×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

تشكيلات بهائيت ظالم یا مظلوم ؟

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

تشكيلات بهائيت ظالم یا مظلوم ؟

نويسنده: سيد كاظم موسوي

بهائیت در ایران برداشت شده از نشریه شفافیت :

اغلب ما در جامعه كم و بيش با افرادي كه مظلوم نمايي مي­كنند روبرو شده­ايم، اين دسته از افراد به هر طريق ممكن سعي در جلب توجه ديگران به خصوص نزديكان خويش دارند حتي به قيمت نگران كردن و عذاب دادن اطرافيان. اين منفعت طلبي و جلب  نظر حاكي از وجود نوعي بيماري رواني به نام هيستري يا هيستريك[1]است كه اين گروه از افراد به آن مبتلا شده­اند.

اختلالات هيستري يك بيماري نورتيك[2] است كه درآن علائم بيماري به خاطر برخي  منافع  فرضي يا حقيقي بدون نشانه قطعي از بيماري فيزيكي  به وجود مي­آيد. اين گروه از بيماران با دروغ بافي سعي در برانگيختن  احساسات ديگران نسبت به خود دارند. اين اختلال رواني زماني تشديد مي­شود كه فرد در موقعيت استرس زدايي كه عموما براي فرار از عواقب كارهايي كه در گذشته مرتكب شده ، قرار گرفته باشد. گاهي اوقات اين اختلال مي­تواند براي همراهان  بيمار خطرناك نيز باشد.

نوع ديگري از اين اختلال ها عبارت است از اختلال شخصيتي. در اين اختلال بيمار هويت قبلي خود را فراموش مي­كند و خود را باشخصيت جديدي منطبق مي­سازد. [3]

در عالم سياست برخي از رندان سياسي گاها از اين حربه براي فرار روبه جلو بهره مي­گيرند تا به اين وسيله بتوانند افكار عمومي جامعه جهاني را به خود معطوف داشته و از واقعيت منحرف سازند نمونه  بارز اين دغل بازي را مي­توان در رفتار و گفتار سران رژيم غاصب صهيونيستي به خوبي مشاهده كرد.

گروه ديگركه شباهت رفتاري بسياري با صهيونيست­ها دارند، تشكيلات بهائيت است كه طي 34 سالي كه از پيروزي انقلاب مي­گذرد با استفاده از استراتژي  مظلوم نمايي به سبك صهيونيست­ها به ويژه قبل از غصب سرزمين فلسطين، در صدد جلب توجه افكار عمومي جامعه جهاني است.

اين تاكتيك تشكيلات بهائيت در محيط وب و يا تبليغ برخي افراد بهائي كه با هدف شكار اعضاي جديد به ويژه جوانان در محيط­هاي مختلفي چون دانشگاه ها صورت مي­پذيرد به خوبي قابل مشاهده است . اين فرقه در اغلب نوشته­ها و گفته­هايش همواره با اغراق از سختي­ها و مصيبت­هاي وارد شده به اين فرقه سخن  مي­گويد  در حاليكه سران اين تشكيلات و حاميان آنها به روشني مي­دانند اين توهمي بيش نيست.

با توجه به اينكه اين تاكتيك نخ نما آنقدر تكراري شده است كه ديگر براي مخاطب هيچ مقبوليتي ندارد،   بايد ديد چرا آنها دست از اين عمل زشت خود برنمي­دارند؟ حاميان اين تشكيلات، ملت ايران را به عنوان سدي نفوذ ناپذير در برابر تحقق اهداف ضد انساني خود مي­دانند و در اين راه هر چه تلاش مي­كنند كمتر نتيجه مي­گيرند لذا به اين فرقه ضد انساني و ضد ملي دستور داده­اند براي تخريب وجهه اسلام و انقلاب اسلامي و همچنين تحت فشار قرار دادن نظام مقدس جمهوري اسلامي با تمسك جستن به حربه­هاي دروغين، توجه سازمان­هاي به اصطلاح حقوق بشري را به خود معطوف داشته تا بدينوسيله ابزاري براي سركوبي ملت مسلمان ايران بيابند.

همانطور كه در بالا اشاره شد به نظر مي­رسد كه سركردگان اين فرقه دچار فلج مغزي خودخواسته شده و در اين رهگذر صلاح را براين ديده­اند كه هويت گذشته خويش را فراموش كنند گذشته­اي كه همان دشمني با ملت ايرذان به عنوان ستون پنجم قدرت­هاي سلطه براي به يغما بردن ثروت زيرسطحي  و روسطحي كشور بود.

ايجاد فضاي رعب و وحشت به ويژه در دوران پهلوي دوم، ترور ناجوانمردانه زن و مرد و كودك ايراني، شكنجه  مبارزان مسلمان در زندان هاي مخوف ساواك و ... نمونه­هاي ديگري از اين هويت فراموش شده است و حالا قصد دارند خود را در قالب شخصيت جديدي منطبق سازند.

ناگفته نماند كه براي اولين بار نيست كه اين سبك فضا سازي عليه ملت ايران از سوي اين فرقه صورت مي­گيرد. تشكيلات بهائيت درگذشته ودرمقاطع حساس تاريخي پس از ضرباني كه بر پيكر ملت ايران وارد ساخت به كرات از اين حربه براي ارائه يك چهره مظلوم از خود بهره گرفته و تاحدي نيز در اين ترفند خويش موفق بوده است. تشكيلات بهائيت توانست  با حمايت قدرت­هاي سلطه كه از ناكامي­هاي خويش در مقابله با ملت ايران سرخورده شده بودند، قطعنامه­هايي عليه اين ملت به تصويب برساند.

براي پي بردن به چهره واقعي اين گروهك سياسي بهترين منبع،رجوع به نوشته­ها و خاطرات برخي متبريان از بهائيت است كه ماهنامه شفافيت برخي از اين مطالب را جهت اطلاع و آگاهي مخاطبان جمع­آوري و منتشر كرده است.

در اين نوشتار به صحبت­ها و دردل­هاي برخي از متبرياني پرداخته مي­شود كه در همان سال­هاي اوليه شكل گيري اين فرقه، پي به ماهيت آن برده و از آن خارج شدند. از جمله اين افراد، فضل­ا.... صبحي مهتدي است كه درخانواده بهائي متولد شد و ساليان درازي را در اين فرقه گذراند. او پس از پي بردن به بطلان اين فرقه سياسي و دست ساز استعمار به اسلام گرويد.

صبحي پس از خاتمه جنگ جهاني اول، به قصد ديدار عبدالبهاء به حيفا سفر كرد ودرآنجا مقرب درگاه شد و سال­ها كاتب  ميرزا عباس عبدالبهاء شد . وي پس از سال­ها حضور در كنار عبدالبهاءبنا به دلايلي  همچون تبعيض و تحقير ايرانيان، تظاهر و رياكاري عبدالبهاء( از جمله  رفتن به مسجد و تحقير ايرانيان، تظاهر و رياكاري عبدالبهاء( ازجمله رفتن به مسجد، پوشيدن لباس روحانيون مسلمان، گذاشتن ريش كه اتفاقا بسيار كاربردي نيز بود) تصميم گرفت از اين گروهك سياسي تبري جسته و به آغوش اسلام بازگردد .

صبحي بنابر آنچه در خاطرت خويش آورده، در آغاز بنا نداشت كه اسرار فرقه را هويدا سازد اما از آنجا كه بعد از اسلام آوردن  از آزار و اذيت­هاي  اين قوم  فاسق در امان نبود  تصميم به انتشار دلايل تبري  خود از بهائيت و بازگشت به اسلام گرفت . وي در كتاب« پيام پدر» به صراحت مي­نويسد:« .... از گزند بهائي­ها در زنهار نيستم. هرجا پا مي­نهادم وآنها درمي­يافتند، مي­رفتند و بدگويي مي­كردند و دروغ­ها مي­گفتند ،به ناچار  كتاب صبحي را چاپ و پخش كردم تا مردم مرا بشناسند و نگهباني­ام كنند. در سال 1321 كارمند فرهنگ شدم،چون بهائيان اين سرگرمي مرا در فرهنگ ديدند، باز به جنب و جوش افتادند ولي كتاب صبحي به فريادم رسيد.» [4]

صبحي در خاطراتش تأكيد دارد كه بهائيان و سركردگانشان هيچ رغبتي به ايران و ايراني ندارند و در اين راستا شواهد غير قابل انكاري را ارائه مي­كند. وي به برخوردهاي تحقير آميز عبدالبهاء در برابر بهائيان ايراني نسبت به بهائيان غربي اشاره دارد. او در كتاب پيام پدر چنين آورده است:« درباره ايراني­ها سخنان ناشايست مي­گفتند كه اينها مردمي بودند مانند جانوران درنده، خونريز و بدستيز، دور از آموزش و پرورش، در هوس­هاي ناهنجار فرو رفته، زشت كار و بدكردار. اين دين آنها را به راه راست راهبر شد و به آنها دانش نشان داد تا از خوي جانوري دست كشيدند و اندك اندك به راه مردمي آمدند .... و چنان  در گفتن اين سخنان تردست بودند كه هر كس از مردم بيگانه كه با سخنان آنها آشنا شده بود، ايراني­ها را به پست­ترين مردم جهان مي­دانستند.» [5]

شوقي افندي، جانشين عبدالبهاء هم ايرانيان را مورد اهانت قرار مي­داد و درباره آنها مي­گفت:« افراد ملت ايران كه به قساوتي محيرالعقول و شقاوتي مبين به تنفيذ احكام ولات امور و رؤساي شرع اقدام نمودند و ظلم و اعتسافي مرتكب گشتند كه به شهادت قلم ميثاق  در هيچ تاريخي از قرون اولي و وسطي از ستمكارترين اشقيا حتي برابره افريقا شنيده نشد به جزاي اعمالشان رسيدند  و در سنين متواليه آسايش و بركت از آن ملت متعصب جاهل ستمكار بالمره مقطوع گشت و آفات گوناگون از قطحي و وبا و بليات آخر، وضيع و شريف احاطه نموديد منقتم قهار چندين هزار را به باد فنا داد.» [6]

سركردگان اين تشكيلات سياسي، علاوه بر تبعيض و تحقير ايرانيان، پليدي­ها، جنايات و كردارهاي ناپسند اعضاي تشكيلات خود را ناديده مي­گرفتند  . صبحي در اين باره مي­گويد:« تنها از عيوب ايشان چشم مي­پوشيدند حتي از بدگويي نسبت به آنها هم ممانعت مي­كردند، اينگونه رفتار را در مورد منتسبين و بستگان عبدالبهاء مي­توان ديد.» [7]

يا در جاي ديگري از خاطراتش مي­آورد:« هر تبهكاري  و آشوبي كه از آنها[بهائيان] سرمي­زند و چون كسي از آنها بيزاري جست ، ناله ستمديدگي بلند مي­كنند و داد و فرياد به راه مي­اندازند كه اي مردم جهان ما در ايران آزادي نداريم. ما مي­خواهيم دشمني و بدخواهي را از بيخ و بن براندازيم. ما مي­گوييم مردم خاور و باختر از هر نژاد وكيش بايد برابر و برادر باشند. ما مردم جهان را به اين چيزها مي­خوانيم  ولي ايرانيان نمي­خواهند كه ما اين روش را داشته باشيم و مي­خواهند رستگاران را بهم بزنند.[8]

صبحي در جاي جاي خاطراتش به بهره­گيري سركردگان اين فرقه استعماري از حربه دروغگويي و مظلوم نمايي اشاره كرده است:اينها  با دست­هاي نهاني آشوب به پا مي­كنند و كارهاي زشت مي­نمايند و مردم ساده را برمي­انگيزند تا شورشي به راه بيندازند آنگاه به بيگانگان بگويند ببينيد اين مسلمانان به ما چه مي­كنند. ما در اين كشور از دست اينها روز خوش و آسايش نداريم. اين سروران جهان به داد ما برسيد و به فرمانروايان ما بگوييد مگر ما نبايد آزادانه زندگي كنيم؟[9]

اينگونه اقدامات حاكي از سرسپردگي اين گروهك به بيگانگان و كانون­هاي قدرت است. اوج اين وابستگي در ديدار ژنرال آلنبي، افسر ارشد انگليسي است كه عكا را با هدف تأمين امنيت  عبدالبهاء اشغال كرد وعبدالبهاء به پاس اين خدمات در لوحي كه در اكتبر سال 1918 به عنوان سيدنصرالله باقر اف به ايران فرستاد، نسبت به دولت انگليس اظهار خشنودي كرد و در جاي ديگر، براي سلامتي ژرژ پنجم و بقاي دولت انگليس دعا كرد. ارباب نيز براي به دست آوردن دل رعيت خويش  نشان شواليه و لقب سِر را به عبدالبهاء عطا كرد.

بعد از مرگ عبدالبهاء رهبري بهائيان به شوقي، نوه دختري وي تفويض شد. ميرزا حسن نيكو، مشهورترين مبلغ بهائيت نيز همچون  ديگر مبلغان بهائي، انحراف در رفتار و تفاوت حرف تا عمل را در اين فرقه دست ساز به عينه مشاهده كرد از اين رو از بهائيت اعلام انزجار كرده و تبري جست و به آغوش اسلام پناه آورد.

مرحوم نيكو در خاطرات خود مي­گويد: زماني كه در بمبئي بودم، اطلاع يافتم كه شخصي ادعاي خدايي كرده و دو نفر بهائي هم مريد اوشده­اند. زماني كه به شيوه جذب او پي بردم به ياد نحوه تبليغ ميرزا حسينعلي نوري افتادم زيرا وي كه به افراد مستعد  مي­رسيد و در می یافت که می تواند وی را استثمار کند به او دستور می داد ، كه هر چه گفتم  بشنو و  مطيع اراده­ام باش. چون با اين شيوه مي­توانست  بر مريدان خويش استيلا يابد زيرا آنها نبايد تدبر و بصيرت داشته باشند تا هر ادعايي را درباره مراد خود بدون دليل تصديق كنند. [10]

حاج ميرزا حسن نيكو دليل خروج خود از فرقه بهائيت را اينگونه بيان مي­كند: اين فرقه به مصداق آيه قرآن مجيد« وَمَثل كَلِمَه خَبيثه كَشَجَره خَبيه اجتُثًت مِن فَوقَ الأرضِ ما لَها مِن قرار» [11] رو به زوال و اضمحلال است زيرا هر كس گرفتار دام و فريب آنان گردد موقتي بوده بيش از يكي دو سال به طول نمي­انجامد كه به سستي دلايل و شنايع  اعمال آنها واقف گرديده، برمي­گردد.[12]

نيكو در ادامه مي­گويد : چند سالي در بين آنها بودم و از محارم اسرار عبدالبهاء شدم آنگاه پنداشتم كه اين جريان ،دين حقه نيست  بلكه دام وحقه است، جز سراب و دروغ چيز ديگري نيست.[13]

حاج حسن نيكو درباره عملكرد  سركردگان  وبه تبع آن پيروان اين فرقه ضاله چنين مي­گويد : دو نفر بهائي بر سرخدعه و نيرنگ ميرزا عباس،  سركرده بهائي­­ها آن هم به جهت حضور  وي در صف نماز جماعت  مسلمانان در حيفا به بحث نشسته بودند. از من درباره اين موضوع  پرسش كردند، مگر مي­شود سركار  آقا[ ميرزا عباس] برخلاف عقيده و گفته خود، عامل شود و مبادي و اصول خود را ترك نمايد!؟ ايشان مي­گويند شريعت اسلام منسوخ شده، پس چگونه مي­روند  نماز نسخ شده را بجا مي­آورند؟ من در جواب به ايشان گفتن پدرش نيز در ماه رمضان از ترس روزه مي­گرفت!

مرحوم محيط طباطبايي در مجله گوهر گزارشي از حضور هاشم الأتاسي، رئيس جمهور وقت سوريه در فروردين  1334 درمرقد مطهر حضرت زينب(س) ارائه مي­كند كه مؤيد مطالب فوق است . وي نقل مي­كند: حضرت رئيس جمهور الأتاسي براي بازديد از صنايع دستي مرحوم صنيع خاتم شيرازي بر روي چوب صندوقي كه براي مقبره حضرت زينت ساخته بود به محل مقبره دعوت شد. پس از حضور  و زيارت مقام و مشاهده صندوق خاتم، بنا به درخواست متولي به تالار پذيرايي مقام آمد. هيئت اعزامي ايران به رياست تيمسار سرتيپ  ضرغامي  به اتفاق  سفير و اعضاي  سفارت كبراي  ايران و گروهي از زائران ايراني حاضر  در آن مقام، آن مرحوم را به گرمي استقبال كردند. رئيس جمهور ضمن تحسين آثار  ممتاز هنري ايران سخن از خط زيباي فارسي نستعليق  پيش آورد. ميرزا حسن زرين خط نسخه حافظ چاپي خط  خود را به ايشان تقديم  كرد و رئيس جمهور را به ياد ميرزاي مشكين قلم، خطاط  اصفهاني انداخت كه در جواني پيش او مشق خط كرده بود. از وصف مشكين  قلم به ذكر ميرزا عباس( عبدالبهاء )پرداخت و از حسن اعتقاد او در ديانت اسلامي وحضور منظم او در نماز جمعه و برگزاري مراسمي ديني و مراقبت وي در كار روزه­داري لختي ياد كرد. [14]

اين شيوه عملكرد نشان دهنده وحشت سران اين فرقه از آگاهي جامعه از نيت ناپاك آنها و بساط اين خيمه شب بازي است.

ميرزا حسينعلي در خاك فلسطين و عراق غير از اظهار اسلام و ايمان و روزه گرفتن و اقامه نماز جماعت دعوتي نكرد. ميرزا نه تنها هيچگاه دعوت از فرد وگروهي از مردم فلسطين براي گرويدن به بهائيت نداشت بلكه به هيچ يك از مبلغان بهائي نيز حق تبليغ در خاك عثماني را نداند. زماني كه پرسيده مي­شد چرا در اين سرزمين تبليغ نمي­كنيد؟ مي­گفتند جمال مبارك[ ميرزا حسينعلي] تبليغ در اين سرزمين را حرام فرموده است. [15]

در صورتي كه چنين نبود تبليغ نكردن ميرزا فقط به واسطه سياست محافظه كاري بود كه وي براي عدم آگاهي جامعه مسلمان فلسطين و منطقه از مأموريت خويش اتخاذ كرده بود.

براي اثبات اين مدعا متن لوحي كه ميرزا  عباس به شيخ فرج­ا.... مستقر در قاره ارسال كرده، آورده مي­شود:

«مصر، حضرت شيخ فرج الله ملاحظه فرمايند

هوالله اي شيخ محترم  در السن[ زبان­ها] و افواه[ دهان­ها] ناس، مفترياتي[افتراهايي] چند انتشار يافته كه ضرر به امر دارد؛ لهذا بايد  من ملاقات با بعض  فرس[ايرانيان] مهمه نمايم و اين افكار را زائل نمايم و تا به حال هر كس ملاقات نمود، منقلب گرديد. اگر نفسي از احباء زبان به تبليغ گشايد و به نفسي حرفي ولو به مدافعه[ به دفاع] بزند، مردم به كلي فرار نمايند ونزديك نيايند. لهذا جمال مبارك، تبليغ را دراين ديار حرام فرموده­اند. مقصود اين است كه احباء بايد ايامي چند به كلي سكوت نمايند و اگر كسي سؤال نمايد ، به كلي اظهار بي­خبري كنند. كه همهمه دمدمه قدري ساكن شود و من بتوانم كه به مصر آيم و با بعضي از نفوس مهمه ملاقات كنم . زيرا حال، حكمت اقتضا چنين مي­نمايد. لهذا جميع احبا را به كلي از تكلم از اين امر- البته حال- منع فرماييد. و عليكم التحيه و الفضل و الاحسان من الرب المنان.ع ع  »[16]

شخص ديگري كه در سبيل حقيقت گام برداشت و از فرقه بهائيت جدا شد ومجددا به اسلام پناه آورد؛ مرحوم صالح اقتصاد مراغه­اي است. وي دركتاب ايقاظ، درباره چگونگي ورود خود به اين فرقه و علت برگشتن از آن چنين مي­گويد: به عنوان تحقيق به ميان جماعت بهائي رفته و در پي تفحص  وتجسس برآمده، كه متهم به بابي گري شدم. به لحاظ شايعات پيرامون خود رسما به عضويت بهائيت درآمده و در اندك زمان ممكن در زمره مقربين شوقي درآمدم.

مرحوم صالح مراغه­اي با نزديك شدن به رأس هرم فرقه آنچه را كه نبايد مي­ديد، ديد. اينچنين بود كه به ماهيت و رذالت­هاي اخلاقي مريدان ميرزا حسينعلي خصوصا مبلغان،پي برد و پشيماني وجودش را پركرد اما به واسطه ترس از عاقبت اقرار به حقيقت، نمي­توانست رسما توبه كند.زماني كه آوازه توبه آيتي به گوشش رسيد وكشف الحيل وي را مطالعه كرد تصميم به انتشار توبه و جدا شدنش از فرقه بهائيت مي­گيرد؛ فرقه­اي كه درحال تبديل شدن به يك تشكيلات بود.

با انتشار خبر جدا شدن او، شوكي بر پيكره سركرده بهائيت و تشكيلات وي وارد آمد واسدالله بدره­اي مراغه­اي، يكي از مبلغان بهائي و پدر همسرش از سوي تشكيلات وادار مي­شوند نامه­اي به صالح بنويسد تا شايد بتوانند وي  را به بهائيت برگردانند. صالح مراغه­اي  نيز در جواب آنها به شرح علت پشيماني و جدايي از تشكيلات بهائيت مي­پردازد: بنده عبث، به قول« آواره» اعتنا نكرده و از بهائيت اعراض نكرده­ام بلكه از روي بصيرت و خبرت[ با آگاهي كامل] مدتي در اين مسائل تعميق نموده ، بالاخره از  روي كار برداشته­ام.[17]

مرحوم صالح مراغه­اي همچنين به اين مهم اشاره دارد كه حاميان اين تشكيلات با بهره­گيري از پروپاگاندا در صددند تا اذهان جامعه را براين باور استوار سازند كه بهائيت بر اساس علم و عقل سامان داده شده است در حالي كه اين حقيقت غير قابل انكار است كه بهائيت نه با علم سازش دارد و نه با عقل كاري دارد.

اين تدبيري كه از سوي سازندگان اين باور و اعتقاد صورت گرفته بود ، نشان از نفوذ عقايد مسيحيت درباورهاي مذهبي آنان دارد زيرا باور الوهيت در فرقه بهائيت [18] همچون باور تثليث در مسيحيت است وجزء لاينفك همديگر هستند. براي اثبات بت پرستي اين حضرات و اينكه ميرزا حسينعلي خداي خود خوانده است كافيست كه به مكتب اين تشكيلات نگاهي بيندازيم. ميرزا حسينعلي(بهاءا....) در كتاب بديع ص154 مي­نويسد: انه يقول حينئذ انني أنا الله لا اله الا أنا كما قال النقطه( سيد باب) من قبل و بعينه يقول من ياتي من بعد.

و در ادامه در ص 341 آورده است: كه از نفس ظهور محتجب نماني چه كه مقصود بالذات او بوده وخواهد بود، اوست آيه ليس كمثله شيء واوست آيه لم يلد و لم يولد بل مظاهر لم يلد و لم يولد خلق عنده ان انتم توقنون. از اين جهت است كه نقطه مشيت اوليه روح ما سواه فداه در مقام ذكرحروفات و مرايا ونور و امثالها من اعلي مراتب الاسماء الصفات الي ان ينتهي الي ادني رتبه الاشياء مي­فرمايند: اينها از خود تحققي نداشته چون به شمس حقيقي مقابل شده­اند اشراق تجليات لانهايه برآنا شده اين مقام ديده نمي­شود در آن مظاهر الا الله.... همچنين ميرزا عباس پدرش را اينگونه معرفي كرده است: اوست ذات فرد لم يلد و لم يولد و مثل وكفوي براي او نيست ومراتب موجودات كه اسماء و صفات تكويني هستند همه از او استفاضه نموده و از آن ذات مباركه خبر مي­دهند و به موجب اين عبارت مقام الوهيت مخصوص تنها ايشان بوده وديگران همه مرايا هستند.

ادعاي ديگر بهائيت پرداختن به بحث وحدت عالم انساني است. بهائيت قائل به اين است كه بشر تا قبل از ادعاي الوهيت ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسينعلي نوري هيچگونه وحدتي نداشته و ايشان آن را به جوامع بشريت هديه كرده­اند. در حالي كه شيخ مصلح الدين سعدي در قرن هفتم هجري، شعري را در اين راستا سروده كه حاكي از آن است كه تفكر و عمليات ساختن وحدت بين جوامع در گذشته نيز مطروح بوده و بحث جديدي نيست.

بني آدم اعضاي يكديگرند

كه درآفرينش زيك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

توكز محنت ديگران بي­غمي

نشايد كه نامت نهند آدمي

ضمن اينكه در بين اصول دوازده­گانه بهائيت به اصولي برمي­خوريم كه با وحدت و  وفاق ملي جوامع  در تعارض است مانند: اصل ترك تعصبات كه شامل ترك تعصب وطني و تعصب مذهبي و تعصب جنسي و تعصب سياسي است.

در اين رابطه مي­توان به بخشي از سخنان ميرزا عباس كه در آمريكا ايراد كرده اشاره كرد:مثلا چه فرق است ميان سياهان  افريك و سياهان امريك اينها خَلقُ الله البَقَر عَلي صُوره البَشَرَند.[19]

ويا اهالي مملكتي نظير افريقا جميع ، مانند وحوش ضاريه و حيوانات بريه بي­عقل و دانش­اند و كل متوحش. يك نفس دانا و متمدن در ما بين آنان موجود نه[20]اين است ديدگاه سران فرقه­اي كه آن را بهترين و برترين دانسته و خود رابالاتر از ديگران مي­پندارند.

عبدالبهاء كه ديدگاهي اينچنين نسبت به سياهپوستان داشته چگونه مي­تواند خود را انسان خطاب كند؟ حال بايد ديد كه اگر تنها همين دو جمله در متون تبليغي اين فرقه درج گردد آنگاه مي­توانند در افريقا به تبليغ فرقه­اي بپردازند .  از نظر رهبرانش، مردم اين قاره  حيواناتي بي­عقل و متوحش بيش نيستند؟



[1] نوعي از بيماري جسمي نظير كوري يا فلج است كه در بيمار مشاهده مي­شود ليكن هيچ منشأ جسمي نمي­توان براي آن يافت.

[2] به اختلالات شخصيتي چون وسواس، افسردگي، اضطراب و ...گفته مي­شود كه بيمار از ابتلا به آن آگاهي دارد. اين بيماري بسيار شايع بوده و به نظر مي­رسد در نواحي شهري در مقايسه با مناطق روستايي بيشتر باشد.

[3] عظيمي، سيروس، مباحث اساسي در روان­شناسي رفتارشناسي، تهران، افت، چاپ اول، 1350، صص4-233.

[4] مهتدي صبحي، فضل­ا.... پيام پدر، امير كبير، تهران، ص10و205.

[5] مهتدي صبحي، فضل­ا.... ، پيام پدر، امير كبير، تهران، ص7-166.

[6] مهتدي صبحي، فضل­ا.... پيام پدر، امير كبير، تهران، ص214.

[7] خاطرات صبحي، صص 7-116و 8-236.

[8] خسرو شاهي،سيد هادي، خاطرات و زندگي صبحي، فصلنامه مطالعات تاريخي، ش17.

[9] خسرو شاهي، سيد هادي، خاطرات و زندگي صبحي، فصلنامه مطالعات تاريخي، ش17.

[10] خصرو شاهي، سيد هادي، خاطرات و زندگي صبحي، فصلنامه مطالعات تاريخي،  ص56.

[11] سوره ابراهيم، آيه 26.

[12] نيكو، ص46.

[13] نيكو، ص122

[14] ماهنامه« گوهر» سال چهارم، خرداد ماه 2535 ،شماره مسلسل 39، صفحات 208-200.

[15] ماهنامه« گوهر»، سال چهارم، خرداد ماه 2535 ،شماره مسلسل  39، صفحات 208-200.

[16] مكاتيب ، جلد سوم، ص327.

[17] ايقاظ، ص 94.

[18] ايقاظ، ص9-106.

[19] عبدلبهاء ،خطابات ، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 127 بديع، ج3، ص48.

[20] عبدالبهاء مكاتيب، مصر، مطبعه كر دستان العلميه، ناشر فرج الله ذكي الكردي، 1328 ق، ج1، ص

خواندن 802 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی