×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

نگاهی کوتاه به کتاب بارقه ی حقیقت در شناخت بهائیت

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم


نگاهی کوتاه به کتاب بارقه ی حقیقت در شناخت بهائیت

نگاهی دوباره به دست نوشته های یکی از متبریان از فرقه ضاله

بهائیت در ایران : بانو قدس ايران، بانوي شجاع و با فضيلتي است که در ميان بهائيان نشو و نما کرده، به بطلان آن پي برده و به آغوش اسلام آمده و کتاب "بارقه‏ي حقيقت" را در رد فرقه‏ي بهائيت نوشته است. اين کتاب به تاريخ ۱۳۴۵ ق. (۱۳۰۵ ش) در تهران به طبع رسيده است. در این بخش قصد داریم مطالبی را از این کتاب خدمت عزیزان ارائه دهیم ، انشاء الله که مفید واقع گردد.

در این کتاب آمده:

"اینجانب قدس ایران در عائله بهائی بوده ، در سنه 1323 متولد شده ، و در هفت سالگی ممیز گشته ،به من گفتند جمال مبارک ((میرزا حسین علی)) خداست . و حضرت من اراده الله غصن اعظم "عباس افندی " پسر خداست. و نوشته جات او هم تمام آیات الهی است. و غیر از ما بهائی ها تمامی ملل عالم ، از مسلمین و یهود و مسیح و بودا ، از علماء و سلاطین و امراء و فلاسفه ، همگی محتجب مانده ، و از رحمت رحمانیه محروم ، و به آتش قهر و غضب الهی گرفتارند ! آنها را اغیار می گفتند و خودمان را احباب می نامیدند. من هم به همین عقیده ، از طفولیت رشد و نما می کردم. و تا کنون که موقع بیداری و هوشیاری من است ، به آداب و اخلاق و روش و اطوار بهائیان متخلق و مٲنوس بودم. معلوم است مثل منی که در خانه ی پدر بهائی تربیت شده و در خانه شوهر بهائی زندگی می کرده است، به کلی از آداب رحمانیه دور و محروم مانده جز محامد منقوله ی دروغی از میرزا خدا و عباس افندی چیز دیگری نمی شنود. چنانکه مدت ها در مجالس و محافل شان رفته ، غیر از الوهیت میرزا حسینعلی و عباس افندی و قرائت مکاتیب آنها به جای قرآن ، و طعن و استهزاء به شریعت طاهره نبویه ، چیز دیگری نشنیدم. اینکه به هوش و گوش مردم غالب آمده و به طور غلط قانع می کنند و می گویند میرزاحسینعلی خداست ، آیا خواننده خوب توجه (می) کند (تا) ببیند که پس از مرگ میرزا حسینعلی چند سال است که ما بی خدا مانده ایم؟ و رحمت آن نیز در زیر زمین خاک شده و قدرت و توانائی خدا پوسیده است؟! خدا مگر ازلی و ابدی نیست؟ خدا مگر مخلوق است که مرده و نابود شود ، و خاک او زیارتگاه قرار گردد؟"

در ادامه آمده:

"بهائی ها می گویند مسلمان ها دچار خرافات و اوهام شده اند که از اوطان و دیار خود هجرت و مسافرت می نمایند تا قبر کهنه را ببوسند و یا سنگ سیاهی را طواف نمایند ، اما در عین حال خودشان به عکا و حیفا می روند که استخوان پوسیده و خاک شده را زیارت کنند.

در یک جا معجزات و خارق عادات همه ی انبیاء و مرسلین را تکذیب می نمایند ، و در جای دیگر همان معجزات را صد چندان کرده به حساب خدا (بهاء الله) و پسر خدا می نویسند.

در یک جا به استشفاء تربت حضرت سید الشهداء (ع) و به روضه خوانی مسلمین خندیده ، می گویند اینها همه موهومات است، و در جای دیگر موی نحیف عباس افندی را شعرات مبارک نامیده ، و ناخن و پیراهن چرکین او را برای تزیین و تکریم و شفا یافتن از بلایا ، در خانه ها گذارده پرستش می کنند ؛ و برای مریض های خود نبات تبرک گرفته ، و خاک حیفا را بوسه می زنند... در جائی که قرائت قرآن با ذکر احادیث سید المرسلین می شد، تمام با خنده و قهقهه گذرانده ، احترام و وقعی نمی نهند. و بر عکس در محفل خودشان کاغذ عباس افندی را که نوشته (( ای امین الهی !نامه مورخه 15 جمادی الثانی رسید 250 لیره که ارسال کرده بودید واصل شد)) و امثال اینها را با تغنی و آواز ، یک نفر می خواند و حضار مؤدب و دست به سینه نشسته ، به عقیده مشعومه ی خودشان ، آیات الهی را گوش می کنند و اگر طفلی در آن موقع تشنه گشته آب بخواهد ، از طرف حضار به او پرخاش می شود که مگر نمی بینی مشغول تلاوت آیاتند. واقعاً در این عصر ، یک وجود معمولی را که مرگ طبیعی بر او مستولی است ، خدا نامیده ، پرستش کردن ، جای خنده و تعجب است ! برای اینکه اگر خدای مخلوق بمیرد و فانی شود ، حساب و کتاب جماعت ، دست که می ماند؟ و به کجا سپرده می شود؟ در این صورت ما حق تنقید به گوساله پرست ها نداریم ؛ زیرا گوساله پرست ها خدائی را در فکر خود می پرستند که از او منافعی برای بشر ، ولو جزئی باشد، باز متصور است.ولی از گرفتن 250 لیره و دادن قبض رسید ، جز ضرر و ظلم برای بشر چیزی عاید نیست... آیا مردم منتظرند که بهائی ها بگویند ما نفهمیده بهائی شدیم ، یا از پدر و مادر بهائی بودیم؛ یا خواستیم بی قیدی را پیشه خود نموده ، تن به همه طور بد اخلاقی در دهیم . البته وقتی کسی خواست خدائی را نشناسد و به پیغمبری معتقد نشود و به همه طور بی حسی تن دهد بهائی می شود. چون که بهائی ها خدا را مثال خودی فرض کرده ، پیغمبر را شخص معمولی و عادی می دانند. و مذهب را غیر از یک اسم بی معنی چیز دیگر معنی نمی کنند . زیرا که حساب و کتابی در بین نداشته ، از عذاب و عقابی ترسی ندارند . و اساساً مقر به آخرت و نتیجه و انتهای دنیا نیستند.

دیگر می گویند ما با تمام مذاهب و اشخاص با روح و ریحان معامله می نمائیم . این خود سیاست بزرگی است که گاهی خود مسلمان شده ، گاهی عیسوی شوند ؛ وقتی زردتشتی و موقعی کلیمی گردند. هر طور پیشرفت کار و زمان ایشان است ، همان طور مانند بوقلمون هر دقیقه رنگی به خود گرفته ، جلوه ای نمایند... جائی که به دخترها از بچگی می گویند میرزا حسینعلی ، خداست و دنیا و آخرت همین جاست ، چه مانعی در پیش است که دختر به اخلاق بد تربیت نشود و از خدا نترسد؟ چرا پی حفظ ظاهر نبوده ، تحصیل وسایل خوش گذرانی نکند؟ دختران را به هرزه گردی مجبور و مشغول گردانند ؛ پسر را به افسار گسیختگی و آزادی تمام عادت داده ، یک محشر فوق العاده بی عصمتی را فراهم می کنند. که امروز اگر از آقایان قدری خوب نزدیک به آن طایفه شوند ، رحمت به کفن دزد قدیمی می فرستند...قومی که عفت و عصمت را موهوم بدانند ، طایفه ای که زنا و لواط را امور طبیعی و عادی تصور کنند ، جمعی که قمار و شراب را امر مباح و حلال پندارند ، گروهی که اگر زنی از آنها به عفت طبیعی از ملامسه و مصاحبه با مرد اجنبی بپرهیزد و اجتناب کند ، نه باو طعنه زنند و ملامت نمایند که تو هم مانند مسلمان ها گرفتار اوهام و خرافات هستی ، و او را سرزنش نمایند چه غرابت و تعجبی دارد که شخص بهائی ، علاوه از دست درازی به اجانب یا مادر زن و خواهر زن و برادر زاده ، بلکه با دختر خود دست درازی کند! چنانکه کرده و می کنند. اگر کسی ایراد کند ، او را موهوم پرست می دانند.

ملتی که قائد و رئیس و مبلغشان با زنان و دختران آنها سال های سال بی عفتی را کرده و می کنند ، حرفی نداشته و کمال رضایت را از او دارند ، و روز به روز عزت و احترامش را زیاد می کنند ، اگر همان مبلغ نخواهد در آن طریقه ضاله باقی بماند و رشته ی تبلیغ را منقطع نماید ، ناله ی همگی بلند شده ، یکی می گوید این شخص زانی و بی عصمت بوده است؛ دیگری ناله می کند 15 سال قبل ، خواهر زنم را تعقیب نموده، دیگری گوید که 18 سال پیش بکارت دخترم را برداشته؛ از قضا هم همگی صدق می گویند. اگر به آنها بگویند چرا تا امروز نگفته بودی ، می گویند مبلغ امر الله و مقرب درگاه سرکارآقا بود ؛ به عزت امر لطمه می خورد. اما امروز به ما مربوط نیست . حال چه توقعی از این حزب پست می توان داشت!

در نتیجه این همه دردها و مشقات فکری و عملی ، خواه از نزدیکان و خواه از دیگران که دیده و کشیده ام این است که به درگاه خدای لایزال زانو زده ، شکرها می کنم که الحمدلله بیدار از خواب غفلت شده ، و در روز 19 شوال 1345 به محضر محبوب حضرت آیت الله آقای خالصی دامت عمره- شرفیابی حاصل ، از این قوم تبری جسته ، و کلمه مقدسه شهادتین را به زبان جاری و در حضور 35 نفر از آقایان مسلمین ، به موجب 4 ورقه یبزرگ صورت جلسه ، اقرار به گمراهی خود نموده ، عید رضوان و روح ریحان را به آن طایفه واگذار کردم... بایستی از بهائی ها سؤال کرد که اگر شما حق می گوئید ، چرا نمی روید در مجالس مقدسه ی اسلام نشسته صحبت کنید و اظهار حیات و عقیده نمائید؟ فقط در گوشه های تنگ و تاریک ، بعضی اشخاص بیچاره و نفهم را به چنگ آورده لا مذهبش می نمائید؟اگر آنها می دانستند که ممکن است در نزد مردمان چیز فهم نفس کشیده و جنبش نمایند ، یقیناً می نمودند. چون که آقایان عظام و مجتهدین دین مطهر اسلام، مانع از این نیستند که آنها صحبتی کرده و جوابی دهند. پس باید به اینها گفت : برخیزیدو این بساط مکر و خدعه را برچینید و با ناموس و هستی مردم بازی نکنید . پی راه راست رفته ، دست از تقلب و ریا بردارید...یک مسئله خنده دار اینجا است که بهائی ها همیشه می گویند که ما ابداً با سیاست کاری و دخالتی نداریم؛ ولی اغلب این آقایان از عمال مخصوص خداوند سیاست (انگلیس) روی زمین اند... به خانم های عزیز خصوصاً ، و به آقایان محترم عموماً که نوشته های مرا می خوانند توصیه می کنم همیشه در اقدام به کاری ، اول عاقبت را اندیشیده و آنگاه عمل بندند ؛ چه جهالت ، انسان را همیشه به راه کج سوق می دهد. اگر بخواهید در عالم فهم انسانیت قدم بردارید ، همیشه عقل خود را به کار برده ، بعد اخلاق خود را پاک و منزه سازید؛ که نتیجه ی بد اخلاقی ، ضلالت محض است. انسان باید در تمام قسمت زندگیش عشق داشته باشد . اگر حضرت حسین سلام الله علیه عشقی در بر و شوری در سر نداشت ، سر نمی باخت. در مقابل ایمان و اخلاق عشق داشته و از جان گذشتن علامت بزرگی است. هر کسی که عشق ندارد او مرده است...

بر حسب معمول استدعا دارم اگر لغزشی در تحریراتم بینید قلم بخشش در کشید. چه که به قریحه ی خود ، حقایق و مشهودات خود را برای خدمت به عالم انسانی و اسلامی نوشته ام. علاوه از یک محجوبه و پرده نشینی مانند من که سال ها به واسطه ی معارفه با این جماعت، از معارف اسلامی محروم مانده بودم، یقین است که نوشته جاتم خالی از نواقص ادبی و حسی نخواهد بود. خواهش دیگر از خانم های بهائی که اسم بهائی را برای خودشان وحی منزل و شرف مطلق می دانند ، من بعد برای بنده این خوب و شرف را نپسندند؛ که از این طایفه بیزار بوده ...تشکرات قلبی خود را به مقام محترم و منزه حضرت آیه الله آقای خالصی ادام الله عمره- تقدیم، و از اینکه همیشه در راه اسلام فداکار محض بوده و از همه چیز گذشته اند عرض می کنم که فریضه ی دینی هر فرد مسلمان است حرمت و پرستش محضر معظم له.

پایگاه بهائیت در ایران  تلاش دارد  کتاب را تهیه و در اختیار کاربران محترم و محققان قرار دهد.

 

خواندن 1028 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی