×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

چرا از بهائیت برگشتم (بخش اول)

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

چرا از بهائیت برگشتم (بخش اول)

خاطره ای از مسیح الله رحمانی!

خرداد 93
بهائیت در ایران : ما طبق معمول دهمان( روستایمان ) ، هر روز هنگام غروب آفتاب از خانه ها خارج و در سر كوچه ها با یكدیگر به صحبت مشغول می شدیم، به همین قرار یك روز هنگامی كه خورشید اشعه كمرنگ طلایی خود را داشت از دشت و صحرا جمع می كرد و لاشه خسته خود را به زحمت می خواست در پشت كوههای واقع در غرب آبادیمان پنهان نماید، از صحرای دور مسافری دیدیم كه با شتاب به سمت ده در حركت است. ده ما نسبتا در بلندی قرار گرفته و مشرف بر مركز بخش بشرویه است؛ هرگاه مسافری از بشرویه به سوی آبادی ما در حركت باشد به خوبی می توان دید. من آمدن مسافر چابك تاز را به دیگران اعلام كردم همه افراد به دقت نگاه كردند و سخن مرا یكصدا تصدیق نمودند. ما آن شب دیر به خانه ها برگشتیم تا مسافر برسد و ببینیم چه كاره است، چون احتمال زیادی بود كه برای ما مبلغ برسد و ما را از بیانات شیرین و شیوای خود بهره مند نماید. اتفاقا حدس ما درست از كار درآمد؛ مسافر تازه وارد، مبلغ زیردستی بود به نام میرزا منیر نبیل زاده كه محفل مشهد وی را برای تبلیغ فرستاده بود
ما همانطور كه دسته جمعی ایستاده بودیم، ناگاه كسی از پائین ده فریاد برداشت اقا مسیح الله مبلغ... این فریاد كه از صدای اذان در ماه مبارك هنگام افطار فرح انگیزتر بود، ناگاه همه را بی اختیار به طرف مسیری كه مبلغ می آمد شتابان راه انداخت. سر از پا نمی شناختیم. هر كسی سعی می كرد زودتر جمال دل آرای مبلغ را ببیند. و یا زدودتر با مبلغ احوالپرسی نماید و بعدها افتخار كند كه من اول كسی بودم كه دست به دست مبلغ دادم. ولی در عین حال همه به احترام پشت سر من آمدند. گویا حق ریاست مرا حفظ می كردند
گرچه هوا با رفتن خورشید تاریك می شد، ولی ماه از سوی دیگر، تاریكی شب را نهیب می داد كه كناری برود، گویا آن شب استثنایی بود. با اینكه آخر ماه نوزده روز بهائیان و در حقیقت باید تاریك می بود، اما به خاطر ورود مبلغ و خوب انجام گرفتن تشریفات و مراسم استقبال، ماه می درخشید و زیر سایه درختان در مهتاب روشن منظره شاعرانه به وجود آمده بود. همین طوری كه قدم برمی داشتیم، فكر می كردم كه جناب مبلغ كه باشند. باز با خود اندیشیدم هر كه باشد از مشهد فرستاده شده، و فرد واردی است؛ لابد به سادگی جواب تمام مشكلات را می دهد و ما را راهنمایی خواهد كرد. در همین افكار بودم كه ناگاه رشته خیالات و افكارم پاره شد، سر پیچ جاده ناگهان مبلغ در برابر ما سبز شد
فریاد الله ابهی، الله ابهی، الله ابهی [1] سكوت دامن صحرا را درهم شكست. ابتدا مبلغ با من دست داد و پس از احوالپرسی مختصری جمعیت فرصت نداند، من خود را كنار كشیدم، زن و مرد، خرد و بزرگ دور مبلغ را گرفتند، صدای بوسه زدن مبلغ به سر و صورت افراد، تنها صدایی بود كه به گوش می رسید. من مادر مرده هم در كناری نقشه تهیه جوجه پلوی مبلغ را در قلب خود می كشیدم، خدایا این دل شب از كجا برنج بیاورم؟ از كجا جوجه تهیه كنم؟ چه وقت بپزد
آخر ده كه چلوكبابی ندارد، قصابی ندارد؛ از طرفی هم حق هم داشتم كه بترسم، چون سفرهای قبل، مبلغین در مورد غذای ناباب، بس كه به ما حرف مفت زده بودند، به اصطلاح چشم ترسیده شده بودم. یكی از خصوصیات مردم آبادی ما این بود كه تمام مبلغین را نماینده خدا می دانستند، و با اینكه جا نداشت دست آقای مبلغ را ببوسند، زن و مرد دستش را از روی اخلاص بوسه می زدند؛ مبلغ هم متقابلا نامردی نمی كرد، صورت تمام افراد را بوسه می داد، اما به چه نیت! خدا آگاه است، به قصد... باز هم چه عرض كنم
چند لحظه ای شاهد استقبال پرشور بودم، آنگاه كه احوالپرسی ها داشت تمام می شد، جلو آمدم و به جناب مبلغ تعارف كردم كه بفرمائید، شما خسته هستید استراحت نمائید، مردم را از دور مبلغ بركنار نموده، گفتم: اجازه بفرمائید آقای مبلغ از راه دور آمده اند، فعلا استراحت نمایند، مدتی تشریف خواهند داشت، بعدا به زیارتشان خواهید آمد با هزار احترام و تجلیل، آقای نبیل زاده را وارد منزل كردم، چون خانه من پاتوق مبلغین به شمار می آمد، لذا همیشه آماده پذیرایی تازه واردین بهایی بود. ناگفته نگذارم كه چون جای مبلغین در خانه ی من گرم و غذاشان چرب بود، مدت توقفشان طولانی می شد، گاهی تا چهل روز ادامه پیدا می كرد. از جمله همین آقای نبیل زاده، توقفشان طولانی گردید و من به حكم مهمان نوازی و از طرفی به قصد قربت و نیت خیری كه در پذیرایی مبلغین داشتم، برای این كه دل آقای مبلغ گرفته نشود، گاه گاهی او را برای تماشا به دامن صحرا به سیر و سیاحت در سبزه زارهای دور و بر می بردم. قدم زنان و صحبت كنان ساعت ها گردش می كردیم كه وقت بیهوده تلف نشود، نوعا سئوالاتی راجع به دستورالعمل بهاءالله و احكام صادره ایشان در قرن برق و بخار می نمودم
یك روز همانطور كه داشتیم قدم می زدیم، فرصت را غنیمت شمرده و مشكلات زیادی را از آقای مبلغ پرسیدم، چون جواب ها فوق العاده جالب بود، اینك نقل می كنم و قطعا برای خواننده عزیز هم جالب خواهد بود

پرسیدم جناب نبیل زاده! لابد در جریان هستید كه ما با مسلمان ها رفت و آمد داریم، گاهی آنها بر ما اشكلاتی وارد می نمایند كه از جواب آنها عاجز و درمانده می شویم، اجازه می خواهم كه هم اكنون من در نقش یك فرد مسلمان آن سئوالها را از شما بنمایم و جوابهایی كه مرحت بفرمائید یادداشت می كنم، یقینا در آینده، برای ما از نظر بحث با مسلمان ها صد در صد مفید خواهد بود، نبیل زاده مغرورانه گفت: «هر چه می خواهد دل تنگت بگو» و اضافه فرمودند كه مگر امكان دارد كه كسی بتواند به بهائیت اشكال بگیرد؟!!... 
من كه با تمام مغلطه بازیهایی كه بلد بودم گاهی در جواب اشكالات مسلمانان می ماندم، وقت را غنیمت شمرده پرسیدم: آقای نبیل زاده مسلمان ها می گویند بهاءالله در كتاب اقدسش دستور داده اند كه اگر كسی زنا نماید، باید فقط 9 مثقال طلا آن هم به بیت العدل بهائیان جریمه بدهند، در صورتی كه در قرآن مجید كیفر مرد و زن زناكار ضد ضربه شلاق و یا سنگسار كردن است. [2] و می گویند این حكم كتاب اقدس هرگز قابل عمل نیست زیرا
اولا!: تعیین نكرده كه این زن و مرد چگونه زن و مردی باشند، به علاوه همان طور كه مرد باید 9 مثقال طلا بدهد، زن هم باید 9 مثقال طلا بدهد، از این گذشته تفصیلی در این حكم نداده كه آیا هر دو بر این كار رضایت داشته باشند، یا مجبور شده باشند، یا یكی از آن دو طرف مجبور باشد و اشكالات دیگری كه بعدا توضیح می دهم
آقای نبیل زاده كه هرگز حساب این حكم بهاءالله را تاكنون به این دقت نكرده بود، كمی در فكر فرورفت و سپس گفت: جناب رحمانی در دین اسلام مجازات و تنبیهات بدنی بوده است، برای همان حكم شلاق و سنگسار كردن است؛ اما در بهائیت تنبیه، روحی است، برای همین حكم پرداخت جریمه نقدی نمودند. گفتم: جناب نبیل زاده! قسم به بهاءالله می خورم! خودت هم می دانی كه غرضی در كار نیست، می خواهم بفهمم، گرچه یك مسلمان اگر این اشكال را بر ما داشته باشد، می گوئیم قصد دست انداختن ما را دارد، اما پرسش های من به منطور درك حقایق است... هنوز داشتم حرف می زدم كه آقای نبیل زاده گفت: خواهش می كنم آقای مسیح الله تمام سئوالات را بفرمائید بدون هیچ گونه ناراحتی جواب خواهم داد
گفتم: آقای نبیل زاده در این حكم كتاب بهاءالله چندین اشكال است
اولا فرمودید: دادن پول تنبیه روحی است و در سنگسار كردن تنبیه جسمی، قبول ندارم، زیرا اگر كسی را در حضور مردم شلاق بزنند، علاوه بر اینكه جسمش را آزرده اند، روحا هم او را تنبیه كرده اند. و اگر سنگسار نمایند، شخصی از بین برود، جای جسمی یا روحی باقی نمی ماند.
ثانیا: اگر در این حكم كتاب اقدس، فرقی بین صورت رضایت طرفین و اجبار نگذاشته است، حال اگر این عمل خلاف عفت به زور نسبت به ناموس كسی صورت گرفته، باز هم آن زن باید همین نه مثقال طلا را بدهد؟ در صورتی كه این كار به اصطلاح قوزه بالای قوز است
ثالثا: تمام زنها كه كارمند نیستند، و زندگیشان را شوهرشان اداره می كند، اگر چنین خلافی پیش آید، زن باید این پول را از كجا تهیه كند؟ مگر اینكه برای تهیه كردن این پول، با عرض معذرت یك كار خلاف دیگری انجام دهد، مثلا دست به سرقت بزند و... بالاخره هم موفق نخواهد شد كه این پول را حتی برای همان مرتبه اول فراهم نمایند. و یا با كمال شرمندگی باید به شوهرش بگوید چون من این عمل خلاف را انجام داده ام شما جریمه را بپردازید
رابعا: عمل خلاف بین یك زن و مرد صورت گرفته، چرا بایستی پول ها را به بیت العدل [3] بپردازند؟ ضمنا درآمد زندگی افرادی كه بر ما ریاست روحانی دارند نامشروع می شود
خامسا: اشكال بزرگتر اینكه اگر یك زن و مرد این عمل خلاف عفت را چند بار تكرار كردند، دیگر قدرت مالی ندارند كه جریمه پرداخت نمایند، در این صورت تكلیفشان چیست؟ آقای نبیل زاده خود به یاد دارید كه بهاءالله در اقدس می گویند: «اگر كسی یك بار زنا نماید 9 مثقال طلا بدهد، اگر دو بار باشد 18 مثقال، اگر سه بار باشد 36 مثقال، به همین ترتیب» اگر كسی در بهائیت ده بار زنا نماید، باید هفت من و هشت سیر طلا به بیت العدل بپردازد!! 

در این لحظه ما به سایه درختان سبز كنار قنات دهمان رسیده بودیم، آقای نبیل زاده، رشته سخن را از دستم گرفت و گفت: جناب مسیح الله! چند دقیقه ای زیر سایه درختان استراحت كنیم. شاید می خواست از این پرسشهای پیچیده من خلاصی یابد. یا به اصطلاح شانه خالی كند؛ ولی غافل از اینكه من كسی نبودم كه از سئوالم بگذرم. به هر صورت زیر سایه درختان نشستیم؛ بلافاصله من كاغذی از جیب درآورده، قلم را به دست گرفته و شروع به حساب كردن نمودم. نبیل زاده پرسید: آقای مسیح الله می خواهی چه بنویسی؟ گفتم: می خواهم جریمه زنا را حساب كنم. و بعد از پانزده دقیقه صورت ذیل را جلوی نبیل زاده گذاشتم:


کاربر محترم بدقت مطالعه نمائید


اگر كسی دست به عمل خلاف عفت بزند در مسلك بهائیت برابر محاسبه ذیل باید جرائم را به بیت العدل بپردازد:

مرتبه اول: 9 مثقال
مرتبه دوم: 18 مثقال
مرتبه سوم: 36 مثقال طلا
مرتبه چهارم: چهار و نیم سیر طلا
مرتبه پنجم: 9 سیر طلا
مرتبه ششم: 18 سیر طلا
مرتبه هفتم: 36 سیر طلا
مرتبه هشتم: یك من و 32 سیر طلا
مرتبه نهم: سه من و 24 سیر طلا
مرتبه دهم: هفت من و هشت سیر طلا
مرتبه بیستم: 32 سیر و 72 من و 73 خروار
مرتبه سی ام: (1510 ماشین 15 تنی) 22 و 8 و ج 222649
مرتبه چهلم: 1546240 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاهم: 1583349760 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و یكم: 3166699520 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و دوم: 6333399040 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و سوم: 12666798080 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و چهارم: 25333596160 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و پنجم: 50667192320 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و ششم: 101334384640 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و هفتم: 202668769280 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و هشتم: 4054337538560 ماشین 15 تنی
مرتبه پنجاه و نهم: 810675077120 ماشین 15 تنی
مرتبه شصتم: 1621350154240 ماشین 15 تنی

و بالاخره برای بار شصت و سوم آنقدر ماشین 15 تنی طلا خواهیم داشت كه اگر این ماشین ها را در روی تمام خشكی های كره زمین قرار دهیم (مساحت تمام خشكی های كره زمین روی هم بالغ بر 148.000.000.000 می باشد) باز هم تمام آنها جا نمی گیرند و باید بار طلای 45.962.018.508.800 ماشین 15 تنی را به كشتی های باركش خالی كرده و از راه اقیانوس ها به بیت العدل اعظم ببریم و این هم حسابش
مرتبه شصت و یكم: 3242700308480 ماشین 15 تنی
مرتبه شصت و دوم: 6485400616960 ماشین 15 تنی
مرتبه شصت و سوم: 12970801233920 ماشین 15 تنی
البته در این محاسبه، سطح هر ماشینی 15 مترمربع در نظر گرفته شده است و این را نیز توجه داشته كه اگر تمام روی كره زمین را از كوه و خانه و شهر و همه را با خاك یكسان كرده و آنها را پر از ماشین نمایند، دیگر راهی برای بردن ماشین ها به بیت العدل اعظم نخواهد بود. و حتی خود بیت العدل اعظم باید با خاك همسان شود
و خلاصه در مرتبه صدم اگر زنا كند، باید هم وزن تمام دنیا كه بالع بر 5.955.000.000.000.000.000.000 تن می باشد بپردازد. كه اگر كسی برای صد و یكمین بار زنا نماید، باید از كرات دیگر طلا بیاورد. البته كه در همان صدمین بار هم، در صورتی امكان دادن جریمه هست كه تمام حجم كره ی زمین تبدیل به طلا بشود. (و اینك چون ما قدرت آوردن طلا از كرات دیگر را برای بهاء نداریم در همین بار صدم مهر اختتام می كوبیم)

حساب دقیقی را كه نوشته شده بود، آقای نبیل زاده با تعجب نگاهی كرد و بدون اینكه دیگر مذبوحانه خواسته باشد جواب بدهد، گفت: اگر باور داشتی، بهاء هنگام صدور این حكم، دقیقا حساب را بررسی نكرده است، هنوز داشت جواب عذر بدتر از گناه را توضیح می داد، گفتم آقای نبیل زاده! مگر شما نمی گوئید كتاب اقدس از طرف خداست؟ آیا خدا هم فكر این مشكل را نكرده بود؟ اگر ناراحت نشوید من می گویم بودن چنین حكمی در اقدس، دلیل است كه این كتاب از طرف خدا نیست. ایشان جواب فرمودند كه آقای مسیح الله! ما را به این حرفها چكار؟ ما باید ایمان داشته باشیم. عبدالبهاء در كتاب مكاتیب ج 2 ص 247 می گوید: «فقط ایمان داشته باشید و حق چون و چرا ندارید.» 
در جواب ایشان گفتم: اتفاقا سئوالات پیچیده ای بعد از این هست، مثل بهاءالله در همین كتاب اقدس، در مورد زن هایی كه بر انسان حرام است و می گویند فقط زن پدر (به اصطلاح نامادری) بر پسر انسان حرام است و دیگر حكم مادر اصلی، عمه، خاله و خواهر را مسكوت گذاشته و چیزی در مورد حلال بودن یا حرام بودن آنها نگفته اند؛ به نظر شما ازدواج با خواهر، عمه، خاله، كه در شریعت اسلام حرام است، در دیانت بهائیت هم حرام است؟
آقای نبیل زاده با كمی تأمل و تأنی و من و من كردن گفتند
دستور این احكام توضیحی ندارد، مربوط به بیت العدل است.

گفتم: مگر اعضای بیت العدل همان نه نفر می توانند حكم صادر نمایند؟ مگر بر آنها از طرف خداوند، وحی و جبرئیل نازل می شود؟
گفت: خیر
گفتم: پس از كجا آنها می توانند حكم چیزهایی را كه بهاءالله آنها را نگفته است، بیان كنند؟ از این گذشته، اگر به دستورات سید باب، در كتاب الجزاء نگاه كنیم، ایشان صریحا می گویند: ازدواج با خواهران جائز است
با توجه به گفته سید باب كه ازدواج خواهر و برادر را جائز می داند، آیا نمی توان گفت كه بهاءالله هم نظرش به حلال بودن ازدواج با خواهر و خاله و عمه است؟ اینجا بود كه آقای نبیل زاده مانند دانه اسپندی كه از روی آتش بپرد، به پا خواست و با عصبانیت گفت: خوب جایز باشد، اشكالش چیست؟ و دیگر به طرف ده راه افتاد، گفتم: آقای نبیل زاده! چرا ناراحت شدید، من كه حرف بدی نگفتم، من كه از روی كتاب مطالب را خواندم، چرا عصبانی شدید؟ مگر تحقیق گناه دارد؟ مگر ما خودمان نمی گوئیم در بهائیت باید تحقیق باشد و تقلید صحیح نیست؟
خوب اگر می خواهید كه كوركورانه بهایی باشیم دیگر سئوالی نخواهم كرد. و دیگر سكوت كردم. نبیل زاده كه دید من ناراحت شدم و احتمال می داد كه شب به خانه راهش ندهم و از طرفی ممكن است به محفل شكایت كنم با كمی تبسم گفت
آقای رحمانی، آقای مسیح الله! خواهش می كنم سئوالات خود را ادامه بدهید (برخلاف اینكه گفته بود سئوالهای شما را جواب می دهم گفت:) ولی توقع نداشته باشید كه من تمام سئوالهای شما را بتوانم پاسخ دهم. و اگر عهد می كنی كه در جایی نگویی، آبروی ما را نریزی، می گویم كه بهاءالله خودش هم برای این سئوالات پاسخی ندارد. اما خوب شما معلوم است كه اهل دقت، و فردی نكته سنج هستید، من از تحقیقات شما استفاده می كنم
گفتم: آقای نبیل زاده! مگر من اول روز به شما نگفت كه منظورم دست انداختن نیست، من خودم بهای و بهایی زاده و دارای لوح صادره از خود شوقی هستم. بنابراین با خودمان می خواهیم جوابی برای اشكالات مسلمانان پیدا كنیم
گفت: خوب بفرمائید
گفتم: جناب نبیل زاده! آیا ما قبول نداریم كه كتاب اقدس از طرف خداوند بر بهاءالله نازل شده است؟
گفت: چرا
گفتم: حال در این حكم دقت كنید آیا این حكم می تواند از طرف خدا باشد، و سپس چنین خواندم: برای قسمت اول این دستورالعمل كه ازدواج با خواهر و خاله و عمه باشد، جواب جز حلال بودن نیافتم. قسمت دوم حكم كه می گوید: «من خجالت می كشم كه حكم پسر بچه ها را بگویم» معنای چیست؟ با فرض اینكه این حكم را خداوند فرموده باشد، چند سئوال پیش می آید: خداوند در موقع صدور این حكم، گفته: من خجالت می كشم، حال باید دید كه خداوند از جایز بودن خجالت می كشد یا از جایز نبودنش
در صورتی كه جایز نباشد، خجالتی ندارد. می گوید حرام است. هزاران حكم صادر فرموده، به همین یك حكم كه رسیده، خدا خجالتش گرفته، گفته خجالت می كشم، این سخن از ذات مقدس خدا به دور است. و اگر بگوییم از جایز بودنش خدا خجالت كشیده است، این امر محال است. زیرا خداوند در تمام كتب انبیاء قبل، این عمل خلاف انسانی را حرام نموده، چنان كه در قرآن مجید، علت خراب شدن شهر لوط و از بین رفتن قوم لوط را همین عمل خلاف انسانی می داند. در زمان بهاءالله چه مصلحتی ایجاب كرد كه این عمل جایز باشد؟ آری ممكن است بگوئیم این حكم خداوند نیست و این دستور از مغز بهاءالله صادر شده، اما چرا ایشان از بیانش خجالت كشیده اند. این مطلبی است كه علتش را در تاریخ زندگی بهاءالله باید جستجو كرد
من دیگر ساكت شدم، زیرا از گفتن چنین حرفهائی پیش نبیل زاده داشتم آدم مغرضی جلوه می كردم. آقای نبیل زاده با خنده ای كه حكایت از یك خشم درونی می كرد، گفت: آقای رحمانی! خواهش می كنم جسارت به حضرت بهاءالله نفرمایید، این حكم را ایشان فرموده اند و ما باید همین طور بپذیریم. اگر ایرادی بود به بیت العدل بنویسیم تا جواب دهند. مگر نمی دانی كه جناب عباس عبدالبهاء در كتاب مكاتیبشان فرموده اند: «امروز تكلیف یاران الهی در بساط رحمانی این است كه آنچه دیده و شنیده و فهمیده اند از عقیده بنهند، و آنچه صریح وضوح بیان این عبد است بپذیرند و هیچ چون و چرا نداشته باشند... (هنوز داشت حرف می زد كه جلو حرفش پریدم گفتم: یعنی ما عقل نداریم، یعنی فرمان های خلاف عقل را نادیده بگیریم، همانطور كه بهاءالله ما را اسم گذاری كرده اند «اغنام الله» باشیم، و به هر طرف راندند برویم، در این صورت ما بهائیان نباید بگوئیم تحری حقیقت (جستجوی حق) كه یكی از اصول بهائیت است، و به این طریق كه شما می فرمائید تقلید كوركورانه است
خواننده عزیز! ملاحظه فرمودید كه جناب نبیل زاده چگونه مغلطه وار جواب فرمودند و چگونه خود را از صحنه بحث كنار كشیدند. البته، باید انصاف داد كه این اشكالات پاسخی ندارد. شاید هم از خود بهاءالله یاد گرفته است كه وقتی از بهاءالله پرسیدند كه چرا سید علی محمد باب دوران داود پیغمبر را قبل از حضرت موسی می داند، در حالی كه همه می دانند داود بعد از حضرت موسی بود، در جواب فرمودند: خجالت بكشید اعتراض ننمائید. [4] . 
دیگر هنگام غروب فرارسید، آقای نبیل زاده به من گفت آقای رحمانی، آهسته آهسته به سمت ده راه بیفتیم تا زودتر برسیم كه مجلس تشكیل می شود و مردم معطل می شوند. با خود گفتم عجب احمقی است! تمام اشكالات مرا بدون جواب گذاشته، می خواهد برود یك مشت زن و مرد عوام و بیسواد را به بهائیت تبلیغ كند. ولی به ظاهر از خشم محفل ترسیدم كه نكند نبیل زاده برایم پاپوشی درست نماید و ما را از چشم محفل بیندازد. در آن زمان كه من به آغوش گرم اسلام و مسلمین برنگشته بودم، خودم را بدون افراد بهائی غریب تصور می كردم و وحشت داشتم كه مبادا به غربت گرفتار شوم.
حق هم داشتم، ما را ترسانده بودند كه طردتان می كنیم (از بهائیت بیرونتان می كنیم) ما فكر می كردیم كه ما را یقینا از زمین خداوند خارج خواهند كرد. به هر حال عصر باصفایی بود، از كنار صخره های قسمت بالای ده، گوسفندان در حركت بودند. صدای زنگوله گوسفندان و جست و خیزشان بر فراز قلوه سنگ ها منظره بسیار جالبی داشت. ولی من تمام حواسم به این بود كه شاید آقای نبیل زاده از گفته های من ناراحت شده بود. پس از پیمودن راه به منزل رسیدیم. .....

پی نوشتها :

[1] بهائیان به جای سلام كه مردم دنیا در هنگام ملاقات به كار می برند می گویند الله ابهی
[2]
در صورتی كه زن، شوهر و مرد زن نداشته باشند، صد ضربه شلاق و در صورتی كه زن شوهر، و مرد زن داشته باشند هر دو سنگسار می شوند
[3]
بیت العدل محلی است كه نه نفر بر تمام افراد بهائی ریاست دارند
[4]
اشراقات ص 18

 

 

خواندن 1177 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی