از کتاب بیان فارسی علی محمد شیرازی در پیش خود مو عد ظهور من یظهر ه الله را قریب دو هزار سال بعد از عصر خود فرض می کر دهاست .»(سید محمد باقر نجفی ،بها ییان ،تهران ،انتشارات طهوری
،1357ص 2179)بنا برین علی محمد شیرازی که خود در ابتدا مدعی بود همان منجی موعود است و به همین خا طر نیز جمعی از عوام که از ظلم زمانه به تنگ آمده بودند ،به وی گرو دند و دست به قیام ها و شو رش هایی زدند تا طبق اعتقادات خویش به بر پایی حکومت صالح و عادل آخر الزمان یاری رسا نند ،نا گهان ظهور منجی موعود را به دو هزار سال بعد موکول می کند ،لذا با توجه به این بخش از تعلیمات باب نیز هیچ مبنا و پا یه ای برای مسلک بها ییت و جایگاه سرد مدار آن یعنی میرزا حسینعلی بهاء نمی توان یافت .همچنین بر مبنای بخش دیگر آموز ه های وی که اقدام به تعیین وصی برای خود می کند نیز جا یگا هی را نمی توان برای میرزا حسینعلی در نظر گر فت.
گفتنی است باب اگر چه ظهور «یظهر ه الله»را موکول به حدود دو هزار سال بعد کر ده بود ،اما حوالی سال1265 ق .نا گهان اقدام به تعیین وصی برای خویش کرد وبا بیان،این وصی را همان «من یظهره الله» موعود خواندند و البته در مرام و مسلک وی که مشحون از تعارضات ،ابها مات و حتی اشتبا هات فاحش و حیرت آور دستوری و ادبی است،این حرکات جای هیچ گونه تعجبی ندارد،لذا ما نیز در این جا از ورود به این بحث خود داری می کنیم،اما آنچه در این زمینه مهم است آن که باب ،میرزا یحیی صبح ازل را به و صا یت خود بر گزید ونص مکتوب وی در این زمینه عیناً در «رساله قسمتی از الواح خط نقطه اولی و آقا سید حسین کاتب»موجود است.در پی صدور این « لوح» از سوی «حضرت نقطه اولی ».میرزا حسینعلی نوری برادر نا تنی بزرگتر میرزا یحیی نیز کا ملاً بدان گردن می نهد وبه عنوان «پیشکار صبح ازل » مشغول خدمت به وصی باب می گردد .این وضعیت ادامه دارد تا سال 1268 ق . که واقعه ترور نا صرالدین شاه توسط جمعی از با بیان روی می دهد و منجر به دستگیری واعدام عده ای و فرار وخروج عده ای دیگر از جمله صبح ازل و بها ءالله از ایران و اقامت در بغداد می گر دد .پس از آن است که هوای ریاست به ذ هن میرزا حسینعلی نفوذ می کند و دست به اقدا ما تی می زند که مو جبات اعتراض جمعی از اصحاب صبح ازل را فرا هم می آورد و با عث می شو دتا وی راهی منطقه سلیما نیه شود و به مدت دو سال با لباس در ویشی در آن منا طق آ واره گردد .میرزا آقا خان کر ما نی و شیخ احمد روحی در کتاب هشت بهشت ،این ما جرا را چنین نقل کر ده اند :«کم کم بعض آثار تجد دو مسا هله و خود فروشی و تکبر در احوال بهاءالله مشهود گر دیده، بعضی از قدماءامر ،از قبیل ملا محمد جعفر نراقی و ملا رجبعلی قهیر و حا جی سید محمد اصفها نی و حا جی سید جواد کر بلا یی وحاجی میر زا احمد کاتب ،و متولی باشی قمی ،و حاجی میرزا محمد رضا و غیر هم از مشا هده این احوال مضطرب گشته بهاءالله را تهدید نمودند و به درجه ای بر او سخت گر فتند که وی قهر کر ده از بغداد بیرون رفت و قریب دو سال در کو ه های اطراف سلیما نیه به سر برد و در این مدت مقر وی معلوم با بیان بغداد نبود .»(میرزا آقا خان کر مانی و شیخ احمد روحی،هشت بهشت ،تهران،انتشارات با بیان، به نقل از :سید محمد باقر نجفی ،بها ییان،ص 309 ) بر اساس آنچه تا کنون بیان گردیده، به خو بی می توان واهی بودن مسلک بها ییت را در یافت ،چرا که اولاً ٌبطلان ریشه و اساس آن یعنی با بیه به وضوح مشخص است ، ثانیاً از یک نگاه دورنی نیز نمی توان هیچ گونه حقانیتی برای بهاییت قائل شد ، کما این که بهاییان و در رأس آن ها شخص میرزا حسینعلی چون چوب مسلک بر آمد تا خود و پیروانش را از یک تلاش و کوشش بی فرجام ، رها سازد . آثار و تبعات این اقدام ، از نگاه با بیان دور نماند ؛ زیرا که آن را به کلی با بیه باقی ماند و هر گز ادعاهای برادرش را نپذیرفت ، در پاسخ به نامه عباس افندی معروف به « رساله عمه » ، این اقدام برادر خویش را به نقد کشیده است : و اما مطلب اول که مدعی می گوید که من ناسخ بیان و احکام و شرایع بیانم و صاحب کتاب و شریعتم حالا از شما سؤال می نمایم اگر شخص فلاح بصیر با دانش بذری صحیح بدون نقص در مزرعه ای بیفشاند که ازمحصول آن بهره ببرد و از ثمره آن فایده ای بردارد و آن بذر هنوز ریشه ای به زمین ندوانیده و سر از خاک بر نیاورده شاخ و برگی نکرده ازهار و اقمارش را کسی ندیده و نچیده بلکه درست نشنیده و نفهمیده آن زمین را بر گرداند و آن بذر را بکلی ضایع و باطل کند به حکم عقل سلیم و دانش مستقیم یا باید آن فلاح بی بصیرت باشد و یا آن بذر ناقص و بی مغز اگر در شمسیت نقطه اولی او را حرفی و اشکالی باشد که آن حضرت کامل و بینه اش کافی و مکفی نبوده است به حکم عقل صریح چنین کلامی قابل استماع نیست سهل است به حکم صاحب بیان گویند او را کافر می دانیم ...» ( کتاب تنبیه النائمین ، عزیه خانم ، صفحه 98، از انتشارات بابیان ، به نقل از : سید محمد باقر نجفی ، بهاییان ،ص 448 -447)
همین بی هویتس بهاییت که در سابقه شکل گیری آن کاملاً عیان است ، وابستگی آن را به بیگانه به ویژه استعمار انگلیس بیشتر ساخت و به طور طبیعی فرقه ای که هیچ گونه نقطه اتکایی برای ادامه حیات نمی بیند، قرار گرفتن بیشتر در دامن بیگانگان قدرتمند را تنهاگزینه ممکن می یابد؛ لذا نوعی تعامل و روابط دو جانبه عمیق میان بهاییت و سلطه گران شکل گرفت ، بدین صورت که آن ها امکان ادامه حیات این فرقه را فراهم آورند و در مقابل از خدمات و کارکردهای دست اند کاران بهاییت برای طرح برخی مباحث انحرافی و مشغول کردن توانمندی های جامعه به موضوعاتی که هدایت آن کاملاً در اختیار سلطه طلبان بر ایران بود بهره مند گردند. بعدها مشخص شد که هم جریان بهاییت و هم ضد بهاییت را اراده ای هدایت می کرد که مایل بود مردم ایران از مسائل اساسی و مبنایی جامعه غافل بمانند. کما این که جریان مانند انجمن حجتیه ( تشکیل ضد بهایی ) به جای مبارزه علیه تسلط صهیونیست ها بر ایران به مبارزه با یک عامل فرعی می پرداخت . اظهارات این مدعیان کاذب نیز به نوعی بود که به سهولت می توانست منشأ بحث های انحرافی در جامعه شود. به عنوان نمونه ، هنگامی که از بهاء الله می پرسند شما که خود را از خدا می دانی ، چرا بعضی مواقع می گویی ای خدا ، و در برخی نوشته ها از او استمداد می طلبی ؟ پاسخ می دهد: « یدعو ظاهری باطنی و باطنی ظاهری لیست فی الملک سوای ولکن الناس فی غفیله مبین » . یعنی باطن من ظاهر من را می خواند و ظاهرم باطنم را ، در جهان معبودی غیر از من نیست لکن مردم در غفلت آشکارند. ( مبین ، نوشته بهاء الله ، چاپ 1308 ق ،ص 405)
همان گونه که اشاره رفت ، این گونه اظهارات فاقد جوهره حقانیت و عقلانیت ، همچنین بازی با اعداد و طرح سایر ادعاهای مشغول کننده جامعه ، فی نفسه برای بیگانگانی که قصد تسلط کامل بر ایران را داشتند موضوعیت داشت . هنگامی که سلطان عثمانی همچنان در قدرت است و بهاییان تحت حاکمیت او قرار دارند، عباس افندی ( عبدالبها ) چنین مکتوبی را صادر می کند: « ( الهی الهی ) اسألک بتأییداتیک الغیبیه ، و توفیقاتک الصمدانیه ، فیو ضاتک الرحمانیه ، ان تؤید الدوله العلیه العثمانیه ، و الخلافه المحمدیه علی التمکین فی الارض و الا ستقرار علی العرش ،و ان تصون اقلیمها عن الافات ، و تحفظ مرکز خلافتهای عن الملمات » ( ر.ک به : مکاتیب ، نوشته عباس افندی ، جلد دوم ، ص 312 ) و آن گاه که استعمار انگلیس توانست با شکست امپراتوری عثمانی ، به قدرت فائقه در منطقه خاورمیانه تبدیل شود ، عبدالبهاء برای ادامه شوکت این استعارگران ، دست به دعا برداشت : « اللهم ان سرداق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه ...» که ترجمه متن کامل آن عبارت چنین است :« بازالها سراپرده عدالت دز شرق و غرب این سرزمین مقدس بر پا شده است و من تو را سپاس می گویم به خاطر ظهور این حاکمیت دادگر و دولت قدرتمند که نیروی خود را در راه آسایش و رفاه رعایای خویش مبذول داشته است . خدایا پادشاه بزرگ ، جرج پنجم ، پادشاه انگلیس را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایه بلند پایه او را بر این سرزمین ارزشمند ( فلسطین ) پایدار بدار ، با یاری و صیانت و حمایت خویش ، که همانا تویی مقتدر بلند مرتبه بزرگ و بخشنده . حیفا ، 17 دسامبر 1918 ، ع ع [ عباس عبدالبهاء] » ( مکاتیب عباس افندی ، جلد سوم ، ص 347)
البته گفتنی است هر چند که بهاییت در گام های نخستین خود تحت حمایت روس ها قرار گرفت (کما این که میرزا حسینعلی بهاء ،حفظ جان خویش را مرهون حمای قاطع سفیر روسیه تزاری بود)،اما پس از حضور در این سرزمین عثمانی و اقامت در عکاف از آنجا که تحولات جهانی حاکی از تفوق انگلیس و اضمحلال عثمانی و از جمله فلسطین توسط انگلیسی ها،باب همکاری های گسترده را با آنهاد گشودند . به همین دلیل نیز ، انگلیسی ها پس از پیروزی ،حمایت از بهاییت را به طور قاطع در دستور کار خویش قرار دادند و این طبعاٌ از نگاه بهاییان و زعیم آم ها نیز کمال مطلوب بود. اعطای نشان«شهسوار طریقت امپراتور بریتانیا» و عنوان «سر» توسط ژنرال آلن بی –فرمانده ارشد نیروهای انگلیسی – به عبدالبهاء از ظالم ترین و جنایتکارترین کشور استعماری که صد ها هزار انسان را به بردگی گرفته و هزاران تن دیگر را در مسیر تفوق طلبی خویش کشته و به تصرف سرزمین ها و اموال و منابع آن ها پرداخته است،به عنوان یک «حاکمیت دادگر» که سرپرده عدالت آن در شرق و غرب خاورمیانه گسترده شده، یاد می کند و از خداوند بقا و شوکت آن را درخواست می نماید، چه تحلیل و تفسیری از این سخنان و رفتار ها می توان داشت ؟از طرفی چنان چه به منابع غیر اسلامی نیز مراجعه شود،مشاهده می گردد که وابستگی بهاییت به استعمار انگلیس به دلیل وضوح آن، در این منابع نیز مورد تاکید قرار گرفته است . احمد کسروی که در مرزبندی شدید او با اسلام شکی نیست، در کتاب خود تحت عنوان بهاییگری با اشاره به وابستگی بهاییان به قدرت های بیگانه از ابتدای شکل گیری ،می نویسد :«یکی از داستان هایی که دستاویز به دست بدخواهان بهاییگری داده و راستی را داستان ننگ آوری می باشد آن است که پس از چیره گردیدن انگلیسیان به فلسطین ،عبدالبهاء درخواست لقب «سر» (sir) از آن دولت کرده و چون داده اند ،روز رسیدن فرمان و نشان در عکا جشنی بر پا گردانیده و موزیک نوازیدهاند و در همان بزم ،پیکرده ای برداشته اند. پیداست که عبدالبهاء این را شوند پیشرفت بهاییگری و نیرومندی بهاییان پنداشته و کرده ، ولی راستی را جز مایه رسوایی نبوده است و جز به ناتوانی بهاییان نتواند افزود.» (احمد کسروی ،بهاییگری،تهران 1323،چاپخانه پیمان،ص90)
موضوع دیگری که جا دارد به آن جا دارد به آن پرداخته شود سابقه پیوندی است که از دوران بسط ارتباط بهاییت با انگلیس ، میان دست اندر کاران این مسلک با صهیونیست ها به وجود می آید . بدون توجه به این سابقه نمی توان خدمات چشمگی بهاییان چون هویدا به اشغالگران فلسطین را در رژیم پهلوی درک کرد. نمونه این پیوند تاریخی را می توان در نامه عبدالبهاء به حبیب مؤید در سال 1907 به خوبی دریافت :« اینجا فلسطین است اراضی مقدسه است . عن قریب قوی یهود به این اراضی بازگشت خواهد نمود ، سلطنت داوودی حشمت سلیمانی خواهند یافت . این از مواعید صریحه الهیه است و شک و تردید ندارد . قوم یهود پرداکندگان یهود جمع می شوند و این اراضی بایر ، آباد و دایر خواهد شد . تمام پراکندگان یهود جمع می شوند و این اراضی بایر ، آباد و دایر خواهد شد . تمام پراکندگان یهود جمع می شوند و این اراضی مرکز صنایع و بدایع خواهد شد، آباد و پر جمعیت می شود و تردیدی در آن نیست .» (خاطرات حبیب ، ص 20؛ نیز ر. ک : آهنگ بدیع ، سال 1330 ، ش 3 ، ص 53) باید پرسید چگونه عبدالبهاء از نزدیک بودن اشغال فلسطین اطلاع پیدا کرده است ؟ کافی جنبش صهیونیسم که از سابقه دیرینه برخوردار بود ، در سال 1898 با تشکیل کنفرانس بازل به رهبریت هر تصل ، رسماً اعلام موجودیت کرد و از آن پس در پی ایجاد دولت صهیونیستی بر آمد . در این حال پیوند مستحکمی میان این جنبش با دولت انگلیس برقرار بود ؛ بنابراین حرکت صهیونیسم دست کم در دو چهره ، کاملاً مشخص و شهود است ؛ یکی در حرکت فعالان این جنبش که از طریق آژانس یهود صورت می گرفت و دیگری از طریق تلاش ها و فعالیت های لندن که به تعبیر عباس افندی « عدالت گستر » بود و همواره مورد تکریم و ثنای وی قرار داشت . حال اگر به ملاقات « بن زوی» یکی از فعالان برجسته آژانس یهود- و بعد ها اولین رئیس جمهور رژیم صهیونیستی – با عبدالبهاء در حوالی سال 1909 توجه کنیم ( اخبار امری: نشریه رسمی محصل ملی بهاییان ایران ، تیر 1333 ، ش 2، صفحات 9-8) می توان به چگونگی اطلاع رهبران بهایی از طرح های صهیو نیست ها به منظور هماهنگ کردن نیروهای خود پی برد.
قرینه دیگری که جا دارد مورد تأمل قرار گیرد و حاکی از روابط عبدالبهاء با انگلیسی هاست ، تصمیم جمال پاشا – فرمانده کل قوای عثمانی در منطقه فلسطین – به کشتن عبدالبهاء به عنوان جاسوس بریتانیا و انهدام مرکز آنها در حیفا است . خوشبختانه اصل این ماجرا از سوی بهاییان قابل انکار نیست؛ چرا که شوقی افندی در کتاب خود به نام فرن بدیع به آن تصریح کرده است : « جمال پاش ( فرمانده کل قوای عثمانی ) تصمیم گرفت عباس افندی را به جرم جاسوسی اعدام کند .» ( شوقی افندی ، قرن بدیع ، تهران ، مؤسسه ملی مطبوعات امری ، ج 3، ص 291) حال اگر این مسئله را در کنار اعطای نشان و عنوان « شوالیه » و « سر» به عبدالبهاء در نظر بگیریم و الواح صادره از سوی وی را نیز که سراسر مجیزگویی زعمال دولت فخیمه بریتانیای استعمارگر است ، از یاد نبریم ، همچنین فراموش نکنیم که مقامات انگلیسی اشغالگر فلسطین در مراسم تشییع جنازه عبدالبهاء با تشریفات کامل شرکت جستند، ان گاه می توان دریافت که تصمیم جمال پاشا به اعدام رهبر بهاییان از یک سو ، و حمایت بی دریغ انگلیس از وی و اعطای عناوین عالی انگلیسی به وی از سوی دیگر ، چندان هم بی دلیل نبوده و طرح ادعای کمک غذایی عباس افندی به مردم فلسطین در جریان جنگ جهانی اول بی مبناتر از آن است که بتواند اذهان جست و جوگر را قانع سازد.
به هر حال ، در پی تحکیم سلطه انگلیس بر سرزمین فلسطین و صدور اعلامیه با لفور مبنی بر حمایت از تشکیل دولت صهیونیستی در این منطقه که به عزیمت یهودیان اروپایی به این سرزمین انجامید، بهاییت و صهیونیسم به عنوان دو فرقه تحت حمایت استعمار ، در کنار یکدیگر قرار گرفتند و طبیعتاً پیوندی مستحکم میان آن ها به وجود آمد. خوشبختانه اسناد و مدارک ثبت شده در تاریخ و با ویژه در منابع خود بهاییان در این زمینه به حدی است که کار نفی پیوند بهاییت و صهیونیسم را بر آقای نیکوصفت و دیگر هم مسلکان ایشان ، بسیار مشکل و بلکه محال می سازد . اگر آقای نیک صفت در سخنرانی های عباس افندی در آمریکا دقت بیشتری به خرج می داد ، مشاهده می کرد که وی چگونه با شوق و ذوق برپایی حاکمیت صهیونیسم در فلسطین را بشارت می دهد . عبدالبهاء طی سخنانی در منزل مسترمکنات برو کلین در هفدهم ژوئن 1912 در آمریکا ، اظهار داشت :« مژده باد ، مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود . مژده باد ، مژده باد که صهیون به رقص آمد. مژده باد که بشارت الهی ظاهر گشت ...» ( خطابات عبدالبها
جالب این که حتی بهاییت نظرات خود را با نگاه جهان وطنی سازمان های صهیونیستی مانند فراماسونری کاملاً منطبق می سازد. یکی از اصول مورد تأکید بهاییت در این زمینه ،نفی « حب الوطن » و تأیید « حب العالم » بوده است . جمله معروف میرزا حسینعلی بهاء این است :« لیس الفخر لمن یحب الوطن بل الفخر لمن یحب العالم» بر همین مبناست که عباس افندی نیز در یکی از سخنرانی های خود در آمریکا این مسئله را بدین گونه مورد تاکید قرار می دهد: « اصل ، وطن قلوب است ، انسان باید در قلوب توطن کند نه در خاک . این خاک مال هیچ کس نیست ، از دست همه بیرون می رود ، اوهام است ، لکن وطن حقیقی ، قلوب است. » ( خطابات عبدالبهاء مؤسسه ملی مطبوعات امری ، 127 . بدیع ، ج 2، ص 111) اگر ایده « جهان وطنی » از سوی این « پدر و پسر » ریشه در مناسبات دیگری ندراد چگونه است که به محض مطلع شدن از سیاست استعماری اشغال سرزمین فلسطین این گونه از حضور « سلاله جلیل و وارث کلیم » در « ارض موعود » به وجد و ذوق می آیند و برای تسریع این امر دست به دعا بر می دارند و همه امکانات خود را به کار می گیرند ؟ مگر نه آن که « این خاک مال هیچکس نیست» ، پس چرا هنگامی که نوبت به اشغال سرزمین های اسلامی می رسد اعتقاد به جهان وطنی بودن به فراموشی سپرده می شود؟! جالب آن که این عشق و محبت ، کاملاً دو طرفه بود و صهیونیست ها نیز به همان میزان به بهاییان عشق و ارادت می ورزیدند. اگر این روحیه لطیف و سرشار از « روح و ریحان » صهیونیست ها با بهاییان را در کنار رفتار و حشیانه آنان با ساکنان اصلی سرزمین فلسطین در نظر بگیریم ، به نتایج بسیار جالب تری نیز خواهیم رسید. همان طور که در تاریخ ثبت است ، صهیونیست ها پس از تجمع در فلسطین و تشکیل کانون های قدرت ، از سوی استعمارگران تسلیح شدند و با تأسیس گروه های تروریستی متعدد ، خصلت خونریز و ددمنشانه خود را به نمایش گذاردند. قتل عام های گسترده مردم مسلمان در این منطقه ، اخراج آنان از خانه و کاشانه خویش ، محاصره و سرکوب فلسطینیان و خلاصه دست زدن به انواع و اقسام جنایت ها و ستمکاری ها ، به راستی یکی از برگ های سیاه تاریخ بشریت را در این دوران رقم زد. پس از تشکیل دولت صهیونیستی در سال 1948 نیز این گونه رفتارها و عملکردها با شدت بیشتری صورت گرفت و همچنان تا امروز ادامه دارد، اما همین ستم پیشگان و خونریزان حرفه ای ، در مواجهه با بهاییت ، کمال مساعدت و همکاری را با آن ها مبذول داشتند و حتی زمین های بسیاری به آن ها بخشیدند. اعطای معافیت های مالیاتی کامل به مراکز بهاییان از جمله تسهیلات دیگری بود که در اختیار آن ها گذارده شد و خلاصه آن که تمامی زمینه ها و شرایط لازم برای رشد و توسعه بهاییت توسط رژیمی که جز خونریزی و سبعیت در حق مسلمانان کاری انجام نداده بود ، فراهم آمد. در این جا تنها اشاره ای به « لوح نوروز 108 بدیع » که از سوی شوقی افندی ، رهبر بهاییان بعد از عبدالبهاء صادر شده است می کنیم و علاقه مندان می توانند برای اطلاع بیشتر از رفتار همراه با « روح و ریحان » صهیو نیست ها با بهاییان ، نه به منابع اسلامی ، بلکه به همان منابع بهاییت مراجعه نمایند تا از عمق قضایا مطلع گردند. شوقی افندی در این نامه که پس از تشکیل رژیم صهیونیستی نگاشته شده خاطر نشان می سازد: « مصداق و عده الهی به ابناء خلیل و وراث کلیم ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقداس مستقر و به روابط متینه به مرکز بین المللی جامعه بهایی مرتبط و به استقلال و اصالت آئین الهی مقر و معترف و به ثبت عقد نامه بهایی و معافیت کافه موقوفات امریه در مرج عکا و جبل کرمل و لوازم ضروریه بنای بنیان مقام اعلی از رسوم [ مالیات] دولت و اقرار به رسمیت ایام تسعه متبر که محرمه موفق و مؤید .» ( توقیعات مبارکه ، حضرت ولی امرالله ، ( آپریل 1945-1952 م .) تهران ، مؤسسه ملی مطبوعات امری ، 125 بدیع ، ص 290)
به این ترتیب دو دست پرورده و تحت الحمایه استعمار انگلیس در کنار یکدیگر قرار گرفتند و مساعدت و همکاری با هم را جهت تحقق هدف مشترک یعنی مبارزه با اسلام و تضعیف و انهدام مسلمانان به اوج رساندند.
اینک جا دارد نگاه خود را به سومین عضو از این مجموعه یعنی رژیم پهلوی معطوف داریم و آن گاه همکاری دسته جمعی آن ها را از نظر بگذارانیم . در همان برهه زمانی که استعمار انگلیس با صدور اعلامیه بالفور، در حال به اجرا در آوردن طرح دراز مدت خود در خاورمیانه بود و در همان حالی که دستورات اکید از لندن برای ژنرال آلن بی در مورد حفاظت از جان عبدالبهاء در مقابل تهدیدات فرمانده سپاه عثمانی ارسال می گردید، مأمور انگلیسی در گوشه دیگری از این منطقه استراتژیک ، یعنی ایران ، به دنبال یافتن فرد مناسبی برای جایگزینی وی به جای سلسله قاجاریه بودند . اردشیر جی ریپورتر مأمور برجسته اطلاعاتی انگلیس در ایران در خاطراتی که از خود برای جایگزینی وی به جاس سلسله قاجاریه بودند. اردشیر جی ریپورتر مأمور برجسته اطلاعاتی انگلیس در ایران در خاطراتی که از خود برای فرزندش بر جای نهاده است می نویسد: « در اکتبر سال 1917 بود که حوادث روزگار مرا با رضاخان آشنا کرد و نخستین دیدار ما فرسنگ ها دور از پایتخت و در آبادی کوچکی در کنار جاده پیربازار بین رشت و طالش صورت گرفت. رضاخان در یکی از اسکادریل هیا قزاق خدمت می کرد... از مدت ها قبل من جزئیات مربوط به کلیه صاحب منصبان ایرانی واحدهای قزاق را بررسی کرده و تعدادی از آنها را ملاقات نموده بودم ... رضاخان سواد و تحصیلات آکادمیک نداشت ولی کشورش را می شناخت . ملاقات های بعدی من با رضا خان در نقاط مختلف و پس از متجاوز از یکسال بیشتر در قزوین و تهران صورت می گرفت . پس از مدتی که چندین دراز نبود حس اعتماد و دوستی دوجانبه ای بین ما برقرار شد. ( به نقل از : ظهور و سقوط سلطنت پلهوی ، جلد دوم ، جستارهایی از تاریخ معاصر ایران ، عبدالله شهبازی ، تهران ، انتشارات اطلاعات ، چاپ دوم ، 1370 ، ص 148 )
سرانجام با کودتای سوم اسفند 1299، انگلیسی ها موفق به انجام بخش مهم دیگری از برنامه خود برای پی ریزی ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مطلوبشان در « خاورمیانه بزرگ » می شوند؛ البته با توجه به رشه دار بودن فرهنگ اسلامی و شیعی در ایران و حضور شبکه وسیعی از روحانیون در کنار مردم ، اسعمار برای پیشبرد اهداف خویش در این خطه با چالش های فراوانی مواجه بود. اما ، از این واقعیت نمی توان چشم پوشی کرد که چپاولگران جهانی به راستی بهترین گزینه ممکن را برای اجرای طرحی که در پیش داشتند ، انتخاب کرده بودند. رضا خان به دلیل برخورداری از دو ویژگی ، یعنی « بیسوادی » و « خوی و خصلت استبدادی و بی رحمی » توانست تا حد زیادی مسائل و مشکلات سر راه استعمار گران را مرتفع سازد یا دست کم آن ها را برای مدتی زیر فشار استبداد سنگین حاکمیت خویش ، از رمق بیندازد . البته از آنجا که استعغمار انگلیس به فاصله نه چندان طولاتی از خاتمه جنگ جهانی اول ، درگیر مسائل و مشکلاتی شد که به ویژه باقدرت گیری حزب نازی در آلمان ، در برابرش رخ نمودند ، فرصت و فراغت لازم را برای تحقق کامل نقشه اش در منطقه خاورمیانه نیافت و پس از چندی با ورود به جنگ جهانی دوم ، به کلی درگیر مسائل ناشی از رفابت های استعمارگران و چپاولگران با یکدیگر ، شد. در پایان این دوره و همزمان با ظهور آمریک ا به عنوان یک قدرت تازه نفس و هم خوی و خصلت با انگلیس ، طرح ها و برنامه های استعمارگر پیر توسط جانشین خلف آن پیگیری شد. اعلام تأسیس دولت صهیونیستی در سال 1948 از جمله نخستین و بلند ترین گام ها در این زمینه به شمار می آمد. بدین ترتیب گذشته از پایه گذاری پایگاه استراتژیک امپریالیسم در قلب سرزمین های اسلامی ، مأمنی مطمئن و مناسب نیز برای بهاییت به وجود آمد تا با فراغ بال بتواند به وظایف خویش عمل کند . طبیعتاً اگر چه محل استقرار مرکزیت بهاییت در سرزمین های اشغالی قرار داشت ، اما محل اصلی انجام مأموریت این فرقه در خاک ایران و با هدف تضعیف و زدودن دین اسلام از این سرزمین ، تعریف می شد. به همین لحاظ با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و تأسیس اسرائیل ، موج جدیدی از فعالیت بهاییت را در ایران شاهدیم که با هدف تصدی مناسب سیاسی و کسب موقعیت های ویژه اقتصادی به عنوان پیشتوانه تحرکات عقیدتی و فرهنگی این فرقه پی گرفته می شود؛ در این چارچوب تا قبل از کودتای 28 مرداد 32 از آنجا که محمد رضا از موقعیت و جایگاه مستحکمی برخوردار نبود، حرکت بهاییت در داخل کشور همراه با حزم و اسحتیاط زیادی بود تا مبادا واکنش های تند و غیر قابل پیش بینی به دنبال داشته باشد ، البته این بدان معنا نیست که طراحان گسترش و تحکیم بهاییت در ایران ، در این مقطع زمانی دست از هر گونه تلاشی در این زمینه برداشته بودند. آیت الله العظمی بروجردی اگرچه در سال های بعد از 1332 به دلیل بروز و نمود تحرکات و فعالیت های بهاییان ، اعتراضات جدی و پردامه ای به این امر ابراز داشت ، اما پیش از این مقطع نیز با مشاهده شرارت های آن ها در برخی شهرستان ها ، لب به اعتراض گشود و در این راستا با اعزام حجت الاسلام و المسلمین فلسفی نزد دکتر محمد مصدق ، نخست وزیر وقت ، خواستار اقدامات دولت در قبال این فعالیت ها گردید که البته با پاسخ سرد و مأیوس کننده مصدق مواجه شد.( ر.ک به : خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی ، تهران ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1376، ص 133)
پس از کودتای 28 مرداد و حضور همه جانبه آمریکا در ایران ، محمد رضا که به اتکای کاخ سفید قدرت را در دست گرفته بود ، راه دیکتاتوری را در پیش گرفت و با سرکوب حرکت های مذهبی و ملی ، راه را برای توسعه و گسترش بهاییت باز کرد. پس از این کودتا ، استعمارگران پیر و جوان در یک برنامه کلی و همه جانبه ،اسلام زدایی از ایران را با جدیت کامل دنبال می کنند که حمایت از بهاییت و توسعه نفوذ و فعالیت آن ها در کشور ، یکی از اجزای مهم این برنامه را تشکیل می داد.
هدایت کنندگان رژیم پهلوی از این که تا این حد دست بهاییت در اداره یک جامعه مسلمان باز شد اعلام نگرانی می کردند که از آن جمله ماجرای انتصاب ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد مشترک ارتش است . برای آن که تأثیرات ناشی از قرار گرفتن این فرد بهایی را در رأس ارتش شاهنشاهی متوجه شویم ، گوشه ای از گزارش ساواک به تاریخ 6/6/42 را از نظر می گذرانیم : «... انتساب و وابستگی نامبرده به فرقه بهایی تأیید گردیده و ضمناً مشارالیه از جمله افراد معدود و متنفذی است که بهاییان ایران مانند دکتر ایادی پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونی به وجودشت افتخار و مباهات می کنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دراند و عملاً هم دیده می شود که از همان بدو انتساب وی به ریاست ستاد ارتش ، افسران وابسته به اقلیت مذهبی (!) بهایی در تظاهر به دیانت خویش بی پروایی بیشتری نشان می دهند و اغلب از فرماندهی و افسران ارتش هم که روی اصل شیوع و تواتر به وابستگی رئیس ستاد ارتش و انزجار قبلی خویش از یان چنین انتصاب نابجایی ، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خود داری می نمایند...» ( برای مشاهده اصل سند ر. ک به : فصلنامه مطالعات تاریخی ، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ، سال اول ، شماره سوم ، تابستان 1383 ، ص 321)
این مستندات و ادله بسیار دیگری که در این مختصر نمی گنجد همه صاحبنظران و اهل پژوهش را به این جمع بندی می رساند که در شرایط کنونی بهاییت صرفاً زایده ای از زواید استعمار است ؛ البته حساب کساین که از سر ناآگاهی به آن پیوستند از دست اندکارانی که آگاهانه در خدمت صهوینیست ها قرار گرفتند باید جدا کرد . در همین حال سیر شکل گیری این رجیان توجه به تبعات منفی خرافه ها در سطحی نمودن برداشت ها از باورهای اصیل را ضروری می سازد. بدون شک دشمنان رشد و تعالی ملت ها از ضعف هایی بهره می برند و انسان هایی را از میان آنان به خدمت می گیرند که بتوانند دست کم پایگاهی حداقلی را برای خود رقم بزنند