بهائیت در ایران : حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و برای نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیری چون “شیعه شنیعه” و “پست ترین حزب و امت” یاد کرده و علمای تشیع را به دلیل نپذیرفتن ادعای باب و بهاء با تعبیر “فراعنه و جبابره” و پراکندگان “اوهام” در بین مردم مورد طعن و لعن قرار داده است…
ممکن است گفته شود همسویی و همکاری امثال ارتشبد شفقت بهائی با رژیم پهلوی بر ضد اسلام و روحانیت، اقدامی شخصی و خودسرانه بوده و ربطی به بهائیت و پیشوایان آن نداشته است.
در این صورت باید گفت این تصور، توهمی بیش نیست و باید دانست که به اصطلاح “آب از سرچشمه گل آلود است” نمونه ها و شواهد این امر بسیار است و در این باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
۱- حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و برای نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیری چون “شیعه شنیعه” و “پست ترین حزب و امت” یاد کرده و علمای تشیع را به دلیل نپذیرفتن ادعای باب و بهاء با تعبیر “فراعنه و جبابره” و پراکندگان “اوهام” در بین مردم مورد طعن و لعن قرار داده است.
از زبان او در کتاب “مائده آسمانی” آمده است: “بگو ای مردم، اگر به نور ایمان فائز نمی شوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمرالله اعمال آنها غیراعمال رسول و همچنین اقوال…”. و نیز: به خدا قسم “حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور” است! در مورد توهین به علمای اسلام و شیعه نیز سخن بهاء در کتاب “ایقان” درخور ذکر است که با اشاره به محالفت ملت ایران با باب (به رغم وجود به اصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وی) گفته است: “حال ملاحظه نمایید که چقدر ناس نسناس اند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جمیع اینها [یعنی دلایل حقانیت باب] پوشیده اند و به عقب مرداری چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان می آید [مقصودش ظاهراً علمای اسلام است] می دوند و با وجود این چه نسبت های غیرلائقه که به مطالع قدسیه [یعنی باب و بهاء] می دهند…”. “بگو ای گروه علما، آیا صدای قلم اعلای مرا نمی شنوید و این خورشید تابان از افق ابهی را نمی بینید؟ تا چه وقت بر بتهای هواهای خود معتکف می باشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خدای مولای قدیم خود [مقصود خود اوست!] بیاورید.”
۲- عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علمای ایران — که پیداست به علت تباهی نقشه ها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است —- نوشته است: “این قوم، خویشتن را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیدالمرسلین می شمرند و چون ثُعبان [افعی] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش می زنند و چون مار و عقارب، اباعد و اقارب [دوران و نزدیکان] را می گزند… چون گرگان خونخوار اغنام الهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سد سبیل نمایند و قافله سالاری خواهند… چون… به فضائل [آنان]نگری، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهل تر از چهارپایان اند]… در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیر خوردن و خوراک اند و چون سباع ضاریه [درندگان خون آشام] بی مبالات و بی باک”!
وی در جای دیگر به بهائیان بشارت داده است که “من بعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست روِسای دین، پیچیده خواهد شد.” نیز به فضل الله صبحی گفته است: علمای معاصر ایران “عالم نیستند، زندیق اند…”!
۳- شوقی افندی (جانشین عباس افندی) در سال ۱۳۲۰ شمسی (۱۹۴۱ق) لوحی با عنوان “قد ظهر یوم المیعاد” نوشته است. در این کتاب، وی از وقوع انقلابی در جهان یاد کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائی به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علمای شیعه منهدم شده است. وی در این لوح که عنوان زشت “عواقب نکبت بار شیعه اسلام” را بر پیشانی دارد، در هتاکی و بی حرمتی به روحانی و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضه خوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشه هایی از آن می پردازیم:”انقلابی که… از تسلط علمای مذهبی که قرنها جوهر اسلام در آن کشور (یعنی ایران) به شمار می رفتند جلوگیری کرده و طبقه ای را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرح لایتجزی با آن آمیخته شده بود، باطناً واژگون ساخت. این انقلاب… در حقیقت اساس دولتی را که بر پایه شعائر دیانتی تشکیل یافته بود متلاشی ساخت؛ همان دولتی که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامی که… بایستی بر تمام کره ارض حکومت نماید.”
وی در ادامه نوشته است: “حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر می آمد، اکنون از اساس تکان خورده… درهم می ریزد.” همچنین افزود: “معممین مذهب اسلام، که به فرموده حضرت بهاءالله سرهای خود را با سبز و سفید مزین نموده و مرتکب شده اند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بی رحمی نابود شدند… عمامه های گنبدآسا و وزین علمای ایران که حضرت عبدالبهاء از روی کنایه گنبدهای نیلگون و سفید فرموده اند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهای متعصب و خائن و دنی که سرهاشان حامل آن عمامه ها بود، به فرموده حضرت بهاءالله زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود و در قول، فخر عالم اند در عمل، ننگ امم… عربده های متعصبانه… و فتاوای آنها، که با آن وقاحت صادر می شد و در بعضی موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاًمنسیا گردیده… این جماعت ناپاک البته ذلتی را که به آن دچار شده مستحق بوده اند.” جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود.
منبع: فرقه نیوز