×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

پای سخنان پدر-قسمت دوم

شنبه, 15 آبان 1395 19:28 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران: بخش دوم از کتاب پای سخنان پدر محمد جعفر امامی جهت استفاده کاربران گرامی تقدیم میگردد .

آغاز ادعای بابیت

- خوب بابا جون، او کی ادعا کرد؟

- شش ماه پس از فوت سید رشتی جمعی از طلاب شیخی، خسته و کوفته در جستجوی رکن رابع به شیراز رسیدند، از میان آنها ملا حسین بشروئی (از مردم بشرویه خراسان) به سید که در حوزه درس سید رشتی آشنائی پیدا کرده بودند برخورد نمود (8)، به منزل سید باب رفت، و این شب پنجم جمادی الاول 1260 هجری قمری بود.
باب، اشتیاق شدید ملا حسین را در شناختن جانشین سید رشتی یافت لذا خود را باب امام عصر (علیه السلام) به او وانمود کرد. این شب را بهائیان شب مبعث نقطه اولی می دانند و جشن می گیرند و مبدأ تاریخ خود به نام تاریخ بدیع می دانند.
-
بابا جون! ملا حسین هم این ادعا را قبول کرد؟!
-
خیر از او برهان خواست.
-
برهان را ارائه داد؟!
-
بله او همان شب مختصری در تفسیر نخستین آیات سوره یوسف نگاشت که بعدها به وسیله باب تکمیل شد و قیوم الا سماء نام گرفت و به صورت نسخه های خطی موجود است و ملا حسین با دیدن آن، بابیت وی را پذیرفت.
-
آقا جون! چیزهای جالبی است برای آدم سوال ایجاد می کند:
اولاً - چرا طلاب شیخی برای یافتن رکن رابع به شیراز آمدند و در عراق که معدن علم و علماء بود جستجوی فراوان نکردند؟!
ثانیاً - چطور شد که در شیراز سراغ هیچکدام از علماء نرفتند و به سراغ علی محمد آمدند؟ با اینکه علمای بزرگی در آنجا وجود داشتند، مگر رکن رابع فقط در بین شاگردان رشتی وجود داشت؟ اگر اینطور بود چرا خود سید او را معرفی نکرد؟
ثالثاً - چرا ملا حسین با این دلیل بی پایه، بابیت را پذیرفت، نوشتن تفسیر بر آیات قرآن برای هر طلبه ای که مدتی درس خوانده باشد امکان پذیر است، - تازه اگر بخواهد با حساب بنویسد - و اگر این تقید را نداشته باشد افرادی که مختصری از عربی اطلاع داشته باشند می توانند بنویسند.
کسی که می خواهد ادعای بابیت امام عصر را داشته باشد باید نشانه ای بیاورد که از عهده افراد دیگر ساخته نباشد.
-
آقا جون! این کتاب در نزد بهائیان اعتباری دارد؟
-
بله بابا جان، این کتاب طبق نوشته خود حسینعلی بهاء در کتاب ایقان:
اول و اعظم و اکبر جمیع کتب باب است(9).
-
بابا جون این کتاب الان در دست است و می شود مطالعه کرد؟
-
بله، اشراق خاوری در جلد اول کتاب رحیق مختوم صفحه 21 - 24 تمام آن بخش را آورده.
-
اشراق خاوری کیست؟
-
اشراق خاوری یکی از نویسندگان معتبر بهائیت است که نوشته هایش مقبول آنها است.
-
خوب، قسمتی از آن را اگر در اختیار دارید برایم بخوانید.
-
من قسمتی از صفحه 22 کتاب رحیق مختوم را برایت می خوانم. اولاً باید بگویم که این قسمت از تفسیر، سورة الملک نام دارد در آنجا چنین آمده:
الله قد قدران یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علی عبده لیکون حجة الله من عند الذکر علی العالمین بلیغا.
-
منظور از کلمه ذکر چیست؟
-
لقب خود باب است.
-
آیا در دیگر نوشته های بهائیت نیز این مطالب آمده؟
-
بله فاضل مازندرانی در کتاب اسرار الاثار جلد دوم صفحه 11 در توضیح کلمه باب می نویسد:
در اولین کتاب آیات خود یعنی شرح سوره یوسف نداء به عنوان بابیت مرتفع نمود قوله.... اعلموا یا اهل الارض ان الله قد جعل مع الباب بابین من قبل لیعلمکم امره.... وقوله و لقد اخرجها الحجة بقیة الله صاحب الزمان (علیه السلام) علی بابه الذکر(10).
-
منظور از باب و بابین چیست؟
-
منظور از باب اول خودش و از بابین شیخ احمد و سید کاظم است.
-
آقا جون! این عبارت می گوید: او خود را بنده، باب و ذکر امام غائب می دانسته.
-
درست است.
-
پس اینکه او قائم موعود باشد، یا آن شب، شب بعثت او باشد مفهومی پیدا نمی کند؟!
بلی همینطور است راجع به این معنی بعداً صحبت می کنیم عجله نکنید.
البته باید بدانید احتمالاً همین اظهار نزدیکی و قرب به حضرت حجت (علیه السلام) بوده که ملا حسین فریب خورده - اگر تبانی دیگری در کار نبوده - ولی جالب است که برایت عبارتی در همین مورد از عباس افندی نقل کنم، او در کتاب مقاله شخصی سیاح می نویسد.
آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار، و از کلمه بابیت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات، از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پرده عزت است و دارای کلمات بی حصر وحد، به اراده او متحرکم و به حبل ولایش متمسک، و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره یوسف مرقوم نموده در جمیع مواضع خطابه هائی به او کرده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده و از جمله این عبارت است: یا بقیة الله قد فدیت بکلی لک ورضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک.
-
از این مطلب که نقل کردید ارادت و بندگی باب نسبت به امام عصر (علیه السلام) در سال اول به خوبی بر می آید، ولی یک سوال باقی است و آن اینکه مگه شخصی سیاح از عباس افندی است؟
-
بلی عباس افندی تا سن 8 سالگی در ایران بوده و در سال 1303 در خاک عثمانی کتابی در تاریخ باب، آنطور که دلش می خواسته نوشته و برای اغفال خوانندگان، آن را مقاله شخصی سیاح نام نهاده تا خواننده خیال کند شخص بی غرضی سراسر ایران را گردیده و چنین تاریخی را نوشته است.
-
خوب بابا جون از مطلب دور شدیم بعد از اینکه ملا حسین ادعای باب را پذیرفت چه شد؟
-
پس از ملا حسین 17 نفر دیگر از شاگردان سید کاظم که با ملا حسین همدم بودند با بشروئی هم آواز شدند و بابیت علی محمد را پذیرفتند، این عده را حروف حی می نامند.
-
حروف حی دیگر چیه؟
-
بابا جون از این مطلب در ضمن حرفهای باب زیاد است که به حساب ابجد محاسبه می کند و چیز می گوید، چون به حساب ابجد ح 8 است و ی 10 مجموع می شود 18، لذا تعداد کسانی که با بشروئی ایمان آوردند را حروف حی نامید، یا اینکه در جائی دیگر می گوید:
اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله در این جا باب عبارت حروف نبیل به حساب ابجد برابر با حروف محمد است بنابراین علی قبل نبیل یعنی علی محمد و از این قبیل بسیار دارد.
-
آقا جون! آخر معلم ما می گفت: جزو عقائد ما است که حضرت مهدی (علیه السلام) از مکه ظهور می کند، و اعلام ظهور خود را از آنجا می دهد، این آقا که در شیراز بود، چگونه چنین ادعائی را کرد؟
-
بابا جون! اولاً او در آن وقت به خاطر همین جهت نمی گفت من خود امام عصر هستم بلکه می گفت من باب او هستم بعداً بهائیت مدعی شد که علی محمد به حج رفت و دعوت خود را در آنجا آشکار کرد و حتی طی نامه ای به شریف مکه نیز این معنی را ابلاغ نمود.
-
بابا جون! این ادعا درست است؟!
-
خیر در تواریخ اسلامی و جهانی همچو جریانی نقل نشده اگر چنین جریانی بود نقل می شد.
و آنچه این معنی را بعیدتر می کند این است که چنین ادعائی در چنان ازدحامی به سادگی انجام نمی شود کما اینکه دو نفر دیگر پیشتر در آنجا چنین ادعائی کردند و هر دو کشته شدند.
-
آن دو نفر کی بودند؟
-
یکی عبدالله العجمی در سال 1081 و دیگری مهدی البنگالی در سال 1203 (11) بنا بر این یا باب اصلاً حج نرفته و یا ادعای قائمیت نکرده است.
-
آیا می توان شاهدی بر این معنی پیدا کرد؟
-
بلی در کتاب مطالع الانوار فارسی صفحه 82 مطلبی آمده که می تواند اشاره به این معنی باشد.
-
در آنجا چه مطلبی آمده؟
-
در آنجا آمده:
چون باب آهنگ سفر حج نمود به حروف حی دستور داد تا در نقاط گوناگون پراکنده شوند و در همه جا بدون بردن نام و نشان او بگویند که باب موعود با برهان متین ظاهر شده است.
همچنین در صفحه 120 همین کتاب می خوانیم چون باب در مسجد الحرام با میرزا محیط کرمانی شیخی - که رقیبش به شمار می آمد - برخورد نمود خودش را به او باب معرفة الله (رکن رابع یا قریه ظاهر) معرفی کرد.
از این دو مطلب بر می آید که او ادعای قائمیت نکرده وگرنه به شاگردان می گفت: اعلام کنید قائم ظهور کرده و به میرزا محیط می گفت من قائم هستم.
-
آیا شاهدی بر این مطلب هم وجود دارد؟
-
بله مطالعه در رساله بین الحرمین (که می گویند باب آن را در بین راه مکه و مدینه در جواب مشکلات میرزا محیط نوشته) نیز شاهد است زیرا در سراسر این کتاب همه اظهار بندگی نسبت به حضرت حجت روحی فداه است.
-
از عبارت این کتاب چیزی به یاد داری که برایم نقل کنید؟
-
بلی یک قسمت را برایتان از کتاب آئین باب نوشته علی محمد فرهوش (ع ف) بابی از بخش اول رساله بین الحرمین نقل می کنم، در آنجا آمده:
و انه لکتاب قد نزل من لدن بقیة الله امام حق قدیم.... و انه الامام حی عظیم.... انی عبد من بقیة الله.... و اشهد بعد رسول الله فی حکم الولایة.... و اشهد ان اسمائهم فی کتاب الله علی الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و الحسن و محمد مستور.... یا ایها الملا ان اسمعوا بقیة الله من لدن عبده.....
از این عبارت برمی آید که عقیده او در این باب همچون عقائد شیعیان بوده است.
-
آقا جون! اجازه می فرمائید یک سوال بکنم؟
-
بفرمائید.
-
آخر من شنیده ام که در نوشته بهائیها هست که منظور علی محمد از بقیة الله، میرزا حسینعلی بهاء است نه فرزندم امام حسن عسکری (علیه السلام).
-
بله، آنها چنین ادعائی دارند که یک وقت راجع به این معنی هم برایتان صحبت می کنم ولی این ادعای نادرستی است اگر منظورش از بقیة الله، حسینعلی باشد ادعای دیگری خواهد بود که ربطی به حضرت حجت، موعود اسلام ندارد در حالی که نوشته های باب، شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی به خوبی می رساند همه از فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) دم می زدند و رکن رابع یا باب آن حضرت بودند.
-
آقا جون! این قسمت طولانی شد، خوب است نقل کنید که جریان باب بعد از حج چه شد؟
-
طبق نقل کتب خودشان علی محمد در سال 1261 از حجاز به بوشهر بازگشت و به یکی از مریدانش به نام ملا صادق خراسانی نوشت که بایست در اذان نماز جمعه این جمله را بگویند اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله(12) ملا صادق این عمل را انجام داد، این بدعت غوغائی بپا کرد و مردم خواستار تنبیه او شدند حاکم شیراز نظام الدوله حسین خان آجودان باشی ملا صادق را دستگیر کرد او گناه را به گردن سید باب انداخت و آثار او چون سورة الملک را ارائه داد....
نظام الدوله باب را از بوشهر احضار نمود و آنطور که نبیل زرندی در تاریخ خود صفحات 137 تا 141 آورده نقطه اولی را به شیراز آوردند و در مجلس با حضور امام جمعه شیراز مورد بازخواست قرار گرفت، در آغاز بین سید باب و نظام الدوله گفتگوی تندی در گرفت به گونه ای که نظام الدوله دستور داد با یک سیلی جانانه از او پذیرائی کردند ولی امام جمعه واسطه شد و بالاخره درباره ادعایش سوال شد پاسخ داد: من نه وکیل قائم موعود هستم و نه واسطه بین امام غائب و مردم. امام جمعه گفت: همین کافی است.
-
خوب بعد از آن چه پیش آمد؟
-
آقا جون! شما کم حوصله اید اگر صبر می کردید بقیه را تعریف می کردم.
-
باشه بابا تعریف کنید.
-
پس از آن قرار بر این شد که سید باب روز جمعه به مسجد وکیل شیراز برای رفع هیجان عمومی این اقرار را تکرار کند
-
آقا جون! این کار را کرد؟
-
باز هم کم طاقتی کردید.
آری روز جمعه بر فراز منبر با گفتار ذیل ادعای سابق خود را پس گرفت: چنین گفت: لعنت بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند.... لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیر المؤمنین (علیه السلام) و سائر ائمه اطهار بداند.
-
آقا جون! اگر نمی گوئی کم طاقتی کردی باز هم یک سوال دارم؟
-
بفرمائید.
-
بابا عبارت باین روشنی هر بهائی بخواند خیلی می فهمد پس چرا توجه نمیکنند؟
-
اولاً بسیاری از مبلغان بزرگشان پس از برخورد مکرر با این مطالب برگشته و کتابهائی هم بر رد بهائیت نوشته اند.
ثانیاً - بسیاری از آنها کتابهای اصلی نمی خوانند، کتابهای دست بعد را می خوانند در آن کتابها عبارات به گونه ای تغییر داده شده که طرف نمی تواند به مطلب برسد.
-
آقا جون! من چون تصمیم دارم هیچ مطلبی را بدون دلیل نپذیرم می خوام بدونم برای این گفته خود شاهدی هم دارید؟
بلی من هیچوقت بدون شاهد برایتان جمله ای نمی گویم 
-
پس شاهد را برایم بگوئید.
-
بسیار خوب، همین مطلب راجع به بازگشت باب در مسجد وکیل که برایتان از صفحات 137 - 141 تاریخ نبیل نقل کردم را از زبان عباس افندی (عبدالبهاء) از کتاب مقاله شخصی سیاح صفحه 7 بشنوید تا تفاوت مطلب برایتان بیان گردد، او چنین می نویسد:
بر سر منبر نوعی تکلم نمود که سبب سکوت و سکون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گردید و همچه گمان بود که مدعی وساطت فیض از حضرت صاحب الزمان علیه السلام است بعد معلوم و واضح شد که مقصودش بابیت مدینه دیگر است و وساطت فیوضات از شخص دیگر.
ملاحظه می کنید چقدر تفاوت دارد، راستی هیجان مردم برای این بود که سید باب مدعی بابیت از شخصی دیگر یعنی حسینعلی است؟ مردم ناراحت از این بودند که او به دروغ می گفت من باب امام غائب هستم و جانشین سید رشتی که او هم همین معنی را تبلیغ می کرد، وگرنه کسی بیاید و بگوید بنا است کسی ظهور کند و من باب او هستم، مردم درباره اصل آن موعود از او پرس و جو می کنند او کیست و به چه دلیل؟
حالا خوب روشن شد در کتابهای بعد افراد زرنگ عبارت را چگونه تنظیم می کنند که خواننده نتواند حق را پیدا کند؟
-
بلی، ولی سوال دیگری پیش آمد و آن اینکه آیا این گفته مقاله شخصی سیاح هیچ دلیلی دارد؟ که مثلاً علی محمد، باب حسینعلی باشد؟!
-
خیر، نوشته های خود باب گواه کذب این معنی است.
-
می شود شاهدی در این باره ارائه دهید؟
-
بلی، می شود ولی خسته شده ام، تو هم که رحم نمی کنی.
-
باشد، خستگی را که انداختی این شاهد را بگو.
-
قبول است.
-
آقا جون دیدی چه شد؟!
-
خیر چه شده؟!
-
برایتان میهمان آمده، چند نفر، خیلی زیاد.
-
خوب، قدمشان بر چشم، خیر مقدم، میهمان هدیه خداست.
میهمان هدیه خداست؟
-
بله بابا، از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده که فرمود: خداوند هر کسی را دوست داشته باشد برای او هدیه ای می فرستد.
پرسیدند: چه هدیه ای؟ فرمود: میهمان، میهمان روزی خود را به همراه دارد و هنگام رفتن موجب ریزش گناهان میزبان می شود.
علاوه در زندگی پیشوایان ما است که اگر سه روز می گذشت و میهمان نداشتند ناراحت می شدند.
-
عجب من نمی دانستم میهمان اینقدر عزیز و محترم است.
-
بلی بابا اینکه معروف است پیغمبر ما حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اکرموا الضیف و لو کان کافرا: مهمان اگر چه کافر هم باشد احترام کنید، این مقام بلند میهمان را می رساند.
-
بابا! من هم اصلا از آمدن میهان ناراحت نیستم زیرا وقتی میهمان می آید شما به خاطر او خیلی چیزها می خرید و غذاهای بهتری می گوئید درست کنند که من خیلی دوست دارم هه هه.
-
بلی بابا ما دستور داریم باید تا سه روز از مهمان پذیرائی کرده و از بهترین غذاهائی که در امکان است، برایش فراهم نمود، پس شما هم که میهمان را به خاطر این چیزها دوست می دارید چرا ناراحت شدید؟
بخاطر اینکه دیگر نمی توانید برایم قصه بگوئید.
انشاء الله.... پس از رفتن میهمان باز هم برایت قصه می گویم حالا برو برای میهمانها چای ببر تا من خدمتشان برسم.
-
خوب بابا جون میهمانها به سلامت رفتند ولی دو تا سوال در مورد میهمان برایم پیش آمده، بپرسم؟
-
بپرس.
-
اول اینکه چرا وقتی خواستم ساکهای میهمانها را ببرم در ماشین بگذارم، نگذاشتی؟ و همچنین نگذاشتی کفشهایشان را جفت کنیم؟ و دیگر اینکه چطور هدیه براشان خریدی مگر نه این است که هر کس جائی رفت باید هدیه ببرد؟
-
اما جواب سوالتان: ما از ائمه و پیشوایان (علیه السلام) دستور داریم که میهمان را در رفتن کمک نکنیم و خود ائمه ما علیم السلام چنین بودند، و همچنین خود آنها هنگامی که میهمانها می خواستند بروند هدیه به آنها می دادند، ما هم در پیروی از آنها این عمل را انجام می دهیم.
-
بسیار خوب، حالا برگردیم به داستان بهائیت و جواب سوالی که سه روز قبل کردم.
-
آن سوال چه بود؟
-
شما گفتید در مقاله شخصی سیاح طوری عبارت را در مورد بازگشت باب از ادعای خود در مسجد وکیل تنظیم کرده که انسان وقتی بخواند نمی تواند به واقع برسد او گفته بود که بعداً روشن شده منظور باب بابیت از مدینه دیگر یعنی حسینعلی است، من از شما سوال کردم: آیا شاهدی هست که این گفته نادرست است؟ گفتید: بلی، حالا شاهد آن را از شما می خواهم.
-
شاهد نادرستی، این گفته در سخنان خود باب است، آثار باب تا اواخر سال 1264 بخوبی گواه است که او خود را نائب و باب حضرت حجة بن الحسن العسکری (علیه السلام) می دانسته، برای نمونه فرازهائی از ابلاغیه الف که پس از جریان مسجد وکیل در سالهای 1261 نگاشته و بخشی از آن در صفحات 179 تا 182 جلد اول اسرار الاثار آمده برایت نقل می کنم در آنجا می خوانیم:
و قالوا انه ادعی الولایة و اختیها قتلهم الله بما افتروا.... ان بعض الناس قد افتروا علی کلمة الباییة المنصوصة وادعوا الرؤیة لنفسی لعنهم الله بما افتروا ما کان لبقیة الله صاحب الزمان بعد الابواب الا ربعة باب منصوص ولا نائب مخصوص و من ادعی الرویة بدون بینة فرض علی الکل بان یکذبوه و یقتلوه اللهم انی اشهدک بانی ما ادعیت رویة حجتک الحق ولا باییة نفسه بنص من قبل.... و اشهد ان الیوم کان حجتک محمد بن الحسن صلواتک علیه.....
-
بابا جون! اینکه من درست نفهمیدم.
-
صبر کن برایت ترجمه می کنم، ترجمه این عبارت چنین است:
گفته اند که ادعای ولایت کرده، خدا آنها را بکشد با این افترائی که بسته اند... بعضی از مردم به من افترا زده اند که من ادعای بابیت منصوصی کرده ام و ادعای رویت آن حضرت را نموده ام خدا آنها را لعنت کند به واسطه این افترائی که زده اند. بقیة الله صاحب الزمان بعد از آن چهار باب (عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح و علی بن محمد سیمری) باب منصوص و نائب مخصوصی نداشته و کسی که ادعای رویت آن حضرت را بدون بینه کند بر همه مردم واجب است که تکذیبش کنند و او را بکشند خدایا من تو را گواه می گیرم که ادعای روئیت حجت بر حق تو و بابیت منصوص او را نکرده ام.... و گواهی می دهم که امروز حجت تو بر مردم محمد بن الحسن صلواتک علیه است.
ملاحظه می کنید که در اینجا می گوید: من ادعای بابیت منصوصی نکرده ام، مفهومش آن است که ادعای بابیت عام به عنوان باب رابع نموده ام.
و با توجه به اینکه سید باب گواهی می دهد که حجت خدا بر مردم حضرت حجة بن الحسن است سخنی برای بعثت و ظهور و امثال آن نمی ماند او معترف است که حجت بر حق، صاحب الزمان است و ظهور دیگری نیست.
-
خوب طول نکشید حالا برایم بگوئید که پس از بازگشت باب از مسجد وکیل چه شد؟
-
باب پس از مسجد وکیل تحت مراقبت حکومت قرار گرفت و از ملاقاتهای عمومی ممنوع شد ولی پنهانی پیروانی پیروانش را تبلیغ می کرد(13).
اواسط سال 1262 بیماری سخت شیراز را فرا گرفت که در اثر آن متمکنان فرار کردند، آشفتگی عجیبی پدید آمد، سید هم به یاری مریدان خود از شیراز به اصفهان گریخت.
داستان باب در اصفهان شنیدنی و دقت کردنی است، چه داستانی پیچیده دارد.

باب و حاکم اصفهان

- لطفاً داستان باب در اصفهان را برایم نقل کنید و اگر پیچیده است واضحتر توضیح دهید.
-
بلی داستان اقامت باب در اصفهان سوالاتی در ذهن پدید می آورد که بلا جواب می ماند:
بنابر تواریخ بهائیت چون میرزا علی محمد در نیمه دوم سال 1262 ترسان و گریزان عازم اصفهان شد (14) در بین راه نامه ای به حاکم اصفهان منوچهر خان معتمد الدوله از مردم گرجستان روس و از عناصر متنفذ دربار قاجار، نوشت تا خانه ای برایش مهیا کند، منوچهر خان با دیدن نامه به سلطان العلماء امام جمعه شهر فرمان داد تا منزلش را برای سکونت و پذیرائی باب آماده نماید و برادرش را تا بیرون دروازه به پیشباز بفرستد(15).
نخستین سوال همینجا است: مگر نه این است که سید باب مطرود 8 حکومت و تحت مراقبت بوده پس چه آشنائی با حاکم اصفهان داشته که نامه اش اینگونه موثر بوده؟ چرا امام جمعه باید میزبان باشد؟ چرا پیشواز برود؟ آخر از کسی که ادعائی بر ضد عقیده مردم می کند و آن همه غوغا بپا کرده و تحت مراقبت و فراری است فرماندار شهری دیگر اینگونه پذیرائی می کند؟! خلاصه روشن نیست روابطی دوستانه داشته یا سفارشی از مقامی رفیع در این باب به حاکم اصفهان رسیده؟!
البته شوقی در کتاب قرن بدیع جلد 1 صفحه 110 (16) می نویسد: معتمد شخصی نامسلمان و ارمنی نسب بوده و سوابقی هم با سید باب نداشته.
اگر این سخن درست باشد باید به مطلب دوم اندیشید و اینجاست که بهائیت در پاسخ سوال به بن بست کشیده می شود.
ولی برای محققان و پژوهشگران که با تاریخ سیاسی ایران در آن ایام آشنائی داشته باشند شاید پاسخ چندان پیچیده نباشد زیرا منوچهر خان گرجی بنابر وحدت آب و خاک و عقیده و آداب به کشور روسیه تزاری تعلق داشته و احتمال دارد که آن دولت بهیه سفارشی در مورد علی محمد به حاکم اصفهان کرده باشد (تعاریفی که روسای بهئی از دولت تزار روسی کرده اند القابی که به آن داده اند نیز اشاره ای به این معانی دارد که بعداً در این باره صحبت می کنیم).
-
خوب بابا، بالاخره سید وارد خانه امام جمعه شد یا نه؟
-
بلی، گویند وارد بر امام جمعه شد و شبی به خواست او تفسیری بر سوره والعصر نوشت که مورد پسند میزبان واقع شد، خبر به حاکم رسید او نیز با اشتیاق به دیدارش شتافت.
-
آقا جون ببخشید در آن تفسیر چه نوشته بود؟
-
در آن تفسیر بیشتر داعیه بابیت دارد.
-
خوب، بقیه جریان را بفرمائید؟
-
گفته اند: در مجلس تنی چند از علماء بودند منوچهر خان از ایشان تمنا کرد تا برایش نبوت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را اثبات کند و چون از پاسخ فروماندند... ؟؟ میرزا علی محمد رساله ای در این باره نوشت به نام نبوت خاصه، معتمد الدوله تحت تاثیر واقع شد و به دیانت اسلام گروید (17) و به صدای بلند اعتراف نمود که تا آن زمان به دین اسلام ایمان قلبی نداشته است این را تلخیص تاریخ نبیل در صفحه 193 آورده است.
این قسمت از تاریخ نیز جالب و سوال انگیز است و آن اینکه آقای منوچهر خان و حاکم که اکنون چنین اعتراضی می کند یا راست گفته یا دروغ، اگر راست گفته باشد مفهومش آن است که منافقانه وارد دستگاه حکومتی شده تا به نفع دولت تزار روسیه کاری صورت دهد، زیرا در آن دوران غیر مسلمان را والی مسلمین نمی کردند، و اگر دروغ گفته، مفهومش آن است که می خواسته سید باب را به بازی بگیرد و او را بزرگ جلوه دهد و این نمی تواند بدون دلیل باشد؛ زیرا بزرگ ساختن سید باب می بایست در نقطه ای به نفع حاکم یا اولیای او باشد وگرنه عمل و سخن بی معنی است ولی از رفتار بعد منوچهر خان با سید باب می توان دریافت که این طبق دستور مخصوص و طی نقشه حساب شده ای انجام گرفته است.
-
آقا جون یک سوال دارم.
-
بفرمائید.
-
شما گفتید در آن دوران غیر مسلمان حاکم و والی نمی شد، یعنی چه؟
-
بله بطور کلی بدانید که از نظر آئین اسلام نباید غیر مسلمان بالا دست مسلمان باشد و مسلمان زیر دست، این دستور حتی در مراحل پائین هم هست تا چه رسد به حکومت یعنی حتی نمی شود یک غیر مسلمان وکیل مسلمانی شود که مسلمان دیگری را به محاکمه و دادگاه بکشد همین اندازه تسلط غیر مسلمان بر مسلمان جائز نیست و چنین وکالتی باطل نیست، زیرا قرآن با صراحت می فرماید:
لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلاً:
خداوند قانون تسلط کفار بر مؤمنان را جعل نکرده است(18).
-
بابا جون! مطلب عجیبی است پس این فسلطینیان که تحت تسلط اسرائیل غاصب هستند و آن مسلمانان دیگر که تحت تسلط حکومتهای کفر هستند چطور؟
-
وظیفه همه مسلمانان است که قیام کنند و آنها را از زیر سلطه کفر خارج سازند یعنی وظیفه خودشان در مرحله اول است که بپا خیزند و وظیفه مسلمین طرفداری و پشتیبانی و نجات آنها است.
-
خوب، بعد چه شد؟
-
به دنبال این جریان منوچر خان علناً به تبلیغ و ترویج و حمایت خود از باب پرداخت، جریان بر مردم اصفهان گران آمد از فرماندار نومید و به محمد شاه شکایت بردند، محمد شاه دستور داد علی محمد به تهران فرستاده شود، حاکم برای اسکات و اغفال مردم سید را با گروهی به طرف پایتخت روانه کرد و شبانه در خفا به عمارت سرپوشیده خود برگردانید(19).
این هم از آن موارد سوال برانگیز است که حاکم چه اصراری در حفظ سید داشته و چرا از فرمان حکومت مرکزی تمرد نموده با چه جرئتی و پشتوانه چه مقامی؟ آیا امکان دارد بدون پشتیبانی یک قدرت، چنین کاری انجام گیرد؟ آخر چرا؟ برای کی؟! مگر سید باب چه کاره است؟! مگر چه عملی برای آنها می تواند انجام دهد؟ 
و باز هم خدمات گرانبهاتری نسبت به سید انجام شده که سوالات را بیشتر می کند؟
-
بفرمائید آن خدمات چه بوده؟
-
ضمن توضیح این جریان روشن می شود، بالاخره سید در قصر مخصوص حاکم مورد پذیرائی واقع شد و برای اینکه بر او بد نگذرد دوشیزه زیبائی به ازدواج او درآورد(20) (21).
هر شب نفراتی از یار و اغیار به عمارت سرپوشیده می آمدند و گفتارش را می شنیدند و به بابیت او تبلیغ می شدند(22).
راستی سید چه ویژگی داشت که حاکم متمرد از حکومت مرکزی اینقدر مواظب بود بر او خوش بگذرد و احساس ناراحتی نکند. ولی باز مسئله به همینجا ختم نمی شود.
-
یعنی محبت و خدمت از این بیشتر هم نسبت به او انجام گرفته؟
-
بلی وعده هائی که منوچهر خان به او می داده خود دقت بسیار دارد.
-
چه وعده هائی؟
-
گاهی به او پیشنهاد می کرده چهل میلیون فرانک ثروت خود را در اختیارش بگذارد(23).
زمانی وعده می داده که میرزا آقاسی را از صدارت اندازد و محمد شاه را به پیروی از آئین او وا دارد و خواهر شاه هم برایش خواستگاری کند و هزینه عروسی را هم خود متحمل شود، شاهان جهان را مطیع او گرداند و علماء و روحانیون دینی را از روی زمین بردارد (24) و اگر شاه نپذیرد به زور متوسل شود و تا دو سال می تواند با دولت قاجار بجنگد(25).
آری، جالب است بیندیشیم چرا معتمد الدوله چنین وعده هائی می دهد، و چرا این همه پشتیبانی حاضر است بکند؟ راست می گفته یا دروغ؟ اگر راست می گفته با کدام قدرت؟ و اگر دروغ می گفته چرا؟ لابد می خواسته که سید باب در ادعای خود سست نشود و دیگر مثل مسجد وکیل شیراز دسته گل آب ندهد، فوراً برگردد.
آخر سید که هنوز داعیه ای جز نیابت از حضرت ولی عصر (علیه السلام) نداشته و به آئینی جز اسلام معتقد نبوده، پس چرا علماء دینی از روی زمین برداشته شوند؟ محمد شاه هم که مسلمان بوده چرا شاه به آئین او خوانده شود؟ قشونکشی برای چه؟ عروسی با خواهر شاه چرا؟ مگر این زیبا رو نتوانسته آنچنان که باید او را بسازد و به راهی که می خواهد برده شود، تشویقش کند؟ بلی فرزندم این تاریخ بسیار سوالات را در ذهن بوجود می آورد که باید برای یافتن پاسخ دقت نمود.
-
خوب بابا جون بعد چه شد؟
-
بعد واقعه جالبی به وجود آمد که حیله حاکم اصفهان فاش شد.
-
چه شد؟
-
چند ماهی نگذشت که منوچهر خان درگذشت یعنی عزرائیل دست به کار شد و راز سکونت سید باب در خانه حاکم اصفهان آشکار گشت! لذا به فرمان میرزا آقاسی گرگین خان برادرزاده منوچهر خان نائب الحکومة، سید باب را به طرف تهران روانه ساخت، در نزدیکی تهران (قریه کلین) فرمان دیگری به ماموران رسید که او را به آذربایجان برده و در قلعه ماکو زندان کنند این جریان در اواسط سال 1263 اتفاق افتاد، کمتر از یک سال باب در ماکو زندان بود ولی پیروانش با دادن رشوه به دیدن او می رفتند و نامه و پیغام رد و بدل می کردند(26).
ما اکنون پا به پای باب پیش آمدیم ولی در بیرون این جریان، طرفداران و کاگردانان واقعی به سرعت تلاش می کردند که آنچه پی ریزی شده قوت بگیرد و این نهال به بار بنشیند، پیروان باب به بابیه معروف شدند.
-
آقا جون! پس، از جریاناتی که در خارج از معرکه شخص باب می گذشت هم برایم بگوئید؟
-
باشد، آن هم جالب و شنیدنی است ولی اگر بخواهم این وقایع را نقل کنم همان ضرب المثل معروف می شود: مثنوی هفتاد من 
-
قسمتهای مهمش را برایم بگوئید.
-
باشد، از مهمترین وقایع این ایام یعنی ایامی که باب در زندان بود تعرض و کشتاری بود که به رهبری قرة العین و حسینعلی بهاء و میرزا صالح معروف به ملا عبدالله بوجود آمد.
-
بابا! مرا با دو نام آشنا کردید اینها کی بودند؟
-
مگر شما اصل سوالتان این نبود که بهائیت چگونه پیدا شده؟
-
چرا!
-
خوب مگر سر سلسله بهائیان میرزا حسینعلی معروف به بهاء الله نیست؟
-
چرا!
-
خوب پس سرنخهایی این رشته دارد پیدا می شود.

قرة العین را بشناسید

- پس بفرمائید قرة العین که بود؟ چطور وارد ماجرا شد؟ و از کجا؟
-
صبر کن، ماجرا را که شرح دادم او را خواهی شناخت اگر بخواهی بهتر به جریان برسی باید باز هم سر نخ داستان را از شیخ احمد احسائی شروع کنم تا روشنتر شود.
-
باشد از هر کجا صلاح می دانید.
-
پس بدان که شیخ احمد احسائی سفری به ایران آمد و به تعدادی از شهرهای ایران سفر کرد و سرانجام به عراق رفت و از آنجا به مدینه و در همانجا در گذشت، شیخ ضمن مسافرتش با ملا محمد تقی قزوینی که بعداً به شهید ثالث معروف شد برخورد بحثی داشت، در ضمن بحث برای مرحوم قزوینی روشن شد که عقائد شیخ، با اسلام سازگار نیست لذا او را تکفیر کرد تا مسلمانان فریب عقائدش را نخورند، و بعدها علمای شیعه سید کاظم رشتی را نیز تکفیر کردند و عقائد شیخیه افراطی شناخته شد.
پس از در گذشت سید رشتی جانشینان او از جمله باب نیز گرفتار ممانعت و مخالفت شهید ثالث شدند.
شهید ثالث (ملا محمد تقی) دو برادر دیگر داشت به نامهای ملا صالح قزوینی و ملا محمد علی برقانی اولی راجع به شیخیه ساکت بود و دومی از شیخیها دفاع می کرد. ملا صالح دختری ماهرو و پریچهر به نام زرین تاج داشت که بعدها به قرة العین و طاهره مشهور شد (27) این دختر در خانه پدر مقداری از علوم و فنون آموخته بود و با بیان رسای خود در جاهای لازم بکار می برد، زرین تاج به ازدواج پسر عمویش (شهید ثالث) ملا محمد در آمد ولی در اثر تبلیغات میرزا جواد ولیانی و عمویش ملا محمد علی در مسلک مریدان شیخ و سید در آمد، لذا شوهر و فرزندانش را رها نمود و به عتبات رفت تا در درس سید کاظم رشتی شرکت کند.
او تا زمانی که سید کاظم در گذشت در آنجا بود و پس از در گذشت او با مدد همسر سید، مجلسی آراست و در آن پیرامون عقائد شیخیه و آراء ویژه خود سخن می راند و در مجلس درس روبنده از رخسار خوروش و خال دلکش برمی گرفت (28) و با چهره ای سیمین و لبخندی نمکین به تدریس می پرداخت و مباحث دشوار را با قصائد دلربا می آمیخت لذا برخی از شیخیان به او سر سپردند مانند سید محمد گلپایگانی که جوانی رعنا و دارای وجاهت و جمال بود و زرین تاج او را لقب فتی الملیح داد (29)، میرزا صالح شیرازی نیز یکی از این مریدان سینه چاک بود که ایشان را قرتیه می خواندند(30).
زرین تاج و یارانش با شنیدن ندای بابیت میرزا علی محمد به او گرویدند پس از چند سال به ایران بازگشتند و به قزوین رفتند....
در آن زمان نیز شهید ثالث و پسرش سخت با شیخیگری و بابیگری مخالفت می کردند، طاهره به محض ورود به قزوین دستور داد همه بابیان به جز چند نفر از قزوین خارج شوند و اعلام کرد که فتنه و آشوبی در پیش است؛ این مطلب را در کتاب کشف الغطاء صفحات 106 و 107 و ظهور الحق صفحه 324 و کواکب جلد یک صفحه 120 می توانید مطالعه کنید.
دو هفته پس از این دستور، طبق نوشته تاریخ نبیل صفحه 269 در سپیده دمی که ملا محمد تقی در مسجد مشغول عبادت بود میرزا صالح با همکاری پنهانی دیگران به بالین وی آمد و هنگامی که سر از سجده برداشت با ضرب نیزه و خنجر آن عالم ربانی را به شهادت رساند و گریخت.
-
آه، چرا؟ چرا ناجوانمردانه؟ آه مانند امام علی (علیه السلام)، خوب بعد چه شد؟ قاتل را گرفتند یا خیر؟
-
آری قاتل و همدستانش و محرکین دستگیر شدند و با اینکه شهید، قاتل را بخشید ولی حکومت به لحاظ افکار عمومی آنها را روانه تهران نمود و قرة العین را در قزوین تحت نظر قرار داد.
اینجا دیگر نوبت حسینعلی شد که دست به کار شود، او با آشنائی که در رده های بالا داشت و انعامهائی که به زندانبانها داد وسائل گریز آنها را فراهم ساخت، میرزا صالح را که فرار دادند کلانتر متوجه شد حسینعلی را نیز به اتهام دخالت و شراکت در این جنایت دستگیر و به زندان انداخت (31) اما آشنایان او همچون آقاخان نوری و برادرش جعفر قلی خان وساطت کرده آزادش ساختند (32)، دخالت با بیان و به ویژه این حضرات در شهادت آن بزرگوار آنچنان آشکار و هویدا است که مورخان بهائی نتوانسته اند منکر شوند مثلاً فاضل مازندرانی در صفحه 389 تاریخش ضمن بیان اماکن قزوین می نویسد: و مسجد حاجی که در آنجا به دست بابیه کشته شد.
-
آقا جان داشتید تعریف می کردید که قرة العین و میرزا حسینعلی بهاء چگونه وارد صحنه شدند، فراموشتان نشود.
-
خیر بابا، اتفاقاً همان مطلب را دارم تعقیب می کنم، میرزا حسینعلی پس از آن برای فرار قرة العین از قزوین اقدام کرد، قرة العین پس از فرار از قزوین یکسره به تهران آمد و وارد خانه میرزا حسینعلی شد (33) و از اینجا بین آنها اراداتی تام حاصل شد (34) البته اینجا ارادات بین آنها آشکار است ولی آنچه پنهان بوده در تاریخ نیامده. و از اینجا به بعد قضایای شرم آورتری حادث گردید که اگر فرصت شد در آینده برایتان خواهم گفت.
-
آقا جون معذرت می خوام اجازه می دهی یک خواهش بکنم؟
-
بفرمائید!
-
برایم تعریف کنید که در این اوقات علی محمد در زندان چه می کرد و چه ادعاهائی داشت؟!
-
باشد، فعلاً بنده در اختیار شما هستم هر چه بخواهید تعریف می کنم گاهی از حسینعلی می پرسید، گاهی از طاهره و گاهی از سید باب هر کجا شما بخواهید توضیح می دهم.
آنچه از آثار علی محمد در ماکو به دست می آید این است که او در آن زمان نیز همچنان داعیه بابیت را داشته و خود را بنده و مطیع فرمان حضرت حجت (علیه السلام) می خوانده اگر چه روز به روز خود و مریدانش مقامات عالیتر و درجات رفیع تری قائل می شده است.
-
بابا جون معذرت می خواهم برای این گفته نیز شاهدی داری؟
-
بلی در صفحات 13 - 16 کتاب ظهور الحق بخشی از رساله ای از سید باب نقل شده که در ماکو در تاریخ جمادی الاولی سال 1263 نوشته، در صفحه 14، این فراز از آن رساله چنین نقل شده: حیث اشار الحجة (علیه السلام) فی دعاثه فی شهر رجب المرجب و بمقاماتک التی.... (35)؛ از این عبارت بر می آید که او فرزند امام عسکری را حجت خود می دانسته.
همچنین بنا به نوشته شوقی در پاورقی صفحه 199 مطالع الانوار عربی، سید باب در آغاز سال 1264 از ماکو نامه ای به محمد شاه نوشته که بخشی از آن را در همینجا و همچنین در صفحات 581 - 585 جلد اول رحیق مختوم آمده که شاهد گفته ما است.
-
می شود عبارات آنجا را نقل کنید تا روشنتر بفهمم؟!
-
بلی، عبارات ذیل از آنجا است:
... خدا را شاهد می گیرم به اینکه وحدانیت او و نبوت حبیب او و ولایت خلفای رسول او ظاهر نمی شود مگر به مرآت چهارم (یعنی رکن رابع) که پرتوی از سه مرآت قبلی است و خدا مرا از طینتی پاک آفرید و به این مقام رسانید....
و من تو را به این مطلب آشنا می کنم برای اینکه از فرمان مولای بزرگوارت حضرت بقیة الله سرپیچی نکرده باشد....
به جان خودم اگر اطاعت فرمان حجة الله که روح من و دیگر موجودات فدایش باد واجب نبود هر آینه تو را به این گفتار آگاه نمی ساختم...
بنا بر روایات نوری که در عصر موسی بر کوه تایید نور یکی از شیعیان علی بود و به خدا سوگند که آن نور نور من بود.
از این عبارات که به شاه نوشته کاملاً بر می آید که باب خود را شیعه علی و رکن رابع و مطیع حضرت ولی عصر می دانسته.

 

پی نوشت:

8) کواکب الدریه جلد 1 صفحه 39.
9) ایقان صفحه 180 چاپ مصر.
10) عبارت اخیر از صحیفه مخزونه باب، نقل شده که از آثار سال 1260 است.
11) منتقم حقیقی تالیف عمادزاده.
12) این دستور ضمن رساله فضائل سبعه به وی داده شد تلخیص تاریخ نبیل صفحه 130.
13) کواکب جلد 1 صفحه 25 و53.
14) کواکب جلد 1 صفحه 104.
15) تلخیص تاریخ نبیل صفحه 190.
16) اصل این کتاب به زبان انگلیسی است توسط نصرالله مودت به فارسی ترجمه شده و با تصویب محفل ملی ایران توسط لجنه مربوطه در چهار جلد منتشر گردیده، جلد دوم آن سه بار و دیگر مجلدات فقط یک بار چاپ شده است.
17) قرن بدیع جلد 1 صفحه 110.
18) سوره نساء آیه 141.
19) مطالع الانوار فارسی صفحه 200.
20) پاورقی صفحه 104 کتاب بهاء الله نوشته محمد علی فیض که توسط مؤسسه مطبوعات امری منتشر شده صفحه 105 بخش 3 ظهور الحق.
21) همسر اول باب در شیراز مانده بود و این دومین همسر اوست گوسا خیلی جذاب بوده زیرا سالیانی پس از مرگ نقطه اولی مریدانش در وصل او طمع بسته بودند.
22) کواکب جلد 1 صفحه 57.
23) قرن بدیع جلد 1 صفحه 114.
24) مطالع الانوار فارسی صفحه 201 و 202 و مطالع الانوار عربی صفحه 167.
25) کتاب ظهور الحق صفحه 93.
26) تلخیص تاریخ نبیل صفحات 233، 234 و 242 و کشف الغطاء صفحه 191 و کواکب جلد 1 صفحه 90.
27) قرن بدیع یکم صفحه 325 و قرن بدیع 2 صفحه 37 چاپ اول و دوم.
28) کشف الغطاء صفحه 96 و کواکب جلد 110 و 111 و تذکره شعرای بهائی جلد 3 صفحه 75.
29) مطالع الانوار فارسی صفحه 265.
30) کواکب جلد 1 صفحه 63 و 64؛ ظهور الحق صفحه 316؛ کشف الغطاء صفحه 95.
31) طبق نوشته تذکرة الوفاء نوشته عباس افندی صفحه 303 و تاریخ نبیل صفحه 271: میرزا صالح پس از فرار در خانه رضاخان ترکمان پنهان شد و سپس با همدستی او به مازندران رفت و در جریان نبرد طبرسی به سزای خود رسید.
32) بهاء الله صفحه 31 - 34؛ تلخیص تاریخ نبیل صفحه 272 و 273 و تذکره شعرای بهائی جلد 3 صفحه 91 و 92.
33) مطالع الانوار فارسی صفحه 282 - 284 و تذکرة الوفاء صفحه 305.
34) کواکب جلد یک صفحه 125.
35) این دعا در ضمن توقیعی از ناحیه حضرت حجة بن الحسن العسکری ارواحنا فداء به نائب دوم جناب محمدبن عثمان رسیده، و در کتب ادعیه مانند مفاتیح الجنان نیز مندرج است.

ادامه دارد...

 

 

خواندن 1608 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی