بهائیت در ایران : در
تاريخ گذشته ما فرقه هاي مذهبي بسياري ايجاد شده اند که هر کدام در زمان خويش بر
سرنوشت ما تاثيرگذار بوده و نقش هاي متفاوت منفي و مثبت ايفا کرده اند. اما شکل
گيري اين فرقه ها و مکانيسم و زمينه هايي که موجب پيدايش آنها شده است ما را با عمق
آن مقطع تاريخي آشنا مي کند.
يکي از اين فرقه ها جريان بابيه و بهائيت است. جرياني که از ادعاي ارتباط با
امام زمان(عج) آغاز شد و به ادعاي ظهور امام زمان و سپس ادعاي پيامبري و حتي خدايي
انجاميد و هنوز گروهي از هموطنان ما پيرو آن هستند. گرچه برخي شواهد تاريخي نشان مي
دهد دولت هاي بيگانه در مقاطعي از اين ماجرا بهره برداري کرده و در تقويت يا ايجاد
آن نقش هايي داشته اند اما آنچه در اين مقال بيشتر مورد توجه است زمينه هاي اجتماعي
و فکري پيدايش اين فرقه است.
رهبران فرقه
رهبر فرقه بابيه شخصي بود به نام سيدعلي محمد شيرازي که بعدها به «سيدعلي محمد
باب» معروف شد. باب در عربي به معني در است چرا که او در ابتدا مدعي بود دري به سوي
امام زمان گشوده است.
پيدايش اين اعتقاد هم خود ريشه در گذشته دارد. سيد اين انديشه را از ديگران وام
گرفت. او شاگرد شخصي بود به نام سيدکاظم رشتي که در حوزه علميه نجف درس مي گفت.
سيدکاظم نيز خود استادي داشت به نام شيخ احمد احسايي که وي رهبر فرقه يي است به نام
شيخيه که هنوز در جامعه ما پيرواني دارد.
شيخ احمد در سال 1166 در دوران حکومت زنديه به دنيا آمد. 75 سال عمر کرد که 32
سال آخر آن در دوره قاجاريه بود. دوران شهرت و مطرح شدن وي به دوره پادشاهي
آقامحمدخان قاجار و فتحعليشاه مربوط مي شود. شيخ احمد مثل همه علماي شيعه به اصول
مذهب شيعه اعتقاد داشت و از اين جهت تمايزي با آنها نداشت. تنها ويژگي او دنباله
روي از مشي اخباريگري بود و اعتقاد به اينکه با شخص امام زمان به نوعي در ارتباط
است.1
اخباري و اصولي
در قرن دوازدهم هجري که زمان حکومت زنديه و اوايل قاجاريه است درميان علماي
شيعي بر سر روش استنباط از متون ديني اختلافي جدي بروز کرد که هنوز هم تداوم دارد.
اين اختلاف که در دو مشرب فقهي اصولي و اخباريگري شهرت يافته ريشه درگذشته داشت.
برخي پيدايش اين اختلاف را به قرون پنج و شش هجري مربوط مي دانند. هر دو دسته در
برخي عقايد مشترک بودند و در زمينه هايي اختلاف داشتند. اشتراک آنها اين بود که
منابع فهم دين عبارت از کتاب و سنت است. قرآن اولين منبع دين اسلام است و از روايات
نيز براي فهم آن و تبيين احکام ديني استفاده مي شود. اختلاف عمده اين دو گرايش به
کاربرد عقل در فهم مسائل ديني مربوط مي شد. اين اختلاف در زمان هاي مختلف شدت و ضعف
متفاوتي پيدا کرده است. اوج گيري مشرب اخباريگري به دوران صفويه برمي گشت که يکي از
فقهاي شيعه به نام محمدامين استرآبادي به دفاع از مشي اخباريگري برخاست و با تدوين
کتابي به نام فوائدالمدينه استفاده از عقل را در فهم و استنباط احکام ديني به کلي
مردود شمرد. به دنبال وي اغلب فقهاي شيعي به اين مشي گرويدند. تا اينکه اوايل حکومت
قاجاريه فقيه ديگري به نام وحيد بهبهاني پديدار شد و به نقد جدي و اساسي مکتب
اخباري مبادرت ورزيد و تاثير شگرفي در افکار روحانيون و حوزه هاي علميه برجاي
گذاشت.
اصوليين که امروز اکثريت حوزه هاي علميه ما به آن روش عمل مي کنند براي فهم
کتاب و سنت، عقل بشري و اجماع را نيز در کنار آن دو منبع قرار مي دادند. اجماع
عبارت از اين است که تمامي علماي گذشته بر سر مساله يي اتفاق نظر داشته باشند که
نشان مي دهد نظر شارع دين نيز همان بوده است. اما مهم ترين ويژگي علماي اصولي
کاربرد عقل در فهم منابع ديني بود. قواعدي عقلاني نيز براي شناخت و فهم قرآن و حديث
بنا کرده بودند که به علم اصول شهرت يافته بود. علمي که در دروس فقهي حوزه جايگاه
ويژه يي دارد.2
در مقابل اين مشرب فقهي، اخباريون که به ظاهر متشرع تر و مقدس مآب ترند معتقدند
اگر قرار بود عقل ما ملاک قرار گيرد چه نيازي به دين و احکام الهي بود. براين اساس
آنها به اين نتيجه مي رسند که بشر عادي قادر به فهم و درک آيات قرآن نيست و اگر خود
به شناخت اين آيات مبادرت ورزد در حقيقت به تفسير به راي پرداخته و ذهن خود را بر
کلام خدا مقدم داشته است. لذا به عقيده آنها تنها پيامبر و ائمه شيعي قادرند معني
قرآن را دريابند. بنابراين آنها تنها يک منبع براي شناخت دين مي شناسند و آن روايات
و احاديثي است که به ائمه منتسب است. براي فهم اين روايات هم معتقد بودند تنها به
ظاهر آن و فهم اوليه از آن بايد متکي بود و از تفسير و تاويل آنها پرهيز کرد.
ظهور وحيد بهبهاني که بزرگ ترين منتقد اخباريگري در قرون اخير است، ضربه يي
سهمگين به انديشه اخباريگري وارد کرده بود. به نظر شهيد مطهري «پيروزي روش فقاهت و
اجتهاد بر روش اخباريگري تا حد زيادي مديون زحمات مرحوم وحيد بهبهاني است.»3
شاگردان وحيد بهبهاني نيز که اوايل حکومت قاجار مي زيستند راه استاد را پيش گرفتند
و انديشه اصولي را در اغلب حوزه ها گسترش دادند. ادامه اين نحله است که به کساني
چون آخوند خراساني از رهبران مشروطه مي رسد.
احمد احسايي
شيخ احمد احسايي يکي از علماي اخباري در آن زمان بود. از آنجا که در ميان
روايات و احاديث جعليات و خرافات زيادي در طول زمان وارد شده بود، شيخ احمد و
شاگردانش اعتقاداتي داشتند که با موازين عقلي و علمي سازگار نبود اما از نظر آنها
امري يقيني و قطعي به شمار مي رفتند. شيخ احمد در دوراني ظهورکرد که اخباريگري مورد
نقد جدي قرار گرفته و در حال انزوا بود. اما کساني که براي عقل اعتباري قائل
نبودند، طبعاً تن به نقد هاي منطقي و عقلاني نيز نمي دادند. اين جريان معتقد بود
ائمه شيعه اصلي ترين منبع دريافت حقايق ديني هستند و ما بايد مستقيماً از آنها
دستورات و احکام ديني را دريافت کنيم. نيازي به اجتهاد و تعقل و تفکر ما نيست. در
هر مورد که پرسشي و نيازي مطرح مي شد با مراجعه به روايات که دامنه يي بسيار وسيع
نيز دارد، پاسخي براي آن پرسش مي يافتند.
آنها اين مراجعه مستقيم به ائمه و روايات را به تدريج توسعه دادند و طرق ديگري
نيز براي دسترسي و ارتباط با ائمه و کسب فيض از آنها درست کردند که از دسترسي به
روايات آسان تر بود. يکي از اين موارد اعتقاد به خواب و رويا بود. شيخ احمد اعتقاد
داشت از طريق خواب به حقايقي دست مي يابد. به اين ترتيب از اخباريگري نيز گامي
فراتر نهاد. به جاي غور در روايات و احاديث مستقيماً در خواب چيزهايي مي شنيد و در
بيداري «وقتي از او پرسش مي شد که اين سخن را از کجا مي گوييد با نهايت وارستگي
پاسخ مي داد از حضرت امام صادق شنيدم.»4
در حقيقت اينان در مقابل اصوليين که کتاب و سنت و عقل و اجماع را به عنوان
منابع شناخت دين و احکام مي شناختند، منبع ديگري ابداع کردند و آن هم خواب و رويا
بود؛ منبعي که همه آن منابع چهارگانه را رها کرده و به جاي آنها کار مي کرد. حتي از
اخباريون هم عبور کردند. به عبارت ديگر روايات را که جنبه مکتوب داشت و اثري تاريخي
برجامانده از گذشته بود، به خواب و رويا که جنبه صوتي تصويري داشت و ظاهراً ارتباطي
امروزين و زنده با ائمه را به نمايش مي گذاشت، تبديل کردند. حال اينکه اين خواب ها
و روياها تا چه حد برخاسته از تمايلات و تخيلات شخص خواب ديده يا القائات محيطي به
اوست براي آنها که عقل اين وديعه الهي را تعطيل کرده بودند، جايي نداشت.
ناگفته نماند شيخ احمد احسايي با فتحعلي شاه قاجار روابطي پيدا کرد. شاه قاجار
از وي حمايت مي کرد و او نيز از نزديکي به حاکميت استقبال مي کرد. سياست شاهان
قاجار اين بود که اغلب روحانيون برجسته را با خود همراه کنند. شيخ احمد احسايي هم
که شهرتي به هم زده بود و احتمال مي رفت اقتدار و پيرواني پيدا کند، مورد توجه
حاکميت قاجار قرار گرفت. از سويي شيخ هم که براي مقابله با روحانيون نياز به حمايت
داشت تلاش مي کرد در ساختار قدرت پشتيباني جست وجو کند.
رکن رابع
تمايز شيخ احمد احسايي و شاگردش سيدکاظم رشتي با ساير روحانيون در نوع اعتقاد
آنها به امامت بود. به اعتقاد آنها علاوه بر سه رکن خدا و پيامبر و امام، رکن ديگري
وجود دارد که به رکن رابع معروف شد. به اعتقاد آنها همواره اشخاصي هستند که ميان
امام زمان و مردم واسطه مي شوند. اين افراد را به عنوان شيعه کامل معرفي مي کردند
که به عقيده آنها در هر زمان هستند و با امام زمان ارتباط دارند و نيازهاي مردم را
از ايشان سوال کرده و بيان مي کنند. در حالي که به عقيده مرسوم علماي شيعي کسي که
مدعي شود مي تواند با امام زمان ارتباط گرفته و به ديدار ايشان برود، دروغگوست. شيخ
احمد علاوه بر اينکه خود را رکن رابع ناميد، معتقد بود از طريق خواب يا مکاشفه و...
حقايق به او گفته مي شود، گاهي مسائلي از قول ائمه نقل مي کرد و به جاي اشاره به
روايات عنوان مي کرد از امام صادق شنيدم يا فلان امام به من گفت. در مقام توضيح هم
مي گفت در خواب به من گفته شده است. شاگرد و جانشين وي سيدکاظم رشتي در کتاب دليل
المتحيرين در وصف استاد و رهبرش داد سخن داده و وي را صاحب علوم متعدد دانسته است.
درباره منشاء اين علوم مي نويسد؛ «اين علوم در خواب هاي درست و پاک از ائمه خدا به
آن جناب مي رسيد و شک و ترديدي در اين نيست که شيطان به صورت هاي مبارکه ايشان
متصور نمي توان شد و خود را به ايشان مشتبه نتواند نمود. پس نخست جناب حضرت امام
حسن عليه السلام را در خواب ديد و آن حضرت زبان مبارک خود را بر دهان او نهاد و در
باطنش نور اقبال مبتهج شد و از فيوضات خداوند و انقطاع و اغراضش تمام ماسوي الله و
توکل به اعتمادش به خدا بود.»5
شيخ احمد به همين دليل که گمان مي کرد از جانب ائمه به وي مطالبي القا يا الهام
مي شود بر اين باور بود که عقايدش کاملاً حق و غيرقابل تشکيک است زيرا همه ادعاها و
اعتقادات خود را برگرفته از ائمه مي دانست. لذا صراحتاً مي گفت؛ «خطا بر کلمات من
راه بردار نيست براي اينکه تابعم.» اين ادعا که من تابع ائمه هستم براي مردم آن
زمان بالاترين دليل حقانيت بود. با همين مدعا شيخ مخالفان خود را منکوب مي کرد.
وقتي به شيخ گفتند يکي از مجتهدين مطالب شما را رد مي کند، او در جواب گفت؛ «واعجبا
آيا هنوز در اسلام کسي هست که بر قال الباقر(ع) و قال الصادق(ع) رد کند، زيرا که من
جز قول ايشان چيزي نگفته ام.»6
وقتي عقل تعطيل مي شود
اگر امروز کسي کتاب بيان نوشته سيدعلي محمدباب را که بابيان معتقدند کتاب الهي
است بخواند در شگفت مي ماند که چگونه ممکن است در آن زمان کساني يافت شوند و از
چنين شخصي پيروي کنند. چشم و گوش بر همه چيز بسته و ادعاهاي وي را برخلاف عقل و
منطق بپذيرند. در کتاب بيان آمده است غير از کتاب هايي که درباره حقانيت ما نوشته
شده است همه را محو و نابود کنيد؛ «في حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشئت او تنشيء
في ذلک الامر...از اين جهت است که امر شده بر محو کل کتب الا آنکه در اثبات امرالله
و دين او نوشته شود... درجايي که کتب منسوبه الي الله در نزد هر ظهوري حکم بر
ارتفاع آن شود چگونه است حکم کتب خلق که در نزد آن کتب شبحي است در مرآت بالنسبه
بشمس...»7
در اين فراز وي دستور داده است همه کتاب ها را نابود و محو کنيد مگر کتاب هايي
را که درباره اين امر نوشته شده است. بعد ادامه مي دهد وقتي حکم مي شود کتاب هاي
الهي گذشته بايد مرتفع و محو شود کتاب هايي که به دست بشر نوشته شده است و مثل شبحي
از خورشيد در آينه است جاي خود دارد.
يا در جايي ديگر در همين کتاب حکم صادر کرده است؛ «في بيان حکم اخذ اموال الذين
لايدينون بالبيان و حکم رده ان دخلوا في الدين الا في البلاد التي لايمکن الاخذ....
دراين ظهور حلال نيست بر غيرمومنين به حق آنچه ما ينسب به ايشان است الا آنکه داخل
در ايمان گردند که آن وقت حلال مي گردد برايشان...»8
در اين فراز گفته شده است بايد اموال کساني را که به بيان اعتقاد ندارند مصادره
کرد و وقتي در اين دين داخل شدند به آنها مسترد کرد، مگر سرزمين هايي که امکان
گرفتن اموال نباشد.
با اين همه ادعاي حقانيت مشاهده مي کنيم نويسنده همين کتاب حتي آنقدر بر ادبيات
اشراف نداشته است که از غلط هاي آشکار در تدوين اين کتاب مصون ماند. در فصلي که
درباره انتشار کتاب نوشته است مترادف لغت چاپ را در زبان عربي نمي دانسته و نوشته
است؛ «في الچاپ و الامربه...»9 درحالي که اساساً در زبان عربي حروف چ و پ نيست و
اين حروف مختص زبان فارسي است.
اما با وجود همه اين خطاهاي آشکار کساني پيدا مي شوند که به وي مي گروند و
بعدها از او هم عبور کرده و به ديانت ديگري به نام بهائيت معتقد مي شوند که خود
داستاني مستقل دارد.
اين شگفتي بجاست اما وقتي به زمينه هاي فکري و اجتماعي آن زمان برمي گرديم و مي
بينيم خواب ديدن خود ملاک حقانيت و منشاء کشف حقايق شده است يعني عقل و تفکر و
تدبير از ميان برخي اقشار رخت بربسته و تعطيل شده است طبيعي است که هر کس با هر
ادعايي مي تواند پيرواني براي خود فراهم کند. در فضايي که کساني يافت مي شوند که با
ملاک قرار دادن خواب بسياري مسائل خرافي و انحرافي را در جامعه عرضه کنند و کساني
هم يافت مي شوند که ساده لوحانه اين ادعاها را باور کنند، بايد ظهور پديده هايي چون
بابيه را نيز دور از انتظار ندانست.
اعتقادات
شيخ احمد اعتقادات ويژه يي داشت. او در يکي از کتاب هايش به نام جوامع الکلام و
شرح رساله عرشيه مدعي شد بيرون کره زمين اقليمي وجود دارد به نام عالم هورقليا که
بر عالم ما اشراف و نظارت دارد. در آنجا دو شهر بزرگ هست به نام جابلسا و جابلقا.
بعد در وصف اين شهرها قلمفرسايي مي کند که گويي از آنها بازديد کرده است. از جمله
مي نويسد چهار نهر بزرگ در اين عالم هورقليا هست که آب آنها به حوضي مي ريزند. هر
کس مي تواند گوش هاي خود را محکم بگيرد تا صداهاي بيرون را نشنود آن وقت صداي ريزش
آب آن رودها را خواهد شنيد. اين قبيل داستان ها طبعاً براي عوام و پيروان او شنيدني
بود و عظمت و دانش بي حد و حصر شيخ را نشان مي داد.
او مدعي بود امام زمان در همان عالم هورقليا زندگي مي کند و از آنجا بر کره
زمين نظارت دارد. وي در کتاب هايش شرح مفصلي درباره جزييات اين عالم و شهرهاي آنجا
و کوچه ها و محله هايي که در آن شهرها هست بيان کرده که گويي خود نيز در آنجا ساکن
بوده است. کساني که اين مطالب را مي پذيرفتند طبعاً آمادگي اعتقاد به خرافات و دروغ
هاي ديگر را نيز پيدا مي کردند. به اين ترتيب فضاي ذهني لازم براي ظهور يک امام
زمان قلابي مثل سيدعلي محمدباب فراهم شد. او در سال 1260 هجري قمري يعني 64 سال قبل
از انقلاب مشروطيت ادعاي مهدويت کرد.
پي نوشت ها :
1- مرتضي مدرسي چهاردهي، شيخي گري بابيگري، انتشارات فروغي، 1345، ص 51
2- همان، ص33
3- آشنايي با علوم اسلامي، ج 3، ص21
4- مرتضي مدرسي چهاردهي، شيخي گري بابيگري، انتشارات فروغي، 1345
5- همان
6- همان، ص 76
7- سيدعلي محمدباب، بيان، چاپ خطي، صص 198 و 199
8- همان، صص 157
9- همان، ص 288
نوشته شده توسط مهدی غنی