مباحثه ی علامه مصطفوی با یک بهائی
علامه حسن مصطفوی تهرانی صاحب کتاب محاکمه و بررسی باب و بهاء، سال های زیادی را به
تحقیق در مورد فرقه ی بهائیت پرداخته و با بهائیان زیادی به مناظره پرداخته است. او
در کتاب خود یکی از مناظره هایش با مبلغ بهائی را نوشته و در آن مناظره استدلال
بهائیان را مورد نقد قرار داده است.
علامه مصطفوی در کتاب خود اینگونه می نویسد :
یاد دارم که روزی با یکی از مبلغین بهائی برخورد کرده و مذاکرات ما به انتخاب
بهترین دین الهی از میان ادیان موجوده منتهی گردید. گفتم پیروان هر دینی درباره ی
دین خود صدها فضیلت و خصوصیت و امتیاز ذکر می کنند، و هر جمعی برای پیشوای خود
هزاران آیت و معجزات و کرامتی می شمارند. و روی این لحاظ ما نمی توانیم بنوشته ها و
گفته های این اشخاص که در پیرامون مسلک و آئین خودشان دارند، اعتماد و اطمینان
بنمائیم.
و چون اینجانب در انتخاب هر امری نیازمند به تحقیق وفکر و بررسی هستم، و بدون دقت و
تحقیق به هیچ کاری شروع نکرده و به هیچ مسلک و طریقی نزدیک نمی شوم، لازم است شما
از گفته ها و نوشته ها و آثار خود بهاء یا باب در دسترس من بگذارید تا من مقام علمی
و ادبی و اخلاقی و روحانی او را از آثار او کشف کرده و البته اگر نبوغ و تفوق و
امتیاز بیشتری از ایشان فهمیدم قهرا در مقابل عظمت و برجستگی ایشان خاضع خواهم شد.
و این قسمت را هم متذکر می شوم که من بیست و پنج سال تمام است که در علوم ادبی و
فلسفی و حقوقی تحصیل می کنم و چندان نسبت به مذاهب و ادیان فعلی هم خوشبین نیستم،
یعنی آن طوری که باید هنوز در پیرامون آنها تحقیق و بررسی نکرده ام، و البته از کسی
تجلیل و تعظیم کرده و در پیشگاه او خضوع و خشوع خواهم کرد که برتری و فضیلت و تفوق
خارق العاده ای نسبت به امثال من داشته باشد.
گفت: مگر شما پیغمبر اسلام و قرآن مجید را نمی پذیرید؟
گفتم: آن طوری که باید و لازم است، نه پیغمبر اسلام را شناخته ام و نه قرآن را
(البته این اظهار در مقام اسکات طرف بود) و می خواهم از گفته ها و کلمات جامعه و از
آثار باقیه ی هر یکی از صاحبان شریعت، اندازه ی نبوغ و برتری و فضیلت او را تشخیص
داده و در مقابل آن کسی که مقام نبوت و پیغام آوری او را از جانب حق شناختم سر طاعت
و تسلیم فرود آورم.
گفت: رفیق شما کهنه حریفی هستید.
گفتم: که لطفی فرمودید، اولا من با جمعیتی یا با مسلکی سازش نکرده و حاضر هم نیستم
کورکورانه از پدران و قوم و گذشتگان خود تقلید بنمایم. و ثانیا دین آسمانی و آئین
الهی کهنه حریفان را بخضوع و ارردت وا می دارد. آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه
باک است.
گفت: بسیاز از ملاقات شما خوش وقت شدم، و امیدوارم که نظر شما از مطالعه کردن الواح
مبارکه ی حضرت بهاء الله تامین شده و شاهد مقصود خودتان را دریابید.
گفتم: برتری و فضیلت الواح مبارکه از نظر الفاظ وعبارات است یا از جهت معانی و
حقائق؟
گفت: البته از نظر معنی وحکمت و مطلب.
گفتم: خواهش می کنم از آن مطالب برجسته و معنی مخصصه و حقائق ممتازه که تنها در
الواح جناب میرزا دیده شده و در ظهورات دیگر گفته نشده بود تقریر بفرمائید.
گفت: آقا اختیار دارید، مگر اینگونه مطالب صد رقم و هزار رقم است تا بتوانیم آنها
را بشماریم.
گفتم: تقاضا می کنم از هزاران مطلب یک یا دو تای آنها را بیان فرمائید؟
گفت: حضرت ابهی می فرمایند: لیس الفخر لمن یحب الوطن بل الفخر لمن یحب العالم.
گفتم: اگر رعایت آداب مناظره لازم نمی شد به این سخن خنده می کردم، اولا این مطلب
را سعدی در ششصد سال پیش از جناب میرزا با بیان بهتری گفته است .
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
دیگران هم به شعر و نثر این معنی را گفته و نوشته اند.
و ثانیا- اگر منظور جناب میرزا ترجیح دادن حب عالم است بر حب وطن این معنی در نهایت
ضعف و سستی می باشد، زیرا علت محبت و خوش بینی به اهل عالم همان هم نوعی و از یک
گوهر بودن است، و این معنی در اهل وطن با علل و مقتضیات دیگری موجود می باشد، ما با
اهالی وطن خود گذشته از هم نوعی: از جهت اخلاق و آداب معشرت نزدیک تر از دیگران
هستیم، و با اغلب هم وطنان خود از جهت آیین و مسلک و دین موافقت داریم، مابا همدیگر
تماس بیشتر و ارتباط زیادتری داشته و بر علاقه و محبت همدیگر نیازمند هستیم، ما با
همدیگر منافع مشترک و خسارت های مشترکی داریم ما از یک آب و گل بوده و در یک هوا و
محیط ظاهری و اجتماعی زندگانی می کنیم. اهالی یک مملکت تحت یک حکومت و یک قانون و
یک فکر زندگی دارند، پس چگونه می شود محبت و علاقه ی یک نفر به دیگران بیشتر از
محبت به هموطنان یا به حد مساوی با آنان باشد؟ این معنی از هر جهت مخالف با فطرت و
طبیعت اولیه ی خلقت است، و مانند این است که بگوئید: ادمی باید به دیگران بیش از
اولاد عیال خود علاقه داشته باشد.
و
اگر منظور جناب میرزا تنها دوستی و محبت پیدا کردن به افراد بشر خوش بینی و خیر
خواهی عموم مردم باشد: این معنی در تمام ادیان و قوانین ملل جهان محرز است، و طوری
که سعدی می گوید: انسان روی فطرت می باید هم نوع خود را دوست بدارد، پس جناب میرزا
مطلب تازه ای نیاورده است.
در قرآن مجید می فرماید: هدی للعالمین، و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین، ان هو الا
ذکر للعالمین، و احسن کما احسن کما احسن الله الیک و لاتبغ الفساد فی الارض، پس خیر
خواهی و اراده ی صلاح و هدایت مردم و بذل مساعی در راه سعادت و موفقیت و نجات افراد
بشر: یکی از صفات حسنه و اخلاق جمیله ی انسان است، البته در حدودی که عقل و حکمت
اجازه می دهد.
و ثالثا- معلوم می شود که شما مطلبی بهتر از این در گفته های میرزا سراغ نداشتید که
در مرتبه اول به این جمله تمسک نمودند.
آری حق دارید: زیرا جناب میرزا به جز یک مشت الفاظ بی معنی درهم و برهم که با هیچ
قانون ادبی و فلسفی و حقوقی سازگار نیست، در دسترس شما نگذاشته است.
و
خیال می کنم منظور جناب میرزا از این جمله: رفع امتیازات ملی و دینی و برطرف کردن
علائق مرامی باشد، و می خواهد با این جمله اختصاصات طبقاتی و امتیازات دینی را از
میان ملل متدین برداشته، و سپس آن طوریکه دلش می خواهند آنان را به آزادی مطلق و
هوا پرستی و لجام گسیختگی که آخرین هدف میرزا است دعوت نماید.
رفیق بهائی چنان ساکت شد که دم فرو بسته، و به دریای حیرت و بهت غوطه ور گشت. (۱)