×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

کیان ثابتی به روایت مقاله

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

کیان ثابتی به روایت مقاله

باز نشر از بهائیت در ایران :

"مطلب منتشره به هیچ وجه قصد تبلیغ مرام یا آیین خاصی را ندارد و فقط جهت آشنایی با یکی از جانباختگان در راه عقیده در کشور ایران نگاشته شده است. (نگارنده)"

عبارت فوق گاهی اوقات در انتهای مقالات علمی عباراتی این چنینی ارائه می‌گردد تا بر جنبه‌ی علمی مقاله تاکید بیشتری بنماید. لکن از آن جا که با حلوا حلوا گفتن، دهان شیرین نمی‌گردد، با استعمال چنین عباراتی نیز نمی‌توان ننگ و گند یکی از قبیح‌ترین مسلمات عقلی یعنی دروغ را از پیکره‌ی مقاله برشست. جناب آقای کیان ثابتی، از باورمندان و مبلغان معروف و مشهور بهائی، به تازگی مقاله‌ای با عنوان "خاطراتی از یکی از جانباختگان بهایی دهه ۶۰" نگاشته‌اند. گرچه در فراز و فرودهای مختلف مقاله تناقضات فراوان و آشکاری چشم را می‌آزارد و وجدان آدمی را به درد می‌آورد، لکن با به پایان بردن مقاله با چنین عبارتی سعی در پاشیدن رنگ و لعابی علمی به بافته‌های خود داشته است. آن چه در پی آمده به منظور آشنایی با شیوه و سلوک تبلیغ در دیانت بهائی بوده و تنها برخی از تناقضات و دروغ‌های آشکاری را به تصویر کشیده که در راستای سناریوی مظلوم‌نمایی بهائیان در مقاله‌ی مورد اشاره ساخته و پرداخته شده است. گر چه می‌بایست همه‌ی فقرات مطرح شده به لحاظ راستی و درستی آن و این که آیا واقعا اتفاق افتاده یا خیر مورد بررسی و کنکاش قرار داده شود، لکن از آن جا که پرداختن به این مهم از حوصله‌ی این مقاله خارج است، لذا در خوش‌بینانه‌ترین حالت با فرض صحت تمامی مطالب ارائه شده به بررسی تنها چند مورد پرداخته می‌شود.

تجدید دیدار پس از تیرباران

شاید بتوان این قسمت را شاه‌بیت تناقضات مقاله‌ی جناب آقای کیان ثابتی نامید. ایشان در قسمت انتهای مقاله این چنین می‌نگارند:

آخرین دفعه که منوچهر روحی را دیدم تاسوعای سال ۱۳۶۳ خورشیدی بود که به دیدار فرزندان وی به بجنورد رفته بودم. ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند (دادسرای انقلاب بجنورد در آن سال‌ها منزل کناری منزل خانواده روحی بود که بعد از مصادره اموال منوچهر روحی، این منزل هم به دادسرا الصاق شد) به پشت بام رفتیم و وی را دیدیم که با ماموری در حیاط دادسرای ایستاده است. برایش دست تکان دادیم و او هم با چهره گشاده و خنده رو برای ما دست تکان داد. بعد‌ها فهمیدم که آن روز حکم اعدامش را به وی ابلاغ کرده بودند. منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن بجنورد در سحرگاه ۲۶مرداد ماه ۱۳۶۳خورشیدی برابر با ۱۷اوت ۱۹۸۴میلادی به حکم دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان بجنورد به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن)، مفسد فی الارض شناخته شد و تیرباران گردید.

چندین ادعا در این قسمت بیان شده که گرچه در یک مقاله‌ی علمی می‌بایست برای هر کدام اقامه‌ی برهان نمود و سپس به روشی منطقی به نتیجه رسید، لکن با قبول تمام دعاوی مطرح شده، این تناقض آشکار می‌گردد که 26 مرداد 1363 شمسی یا 17 آگوست 1984 میلادی که تاریخ تیرباران روحی ذکر شده، مصادف است با 20 ذیقعده 1404 قمری. یعنی اگر به گفته‌ی جناب آقای کیان ثابتی، ایشان در تاسوعای 1363 به دیدن منوچهر روحی از روی پشت بام رفته و وی را در حیاط دادسرای انقلاب دیده باشند، این تاریخ مصادف است با 13 مهرماه 1363 شمسی. به عبارت دیگر در واقع بیش از یک ماه و نیم (49 روز) پس از تیرباران منوچهر روحی، جناب آقای کیان ثابتی موفق به زیارت جمال مبارک ایشان شده و برای این جان‌باخته‌ی بیش از یک ماه و نیم قبل دست تکان داده‌اند! البته معجزاتی از این دست در مرام بهائیت بسیار یافت می‌توان نمود!!! نکته‌ی دیگر این که چرا در ذکر روز قبل از اجرای حکم تیرباران (با فرض صحت مطلب)، به تاسوعای 1363 اشاره شده است!؟ شاید این همه اصرار و تاکید جناب کیان ثابتی بر تاسوعای قبل از تیرباران منوچهر روحی به عنوان روز قبل از اجرای حکم، به قصد القای مفهوم عاشورای تیرباران و سو استفاده از ذهنیت مردم شیعی نسبت به این واقعه جان‌سوز بوده باشد! آن جا که سعی در بهره‌برداری از مفاهیم عمیق عاشورای حسینی علیه السلام دارد، و تاسوعای 1363 را دست‌آویز مقاله‌ی خود می‌نماید، تا از آن عاشورای تیرباران را بسازد، ذهن به خطا گرفتار می‌گردد و قلم می‌لغزد و این گونه فضاحتی به بار می‌آورد.

منزل مسکونی یا دادسرای انقلاب!؟

در خصوص داستان مصادره‌ی اموال و منزل مسکونی منوچهر روحی، این چنین می‌خوانیم: "منزل مسکونی‌اش به تصرف دادسرای انقلاب درآمد و یکی از اتاق‌هایش نمازخانه‌ای شد و سایراتاق‌ها به محل بازجویی و زندانی کردن متهمان تبدیل گردید. ... هر آنچه منوچهر روحی پس از ۴۸ سال زندگی، کاشته و زمان برداشتش رسیده بود همگی به حکم قاضی القضات شهر به اتهام مفسد فی الارض بودن، ضبط و از بین رفت. منوچهر روحی با آنکه همه این‌ها را می‌دید باز هم ذره‌ای از موضع خود کوتاه نیامد و تا واپسین دم حیات، اعتقادش به آیین بهایی را منکر نشد. ... بالاخره دو نهاد امنیتی و قضایی، یگانه راه شکست وی را در از میان بردن او جستند و حکم اعدام وی صادر شد. حتی صدور حکم اعدام نیز خللی در اعتقاد این زندانی عقیدتی ایجاد نکرد..." آن چه در این گفتار خودنمایی می‌نماید و به روشنی و صراحت بدان تصریح گردیده این است که منزل مسکونی منوچهر روحی قبل از صدور حکم اعدام مصادره گردیده و با وجود این که منزل وی مصادره گردیده، باز هم دست از عقیده‌ی خود برنداشته تا به فیض شهادت نایل گردیده است. لکن در ادامه‌ی داستان این چنین می‌خوانیم: "آخرین دفعه که منوچهر روحی را دیدم تاسوعای سال ۱۳۶۳ خورشیدی بود (49 روز پس از تاریخ اعدامش!!!) که به دیدار فرزندان وی به بجنورد رفته بودم. ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند (دادسرای انقلاب بجنورد در آن سال‌ها منزل کناری منزل خانواده روحی بود که بعد از مصادره اموال منوچهر روحی، این منزل هم به دادسرا الصاق شد). به پشت بام رفتیم و وی را دیدیم که با ماموری در حیاط دادسرای ایستاده است. برایش دست تکان دادیم و او هم با چهره گشاده و خنده رو برای ما دست تکان داد. بعد‌ها فهمیدم که آن روز حکم اعدامش را به وی ابلاغ کرده بودند." همان طور که بدان اشاره گردید، پس از این که منزل مسکونی وی مصادره گردیده و حکم اعدام هم صادر گردیده، جناب کیان ثابتی در منزل مصادره‌ای منوچهر روحی در تاریخی که مربوط به 49 روز پس از تیرباران وی است، برای او دست تکان داده است!!! در این قسمت چند سوال مهم ذهن هر انسان سلیم العقلی را به خود مشغول می‌دارد که جناب آقای کیان ثابتی در منزلی که قبل از صدور حکم اعدام مصادره شده و اتاقی از آن به نمازخانه بدل گردیده و مابقی به بازداشتگاه و محل بازجویی تبدیل شده، چه می‌کرده است؟ آیا این همان ضرب المثل ساده‌ی شیرین و گویای فارسی نیست که می‌گوید: "انسان دروغ‌گو کم‌حافظه می‌شود"!؟ مگر نه این که در چند سطر بالاتر تصریح نموده بود که منوچهر روحی با وجود مشاهده‌ی مصادره‌ی منزل مسکونی‌اش دست از عقیده‌اش برنداشت!؟ پس ایشان چگونه توانسته‌اند در منزل مسکونی منوچهر روحی اقامت گزینند و بر فراز آن در آیند و با منوچهرخان داستان ما دست تکان دهند!؟ آن هم منزلی که به اذعان و اعتراف نگارنده قبل از صدور حکم اعدام "به تصرف دادسرای انقلاب درآمد و یکی از اتاق‌هایش نمازخانه‌ای شد و سایراتاق‌ها به محل بازجویی و زندانی کردن متهمان تبدیل گردید."!!!

حکم خلاف شرع محفل ملی بهائی در ایران

در پیام بیت العدل مورخ 12 اسفند 91 این گونه آمده: "بهائیان دولت را نظامی برای حفظ رفاه و پیشرفت صحیح اجتماعی تلقی می‌نمایند و در هر کشوری که زندگی می‌کنند، اطاعت از قوانین آن را بدون زیر پا نهادن عقاید دینی‌شان، وظیفه‌ی خود می‌دانند.". از آن جا که ایمان به تشکیلات بهائی یکی از ارکان رکین دین در بهائیت است و تقیه بر بهائیان حرام است، لذا بیانیه‌ی مورد اشاره در مقاله به تاریخ 12 شهریورماه که امر به تعطیلی تشکیلات بهائی نموده، نه تنها ناقض یکی از ارکان بهائیت (تشکیلات بهائی) بوده بلکه به صراحت بر خلاف احکام آیین بهائی (حرام بودن تقیه) صورت پذیرفته است: "... از این تاریخ به بعد کلیه تشکیلات بهایی در ایران را تعطیل اعلام می‌کند ..."

مسافرت یا فرار

گرچه جناب کیان ثابتی این گونه مرقوم داشته‌اند که "منوچهر روحی مسافرت بود ولی به سرعت به بجنورد بازگشت"، لکن ادامه‌ی کلام، منظور از مسافرت را روشن می‌نماید؛ در نقل قول از منوچهر روحی این گونه می‌نویسد: "... فرار فایده نداره الان وقتشه که باهشون رو در رو حرف بزنیم و مشکلات را حل کنیم.". اگر به نقل جناب کیان ثابتی و اعتراف خود منوچهر روحی در این مقاله، ایشان فرار کرده بودند چرا از آن به مسافرت یاد شده است!؟ علت فرار ایشان چه بوده و چه چیز باعث بازگشت ایشان گردید؟ اگر به خاطر بهائی بودن تحت تعقیب قرار داشته‌اند پس چرا سایر اعضای بهائی خانواده‌ی ایشان یا مثلا خود جناب آقای کیان ثابتی که نه تنها فرار نکرده بودند بلکه دیوار به دیوار دادسرای آن زمان منزل گزیده بودند تحت تعقیب نبوده و بازداشت نشده‌اند!؟ اگر افراد به دلیل بهائی بودن تحت تعقیب قرار می‌گرفتند که خانواده‌ی بهائی ایشان از همه سهل الوصول‌تر بودند! از سوی دیگر اگر به قول نویسنده "هم شجاعت داشت و خوشحال هم بود"، چرا اساسا فرار کرده بود یا به عبارت دیگر مسافرت رفته بود!؟ او که هم شجاع بود و هم خوشحال، آیا برای رو در رو صحبت کردن در آن زمان نمی‌توانست به صورت مستقیم به دادسرا مراجعه نماید و از همان قاضی که به خاطر بهائی بودن وی را به اعدام محکوم نموده بخواهد رو در رو صحبت کند!؟ او که برای اعدام شدن برگشت، چرا اساسا فرار کرده بود که بخواهد برگردد!؟ چنین شخصی را نباید دستگیر نمایند بلکه باید خودش خودش را معرفی نماید.

از آواره تا ساکن

پس از نقل جریان مصادره‌ی منزل منوچهر روحی و قبل از صدور حکم اعدام این گونه می‌خوانیم:" همسر و سه فرزندش بدون داشتن مال و املاک، آواره شهرهای دیگر شدند." همان طور که در بالا نیز شرح آن آمد و در اینجا نیز بدان تصریح گردیده است، با مصادره‌ی منزل مسکونی جناب منوچهر روحی، همسر و سه فرزندش آواره‌ی شهرهای دیگر می‌شوند. اما گویا جناب کیان ثابتی را فراموشی دیگری دست داده است؛ گویا یادشان نیست که این منزل مسکونی، قبل از صدور حکم اعدام مصادره شده و آن را در جای دیگری در مقاله‌ی خود خرج کرده‌اند. زیرا وقتی می‌خواهند شجاعت و استقامت جناب منوچهر روحی را به تصویر بکشند و ایشان را شهید راه عقیده معرفی نمایند این چنین می‌نگارندکه همزمان با ابلاغ رای اعدام و قبل از اجرای حکم به بالای پشت بام همین خانه‌ی مصادره‌ای رفته و از آن‌جا با منوچهری که 49 روز قبل تیرباران شده، دست تکان داده و خود به چشم خویشتن لبخند رضایت را بر لبان جناب روحی مشاهده نموده است!!! اما فراموش کرده‌اند که پیش از این و در جریان ذکر بازجویی‌ها و شکنجه‌ها، همین منزل مسکونی دیوار به دیوار دادسرا، مصادره گردیده و به نمازخانه و بازداشتگاه بدل گردیده است. بازخوانی این قسمت از مقاله‌ی ایشان در این جا خالی از لطف نخواهد بود: ... به دیدار فرزندان وی به بجنورد رفته بودم. ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند (دادسرای انقلاب بجنورد در آن سال‌ها منزل کناری منزل خانواده روحی بود که بعد از مصادره اموال منوچهر روحی، این منزل هم به دادسرا الصاق شد) به پشت بام رفتیم و وی را دیدیم که با ماموری در حیاط دادسرای ایستاده است. برایش دست تکان دادیم و او هم با چهره گشاده و خنده رو برای ما دست تکان داد. بعد‌ها فهمیدم که آن روز حکم اعدامش را به وی ابلاغ کرده بودند.".

دبیرخانه‌ی دادسرای انقلاب

فارغ از این که جناب کیان ثابتی در منزل مصادره‌ای که اتفاقا بخشی از دادسرای انقلاب گردیده چه می‌کرده، تصریح ایشان به اطلاع دقیق از آمد و شدهای درون دادسرای انقلاب (ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند) نکته‌ی بسیار تاملی است که در صورت راست بودن بایستی عمیق‌تر به آن نگریست. چگونه ایشان به چنین اطلاعات دقیقی دسترسی داشته‌اند که رفت و آمدهای زندانیان را که با نامه‌ی رسمی قاضی صورت می‌پذیرد را رصد می‌نموده‌اند؟ آیا ایشان با دبیرخانه‌ی دادسرای انقلاب در ارتباط بوده‌اند؟

اندر هنر مغالطه‌ی نگارنده

مغالطه را حضور خطا در استدلال معنا نموده‌اند؛ جهت آشنایی بیشتر، از باب نمونه به عبارات زیر توجه نمایید: "صد‌ها نفر از شهروندان بهایی در شهرهای مختلف ایران، بازداشت شدند. بسیاری از این بازداشت شدگان به حبس‌های طویل یا کوتاه مدت محکوم شدند و تعدادی هم به جوخه‌های اعدام سپرده گشتند. زن و شوهر، خواهر و بردار، پدر و مادر با فرزند، مادران باردار و مادرانی با فرزندان شیرخوار و خردسال؛ همگی به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن) زندان یا اعدام را تجربه می‌کردند." با وجود این که میان مجازات زندان تا مجازات اعدام تفاوتی واضح‌تر از آسمان تا زمین مشهود است و اختلافی از زندگی تا مرگ را دارد، لکن جناب آقای کیان ثابتی با جمع نمودن بین زندان و اعدام و استعمال آن برای زن و شوهر، خواهر و برادر، مادران باردار و مادرانی با فرزندان شیرخوار و خردسال و با قائل نشدن اختلافی بین این دو مجازات، خود را مبری از پاسخ به این سوال داشته که از میان این جمع چه تعداد اعدام و چه تعداد به زندان محکوم شده‌اند!؟ آیا انگشت شمار اعدام شدند و بی‌شمار زندان یا بعکس!؟

چگونه و با چه جراتی نگارنده از عبارت صدها نفر شهروند بهائی یاد نموده حال آن بهائیان خود تا کنون بیش از دویست کشته در طی سی و سه سال را ادعا ننموده‌اند!؟ از آن جا دویست کشته‌ی ذکر شده در آمار باورمندان بهائی در طی سی و سه سال را (صرف نظر از صحت و سقم آن) نمی‌توان صدها نام نهاد، با این وجود جناب کیان ثابتی با قرار دادن اعدام و زندان در یک کفه، سعی در القای اعدام صدها نفر نموده‌اند.

اما در این مغالطه نیز باز آفت نسیان گریبان‌گیر می‌گردد: "نسلی که در آن دهه متولد شد و اکنون آخرین سال‌های جوانی را سپری می‌کند جزء خاطره‌ای مبهم و تار یا نوشتجات اندک پیرامون آن دوره، هیچ توشه‌ای با خود ندارد و هر چه از آن دوره دور‌تر می‌شویم خاطرات بیشتری به فراموشی سپرده می‌شود و نسل‌های کمتری از آن آگاهی می‌یابند." از آن جا که خاطرات سخت‌ترین روزهای زندگی (همچون زندان) فراموش شدنی نیست و به سادگی از ذهن و یاد آدمی رخت برنمی‌بندد، لذا اگر عبارت صدها زندانی و اعدامی ادعا شده در بالا را بپذیریم، چگونه این موضوع را می‌توان با عبارت نوشتجات اندک و خاطرات مبهم جمع نمود!؟ آیا خاطرات سخت‌ترین دوران زندگی صدها نفر، آن هم خاطراتی از جنس بازی با مرگ را برای این جمع کثیر می‌توان اندک نامید و به دست فراموشی سپرد!؟ لذا اگر خاطرات اندک را بپذیریم، به ناچار صدها نفر اعدامی و زندانی را می‌توان در این مقاله فاقد اعتبار دانست.

از یک نفر تا یک نسل

از کنار هم قرار دادن دو قسمت از مقاله، نتیجه‌ی بسیار جالب دیگر عاید می‌گردد که خلاف ادعای نگارنده را ثابت می‌نماید. در ابتدای مقاله سخن از نسل‌کشی بهائیان به میان آمده و این که بهائیان را به راحتی آب خوردنی اعدام می‌نمایند. ولی در شرح جریان تیرباران منوچهر روحی، پس از این که مصادره‌ و ضبط اموال و دارایی‌ها و شکنجه‌های جسمانی برای برگرداندن وی از بهائیت کارساز نمی‌شود، مسئول ویژه‌ی امور بهائیان در وزارت اطلاعات از تهران به بجنورد می‌آید و وی را تحت فشار قرار می‌دهند تا شاید از عقیده‌ی خود باز گردد. پس از شرح ماوقع این گونه می‌خوانیم: "... بالاخره دو نهاد امنیتی و قضایی، یگانه راه شکست وی را در از میان بردن او جستند و حکم اعدام وی صادر شد. حتی صدور حکم اعدام نیز خللی در اعتقاد این زندانی عقیدتی ایجاد نکرد بطوریکه در وصیت نامه نوشته شده‌اش در زندان در‌‌ همان سطر آغازین به باورمندی و اعتقاد به بهاییت اقرار می‌کند.". بی‌گمان نگاهی به نسل‌کشی‌های تاریخی این حقیقت را فرا روی ما می‌نهد که در چنین وقایعی، صرف ظن و گمان برای کشتن کافیست. حال چگونه اسم این اعدام را نسل‌کشی می‌گذارند در حالی که برای برگرداندن یک نفر از بهائیت و برای این که یک نفر اعدام نشود، دو دستگاه این مملکت تمام تلاش خود را می‌کنند تا شاید جناب منوچهر روحی اعدام نگردد. اگر بنا بر اعدام بهائیان بود، می‌بایست به محض دستگیری و اطلاع از عقیده‌ی وی، حکم اعدام صادر و اجرا گردد. به اعتراف نگارنده، این همه اصرار و تلاش دستگاه‌های مختلف مملکت فقط و فقط به منظور برگرداندن یک بهائی صورت پذیرفته است. این بدان معناست اعدام یک نفر به خاطر بهائی بودن در این مملکت چقدر سخت است! آری بنا به اعتقاد نگارنده، اگر ایشان از بهائیت دست می‌کشید، دیگر اعدام نمی‌شد! به تصریح و اعتراف جناب آقای کیان ثابتی زمانی که دو نهاد مهم و دو دستگاه قضایی و امنیتی یک کشور در کنار هم قرار می‌گیرند و از تمام توان خود بهره می‌گیرند تا شاید بتوانند وی را از عقیده‌اش برگردانند و از اعدام یک بهائی جلوگیری نمایند، آیا می‌توان چنین اقدامی (صرف نظر از این که انجام شده باشد یا نشده باشد) را نسل‌کشی نامید!؟ قطعا در نسل‌کشی‌های تاریخ به هیچ وجه برای کشتن یک نفر چنین راهی دشواری پیموده نمی‌شود. اگر بنا بر کشتن و اعدام بهائیان بود، طی چنین مراحلی هیچ معنایی نخواهد داشت. بی‌شک نگارنده یا از تاریخ و نسل‌کشی چیزی نمی‌داند و یا در پی مظلوم‌نمایی است. البته اشاره به این که منزل مسکونی یک بهائی در کنار دادسرای انقلاب قرار داشته و افراد بهائی ساکن آن به همراه یک بهائی دیگر به نام کیان ثابتی به راحتی به پشت بام منزل دیوار به دیوار دادسرا رفته و از آن جا به حیاط دادسرا اشراف داشته‌اند، به هیچ وجه هیچ محدودتی را برای بهائیان ثابت نمی‌نماید که بماند بلکه نشان از آزادی کامل این هموطنانمان دارد.

آیا نسل‌کشی در کار بوده است!؟

نگارنده مقاله از عبارت "نسل کشی یک اقلیت‌های دینی" استفاده نموده حال آن که در ابتدای همان جمله چنین اعتراف می‌نماید:" از بهاییان زندانی شدۀ آن دوره هم بجز چند اثر و خاطره انگشت شمار، مطلب زیادی باقی نمانده که بتوان با استناد ...". اگر عبارت نسل کشی درست باشد، از دهه‌ی 60 تا کنون حداقل جمع زیادی از بازماندگان قربانیان این نسل کشی می‌بایست زنده باشند. حال آن که نه تنها شاهد زنده‌ای ندارد، بلکه در جمع‌آوری مدارک و مستندات نیز به صراحت به عجز خود اعتراف نموده است. با ذکر تنها هشت نمونه اعدام در کل مقاله، که البته هیچ مستندی در خصوص علت اعدام‌ها (با فرض وقوع) ارائه نگردیده و با چشم‌پوشی از صحت و سقم این ادعا، این چنین آمده است: "این‌ها چند نمونه از ده‌ها شهروند بهایی کمتر نام آشنای ایران زمین می‌باشند که در دهه ۶۰ دستگاه عدالت کشور، ایشان را به اتهام باور مذهبی به اعدام محکوم کرد ...". اگر صرف ادعای نگارنده‌ای که شرح دروغ‌های آن در بالا گذشت را بپذیریم (ده‌ها شهروند)، صد البته هیچ‌گاه ده‌ها اعدام را نمی‌توان نسل کشی نام نهاد.

بهائیان مصون از هر گونه مجازات

جناب آقای کیان ثابتی با سبک و سیاقی مشابه آن چه که در مورد بهائیان به کار برده می‌شود، صدور هر حکمی به مجازات باورمندان به این مسلک را تنها و تنها به علت اعتقاد به آیین بهائی خلاصه می‌نمایند. گویا هیچ بهائی در هیچ زمانی مرتکب هیچ عمل غیرقانونی نمی‌گردد! این که تصریح گردیده "کامران و کیوان رحیمیان، پیام مرکزی و جلایر وحدت که هم اکنون به اتهام دگراندیشی مذهبی (باورمندی به آیین بهایی) در حال گذراندن دوران حبس می‌باشند،" به جرم تاسیس موسسه‌ی غیرقانونی آموزشی بوده و ربطی به بهائی بودن این بزرگواران ندارد. کما این که مسلمانانی نیز به همین جرم دوران محکومیت خود را در زندان سپری می‌نمایند. آیا در ادبیات و تاریخ بهائیان، می‌توان حتی یک مورد را یافت نمود که یک بهائی به جرمی غیر از اعتقاد به بهائیت مجازات شده باشد!؟ گویا هیچ کس حق بازخواست از بهائیان را ندارد و یا این که افراد بهائی مصونیت از خطا دارند و هیچ گاه به هیچ جرمی غیر از باورمندی به بهائیت مجازات نشده‌اند! چرا که هر گاه هر باورمند به بهائیت که گرفتار مجازاتی همچون اعدام یا زندان شده را نتیجه پایبندی به این مرام عنوان می‌نمایند. گویا هیچ‌گاه بهائیان مرتکب خلافی نشده‌اند که مستحق مجازات باشند! آیا می‌توان ادعا نمود که تمام مسلمانان در بند جملگی به جرمی عقیدتی محکوم به حبس گردیده‌اند!؟

از کارگر ساده تا نسخه‌پیچ ورزیده تا صاحب داروخانه!

این که کارگری ساده بدون طی مدارج تخصصی داروسازی و فاقد پشتوانه‌های لازم علم پزشکی به راحتی دست به بازی با جان انسان‌ها زده و به صاحب داروخانه‌ای شبانه‌روزی بدل می گردد را چه می‌توان نام نهاد!؟ و البته طبق نص مقاله "... روش کار داروخانه بدیع هم با داروخانه‌های دیگر تفاوت داشت."، جز این انتظار نیز نمی‌رود که چنین داروخانه‌ای بخواهد همانند دیگر داروخانه‌ها فعالیت داشته باشد!

اندر علم جغرافیا و ایران‌شناسی جناب کیان ثابتی

در سال 1316 بر اساس قانون تقسيمات كشوري مصوب مجلس شوراي ملي، كشور به 10 استان و 49 شهرستان تقسيم گرديد كه هر شهرستان شامل چند بخش و هر بخش شامل چند دهستان مي‌گرديد. خراسان نيز به 7 شهرستان بجنورد، بيرجند، سبزوار، قوچان، گناباد، مشهد و تربت حيدريه تقسيم شد. در سال 1329، شهرستان‌هاي درگز، نيشابور، فردوس و كاشمر نيز تشكيل شد و شهرستان‌هاي استان به 11 شهرستان ارتقاء يافت.

لکن جناب آقای کیان ثابتی در بخش معرفی منوچهر روحی این چنین می‌نگارد: "وی (منوچهر روحی) دوران کودکی را در کنار خانواده در شهر گناباد از توابع فردوس گذراند." حال آن که تا سال 1329، فردوس از توابع گناباد بوده و در این سال از گناباد جدا شده و به شهرستان ارتقا یافته است. گر چه چنین اشتباهاتی در قبال دروغ‌های ساخته و پرداخته شده‌ی صدر مقاله ناچیز می‌نماید، لکن جهت آشنایی و شناخت باورمندان بهائیت سودمند خواهد بود که در نشر اکاذیب ملاحظه‌ی مستندات ملی مملکت را بنمایند.

بجنورد شناسی کیان ثابتی

گرچه شرح ناآشنایی نگارنده با تاریخ و جغرافیای معاصر این مرز بوم در بالا گذشت، لکن از آن جا که ایشان در قسمتی از مقاله بدین مطلب اشاره نموده‌اند "یادم می‌اید چهبسیار از شب‌ها که عازم شهرهای شمالی کشور بودیم نیمه‌های شب که به بجنورد می‌رسیدیم حتما برای استراحت به منزل وی می‌رفتیم" می‌توان استفاده نمود که ظاهرا نگارنده‌ی مقاله شناخت خوبی از بجنورد نداشته است؛ بجنورد از قدیم الیام دارای تفرجگاه‌های معروفی بوده نظیر آب‌گرم بش‌قارداش، بابا امان و طبیعت زیبا و مثال زدنی آن. لکن در این مقاله در خصوص این شهر چنین می‌خوانیم:"شهر بجنورد در آن دوره، شهر بسیار کوچکی بود و تفریح گاهی نداشت" اما باغی که به گفته‌ی جناب کیان ثابتی "برای بسیاری از اهالی بجنورد، یک تفرجگاه بشمار می‌‌رفت و بسیاری از خانواده‌های بهایی و غیر بهایی اوقات خویش را در روزهای تعطیل و غیر تعطیل در آن می‌گذراندند" چه زود به فراموشی سپرده می‌شود به گونه‌ای که حتی مکان آن نیز از خاطره‌ها محو شده است!!! عدم آشنایی با جغرافیای بجنورد برای کسی که مدعی است بارها در مسیر مسافرت‌های به شمال در این شهر اقامت گزیده، این شائبه را در پی‌دارد که شاید تمام آن چه در این خصوص بافته به سان تاسوعای 1363 خالی از کذب نباشد.

مطلب منتشره تنها به منظور تنویر افکار عمومی و آشنایی با مرام بهائیت نگاشته شده و هدفی جز آن را ندارد. (نگارنده)

 

 

خواندن 1015 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی