×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

آنان که به دامن اسلام برگشتند قسمت دوم

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران:به نقل از فرقه نیوز:

پدران، مادران، جوانان و عزيزان بهائي

 برايتان «موفقيت» در راهيابي و «سلامت» در روح و جسم آرزو مي كنم. شما در هر سطحي از بهائيت كه هستيد مرا خوب مي شناسيد: اگر در كلاس هاي درس اخلاق شركت كرده ايد، مرا در پست سرپرستي و تدريس كلاس هاي يازدهم و دوازدهم نواحي مختلف طهران، به خصوص ناحيه پنج و دوازده ديده ايد. اگر در سطح بالاتري به كلاس درس «نظر اجمالي» آمده باشيد، آنجا نيز مرا كه از طرف لجنه ي تزييد معلومات امري به سرپرستي منصوب بوده ام، ديده ايد. اگر از مبلغان سرشناس بهائي هستيد، كه خيلي خوب تر و بيشتر مرا مي شناسيد، زيرا كه سال ها در جلسات مبلغين كه از طرف لجنه ي نشر نفحات الله تاسيس شده بود، با هم نشست و برخاست و بحث و مشورت داشته ايم. اگر بهائي علاقه مند به تبليغ هستيد، حتما بارها به بيوت تبليغي من، مبتدي [1] آورده و بعدها از من به خاطرارشاد او سپاسگزاري كرده ايد.

اگر صاحب تأليفي در بهائيت هستيد و با علاقه به ادبيات، ارتباط تشكيلاتي با لجنه ي تزييد معلومات امري داريد، حتما مرا در جلسات انجمن ادبي، كه اولين جلسه ي آن در شانزدهم تير ماه سال 41 [13] تشكيل شد، ديده و در بحث هاي اين انجمن با من آشنا شده ايد. اگر شهرستاني هستيد، مرا خيلي خوب مي شناسيد. لااقل به خاطر پذيرايي هاي گرم و صميمانه اي كه از من در شهرهايي چون يزد، اصفهان، كرمان، رضائيه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، مازندران، دشت گرگان و غيره به عمل آورده، با من آشنايي داشته و به جهت مأموريت هاي تبليغي ام به آن سامان مرا خوب مي شناسيد.

من: اديب مسعودي، مبلغ معروف و سرشناس جامعه ي بهائي، همنشين و مباحث مبلغيني چون «عباس علوي»، «محمدعلي فيض»، «فنا ناپذير»، «اشراق خاوري» و... اينك با شما سخن مي گويم.

لابد مي خواهيد بپرسيد كه اگرتو اديب مسعودي هستي، پس چرا آغاز نامه ات تحيت بهائي ندارد؟ چرا الله ابهي نگفتي و چرا ما بندگان جمال قدم [حسينعلي بهاء] را «احباء الله» و «اماء الرحمن» نخواندي؟ آري من اديب مسعودي، همان كه محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جليل»، «ناشر نفحات الله»، «يار موافق و روحاني» و ده ها نظير آن ياد كرده - كه مي توانيد نمونه هايي از آن را در لابه لاي همين يادداشت كوتاه ببينيد. اكنون با شما مشفقانه به سخن نوشته و اميدوارم در حاصل نهايي عقايدم كه پس از رنج ها و مشكلات طاقت فرسا فراهم آمده، بينديشيد!

من باتمامي سوابق درخشان امري و با چهره اي سرشناس در ميان بهائيان ايران، اينك صريحا اعلام مي كنم كه: «پشيمانم و برگذشته ي خويش سخت متأسف». خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اينكه سالياني دراز از عمر را بهائي بوده ام، از اينكه به خاطر بهائيت، حقايق ارزنده اي در اين جهان را زيرپا گذاشته ام، پشيمانم. و خوشحالم از اينكه سرانجام به چنين حقايق گران بهايي ايمان آورده ام كه: آخرين پيامبر خدا حضرت محمد (ص) است و جامه ي رسالت پس از او، بر قامت ديگري برازنده نيست. كه كتاب خدا «قرآن كريم» تنها كتاب آسماني است كه پيروي آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان مي آورد، كه ولي خدا، زاده ي پاك ائمه ي هدي حضرت مهدي عليه السلام است كه دنيا چشم براه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نمايد.

و تو اي دوست عزيزي كه اين نوشته را مي خواني، به خود آي و بينديش كه: چه چيز مرا دگرگون كرده؟ چه چيز مرا در هنگامه ي افول زندگي بر آن داشته تا به راه ديگري گام نهم؟ چه چيز به من قدرت داده تا تمامي خطرات اين دگرگوني فكري را بر خود پذيرا شوم؟ آيا «پول»، «شهرت» و يا «مقام»؟... كدام يك؟!

من اگر در جستجوي مال و منال بودم، اگر در پي عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوكت و شكوه بودم، و خلاصه اگر هر چه مي خواستم، بهائيت به خاطر خدمات ارزنده ام برايم مي كرد! اما من تشنه ي چيز ديگري بودم كه «حقيقت» نام داشت؛ حقيقتي با تمام شكوه و جلال.

ابتدا گمانم چنان بود كه بهائيت، توان راهبري را خواهد داشت. سال ها مخلصانه زحمتكشيدم، به عنوان «احساس وظيفه» تبليغ بهائيت را بر عهده گرفتم. شاهد گفتارم سپاسگزاري هاي محفل است كه بارها از زحمات من در مقام تقدير برآمده، و ليكن روح كاوشگر من هيچ گاه متوقف نمي شد و هيچ گاه به اين تقديرنامه ها دلخوش نبودم، تا آنكه سرانجام شاهد مقصود رادر آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسيدم.

اگر چه نمي خواهم در اين مختصر، سخن از دلايل بطلان بهائيت به ميان آورم، زيرا كه سخن فراوان دارم و خود نيازمند جزوه ها و كتاب هاي مستقل است، اما اي شما كه تا ديروز در بيوت تبليغي من، آن هنگام كه به اصطلاح به تبليغ امرالله مشغول بودم، با اشاره تصديق، سر فرود مي آورديد، شما كه تا ديروز حتي شاهد بحث ها و مجادله هاي من با مسلمانان آگاه در جلسات تبليغي بوديد؛ اگر دروغگو بودم كه همه ي آن حرف ها و تبليغات باطل و ياوه است و شما چرا آن روزم را تصديق مي كرديد و از راه هاي دوربرايم نامه مي نوشتيد و مرا «رادمرد بزرگ عالم انساني»، «ملاحسين ثاني»، «نجم ساطع آسمان هدايت»، «خادم صميمي امرالله»، «خورشيد آسمان حقيقت» و صدها نظير آن مي خوانديد؟! و اگر راستگويم كه اينك بايد به سخنم، به پند پدرانه و پيام پيري جهانديده، گوش فرا دهيد....

مي دانم كه به زودي در ضيافات به شما دستور خواهند داد كه نوشته ي «اديب مسعودي» را نخوانيد و سلام و كلام، جايز نه! اما آيا همين توصيه، شما را كه در اعماق روحتان، گوهر حق جويي نهفته است و شما را به تحري حقيقت وا مي دارد، بر آن نخواهد داشت كه تازه تحقيق و بررسي تان را آغاز كنيد؟

به ياد دارم كه شروع راهيابي خودم از آنجا آغاز شد كه در نشريه ي اخبار امري خواندم: «اخيرا ملاحظه شده است كه در بعضي نقاط، نفوس ناراحتي به عنوان تبليغات اسلامي و غيره... تحت عنوان تحقيق، تقاضاي تشكيل مجالس مباحثه و غيره مي نمايند... مسلم است كه اين نفوس به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده و اطلاعات كافي از مندرجات كتب و رسائل مباركه حاصل كرده اند... از محفل مقدسه ي روحانيه محليه شيدالله اركانهم تقاضا شده است در اين مورد دقيقا دقت و... از هر گونه مواجهه خودداري فرمايند» (سال 1344، شماره 2 و 3).

و من با خود مي انديشيدم كه چرا با افراد مطلعي كه به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده و اطلاعات كافي از مندرجات آن حاصل كرده اند نبايد تماس گرفت؟! مگر ايشان چه مي گويند كه مي بايد خود را از بحث و مناظره و يا مواجهه و رويارويي با ايشان محروم كرد؟آيا اگر بهائيت بر حق بود، همانند اسلام نمي گفت: «اقوال مختلف را بشنويد و بهترينش را برگزينيد». اسلامي كه از زبان پيامبر، در قرآنش مي خوانيم: «من و پيروانم مردم را آگاهانه به حق مي خوانيم».

در بررسي ها و پرس و جوهاي بعدي اين نكته روشن تر شد كه اين افراد،بر معارف امري و اسلامي احاطه داشته و در اين مورد، سخن محفل كاملا صادق بوده است، و سرانجام كار بدانجا كشيد كه حقانيت اسلام و بطلان بهائيت همانند روشنايي آفتاب برايم آشكار گرديد.

از كارهاي ديگر محفل كه هر وقت به ياد آن مي افتم شديدا متعجب مي شوم، آن است كه آن هنگامي كه تازه بهائي شده بودم، محفل مي كوشيد كه موقعيت اسلامي مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامي، برابر معرفي كند. حتي خود نيز گاهي تحت تأثير دستورات و القائات محفل چنين وانمود مي كردم. ديگر آنكه مي گفت شكستگي پايم را بهانه قرار داده بگويم كهمسلمانان به جهت تغيير روش و آيين، مرا مضروب كرده به حدي كه پايم آسيب ديده است. غافل از اينكه پاي من از دوران كودكي آسيب ديده بود! بعدها اين سؤالات همواره در ذهنم خلجان مي كرد كه راستي چرا بهائيت به اين وسايل ناصحيح و غير منطقي براي حق نشان دادن خود كوششمي كند؟ چرا مي كوشد بهائيان با افراد مطلع و آشنا به معارف امري تماس نگيرند.

آن ها زمينه شد تا يك تحقيق عميق و همه جانبه را آغاز كنم، به نحوي كه مي توان گفت برگشت من از بهائيت، پس از ايمان واقعي به خدا و استعانت از او، تنها و تنها يك علت داشت و آن اينكه كوشيدم تا متحري واقعي حقيقت باشم. كتاب هاي اصلي امر را جستجو كردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوه هاي زينتي و رنگ روغن شده قناعت نكردم. مراتب و عناويني كه در بهائيت داشتم، هيچ گاه نتوانستند مرا گول زده و همانند ديگران به فكر بهره برداري هاي مادي بيندازد و از ياد خود و خدا غافل سازد، و در عين حال از تماس با افراد مطلع نيز رويگردان نبودم، و اين چنين شد كه سرانجام راه يافتم.

البته انسان ها همه، جز معصومان پاك و بزرگوار اسلام، جايز الخطايند، اما راهيابي نيز ممكن است و من شرح اجمالي كارم را دادم تا تو دوستعزيز، پيام پيري آگاه را دريافته باشي، اما مادام كه بخواهي فريب سخنان فريبنده مبلغين و گول ظواهر و عناوين تشكيلاتي و لجنات متعدد و ضيافات و احتفالات و كنفرانس هاي باغ تژه و... را بخوري، بدان كه هيچ گاه به مفهوم واقع راه نيافته اي!

راستي آيا تو خواننده يعزيز هيچ گاه نمي انديشي كه همانند پيروان هزاران فرقه ي ساختگي و بر باطل، كه در گوشه و كنار دنيا به چشم مي خورند، ممكن است تو هم در طريق ناصواب قدم گذاشته باشي؟ تو هم از ميليون ها انساني باشي كه خزف [خرمهره] را به جاي لعل خريده و گوهر را همچنان ناسفته درونصدف وانهاده؟! من به نام «پدري پير» كه گذران زمان گرد سپيد بر چهره اش نشانده، به نام آموزگاري روحاني كه حتي در بهائيتش نشانده، به نام آموزگاري روحاني كه حتي در بهائيتش نيز صادق بوده، به نام مربي دلسوز، براي شما بهائيان عزيز نگرانم. من نگران آن روزم كه بهفرموده ي قرآن كريم، وقتي حقايق در جهان ديگر، جلوي چشمتان هويدا شود و ببينيد كه آنچه پيمبران راستين خدا گفته اند حق است، زبان برآريد كه: «رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت» (خدايا من را برگردان تا از نيكي ها آنچه را كه ترك كرده بودم انجام دهم). اما ديگردير شده باشد و به شما بگويند: «كلا انها كلمه هو قائلها» (نه چنين است، زيرا او فقط گوينده ي اين سخنان است»!

آري، من از آينده براي شما هراسناكم و بيم دار. بياييد پند مبلغ پير و يار عزيز و ناصح مشفقتان را بشنويد و سر از بارگاه گران غفلت برداريد. من به زوديشرح حال مفصل خود را همراه با مدارك مثبته براي آگاهي همگان طبع و نشر خواهم كرد و شايد تا آن زمان محفل به شما توصيه كرده باشد كه اين اوراق ناريه [2] را مطالعه نكنيد، اما خوشحالم كه اتمام حجت با شما كرده ام و در پيشگاه عدل خداي بزرگ خواهم گفت كه من سرانجام، حقيقت آشكار شده براي خودم را در اختيار اينان گذاشتم و آنان كه به خود نيامدند، هيچ عذري ندارند.

آري، من «اديب مسعودي»، بزرگ مبلغ جامعه ي بهائي، اينك مسلمانم و از اين باب خدا را بسي شاكر و سپاسگزارم. «خداي اسلام را قائلم»، «پيامبر اسلام را آخرين فرد از گروه پيام آوران خدا مي دانم»، «امامان عزيز، از علي عليه السلام تا امام حسن عسگري عليه السلام، را به جان و دل معتقدم»، «امامت، حيات، غيبت، ظهور و ديگر خصوصيات فرزند بلافصل امام يازدهم امام محمد بن الحسن عج را باور دارم»، «بابيت و بهائيت را دين ندانسته، پيشوايانش را عاري از هر حقيقتي مي دانم». و اين فريادي از تمامي ذرات وجود من است كه در قالب اشعارم جلوه گر است:

 

هزار شكر كه از قيد درد دو غم رستم

چو ذره بودم و بر آفتاب پيوستم

 

به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار

گرفت خضر ره عشق، از كرم، دستم

 

طمع بريده، ز دجالسيرتان پليد

ز جان به خدمت صاحب زمان كمر بستم

 

اميدم چنان است: پروردگاري كه فرموده: «ادعوني استجب لكم» (بخوانيدم تا كه جوابتان را گويم) و خداوندي كه فرموده: «ان الله يغفر الذنوب جميعا» (خداي تمام گناهان را مي بخشايد)، مرا خواهد پذيرفت. و من هم مي كوشم تا در اين چند روز مانده از عمر، جبران گذشته ها كنم، كه خداي فرموده است: «لا تقنطوا من رحمه الله» (از رحمت خدا مأيوس نباشيد).

اگر مي خواهيد سخن مرا حضورا نيز بشنويد، در يكي از روزهاي مشخص شده در اين نوشته، هنگامي كه براي انبوهي از مردم اين شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نماييد. و در اينجا براي آن دسته از بهائيان ساده دل كه ممكن است بر اثر القائات محفل و تشكيلات بهائي، از آمدن به اين جلسات و خواندن نوشته هاي بعدي من معذور شوند، عرض مي كنم كه خلاصه ي سخن من در اين مجالس و محافلي مشابه آن و در جزوات و كتب بعدي همين است كه در دو بيتي زير آوردم:

 

المنه ي لله به ره راست رسيدم

پيوند خود از مردم گمراه بريدم

 

از لطف خداوندي با قوت ايمان

مردانه ز هم پرده ي اوهام دريدم

 

مزيد توفيق همگان را آرزومندم. غلام عباس گودرزي «اديب مسعودي»، هشتم بهمن ماه پنجاه و چهار [1354]. »

 [1] افراد مسلمان كه تازه به دام بهائيت افتاده اند.

[2] تعبيري كه محفل بهائيت درباره ي كتاب هاي حاوي انتقاد به بهائيت به كار مي برد

 

 

خواندن 1909 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی