ردّ پاي الحاد و وابستگي در تبار« هويدا» ( بخش دوم )
بهائیان دوره پهلوی
نویسنده : سید رضا هاشمی
باز نشر از بهائیت در ایران : ادامه از بخش اول
0000
ب)تبار مادري هويدا
هويدا چند نياي مادري دارد: محمد خان قاجار، محمد حسن خان سردار و ميرزا يحيي خان مشير الدوله، كه تاريخ، هر سه را افرادي وابسته به روسيه ميشمارد. كارنامه بقيه نيز از فساد فكري و اخلاقي و سياسي خالي نيست. در ذيل اوصاف و خصوصيات رجال مربوط به تبار مادري هويدا، يكان يكان ، از بالا به پايين بررسي شده است:
1.محمد خان قاجار ايرواني:
محمد خان قاجلار ايرواني( جدّ سوم مادري هويدا) در دوران جنگ هاي ايران و روس تزاري در زمان فتحعلي شاه، حاكم منطقه استراتژيك ايروان در قفقاز بود. وي در خلال نبرد، چندين بار( بر ضد استقلال و تماميت ارضي ايران اسلامي) با روس هاي مهاجم ساخت و پاخت كرد و آنان را به فتح ايروان تحريك نمود و با افشاي اين خيانت، از سوي فتحعلي شاه و فرزندش( عباس ميرزا، فرمانده كل قواي ايران در جنگ با ارتش تزاري، مغضوب و از سمت خويش بركنار گرديد. پس از آن ، با اظهار عجز و ندامت، وتقديم هداياي بسيار، بخشيده و به پست سابق خود منصوب شد، اما مجددا خيانت نمود و از كار بركنار شد، تا اينكه« عباس ميرزا كه از تذبذب و نفاق و دورويي محمد خان ايرواني به ستوه آمده بود، وي را تحت نظر محمد علي خان شام بياتي به تهران فرستاد» و براي هميشه دستش را از حكومت آن ديار قطع كرد. [1]
پس از ختم اين جنگ ها( كه به دلايلي ، از جمله همين نوع خيانت ها، به تجزيه هفده شهر از شهرهاي آباد ايران اسلامي انجاميد) محمد خان مدتي بيكار بود و سرانجام به« واسطه انتساب به خانواده سلطنت» [2] عفو گرديد و در باقي ايام سلطنت فتحعلي شاه و نيز عصر سلطنت جانشينش، محمد شاه، به بعضي از مأموريت هاي سياسي و نظامي اعزام شد و نهايتا در 1255 ، ق درگذشت و مقام و منصب وي به پسرش ، محمد حسن خان ( مشهور به خان بابا سردار) واگذار شد. [3]
2.محمد حسن خان سردار ( بابا خان سردار):
كارنامه محمد حسن خان سردار( جد دوم مادري هويدا) نيز، همچون پدر، از نقطه هاي سياه خالي نيست. مثلا به رغم حق بسياري كه حاجي ميرزا آقاسي ( صدراعظم محمد شاه) برگردن وي و پدرش داشت و موجبات بقاي اعتبار بلكه ترقي آن دو را در زمان صدارت خود فراهم ساخت ، زماني كه محمد شاه درگذشت و آقاسي هدف حمله مخالفان خود قرار گرفت، محمد حسن خان نيز با مخالفان همدست و هم سوگند شد و حتي براي عزل آقاسي با سفارتخانه هاي خارجي تماس گرفت. افزون براين، به سنگ اندازي در كارِ آمدن ناصرالدين شاه و امير كبير به تهران ، و لذا با تشر شديد شاه جوان روبه رو شد و پس از تاجگذاري شاه و صدارت امير، ناگزير «به كنج خانه خزيد» .[4] ولي امير كبير وساطت كرد و شاه بر گذشته او خط اغماض كشيد و دوباره به مسئوليت هاي مهم دولتي گمارده شد و امير حتي در برخي سفرهاي مهم خود و شاه( همچون سفر اصفهان) وي را به همراه برد. [5] با اين همه، وي با امير نيز راه خيانت پيمود و با دشمنان او(نظير ميرزا آقاخان نوري، تحت الحمايه انگليس) عقد اتحاد بست. [6]
فريدون آدميت ،محمدحسن خان سردار را- در كنار مهد عليا( مادر ناصرالدين شاه) و ميرزا آقاخان نوري( صدراعظم انگلوفيل ايران پس از امير)- «از عوامل اصلي توطئه» قتل امير شمرده است. [7] استناد آدميت، به اظهارات كلنل شيل( وزير مختار انگليس در ايران) است كه خود با توطئه چيان همدست بود و در گزارش به وزير خارجه بريتانيا( ژانويه 1852 .م) صراحتا نوشت:« محركان اصلي عبارت اند از« مهد عليا كه گناهش از همه بيشتر است ، برادر مهد عليا، فراشباشي [حاجي علي خان حاجب الدوله] و سردار محمد حسن خان ايرواني كه تبعه روس است وداماد محمد شاه....» [8]
محمد حسن خان، در راه پيشبرد مطامعش، حتي ابا نداشت كه با صدر اعظم انگلوفيل و سران وقت بابيه (از جمله : حسينعلي بهاء) در توطئه ترور ناصرالدين شاه همكاري كند. [9] به گزارش سفير انگليس (16 اوت 1852)شاه ،محمد حسن خان را در ترور خود مقصر ميشمرد. [10]
از همدستي محمد حسن خان سردار با حسينعلي بهاء در ترور مخدوم تاجدار خويش، چندان نبايد تعجب كرد. ميرزا عباس نوري موسوم به ميرزا بزرگ( پدر حسينعلي بهاء) در دستگاه شاهزاده امام وردي ميرزا( پسر فتحعلي شاه) كار ميكرد و منشي و وزير او بود. [11] امام وردي كسي بود كه پس از مرگ پدر با جانشين وي( محمد شاه قاجار) درافتاد و وقتي كارش به بن بست رسيد به « چادر ايلچي روس» پناهنده شد و پس از چندي نيز از حبس شاه، به روسيه گريخت تا از الطاف و عنايات تزار بهره مند گردد.[12] آن وقت، اين امام وردي ميرزا( مخدوم پدر بهاء) داماد محمد خان قاجار، يعني شوهر خواهر همين جناب محمد حسن خان سردار، بود! [13]
همدستي با حسن خان سالار در آشوب مشهد، اتهام ديگري است كه تاريخ در پرونده محمد حسن خان ثبت كرده است. حسن خان سالار( كه محمد حسن خان، باجناقِ برادرش ميباشد) در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه، با تحريك انگليسي ها، مدت ها منطقه خراسان را در موجي از آشوب و اغتشاش فرو برد و اگر مرحوم امير كبير، با درايت و قاطعيت ويژهاش، به فتنه وي پايان نداده بود، بي گمان اين بخش زرخيز و استراتژيك از پيكر ايران اسلامي جدا ميشد. [14] آنگاه محمد حسن خان متهم بود كه با سران چنين غائله اي، به طور نهاني، در پيوند بوده است. توضيح آنكه: در ذي حجه 1271 محمد حسن خان در يك فرسنگي كرمان درگذشت و مرگ او، چنان كه نوشته اند، مشكوك بود:« ميگويند نامه هايي به دست ناصرالدين شاه ميافتد و ثابت ميشود كه وي در بحبوحه فتنه خراسان با حسن خان سالار... مكاتبه داشته است» حسين سعادت نوري، محقق پراطلاع تاريخ قاجاريه، با نقل اين خبر افزوده است:« محمد حسن سردار، خواهر ابويني محمد شاه را به زوجيت داشت و چون يكي از خواهران اعياني» محمد شاه« نيز همسر ميرزا محمد خان برادر[ حسن خان] سالار بود، شايعه ارتباط او با سران غائله خراسان ممكن است واقعيت داشته باشد. كما اينكه ر زمان محمد شاه هم بهمن ميرزا برادر اعياني او رضاقلي خان اردلان والي كردستان، كه از طرف مادر نوه فتحعلي شاه بود و يكي از خواهران پشت و كالبدي محمد شاه را به حباله نكاح داشت، به همين جرم از كار بركنار شد و به ظن قريب به يقين وساطت امير كبير از محمد حسن خان سردار در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه و بعدا همراه بردن او با شاه به اصفهان .... از نظر حزم و احتياط بوده وامير كبير به اين تدبير ميخواسته است از اقدامات احتمالي او در غياب شاه جلوگيري به عمل آورد. منتها در آن تاريخ، مساله ارتباط سردار و سالار به مرحله تحقق و ثبوت نرسيده بوده و امير سند قاطعي در اين موضوع به دست نداشته» است. [15]
پرونده محمد حسن خان از فساد اخلاقي و مالي نيز خالي نيست. وي «اهل ساده و باده» بود و در ايام حكومتش بركرمان «اغلب اوقات را با جوانان غير ملتحي در باغ سعيدي كرمان به عيش و عشرت ميگذرانيد .» افزون بر اين، متهم به «اختلاس» بود. [16]
نوشته اند: از جمله مشكلاتي كه امير كبير در آغاز صدارت خود با آن روبه رو بود، به هم خوردن موازنه دخل و خرج حكومت، و كسري چشمگير بودجه دولت بود، كه آن، خود از علل و عوامل مختلف ناشي شده بود از آن جمله: صورت سازي و تقلب عده اي از مسئولان دولتي مثلا محمد حسن خان سردار ايرواني« كه منصب اميرتوماني و حكومت عراق را داشت، همه ساله صورت لشكر را به تهران ميفرستاد ، مواجب آنان را ميگرفت، اما به سربازان نم پس نميداد، و به زور از آنان قبض رسيد دريافت ميكرد.» [17] در سفر شاه و امير به اصفهان ( كه محمد حسن خان سردار، همراهشان بود) «اسب قيمتي» سردار به مزرعه رعيت تجاوز كرد و صاحب مزرعه به امير شكايت برد. از آنجا كه امير،« محض آسايش رعايا حكم» كرده بود« كه خيل و مركب هر كس داخل در مزرعه اي شود و به چمن مردم اذيت و ضرر رساند، صاحب آن را سياست خواهم كرد»، سردار تملكش بر اسب را از جارچيان امير پوشيده نگه داشت و در نتيجه: « تا سه روز آن اسب بيصاحب بود، آخر الامر امير آن را به همان صاحب مزرعه بخشيد» و محمد حسن خان پس از مرگ امير اين موضوع را فاش ساخت. [18]
تحت الحمايگي روسيه، ارثي است كه محمد حسن خان از پدر يافت و به فرزندان خود نيز منتقل ساخت. حسين سعادت نوري نوشته است:« محمد حسن خان سردار پيوسته اوقات از خوان نعمت اران متنعم بود و مشاغل و مناصب مهمي داشت و حتي در زمان محمد شاه در سلام عام سپر و دبوس به دست ميگرفت و در صف جلو دوشادوش شاهزادگان و رجال اول ميايستاد . با اين وصف به پيروي از پدرش به همسايه شمالي تمايل وافر داشت و خود را تحت الحمايه روسيه تزاري معرفي مينمود.» [19]
عباس امانت( مورخ بهائي) از محمد حسن خان سردار با عنوان« يكي از تحت الحمايگان جاه طلب روسيه» ياد كرده است و با اشاره به مشكلاتي كه افرادي چون او ( با حمايت بيگانگان) براي حكومت ايران پيش ميآوردند ، چنين نوشته است:« اقدام روسيه در زمينه اعطاي تحت الحمايگي ، هر چند نه به كثرت انگلستان ولي برهمان منوال، [ناصرالدين] شاه را آزار ميداد و حيثيت تاج و تختش را به خطر ميانداخت. كشمكشي با دالگوركي [سفير روسيه در ايران] بر سر محمد حسن خان سردار، عضو بانفوذ مهاجرين ايرواني در پايتخت، مثالي به مورد است. سردار سالخورده در سال 1243 . ق هنگام تهاجم قواي روس اجبارا وطنش را ترك كرده بود، ولي به او اجازه داده بودند تبعيت روسي گزيند و حتي در ارتش روسيه ،رتبه سرگردي نيز احراز كند.
مع ذلك وقتي سردار بي هيچ محابا به منصب سابق امير كبير در قشون چشم دوخته بود و ميخواست امير نظام كل قواي ايران گردد، وزير مختار روسيه با نهايت خوشوقتي به حمايت او برخاست. دالگوروكي ترجيح داد از ياد ببرد كه اين شخص در قتل مردي[ امير كبير] دست داشت كه وي با چنان حرارتي به كشتنش اعتراض كرده بود. مقام امير نظام هنوز به كسي اعطا نشده بود و سردار تهديد كرده بود چنانچه وي را به اين سمت نگمارند، به روسيه ميرود و ادعاي دويست هزار تومان طلب از دولت ايران ميكند. تهديد ديگرش اين بود كه املاك خود را در مرز آذربايجان ايران به روسيه وا ميگذارد.
سردار از پشتيباني افراد پرقدرتي برخوردار بود، با اين حال شاه تقاضاي او را نپذيرفت، شاه مردّد بود كه چنين مقام حساسي را به مردي كه نسبت به وفاداريش يقين نداشت بسپارد، و در شرفيابي خصوصيِ شيل[ سفير انگليس] به وي اطمينان داد كه سردار را فرمانده « حتي يك سرباز[ هم نميكند] مگر به زور و تحت فشار مطالبه مذكور» ... تا بدانجا كه روزنامه وقايع اتفاقيه حتي گزارش داد كه سردار به مقام رياست افواج آذربايجان منصوب شده است. ولي شاه راضي نشد حتي براين ارتقاي رتبه صحه بگذارد....» [20]
امانت، در ادامه، بااشاره به حمايت مادر شاه و ميرزا آقاخان نوري در آن ماجرا از محمد حسن خان سردار، و خوشحالي سفير انگليس از« ايستادگي » شاه جوان در برابر آن ها، از وقوع مشكلي در آن وانفسا ياد كرده است كه شاه ايران را در تنگناي شديد قرار داد و مجبور ساخت( براي رفع عائله) حكومت كرمان را نيز بر سياهه مناصب سردار بيفزايد. آن مشكل، پيدا شدن سر وكله بهمن ميرزا( كانديداي سلطنت روس ها بر ايران) در مرزهاي شمالي ايران بود كه ميتوانست با امارت سردار بر چهار فوج از افواج زبده آذربايجان، خطر ساز باشد. امانت نوشته است:« مع الوصف خطر عاجلي كه شيل احساس ميكرد بي مورد نبود. با حضور بهمن ميرزا در نزديكي مرز و با چهار فوج از زبده ترين افواج آذربايجان زير دست سردار ايرواني،« ناتواني شاه ترحم برانگيز» بود. شاه صد در صد با شيل موافق بود كه حتي اگر هم سردار تبعه روس نميبود، مصلحت آن بود كه جلو قدرتش گرفته شود. سردار از خوانين متنفذ بود، مدعي تبعيت روسيه بود، درآذربايجان پايگاه داشت و درآمدي سالانه بالغ بر چهل هزار تومان مياندوخت، كه سالياني چند در سمت حاكم غايب يزد بر روي هم انباشته بود. في الواقع فقط يك احمق نميتوانست خطر برگماردن چنين كسي را به امارت نظام بفهمد. سرانجام هم ناصرالدين شاه ناچار شد با افزودن ولايت كرمان و بلوچستان به حوزه حكمراني پرمنفعت يزد، سردار را منصرف سازد. اين رشوه چنان مايه دار بود كه سردار پير حاضر شد جاه طلبي نظامي خود را درآذربايجان با حرص مالي در صفحات جنوب شرقي سودا كند. چند هفته بعد،[ ميرزا آقا خان ] نوري از «بي پباتي خلق و خوي شاه» شكوه سرداد، شايد براي آنكه شاه خواست هايش برنياورده بود. ولي شيل با تعجب شاه را «نسبت به مساله سردار بياعتنا» ديد. اين بدان سبب بود كه دالگوركي كه از اين جريان خشمگين بود، شاه را مجبور ساخت به او كتبا قول بدهد هيچ گاه سردار را از سر كار برندارد مگر آنكه اين دست پرورده روسي جرمي مرتكب شود. شاه لابد وقتي اجبارا چنين تضميني داد، سن و سال سردار را به حساب ميآورد. دالگوركي در پاسخ خود به شاه آشكارا گفت كه همواره در برابر اتهامات نادرست در حق سردار خواهد ايستاد، منتها هرگز چنين فرصتي نيافت. سردار در سال 1271 . ق در همان منصب حكومت يزد مرد.» [21]
از گفتار فوق ، ضمنا ميتوان به راز مرگ« مشكوك » سردار« تحت الحمايه روس» كه قبلا بدان اشاره شد، پي برد.
«بستگي به روسيه» در بين، دسته اي از بازماندگان محمد حسن خان نيز ديده شده است. لسان الملك سپهر و رضاقلي هدايت در «ناسخ التواريخ» و «روضه الصفاي ناصري»، ضمن اشاره به بستگي محمد خان سردار و فرزندان وي( محمد حسين خان و ...) به روس ها، و شلتاق هاي آنان در برابر دولت ايران به اعتيار اين وابستگي، مدّعي اند كه ميرزا آقا خان پس از مرگ محمد خان سردار، با تدبير خويش ، فرزندان وي را از تحت الحمايگي روسيه بيرون آورد و در شمار رعيت ايران قرار داد. سعادت نوري، اين ادعا را خلاف واقع شمرده و معتقد است كه آن دو مورخ درباري، اين مطلب را براي خوش آمد صدراعظم نوشته اند. به نوشته وي: « فرزندان و نوادگان خان بابا خان سردار[ = محمد حسين خان سردار] تا زماني كه اوضاع مملكت حسين قلي خاني و بلبشو بود، به پشتيباني روس هاي تزاري و به عنوان تحت الحمايگي ، به حقوق ملت و دولت ايران تجاوز ميكردند و گاهي هم به اين وسيله از تعرض دولت هاي زورگوي خارجي مصون مي ماندند. اين مدعا شواهد بسيار دارد. » [22] براي نمونه، عبدالله مستوفي و خان ملك ساساني درآثار خود به دو مورد از استظهار و التجاي پسران محمد حسن خان سردار( ابوالفتح خان صارم الدوله و حاج عبدالله خان) به روس ها، وحماذيت روس ها از آن ها ، تصريح كردهاند. [23]
از محمد حسن خان سردار پنج پسر باقي ماند كه يكي از آنان، عبدالحسين خان فخر الملك( نخستين جد مادري هويدا) بود.
3-عبدالحسين خان كُفري( مشهور به فخر الملك/ ناصرالسلطنه):
پيش از اين، از عشرت طلبي و مشروب خواري محمد حسن خان شتردار در باغ سعيديه كرمان ياد كرديم. بايد بيفزاييم كه پسر محمد حسن خان سردار، عبدالحسين خان كفري، نيز مردي« عيّاش» محسوب ميشد. [24] ممتحن الدوله، از دوستان دوران جواني عبدالحسين ، شرح داده است كه چگونه در ايام جواني، با جلال الدين ميرزا( فرزند فتحعلي شاه، و نايب فراموشخانه فراماسونري ملكم خان) و همين آقاي فخر الملك كفري، سه نفره، در ماه رمضان خانه اي در محله بين الحرمين ( جنب مسجد شاه سابق) كرايه كرده و « تقريبا همه روزه در مسجد شاه و مسجد جامع و سيد اسماعيل در جستجوي شكار زن ها» بودند و « شكارها را به آن خانه» برده « و مشغول عيش و خوشگذراني» ميشدند. [25] سخن از عضويت عبدالحسين كفري و فرزندش اديب السلطنه در فراموشخانه ملكم خان نيز رفته است، كه البته چند و چون موضوع نياز به تحقيق دارد. [26]
جالب است كه ممتحن الدوله، در دوران پختگي و كمالل سن، از سيئات دوران جواني توبه كرد و از تائبان مشهور زمان خويش گشت، اما از فخرالملك نه تنها توبه اي مشهود نشد، بلكه اخبار موجود، از تشديد فساد اخلاقي در او حكايت ميكند، كه شرح آن را – از جمله- ميتوان در جاي جاي خاطرات اعتماد السلطنه ديد. [27]
گفتني است كه عبدالحسين كفري، در سفري كه دهه 1300 . ق به اروپا رفت، زن انگليسي گرفت و هنگام بازگشت ، او را با خود به ايران آورد. [28] وي، از اغفال و برداشتن كلاه ديگران (حتي دوستان)نيز روي گردان نبود و دوستعلي خان معيرالممالك ، به موردي از آن در خاطرات خويش تصريح كرده است.[29]
مطلب مهم تر درباره عدالحسين خان، كژ انديشي وكفر گويي اوست كه تباهي اخلاق و رفتار وي، و شهرتش به «كفري» را بايد ناشي از همين امر دانست. از او «كتابي به نظم و نثر به خط خودش» به دست آمده بود «كه انبياي سلف و خاتم انبيا و ائمه اطهار را نظما و نثرا«العياذ بالله «هجو كرده، بلكه الفاظ متجاسرانه نسبت به آن ها داده بود» و به همين علت،«علماي تهران او را تكفير كرده و فتواي وجوب قتل او را نوشته بودند» و او ناچار شد براي مدتي تهران را همراه ميرزا يحيي خان معتمدالملك (مشيرالدوله بعدي و ديگر جد مادري هويدا) به مقصد شيراز ترك گويد.[30] ظل السلطان، حاكم وقت اصفهان، كه در ميانه راه تهران- شيراز با يحيي خان و عبدالحسين ديدار و گفت وگو كرد، نوشته است:« من در عمارت خود خوابيده بودم... كه يك مرتبه درب اتاق من باز شد، يحيي خان معتمدالملك با عبدالحسين خان فخرالملك... كه مشهور بود به عبدالحسين خان كفري، بسيار پسره متقلب كثيف لامذهبي بود و .... به مضمون: ذره ذره كاندر اين ارض و سماست/جنس خود را همچو كاه و كهرباست / نوريان مر نوريان را طالب اند/ ناريان مر ناريان را طالب اند، انيس و جليس يحيي خان شده، قوه جذابيت و قوه همجنسي او را به آن مأنوس كرده، وارد شدند...» [31]
روي همين انحرافات فكري و اعتقاي، زماني كه شاهزاده محمد تقي ميرزاي ركن الدوله( حاكم خراسان و فارس) برآن شد كه دختر عبدالحسين خان كفري را براي پسرش (رضاقلي ميرزا) بگيرد، منسوبانش سخت به وي اعتراض كردند كه« مگر دختر قحط بود كه بايد دختر عبدالحسين خان...[ را] بگيرد. دختر ارمني و يهودي را ميگرفت، بهتر از دختر اين بي دين كفري بود». [32]
مجموعه رفتارهاي عبدالحسين خان كفري، كه در بالا از آن ياد شد، وي را در اواخر عمر سخت منزوي ساخته و دور از همسر مسلمانش، با اموال فراوان و زني انگليسي مقيم خانه دروس شده بود. [33]
كفري ، در اين جهان نيز فرجام بدي داشت؛ تا بر وي، درآن جهان چه رود؟! او در جمادي الاول 1314 . ق در قم يا حوالي آن درگذشت و علما مانع دفن پيكر او( در قم و اطراف آن) شدند و حتي آخوندي را كه (ندانسته ) بر پيكر وي نماز گزارده بود سخت ملامت كردند. عين السلطنه در خاطرات همان ايام، ضمن درج خبر فوت كفري، نوشته است:« يكي از بيدينان و مردوين بود. مدت هاست علما تكفيرش كرده[اند] و مرتد بود. در اين ايام ناخوش شده اطباء هواي گرم عربستان[ خوزستان فعلي] را براي مزاج او سازگار دانسته در منظريه يا قم وفات كرد. زن فرنگي كه گرفته بود همراهش بود. يك نفر اولاد مذكور هم از او دارد. به هر جهت علماي قم مانع شده نگذاشتند در قم دفن كنند، حتي گفتند در حدود قم هم اگر دفن كنند بيرون آورده با نفت آتش ميزنند.[ اين اقدام] بيشتر، براي اشعار هجوي[ بود] كه زبانم لال براي حضرت سيد الشهداء و واقعه صحراي كربلا گفته بود لعنت كردند و تكفير شد.
عجب آنكه عين الملك [34] ميگفت مجتهدين قم اشعارش را حفظ داشتند و ميگفتند كسي كه اين نوع اشعار بگويد ميتوان گفت مُسلم است؟ يا توبه كسي كه رده بگويد، به خدا و رسول بد بگويد، قبول است؟ گويا نعش او را در خلا يا سوراخي شبانه انداختند. آخوندي كه نماز ميّت كرده بود حاضر كرده ميخواستند تكفير كنند. قَسَم ها خورده بود[ كه] ندانسته نماز كرده و گفته بودند غريبي فوت شده و مسلمان است.
در طهران ختم گذاشتند، اما همه كس تف و لعنت ميفرستاد. هيچ دين نداشت و همه چيز را تقبيح ميكرد. پسر خانبانا سردار بود از فخرالدوله مرحوم، بي كمال[ فضل و سواد] هم نبود. دو سه نفر فرنگستان رفت. مدتي در پار يس بود. يك زن انگليسي از آنجا گرفت. عيالش شاهزاده است و چندين سال است در تهران اقامت كرده و نزديكي با او نميكند و حال آنكه تمام علما متفقا پيغام دادند كه طلاق هستي و به هر كس ميل داري عقد كنند؛ قبول نكرد شوهري بكند و با عبدالحسين خان هم متاركه داشت.
ناصرالسلطنه در ييلاق دَرّوس منزل داشت با همان زن فرهنگي، كارهاي غريب داشت، مثلا بنا و عمله عمارت دروس را ارمني آورده بود و ميگفت براي اين است كه نماز نداشته باشد و احدي در اين خانه نماز نكند. وقتي كه فرارا به فرنگ رفت شاه لقب فخرالملكي [او] را گرفته به [ابوالحسن خان] فخرالملك حاليه داد. بعد ناصرالسلطنه لقب دادند.
ميرزا حسن خان شوكت الملك ميگفت: اين عبدالحسين خان فَخرالملك نيست، اين عبدالحسين خان فَخرِ الملك است. سفارت انگليس ،حقوق زنكه را مطالبه ميكند. عجب است كه دختر اين كافر را چندي قبل ركن الدوله براي پسرش عقد كرد. پسرش[يعني پسر عبدالحسين خانَ شباهت تامّي به آن مرحوم دارد. هيچ پدر و پسري، خلقا و خُلقا آن قدر شباهت به همديگر ندارند. داماد عزت الدوله ميباشد و گويا كفري تر از پدر غير مرحومش باشد . از شدت معصيت ، پسر و پدر مسخ شدهاند. آن قدر سياه و بدهيكل [است] كه انسان رغبت نگاه كردن نميكند.» [35]
عجيب است كه داماد عبدالحسين خان، ميرزا محمود خان، نيز در هوس بازي و كژ انديشي ،دست كمي از او نداشت. ملك المورخين ،مورخ عهد مظفري، نوشته است:« ميرزا محمود خان (از خانواده قائم مقام فراهاني) «از جمله مرتدين بي تقيه اين مملكت است و در هر كلامش سخني كفر آميز مشحون است و در رفتار و گفتار كمتر از فخرالملك نيست. چنان كه شبي در حالت مستي شمشيري بياويخت و به خانه يكي از هم كيشان خود رفت، در بكوفت. صاحب خانه بيرون آمده كه كيستي و اين نيمه شب مقصودت چيست؟ گفت اينك امام موعودم كه غيبت صغري به سر آمده و خروج كرده ام. هر گاه از اهل صلاح و فوز و فلاحي ، سلاح درپوش و از معاونتم دست باز مگير. باري، ميرزا محمود خان مردي خوش ظاهر و بدباطن است و به هر كس در معاشرت كرنش و فروتني كند، چون از وي گذشت نامش به زشتي بر و به تَسخرش دهن زند. خلاصه، به تدليسات شيطاني، توليت موقوفه [متعلق به ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني معروف] را به چنگ آورد و عايدش را به مصرف چنگ و رباب و قمار و شراب نمود و دوستان هم كيش خود را از اين مائده حلال[!] نواله و نوال داد و سالي قريب هفت، هشت هزار تومان از املاك وقف، بي مانع برگرفت . العهده علي الراوي ، گفتند: برخود مخمًر نمود كه سالي مبالغي به مصرف رنگ كردن درهاي كليساهاي دارالخلافه رساند. از جمله ، هفتاد تومان خرج رنگ در كليساي ينگي دنيايي ها[ امريكايي ها] نمود. [36]بعد از پانزده سال كه مال وقف را به ناحق برد، كفر و زندقه اش گوشزد اولياي دولت شد و نيز علماي دارالخلافه بر عزل او كوششها كردند تا در سال 1316 توليت موقوفات را از او گرفته به حاجي ميرزا علي اكبر خان، نايب اول وزارت خارجه، پسر مرحوم ميرزا علي قائم مقام كه متولي حقيقي اين موقوفه است سپردند. مشاراليه اورع و ازهد خانواده خود است و در علوم شرعيات از اصول و فروع و فنون ادب، دانشمندي مجرّب است و ديناري از مال وقف را جز به مصرف ماوُقفَ لَه نرساند.» [37]
[1] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، صص 155-154 ؛ براي تفصيل بيشتر ماجرا رك: اليگارشي يا خاندان هاي حكومتگر ايران، حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، تهران، اطلاعات ج 1، صص26-20؛ امينه پاكروان، عباس ميرزا و فتحعلي شاه نبردهاي ده ساله ايران و روس، ترجمه صفيه روحي، تهران، نشر تاريخ ايران، 1376 ، صص 85-80 و 99- 98.
[2] محمد خان داماد فتحعلي شاه بود و پسرش( محمد حسن خان سردار) نيز خواهر محمد شاه را در حباله نكاح داشت. همچنين، دو تن از فرزندان فتحعلي شاه، محمود ميرزا و امام وردي ميرزا، داماد محمد خان بودند. علاوه بر اين، دختر امام وردي( از اين ازدواج) يكي از همسران محمد شاه قاجار بود. نظير اين وصلت با خاندان سلطنت قاجار در دختران محمد حسن خان نيز تكرار شد . رك : سعادت نوري، رجال دوره قاجار، صص 170 و 162.
[3] رك: سعادت نوري، رجال دوره قاجار ، صص 157-155.
[4] رك: عباس اقباس آشتياني، ميرزا تقي خان امير كبير، به اهتمام ايرج افشار، ج3، تهران ، انتشارات توس، 1363، صص 86-85.حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، صص158-157.
[5] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، ص 159 ؛البته مورد اخير، ميتواند تمهيدي مدبرانه به منظور مراقبت و پيشگيري سياسي از توطئه هاي احتمالي او بر ضد شاه و امير باشد.( رجال دوره قاجار، ص 156.)
[6] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، ص 159.
[7] فريدون آدميت، امير كبير و ايران، ص723؛ براي هم پيماني محمد حسن خان با ميرزا آقاخان بر ضد امير، همچنين، رك : اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، رجال، دوره قاجار ، صص68-67.
[8] فريدون آدميت ، امير كبير و ايران، ص730، در مناقاشت لفظي نيز كه پس از قتل امير بين وزارت خارجه روسيه و بريتانيا بر سر نقش عوامل آن دو كشور( ميرزا آقاخان نوري و محمد حسن خان سردار) در قتل امير پيش آمد، شيل نوشت: « هر كس با دربار ايران بستگي و رابطه اي دارد آگاه است كه مادر شاه، محمد حسن خان ايرواني، و فراشباشي سه تن محرك اصلي آن جنايت بوده اند. خيال نمي كنم كه خود سردار هم مشاركتش را درآن عمل انكار نمايد؛ اين حقيقت به همان اندازه كه بر من روشن است ،وزير مختار روس نيز مي داند، وهر كس ديگري نيز آگاه هست... سردار ايرواني تبعه روس به يكي از دوستانم گله كرده ود كه چرا من آشنايي خود را از او بريده ام، و در دفاع خويش گفته بود : حد جرم و مشاركت او در توطئه قتل امير نظام بيشتر از ديگران نيست.» ( همان ، ص 754، نامه شيل به لرد مامزبوري، وزير خارجه انگليس، مورخ 2 اكتبر 1852.)
[9] براي شرح داستان رك: حسين سعادت نوري، رجال، دوره قاجار، صص 159-161 :اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج 4 .خاندان هويدا ،گماشته صهيونيسم و امپرياليسم ،تهران ،رز، 1357،ص 72.
[10] اسماعيل رائين در بهائيت، ص65.
[11] مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج6، ص52.
[12] سفرنامه رضا قلي ميرزا، صص11 و 16.
[13] اليگارشي يا خاندانهاي حكومت گر ايران، ج 4 خاندان هويدا ،گماشته صهيونيسم و امپرياليسم، تهران، رز، 1357 ص61.
[14] براي فتنه خطرناك سالار، رك : عباس اقبال اشتياني، ميرزا تقي خان امير كبير، صص115 به بعد، محمد بني سليم، فتنه سالار در خراسان ونقش بيگانگان درآن» گنجينه اسناد ، سال 9 دفتر 3 و 4 (پاييز و زمستان 1378) به شماره مسلسل 35 و 36 ، صص 23 -20.
[15] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، ص156.
[16] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، ص162.
[17] فريدون آدميت ،امير كبير و ايران ، ص266،به نقل از ناسخ التواريخ.
[18] فريدون آدميت، امير كبير و ايران، ص 764 به نقل از ناسخ التواريخ.
[19] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، ص159.
[20] عباس امانت، قبله عالم، صص 226 و 286 و نيز 326- 325.
[21] عباس امانت ،قبله عالم ، صص 226 و 286 و نيز 326 – 325.
[22] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، ص162.
[23] حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، صص 168 – 167 ، براي شرح ماجراي آن دو رك: عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه ، تهران ،كتابفروشي زوار، 1360 ج 3، صص437-436؛ خان ملك ساساني، يادبودهاي سفارت استانبول، صص 260- 259.
[24] مهدي بامداد ، شرح حال رجال ايران، ج 2، ص244.
[25] خاطرات ممتحن الدوله، زندگينامه ميرزا مهدي خان ممتحن الدوله شقاقي، به كوشش حسينقلي خانشقاقي، ج 2، تهران، فردوسي و نشر فرهنگ، 1362 ، ص 220.
[26] اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج 1، ص 514.
[27] روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص367.
[28] جرج چرچيل ، فرهنگ رجال قاجار، ترجمه غلامحسين ميرزا صالح، ص22.
[29] وقايع الزمان(خاطرات شكاريه)، ص57.
[30] خاطرات و اسناد ... نظام السلطنه مافي، باب اول، صص 48-47.
[31] خاطرات ظل السلطان ، ج 2: سرگذشت مسعودي، به اهتمام و تصحيح حسين خديو جم، تهران، اساطير ، 1368، صص 512 -511.
[32] روزنامه خاطرات عين السلطنه، ج1، ص691.
[33] رك: روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه ،صص 1034-1033.
[34] مراد، علي نقي ميرزا، پسر محمد تقي ميرزا ركن الدوله، است كه در رجب 1309 با پيشكشي ركن الدوله به ناصرالدين شاه ، عنوان عين الملك گرفت. رك: مهدي بامداد ، شرح حال رجال ايران، ج3، ص 316.
[35] روزنامه خاطرات عين السلطنه، ج2، صص1079-1078.
[36] دُم خروس جالبي است. يك زنديق، كه پدرزنش(عبدالحسين كفري) انبياي عظام الهي (شامل حضرت عيسي(ع)) را هجو كرده است، مبلغ هنگفتي ( هفتاد تومان به پول آن روز) را خرج رنگ آميزي درب كليساي آمريكايي ها در تهران نمود؛ با چنين دُم خروسي ، بد نيست در مورد تأثير( پيدا و پنهان) ميسيون هاي تبشيري مقيم ايران درآن روزگار در فرايند استحاله و انحطاط انديشه و شخصيت ميرزا محمود خان ( و احيانا پدر زن وي، عبدالحسين خان كفري) تحقيقي انجام شود، شايد سرنخ هاي ديگري به دست آيد.
[37] مرات الوقايع مظفري، بخش حوادث سال 1316 ،ق، صص 309-308.