افراد آنلاین
همکاری بهائیت و وهابیت در تخریب قبور ائمه بقیع
بهائیت در ایران : هشتم شوال هر سال یادآور حادثهای تلخ برای جهان اسلام، بهویژه عالم تشیع است؛ واقعهای که طی آن قبور اهلبیت عصمت و طهارت(ع) و اصحاب پیامبر(ص) به همراه آثار پرارزش به جای مانده از روزگار صدر اسلام توسط پیروان فرقه وهابیت تخریب شد،
این نوشتار با رویکردی توصیفی – تحلیلی به شرح این حادثه و پیامدها و عکسالعملهایی که در جهان اسلام پدید آورد، پرداخته و در ادامه به پاسخ این پرسش اساسی میپردازد که با وجود فضای ضد وهابی در ایران آن روز و تلاشهای علما و نیروهای مذهبی در برخورد و ایجاد فشار بر وهابیون، چه عواملی موجب تلطیف این فضا و به محاق رفتن طرح «کمیسیون دفاع از حرمین شریفین» مرحوم مدرس و در ادامه رفع ممنوعیت حج و سپس به رسمیت شناختن و ایجاد روابط دیپلماتیک با حکومت تازه تأسیس آلسعود شد، در این نوشتار نشان داده شده که مساعی و تلاشهای عناصر بهایی حکومت وقت ایران در این خصوص نقش مهم و اساسی داشته است.
مقدمه
بیشک، فرقههای وهابیت و بهائیت جریانهایی بسیار شبیه به هم بوده و نقشهای مشابهی در ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان داشته و دارند. بهائیت از جمله جریانهای بسیار مهمی بود که در اواسط دوره قاجاردر ایران شیعه بهوجود آمد، ولی با هوشیاری علما و درایت سیاستمدار معروف، امیرکبیر، سرکوب و با سردمداران آن برخورد شد، ازاینرو در همان آغاز، این جریان مسئلهدار به حاشیه رانده شد. فتنه وهابیت نیز جریانی از جنس مسلک انحرافی بهائیت بود که در سرزمین حجاز (مهد اسلام) پدید آمد، اما متأسفانه در پی یک اتحاد نامقدس بین محمدبن عبدالوهاب (متوفای ۱۲۰۱ق) پیشوای فرقه و محمدبن سعود (متوفای ۱۱۷۹ ق) که جد آلسعود است، به جریانی قوی و اثرگذار در شبهجزیره عربستان تبدیل شد و پس از سالها جنگ و درگیری و در پی تجزیه امپراتوری عثمانی و حمایت آشکار استعمار انگلیس موفق شد بهتدریج قسمت بزرگی از شبهجزیره، از جمله منطقه حجاز را به کنترل خود درآورد.
جریان بهائیت بهرغم اینکه هیچگاه نتوانست همچون فرقه وهابیت عمل کند، اما بهگونهای دیگر و در لایههایی پنهان، همواره نقش مهمی در تاریخ معاصر ایران و منطقه داشته و متأسفانه غالباً از دیدهها پنهان بوده است، ازاینرو پیروان این فرقه همواره توانستهاند با طرح شعارها و گرفتن ژستهای مختلف، مظلومنمایی کنند.
این نوشتار به بررسی یکی از گوشههای تاریخ معاصر و نقشی که عوامل این فرقه در آن داشتهاند، میپردازد، نویسنده در مدت مطالعه و تحقیق در اینباره، دو پژوهش مرتبط با موضوع مشاهده کرده است: مورد اول، بررسیهایی که در خصوص تشکیل کمیسیون دفاع از حرمین شریفین توسط آقای موجانی انجام شده و تحت عنوان «مدرس و کمیسیون دفاع از حرمین شریفین» در فصلنامه تاریخ روابط خارجی سال دوم شماره ۹ سال ۱۳۷۵ منتشر شده است. دومین پژوهش نیز توسط جناب حجت الاسلام سیدعلی قاضی عسکر صورت گرفته که در کتاب تخریب و بازسازی بقیع چاپ شده است.
وقوع جنایت (تخریب)
وهابیون در پی به قدرت رسیدن و تسلط بر منطقه حجاز، دست به گسترش و ترویج عقاید انحرافی مسلک خویش زده و در این راستا مرتکب جنایات فاحشی شدند که ریشه در اعتقادات متحجرانه و انحرافیشان داشت.
یکی از دیدگاههای بیپایه وهابیون که مخالف با کتاب خدا، سنت پیامبر(ص)، روش سلف صالح و احادیث اهلبیت عصمت و طهارت(ع) است، بدعت دانستن تبرک و استشفا به آثار اولیای خدا و روا ندانستن سفر برای زیارت قبور پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) است که بنیانگذار این دیدگاه، ابنتیمیه۱ (۷۲۸ق) (حلبی، ۱۳۹۰، ص۷۶ ) بوده است، زیرا مسلمانان در طول تاریخ اسلام، نهتنها بر جواز، بلکه استحباب سفر برای زیارت قبور اولیای الهی اجماع داشتهاند.
اما وی اولین کسی است که از این مسئله جلوگیری و شدیداً با آن مخالفت کرد (رضوانی، ۱۳۸۷، ج۲، ص ۲۹۳). ابنتیمیه سفر برای زیارت قبر مطهر پیامبر(ص) را بدعت میانگاشت و با استناد به ظاهر حدیثی نبوی(ص)، به حرمت مسافرت برای زیارت قبر پیامبر(ص) قائل بود و طی فتوایی اعلام کرد که اگر کسی چنین سفری انجام دهد، چون سفر معصیت است بایستی نماز خود را تمام بخواند! (فقیهی، بیتا، ص ۲۵) وهابیون نیز به پیروی از ابنتیمیه ودر مخالفت با اجماع علمای اسلام، سفر برای زیارت روضه نبوی(ص) را بدعت نامشروع و بستری برای شرک و غلو میشمارند. ازاینرو در هر زمان که بر اماکن زیارتی مورد احترام مسلمانان، خصوصاً شیعیان دست یافتهاند، متأسفانه صفحاتی سیاه از خود برجای گذاشته و فجایعی زشت و هولناک خلق کردهاند.۲
آلسعود، با تکمیل سلطه خود بر حجاز در شوال سال ۱۳۴۴ق کلیه این بناها و گنبدها و آثار را ویران و اموال و اشیای گران قیمت موجود در این اماکن را به تاراج برده و نهتنها در مدینه، بلکه در هرجا گنبد و بارگاه و زیارتگاهى بود، آن را ویران کردند. مرحوم سید محسن امین، ابعاد ویرانى هاى وهابیان در حجاز را اینگونه بیان مى کند:
وقتى وهابیان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب کردند. آنان هنگامى که وارد مکه شدند، گنبدهاى قبر عبدالمطّلب، ابوطالب و خدیجه امّ المؤمنین را ویران نمودند و زادگاه پیامبر(ص) و فاطمه زهراعلیهاالسلام را با خاک یکسان کردند و آنگاه که وارد جده شدند، گنبد و قبر حوّا(س) را خراب کردند و به طور کلى، تمام مقابر و مزارات را در مکه، جده، طائف و نواحى آنها ویران نمودند و زمانى هم که مدینه منوره را محاصره کردند، به ویران کردن مسجد و مزار حضرت حمزه(ع) پرداختند» (نجمی، ۱۳۹۰، ص ۵۱).
پس از تسلط بر مدینه منوره، قاضى القضات وهابیان، شیخ عبدالله بن بلیهد، در رمضان ۱۳۴۴ق از مکه به جانب مدینه حرکت و اعلامیه اى صادر کرد و ضمن آن، جواز ویران کردن گنبدها و زیارتگاه ها را از مردم سؤال نمود که بسیارى از مردم از ترس به آن پاسخ نداده و برخى نیز لزوم ویران کردن را خواستار شده بودند! در خصوص انگیزه وی از این نظرخواهی با توجه به زمینه اعتقادی و انگیزه قوی و تصمیماتی که سران وهابیت از قبل گرفته بودند، جای بحث فراوان است، ولی در مجموع میتوان اینگونه استنباط کرد که با طرح موضوع، قصد داشتهاند که ضمن اطلاعرسانی به مردم در خصوص جنایات و فجایعی که قصد انجام آن را دارند، عکسالعمل احتمالی ایشان را نیز ارزیابی و پیشبینی نموده و با اتخاذ تمهیدات لازم از هزینههای این عمل وحشیانه بکاهند.
مرحوم سید امین در این خصوص می گوید: با توجه به اینکه تخریب مقابر و مشاهد، اساس عقیده وهابیان است و در وجوب از بین بردن این آثار و حتى حرم شریف نبوى(ص) کوچکترین تردیدى نداشتند، ازاینرو منظور شیخ بلیهد از این سؤال، سؤال حقیقى نبود، بلکه هدف از آن جلب نظر مردم مدینه و نوعى تسلى خاطر و دلجویى از آنان بود (همان).
آنان پس از نشر این اعلامیه و سؤال و جواب، همه گنبدها و زیارتگاه ها را در مدینه و اطراف آن ویران و حتى گنبد ائمه اهل بیت(ع) را در بقیع، که قبر عباس عموى پیامبر(ص) نیز در کنار آنها بود، خراب کردند و دیوارها و صندوق ها و ضریح هایى را که روى قبرهاى شریف قرار داشت، از بین بردند، و در این زیارتگاه ها، جز تلّى سنگ و خاک، بهعنوان علامت باقى نگذاشتند.
این اقدام دقیقاً در هشتم شوال ۱۳۴۴ق انجام شد و به کارگرانى که این عمل ننگین را انجام دادند، مبلغ هزار ریال مجیدى دست مزد پرداخت کردند (همان).
از جمله تخریب ها، از میان بردن گنبد مرقد عبدالله و آمنه(ع)، پدر و مادر حضرت رسول خدا(ص) و نیز مزار همسران آن بزرگوار و قبر عثمانبن عفان و قبر اسماعیلبن جعفر فرزند امام صادق(ع) و قبر مالک امام دارالهجره و غیر آن بود و به طور خلاصه، تمام مزارات مدینه و اطراف آن و ینبع را خراب کردند و پیش از آن، قبر حمزه(ع) عموى پیامبر(ص) و قبور بقیه شهداى احد را از بین برده بودند و از آنها جز مشتى خاک برجاى نمانده بود.
اینکه وهایبان از تخریب بارگاه پیامبر اعظم(ص) با وجود تمایل شدید به این کار خودداری کردند، جای سؤال است. عدهای اعتقاد دارند که وهابیان از ترس نتیجه کارشان، از خراب کردن گنبد و بارگاه حضرت رسول(ص) و کندن ضریح آن بزرگوار خوددارى کردند وگرنه آنان هیچ قبر و ضریحى را استثنا نکرده اند، بلکه قبر پیامبر(ص) از آن جهت که بیشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از دیدگاه آنها و از نظر دلایل وهابیان، خراب کردن آن سزاوارتر است و اگر احساس خطر نمیکردند، حتماً قبر پیامبر(ص) را نیز ویران، بلکه پیش از مزارهاى دیگر، تخریب مى کردند.
این گفته کاملاً صحیح بهنظر میآید، اگرچه بعضى از نویسندگان وهابى این مصونیت را بدینگونه توجیه مى کنند که ما این گنبد را یکى از گنبدهاى مسجد مى شناسیم نه گنبد و بارگاه حرم پیامبر(ص) (همان).
گزارش خبر تخریب
با انتشار خبر تخریب ابنیه بقیع، بخصوص آثار قبور پیشوایان معصوم(ع) مدفون در آن قبرستان، افکار عمومى در ایران به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و شیعیان واکنش هاى شدیدى نشان دادند، بهگونه اى که رئیس الوزراى وقت، مجبور شد روز شانزدهم صفر را عزاى عمومى اعلام کند. متن بخش نامه به شرح زیر است:
متحدالمآل تلگرافى و فورى است ـ عموم حکّام ایالات و ولایات و مأمورین دولتى:
به موجب اخبار تلگرافى، از طرف طایفه وهابى ها، اسائه ادب به مدینه منوّره شده و مسجد اعظمِ اسلامى را هدف تیرِ توپ قرار داده اند. دولت از استماع این فاجعه عظیمه، بى نهایت مشوّش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثره مى باشد. عجالتاً، با توافق نظر آقایان حجج اسلامِ مرکز، تصمیم گرفته شده که براى ابراز احساسات و عمل به سوگوارى و تعزیه دارى، یک روز تمام مملکت تعطیل عمومى شود، لهذا مقرر مى دارم، عموم حکام و مأمورین دولتى، در قلمرو مأموریت خود به اطلاع آقایان علماى اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتى و عموم مردم، این تصمیم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزادارى اعلام نمایند (مکی، ۱۳۵۸، ج۲، ص ۶۸۲).
در پی این بخش نامه، روز شنبه شانزدهم صفر [۱۵شهریور]، تعطیل عمومى شد و از طرف دسته جات مختلف تهران، مراسم سوگوارى و عزادارى صورت گرفت و طبق دعوتى که شده بود، در همان روز، علما در مسجد شاه (امام فعلی) بازار تهران اجتماع و دسته جات عزادار با حال سوگوارى از کلیه نقاط تهران به طرف مسجد عزیمت کرده، در آنجا اظهار تأسف و تأثر خود را اعلام نمودند.
عصر همین روز اجتماع چندین ده هزار نفرى، در چهار راه صنیعالدوله تهران تشکیل شد و در آنجا خطبا سخنرانیهای مهیّجى ایراد کرده و از قضایاى مدینه و اهانتى که از طرف وهابى ها به گنبد مطهر حضرت رسول(ص) صورت گرفته بود، اظهار انزجار و تنفر کردند. خبرنگار دیلى تلگراف، که آن روز در مراسم حضور داشته، چنین گزارش داده است:
در وسط چهارراه، یک برج چوبى شش گوش، به ارتفاع سیپا، که با فرش پوشیده شده و بالاى آن پرچم سیاهى در اهتزاز بود، برپا گردید… حدود ۲۵ هزار نفر از مردان سالخورده تا کودکان خردسال، پشت سر هم رج بسته، چهار زانو، در حال انتظار نشسته بودند… ورود مدرّس… با کف زدن و فریاد مسرّت مردم اعلام شد… مشارالیه از جمعیت تشکر نمود و در میان علما و نمایندگان مجلس قرار گرفت… میرزا عبدالله، واعظِ معروف، کلام خود را با نعت پیغمبر(ص) و درود بر ائمه(ع) شروع کرد، ولى ناگهان صداى آرام و آهسته اش، صورت جدى به خود گرفت… و گفت: اگر شما اعلام جهاد کنید [مردم] با سر و پاى برهنه و بدون سلاح، به مرقد پیغمبر(ص) اکرم شتافته، با دندان و ناخن هاى خود، دشمنان خدا را قطعه قطعه مى کنند. بیشترِ جملههای حماسى او با گریه و زارى توأم بود (موجانی، ۱۳۷۵).
سخنرانى مرحوم مدرس
مرحوم مدرس، به مناسبت این موضوعِ مهم، در روز هشتم شهریور ۱۳۰۴ش برابر با دهم صفرالمظفّر ۱۳۴۴ق در مجلس شوراى ملى، نطقى ایراد کرد و پس از بیان مقدمه اى چنین گفت:
ما خیلى جامع خودمان را از دست دادیم. برادرانى داریم در اکثر دنیا که دول اسلامى، آن طورى که باید و شاید با آنها رفتار نکرده است و بالأخره یک وقت بیدار شده و هوشیار شویم و جامعه خودمان را حفظ کنیم. از آقایانى که در تحت لواى این قوم اند، سؤال مى کنم، چه وقت است آن وقت؟ از امروز بهتر؟ کیست که آن لوا را بردارد و بگوید در این موقع من لواى اسلام را برمى دارم و این قوم را در تحت قومیت و در تحت جامع دیانت اسلامیه، قومیتشان را ترقى مى دهم و حفظ مى کنم.
امروز از این واقعه هایى که استماع فرموده اید، اگرچه به آن درجه که باید اطمینان پیدا شود، هنوز نشده است که حادثه از چه قبیل است و تا چه مرتبه است؟ البته دولت مکلف است تحقیقات کامل بکند و به عرض مجلس برساند، و لیکن عرض مى کنم. امروز اهل ایران یک قسمت از قسمت هاى دول اسلامى است، بلکه مى توان گفت که قسمت بزرگ دول اسلامى است. باید امروز این جامعه در تمام دنیا خودشان را معرفى کنند که ملت و دولت ایران قدم برمى دارند که این جامعه را حفظ کنیم و خودمان را به برکت این جامعه نگاهدارى کنیم.
دولت تقاضاى کمیسیون از مجلس نمود، البته وظیفه شان هم همین بود که پیشنهاد تقاضاى کمیسیون بفرمایند، البته مجلس هم مساعدت خواهد نمود و به عقیده بنده، تمام فکر را باید صرف این کار کرد و باید یک قدم هایى که مقتضاى حفظ دیانت و حفظ قومیت و حفظ ملیت خودمان است، در این مورد برداریم و هیچ کارى و هیچ چیزى را مقدم بر این کار قرار ندهیم و نگذاریم که این مسئله زیادتر از این، اسباب خرابى جامعه شود که مبادا یک ضرر عظیم ترى بر ما مترتب گردد و خداى نخواسته، حال ما از این روزى که هستیم بدتر شود. و زیاده بر این، چیزى عرض نمى کنم.
مرحوم مدرس، پس از ایراد سخنرانى در مجلس، مسئله تشکیل کمیسیون ویژه براى پیگیرى موضوع را به شکل جدى پیگیری کرد (مکی، ۱۳۸۵، ج۲، ص ۶۸۴).
عکس العمل مراجع
اینگونه شایع شده بود که امیر عبدالعزیز ابنسعود پس از تخریب اماکن زیارتی و مقدس حجاز، قصد دارد که نیروهای خود را به سوی عراق حرکت دهد تا شهرهای نجف، کربلا، کاظمین و سامرا و قبور بزرگان را غارت و ویران کند. این شایعه با توجه به اینکه در گذشته نیز این عمل از وهابیون سرزده بود (حمله وهابیان به کربلا و نجف طی سالهای ۱۲۱۶-۱۲۲۵ق (در زمان فتحعلیشاه قاجار) بسیار جدی تلقی شد و در این هنگام سید ابوالحسن اصفهانی که در نجف اقامت داشت، تلگرافی برای شیخ محمد خالصی در کاظمین مخابره نمود و او را برای مشورت دعوت کرد.
مرحوم خالصی نیز جریان امر را به مدرس تلگرافی اطلاع داد و خود با جمعیتی حدود سیصد هزار نفر از عشایر و قبایل حرکت کرده، آماده پیکار سخت با نیروهای وهابی شدند. مدرس در پاسخ آیت الله خالصى نوشت: «اگر لازم باشد، اطلاع دهید من با گروهى از مردم ایران حرکت خواهیم کرد». پس از ارسال پاسخ مرحوم مدرس، در عراق شایع شد که مدرس از تهران حرکت کرده و حدوداً هزار نفر نیرو آماده شده است.
مدرس مجدداً در مجلس شورای اسلامی سخنرانی جالب و پرشور و تهدیدآمیزی کرد و حکومت وهابی را سخت به باد انتقاد گرفت و آمادگی خود و مردم را برای عزیمت به عراق اعلام نمود:
باید قدمهای مؤثر، قاطع و فوری که مقتضای دیانت و حفظ قومیت اسلامی است، برداشت و هیچ چیز را مقدم بر این کار قرار ندهیم و نگذاریم که این مسئله زیادتر از این اسباب خرابی جامعه شود مبادا یک ضرر عظیمتری بر ما مترتب گردد. ما این تجاوزات را نمیتوانیم ببینیم، نخواهیم گذاشت ادامه یابد و اماکن متبرکه و مراکز دینی و اسلامی ما دستخوش [تجاوز] متجاوزین شود؛ با قدرت و قاطعیت آنها راحفظ میکنیم و متجاوزین را سرکوب مینماییم (باقی، ۱۳۷۰، ص ۷۰).
مراجع، علما و حوزه هاى علمیه نیز پیوسته با ارسال نامه و مخابره تلگراف، برخورد قاطع با عوامل تخریب قبور اماکن متبرکه را درخواست کردند:
مسلمانان مناطق دیگر نیز انزجار خود را از این عمل ننگین به تهران اعلان کرده، خواستار اقدام جدى شدند. مردم قفقاز با ارسال عریضه از تفلیس براى نمایندگان مجلس شوراى ملى، از آنان خواستند با توجه به جسارت و بى ادبى هایى که طایفه ضالّه وهابى ها و رئیس مردود آنها ابن سعود، به اماکن متبرکه و مراقد مقدسه نموده است، رئیس دولت ایران پیشقدم شده، با سایر دولتها اسلامى هم که البته وظیفه خود را خوب مى دانند، کمک فرموده، این منبع فساد و دشمن حق و انصاف را ریشه کن و خاک پاک را از لوث وجودشان تطهیر فرمایند.
علاوه بر مسلمانان منطقه قفقاز، از مناطق دیگر، مانند مسلمان هاى تمام جماهیر متحده، یعنى آذربایجان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، تاتارستان، یاشقیرستان، قزاقان و اتباع دول ایران، ترکیه، افغانستان، چین، مغولستان هم با ارسال تلگرافى اعلام نمودند که: چون مکه معظمه و مدینه منوّره با یادگارهاى مقدس خود، متعلق به تمام مسلمین مى باشد، پس باید تمام دول جهان اسلام بر حفظ و حراست این اماکن مقدس بکوشند. مسلمانان هندوستان نیز در پی انعکاس اعتراضات مردم ایران و تأثیر آن در جامعه مسلمانان هند نامهای برای مجلس ایران میفرستند» (موجانی، ۱۳۷۵).
رضا خان سردار سپه نیز با توجه به موج اعتراضات و شدت نارضایتیهای مردمی از این عمل وقیحانه وهابیها، در مجلس قول داد تا شخصاً به این موضوع رسیدگى کند، لیکن اسناد و مدارک نشان مى دهد که وى بهرغم قول قرارهای قبلی هیچگونه اقدام مثبتى در این خصوص انجام نداده است (همان).
آغاز توطئه
در پی انتشار اخبار تخریب اماکن مقدس در دو شهر مکه مکرمه و مدینه منوره که موجب نگرانى هاى شدید مسلمانان، خصوصاً شیعیان در کشورهاى اسلامى، از جمله ایران شده بود، حاکم جدید حجاز عبدالعزیزبن عبدالرحمن آلسعود ضمن تکذیب اخبار فوق از دولت هاى اسلامى در خواست کرد تا سریعاً نمایندگانى را براى پیگیرى موضوع به حجاز اعزام کنند. ایران از جمله اولین کشورهایى بود که هیئتی را به حجاز اعزام کرد. اعضای ایرانی عبارت بودند از آقایان: غفارخان جلال السلطنه وزیر مختار ایران در مصر و حبیب اللهخان عینالملک (هویدا).
قبل از پرداختن به شرح مأموریت هیئت ایرانی و نتایج آن، لازم است نگاهی به پیشینه و سوابق چهره شاخص و اصلی این هیئت، یعنی میرزا حبیب اللهخان عینالملک (معروف به آلرضا که بعدها نام خانوادگی هویدا را برای خود برگزید)، داشته باشیم.
میرزا حبیب الله خان عینالملک (هویدا)
پدر میرزا حبیبالله عین الملک، میرزا رضا قنّاد، از بهائیان متعصب و از فدائیان عباس افندى شمرده مى شد. علاقه او به رهبر بهائیان بهحدى بود که هنگام سفر او به فلسطین، همراهش به عکا رفت و مستخدم و خادم مخصوص عباس افندى شد.
ادوارد براون، در مورد میرزا رضاى قنّاد پدر عینالملک (هویدا) که قبلاً به محمدرضا شیرازی معروف بوده، مینویسد: «… محمدرضا شیرازی یکى از چندتن رازدار بهاء الله است که پس از وی عهدهدار حفاظت رسالت اسرار بهائیت میشود» (افراسیابی، ۱۳۷۴، ص ۷۲۳).
عباس افندى به واسطه خدمات میرزا رضا، مخارج تحصیل فرزند او را تقبل کرد و حبیب الله را براى تحصیل با هزینه خود به اروپا فرستاد. حبیب الله در اروپا به زبان هاى انگلیسى و فرانسه مسلط شد و چون عربى را هم روان صحبت مى کرد، پس از بازگشت به ایران، در دستگاه سردار اسعد بختیارى نفوذ کرد و بهعنوان مترجم استخدام شد و به نام سردار اسعد چند کتاب ترجمه کرد. همچنین همزمان کار ترجمه متون خارجى را براى روزنامه «رعد» به عهده گرفت. در همین هنگام لقب عینالملک به او داده شد و به کمک بختیاریها به وزارت خارجه رفت (فردوست، ۱۳۷۱، ج۱، ص ۳۷۵).
کاتب آثار و مباشر عبدالبهاء فاضل مازندرانى در کتاب ظهورالحق که یکی از کتابهای معتبر بهائیان است، در موردعینالملک چنین آورده است:
… دیگر آقا محمدرضا قنّاد سابق الوصف، از مخلصین مستقیمین اصحاب آنحضرت شد تا وفات نمود و مدفن او در قبرستان عکا است و از پسرانش میرزا حبیب الله عینالملک که به پرتو تأیید و تربیت آن حضرت، صاحب حسن خط و کمال شد و همى سعى کرد و کوشید که شبیه به رسم الخط مبارک نوشت. و در سنین اولیه نزد آنحضرت، کاتب آثار و مباشر خدمات گردید. بعداً مشاغل دولتى و مأموریت در وزارت خارجه ایران یافت و پسر دیگرش میرزا جلیل خیاط در عکا و هم از دخترش که در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضایتى بروز نکرد… (افراسیابی، ۱۳۷۴، ص ۷۲۳).
حبیب الله با دخترى به نام افسرالملوک ازدواج کرد. افسرالملوک دختر محمدحسین خان سردار از تروریست هاى معروف بهایى بود که در دوران قاجاریه در آشوب و بلوایى که بهائیان در چند شهر ایران به راه انداختند، نقش داشت (همان).
در سال (۱۲۹۹ق/۱۹۲۰م) صاحب فرزندی پسر شد. وی از عباس افندی (عبدالبهاء) خواهش کرد که اجازه دهد نامش را روی این پسر نهند که بعداً امیر پیشوند آن شد (همان).
میرزا حبیب الله در ادامه حضور در وزارت امورخارجه، مأمور خدمت در سوریه و لبنان شد. در این سمت بهصورت پنهانی برای بهاییها تبلیغ میکرد و با انگلیس هم رابطه و سر و سّری داشت و از خدمتگذاران واقعی آنان بود (همان، ص ۳۷۵).
در پی اصرار و پیگیریهای فراوان برای گرفتن مأموریت قونسولگری ایران در فلسطین، موفق به گرفتن این مسئولیت نیز شد. البته بعید است که انگیزه وی از این تلاشها و پیگیریهای مستمر چیزی جز رسیدگی به امور بهائیان در فلسطین بوده باشد.
عدم مداخله در امور سیاسی و نپذیرفتن اینگونه مشاغل یکی از اصول اساسی آیین بهایی است و طبق آن، یک نفر بهایی اجازه ندارد در امور سیاسی شرکت کند. شخص عبدالبهاء (عباس افندی) در اینباره چنین مینویسد:
اهل بهاء در هر کشور مقیمند، به امانت و صدق و صفا با حکومت رفتار نمایند و در امور سیاسیه… و نیز در احزاب و فِرَق سیاسی به هیچ وجه ادنی مداخلهای ننمایند و… مداخله در امور جزئی و مناقشات سیاسی و منازعات حزبی بهکلی خلاف مبادی و تعالیم الهیه در این ظهور اعظم است (خنجی، ۱۳۸۸).
البته این، ظاهر قضیه است و در واقع، پیشوایان این فرقه از جمله شخص عبدالبهاء (عباس افندی) همواره دستی بر آتش سیاست داشتهاند. برای مثال، میرزا محمد حسنخان اعتماد السلطنه در روزنامه خاطراتش به موضوع وارد کردن نارنجکهای روسی به داخل کشور توسط عبدالبهاء و عواملش اشاره کرده است (اعتمادالسلطنه، ۱۳۸۹، ص ۸۳۶). همچنین شواهد فراوانی مبنی بر حضور وی و پیروانش در جریانهای مشروطه وجود دارد (کسروی، ۱۳۹۰، ص ۲۹۱).
ارتباط تنگاتنگ بهائیان با تشکیلات [کاملاً سیاسی] ماسونی نیز از دیگر مصادیق علایق سیاسی بزرگان و پیروان این فرقه است.۳
به هرحال، با توجه به فضای حاکم بر تشکیلات منسجم این فرقه، بعید بهنظر میرسد که اشتغال عینالملک در وزارت امورخارجه و در ادامه، بر عهده گرفتن مسئولیتهای مختلف و مهم سیاسی توسط وی بدون اطلاع و نظر مستقیم تشکیلات بهائیت بوده باشد.۴
فردوست در خاطراتش به این موضوع که بهائیان بدون اجازه عکا حق ندارند مشاغل سیاسی را بپذیرند و تنها باید تلاش کنند که در فعالیتهای تجاری و کشاورزی پیشرفت کنند، اشاره داشته و در همین خصوص مینویسد:
روزی از سپهبد صنیعی [بهائی معروف و وزیر جنگ کابینههای علم، حسنعلی منصور و هویدا] پرسیدم شما [ با توجه به ممنوعیتهای فرقهای] چگونه مشاغل سیاسی را پذیرفتهاید؟ پاسخ داد: از عکا سؤال شده و اجازه دادهاند که در موارد استثنائی و مهم این مشاغل پذیرفته شود (فردوست، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۳۷۴).
یکی از پیامدهای ناگوار حضور حبیباللهخان عینالملک در فلسطین، بیتوجهی کنسول ایران به امور سیاسی و مسائل درونی جامعه فلسطین بوده است. تقریباً در تمام مدت مأموریت او هیچگونه گزارش مفید و حائز اهمیتی که مبیّن ویژگیهای بحران فلسطین و تبعات آن باشد، به تهران ارسال نشده بود. این بیتوجهی معنادار یک مقام سیاسی به تحولات محیطی که در آن زندگی میکند، اندک اندک توجه دولتمردان ایرانی را از پیگیری مسائل فلسطین بازداشت و مجالی را فراهم کرد تا در صف کشورهای اسلامی خلل وارد شود.
وزارت امور خارجه ایران که تا پیش از عزیمت هویدا دستکم در سه شهر مهم فلسطین نمایندگی سیاسی رسمی داشت، در سالهای پایانی مأموریت هویدا و بر اثر اقدامات او، نهتنها نمایندگیهای خود را در یافا، حکا و حیفا تعطیل کرد، بلکه امور فلسطین را نیز ضمیمه شام ساخت. در یک کلام باید گفت که هویدا توانست از تقدم مسئله فلسطین در سیاست خارجی منطقهای ایران بهگونه چشمگیری بکاهد (ولایتی، ۱۳۷۶، ص ۱۰۵).
در فلسطین نیز شاهد روابط خوب او با انگلیسیها هستیم؛ «اطلاع میدهند که آقای حبیباللهخان هویدا از طرف دولت انگلستان به سمت ژنرال قونسولی دولت علیه در فلسطین شناخته شدهاند (همان).
بر اساس گزارشهای تاریخی وی با اتباع ایرانی، خصوصاً شیعیان، رفتار مناسبی نداشته است وشاید بتوان گفت که در بین اعضای وزارت خارجه ایران طی دوران قاجار کمتر فردی چون حبیباللهخان عینالملک یافت میشود که بدین اندازه به اخاذی و سوء استفاده از اتباع ایرانی محل مأموریتش متهم شده باشد. شاهد این سخن، عریضهای است که از طرف زائران خانه خدا که قصد تشرف از راه شام را داشتهاند، به وزارت امورخارجه ایران رسیده است. آنان از رفتارهای غیرانسانی قونسول وقت ایران، حبیبالله عینالملک بدین شرح شکایت کردهاند:
اعلی حضرت قوی شوکت شاهنشاه دولت عِلّیه ایران ـ خَلّدالله ملکه ـ بعد از مراسم عبودیت بندگان همایونی… بعضی از گرگهای درنده هنوز از استبداد خود دست برنداشتند، یکی از این گرگهای بیرحم، عینالملک حبیبالله هویدا،… ما امضاءکنندگان ذیل که این سال به طرف راه بیتالله الحرام مشرف شده بودیم از بس ظلمهای قونسول مشارالیه به درجه رسیده که مجبور شدیم شکایت این بیچاره حجاج را به سمع مبارک برسانیم… قونسول مذکور، حجاج ایران را مثل گوسفند به اتومبیلها و کشتیها فروخت» (همان، ص ۱۰۱).
پینوشتها:
۱.ابن تیمیه ( ۶۶۱-۷۲۸ ه.ق) تقی الدین احمد بن عبدالحریم حرانی متکلم و فقیه مشهور حنبلی که در حران متولد شد و در دمشق فوت کرد یکی از سلفیه یا بنیاد گران مشهور و شایدجنجالی ترین چهره آن جماعت است.
۲.بر اساس گزارشات تاریخی وهابیون در سال ۱۲۱۶ ه.ق به رهبری امیر سعود با لشگری بسیار، متشکّل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وى در ماه ذى قعده به شهر نزدیک شد و آنجا را محاصره کرد.سپاهش برج و باروى شهر را خراب کرده، به زور وارد آن شدند و بیشتر مردم را، که در کوچه و بازار و خانه ها بودند، به قتل رساندند. (محمد صادق نجمی ،تاریخ حرم ائمه بقیع(ع)و آثار دیگر در مدینه منوره ،ص ۳۹٫). کربلا پس از این حادثه به وضعى در آمد که شعرا براى آن مرثیه مى گفتند.
۳.از افراد سرشناس بهائی – ماسونی به صورت نمونه میتوان به علیقلی خان نبیل الدوله ، از سران بهائیت امریکا نام برد او در جوانی، منشی و مترجم عباس افندی در حیفا بود و سپس حسب الامر او به عنوان دستیار و مترجم میرزا ابوالفضل گلپایگانی ( نویسنده و مبلغ طراز اول بهائی ) به امریکا رفته همپای نفوذ در سفارتخانه ایران در واشنگتن موفق گردید در سازمان فراماسونی آمریکا مقام « ژنرال ماسونی» و درجه ۳۳ فراماسونی را کسب نماید که عالیترین نشان ماسونی می باشد ، وی همچنین دارای جایگاه مهمی در تشکیلات فرقه بهائیت بود. همسر آمریکایی وی ( فلورنس) نیز لیدر زنان بهائی آمریکا بود.(سید رضاهاشمی، «نبیل الدوله »، فصل نامه تاریخ معاصر، شماره ۴۹ ،ص ۱۱۵)
۴.البته بهائیت جهانی همواره این تصور را داشته است که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا بهائیانی که تابعیت ایرانی داشتند برای تصاحب مشاغل سیاسی معمولاً منعی نداشتند. فردوست در خصوص افراد بهائی شاغل در حکومت پهلوی می گوید:« بهائی هایی که من دیده ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوسهای بالفطره بودند» (حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج ۱ ، ص ۳۷۵).
منابع
ابراهامیان، یرواند (۱۳۸۹)، ایران بین دو انقلاب، چ هفدهم، تهران، نی.
اعتماد السلطنه، محمد حسن (۱۳۸۹)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چ هفتم، تهران، امیرکبیر.
افراسیابی، بهرام (۱۳۷۴)، تاریخ جامع بهائیت، چ پنجم، تهران، سخن.
باقی، عبدالعلی (۱۳۷۰)، مدرّس مجاهدی شکست ناپذیر، تهران، تفکر.
حلبی، علی اصغر (۱۳۹۰)، تاریخ نهضتهای دینی _ سیاسی معاصر، چ چهارم، تهران، زوّار.
خنجی، محمدعلی، بررسی انتقادی چند شعار بهائیت، تاریخ معاصر (بهار ۱۳۸۸)،، ش ۴۹٫
رضوانی، علی اصغر (۱۳۸۷)، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، چ پنجم، تهران، مشعر.
فردوست، حسین (۱۳۷۱)، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، چ پنجم، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
فقیهی، علی اصغر، تاریخ و عقاید وهابیان، کتابفروشی سید عبدالحسین کتابچی، بی جا، بی نا.
قاضی عسکر، سید علی (۱۳۷۸)، تخریب و بازسازی بقیع به روایت اسناد، چ چهارم، تهران، مشعر.
کسروی، احمد (۱۳۹۰)، تاریخ مشروطه ایران، چ بیست و چهارم، تهران، امیر کبیر.
محقق، علی (۱۳۷۹)، اسناد روابط ایران وعربستان سعودی، تهران، وزارت امور خارجه.
مطهری، مرتضی (۱۳۸۹)، بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، چ چهلم، تهران، صدرا.
مکّی، حسین (۱۳۵۸)، مدرّس قهرمان آزادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
موجانی، سیدعلی، مدرّس و کمیسیون دفاع حرمین شریفین (۱۳۷۵)، تاریخ روابط خارجى، ش ۹، ص ۲۵-۳۵٫
نجمی، محمد صادق (۱۳۹۰)، تاریخ حرم ائمه بقیع(ع) و آثار دیگر در مدینه منوره، چ نهم، تهران، مشعر.
ولایتی، علی اکبر (۱۳۷۶)، ایران و مسئله فلسطین – بر اساس اسناد وزارت امور خارجه، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامی.
هاشمی، سید رضا، نبیل الدوله، تاریخ معاصر (۱۳۸۸)، ش ۴۹، ص ۱۱۵-۱۶۱٫
رضا علی صوفی: دکتری تاریخ ایران دوره اسلامی، دانشگاه پیام نور تهران.
علی اکبر زاور: دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی دانشگاه پیام نور تهران.
فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش شماره ۳۳- سال نهم، شماره دوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۱، ۶۳ ـ .۸۳
ادامه دارد…
منبع : فارس
ارتباط متقابل بهائیان و اسرائیل
هویدا ی بهائی ، در مقام دلال فروش اسناد
بهائیت در ایران : اميرعباس هويدا، نخست وزیر پهلوی دوم در سالهاي پايان جنگ بينالمللي دوم به استخدام وزارت خارجه در آمده بود. سوابق پدرش در وزارت خارجه و نفوذ انوشيروان سپهبدي، موجب تسهيل امور مربوط به استخدام هويدا شده، موانع موجود بر سر راه استخدام او را از ميان برداشته بودند. او مدارج ترقی را با پشتوانه پدر و لابی بهائیت پشت سر گذاشت و نخست وزیر شد .
پس از گذشت حدود 16 ماه از نخستوزيري هويدا، فردي به نامنصرتالله احدپوركه سردبيري روزنامه ضياء شرق ـ ارگان گروه آسيايي ـ را به عهده داشت و داراي همسري انگليسي بود و با مأمورين امريكايي و انگليسي، از قبيل: گراتيان ياتسويچ، تامسون، رمزي، ميجر جاكسون، ميدلتون و ... رابطه نزديك و تنگاتنگ داشت و از قضا با حسنعلي منصور نيز روابط پنهاني داشت، در اعلاميهاي آشكار و با امضاي حقيقي، پرده از سابقه فعاليتهاي اميرعباس هويدا در تركيه برداشت.
محتواي اين اعلاميه كه داراي عنوان: «نامه سرگشاده درباره هويدا نخستوزير به پيشگاه مبارك شاهنشاه آريامهر» بوده و در تاريخ 27/5/1345 منتشر شد، به شرح زير است:
«به عرض ميرساند به شهادت شاهنشاه در مدت بيست سال در مواقع سخت و بحراني كشور، آنچه در قدرت و توان ناچيزم بود، با وسايل مختلف به شاهنشاه و كشور خدمت نموده و شايد در ميان بيست ميليون ايراني، تنها فردي باشم كه اين خدمت ناچيزم بدون پاداش مانده و هيجده سال است بيكارم و نخواستم به جاي خدمت وظيفه مزد دريافت دارم.
ساليان دراز است كه به علت بيكاري و در نتيجه گرفتاريهاي مالي و طلبكاران و حسودان و دشمنان فراوان سعي نموده نه تنها در امور سياسي مملكت دخالت نكنم بلكه از اجتماع دوري جستهام ولي اينك كه مملكت و مقام مقدس سلطنت را در خطر مشاهده ميكنم بنا به همان سوگند و پيماني كه با خداي خود در بيست سال پيش براي خدمت به شاه و مملكت بستهام، با تمام گرفتاريهاي فراوان و خطرات احتمالي، خود را وظيفه دار مي دانم آنچه از گذشته و حال ميدانم به عرض مبارك برسانم و ديگر بسته به نظر مبارك است كه براي مصالح مملكت چه تصميمي اتخاذ فرمايند.
اگر شاهنشاه به خاطر داشته باشند در روز اول رأي تمايل به زمامداري دكتر مصدق طي يك اعلاميه، آنچه كه در آينده شد به عرض ملت ايران رسيد كه در آن روز متوجه نشد و آن چه شد كسي به خاطر نسپرد كه چه فردي در روز سخت چه گفته. شاهنشاها امروز نيز با كمال صراحت به عرض ميرسانم، بنا به اطلاع به سوابق گذشته اميرعباس هويدا نخستوزير و اقداماتي كه امروز مينمايد، او را خادم به شاهنشاه نميدانم.
اميرعباس هويدا در مقام خيانت به مملكت و شاهنشاه برآمده و اگر تا امروز سكوت نموده، به علت آن بود كه چون شايستگي مقام شامخ سلطنت و تسلط كامل شاهنشاه بر اوضاع سياسي و احاطه شاهنشاه بر امور بر هر فرد ايراني و جهانيان آشكار است، به خود اجازه جسارت نميدادم. ولي حال امكان آن را ميدهم كه شاهنشاه از خيانت گذشته اميرعباس هويدا بياطلاع باشند و دست به اقدامات كنوني كه زده با تطبيق گذشته او خواستم شاهنشاه را در جريان و به عرض مبارك برسانم.
اميرعباس هويدا در زماني كه در آنكاراي تركيه و در سفارت ايران خدمت مينمود با وسايلي با منشي دبير اول يك سفارت بيگانه تماس نزديك برقرار مينمايد و چون اميرعباس هويدا با آن منشي، هر دو از مذهب بهايي بودند، اين دوستي و الفت به يك عشق شديد تبديل، تا جايي كه آن منشي حاضر ميشود به دولت متبوعه خود خيانت نمايد و براي آقاي اميرعباس هويدا از روي اسناد و مدارك سياسي بسيار مهمي عكسبرداري کند و تازه آن دختر بيچاره و بدبخت تصور ميكرده كه اميرعباس هويدا، عاشق سرسخت او، اين مدارك را براي دولت ايران ميخواسته و شايد به خاطر خدمت به عاشق خود، كه او را در ايران موفق بدارد به چنين عملي خطرناك مبادرت نمود.
اين دختر كه بنام «مارگريت الن» ناميده ميشد، با وسايلي كه معلوم نيست به صندوق اسرار سفارت دستبرد ميزند، غافل از آنكه آقاي اميرعباس هويدا اين اسناد را به جاي تحويل به مقامات ايراني، به يك دولت و سفارت رقيب ميفروخته يا معامله سياسي ميكرده تا اينكه به زودي رقيب كه در سياست بسيار تازه كار بوده يا هستند، اسناد و مدارك سرقت شده را كه مقداري از آن مربوط به ارتباط بالكان و تركيه با دولت شوروي بوده، به رخ رقيب ميكشند و پس از يك تحقيقات مختصر مارگريت الن دستگير و به كشور خود دست بسته و بسيار محرمانه فرستاده ميشود و دخترك بدبخت در زندان به علت فشار روحي و ترك خانواده او، كه از خانواده درجه اول بودند، خودكشي مينمايد يا او را ميكشند. ديگر از آن اطلاعي ندارم.
اميرعباس هويدا از آنجا براي خود جاي پايي در سازمان اطلاعاتي آن كشور باز مينمايد ولي كوشش سازمان ضداطلاعات رقيب بياطلاع بود كه اميرعباس هويدا چنين دستهگلي به آب داده يا اصلاً از چنين قيافه دلقكي چنين كار ميآيد. اميرعباس هويدا به نفت آمد و اينجا بود كه به خدمت خود يك قدم مؤثر ديگر اضافه كرد و جاسوس دو طرف گرديد، ولي همواره طرف ارباب اصلي خود در آنكارا را رعايت ميكرد و زماني كه منصور در كابينه جناب آقاي دكتر اقبال بود، به راهنمايي همين مرد، هر روز گزارش هيئت دولت را به سفارت مربوطه ميبردند... و اينك نيز آقاي هويدا، در مورد معامله موشك و خريد اسلحه نيز اقداماتي نموده كه چاكر صلاح نميدانم در اين عريضه سرگشاده به عرض برسانم و حاضرم در يك محكمه يا حضوراً به عرض برسانم. با وجودي كه امكان هر خطري براي چاكر موجود است ولي به خاطر سعادت شاهنشاه كه سعادت ملت ايران است، به چنين فداكاري مبادرت و به صراحت عرض ميكنم كه اميرعباس هويدا خيال خامي در سر دارد و خيانت او به شاهنشاه براي چاكر محرز و مسلم است.»
اعلاميه نصرتالله احدپور كه به تعداد زيادي تكثير و در 500 پاكت، براي ارسال به شخصيتها و مكانهاي مختلف، آماده شده بود، به دست ساواك افتاد و بر اساس همين مسئله، به ساواك احضار گرديد و در مورد فعاليت اميرعباس هويدا در آنكارا، گفت:
«مطلب در مورد آنكارا و ارتباط با دوشيزه مارگريت الن توسط خواهر مارگريت الن كه از مأمورين يكي از دوستان انگليسي من بود، نقل نموده بود و آن دوست من به من ابراز داشت. اينك از آقاي بازجوي خود اخلاقاً تعهد ميگيرم كه اين بازجوئي چون با مصالح سياسي مملكت و ارتباط خارجي تماس دارد، به وسيله مقام مؤثر سازمان امنيت از شرف عرض ملوكانه گذشته و تأكيد ميكنم كه فقط به خاطر حفظ مصالح شاهنشاه و مملكت استدعا مينمايد در حفظ نام كشور مربوطه دقت كافي شود
و آن دوست من آقاي ميدلتون بود كه سابقاً كاردار سفارت انگليس در تهران بود و چند سال قبل براي من در سوئيس نقل نمود. و در مورد انتقال خبر توسط مرحوم منصور از هيئت دولت به سفارت امريكا (شخص سفير سابق امريكا چيپن) چون يقيناً آقاي منصور دوست صميمي هويدا بود و شايد هويدا استاد ايشان در سياست بود، نميتواند بدون اطلاع آقاي هويدا باشد ....
از اينكه مارگريت الن بهايي بوده است، ترديدي نيست و چون معروف است كه پدر آقاي هويدا به نام عينالملك با رهبر بهاييها تماس نزديك داشته و منصور در موقع معاونت نخستوزيري، روزي از او پرسيد: اين راست است هويدا رفيق تو بهايي است. خنديد و گفت: حالا كه ديگر بهايي و مسلمان ندارد .... »
حسن ارفع در خاطرات خود كه نام «در خدمت پنج پادشاه» را بر آن نهاد، پيرامون معرفي و ماجراي اميرعباس هويدا در تركيه، نوشت:
«اميرعباس هويدا، در سالهاي پايان جنگ بينالمللي دوم به استخدام وزارت خارجه در آمده بود. سوابق پدرش در وزارت خارجه و نفوذ انوشيروان سپهبدي، موجب تسهيل امور مربوط به استخدام هويدا شده، موانع موجود بر سر راه استخدام او را از ميان برداشته بودند.
هويدا تحصيل كرده بلژيك و فرانسه بود و به ادبيات فرانسه، بسيار عشق ميورزيد و بيش از آنكه خود را ايراني بداند، احساس فرانسوي بودن ميكرد، يا ميكوشيد خود را فرنگي مآب جلوه دهد. من به واسطه سابقه طولاني نظاميگري، با انضباط و خصوصيات ويژه نظام رشد كرده و خو گرفته بودم، بدين لحاظ در اداره سفارت ايران سعي ميكردم امور، نظم و ترتيب درستي داشته باشند.
همه به خوبي ميدانند، سفارتخانهها در آن ايام كار زيادي براي انجام دادن، نداشتند و به سفارت رفتن مقامات وزارت خارجه و رجال سياسي نوعي ييلاق رفتن تلقي ميشد، اما اوضاع سفارت ايران در تركيه با ساير سفارتخانهها به كلي فرق ميكرد. ساعت شروع كار را رأس ساعت هشت صبح قرار داده بودم و كليه پرسنل را در اين ساعت به خط كرده، شخصاً از آنها آمار ميگرفتم تا از حضور كادر سفارتخانه مطمئن شوم.
هويدا كه رفتار و حركاتش اصلاً متناسب با پرستيژ يك نفر ديپلمات نبود، عموماً در اين مراسم حضور و غياب حاضر نميشد و مرتباً يا با تأخير به محل كارش ميآمد و يا اصلاً غيبت ميكرد. چند بار در مورد علت تأخير ورود و يا غيبتهاي مكررش تحقيق كردم و معلوم شد ايشان از طرف محفل جهاني بهائيان، مأموريت رسيدگي به امور بهائيان مقيم تركيه را دارد، كه ضمن اشتغال به كار در سفارت ايران و با استفاده از موقعيت ديپلماتيك و پاسپورت سياسي، نهايت سعي خود در خدمت به بهائيان را معمول ميدارد.
سازمان اطلاعاتي تركيه كه فعاليت سفارتخانههاي خارجي را زيرنظر داشت، متوجه رفتار خلاف شئون ديپلماتيك هويدا شده و چند بار به طور غير مستقيم اين مطلب را به ما گوشزد كردند. من در مقام سفير، چند بار سعي كردم هويدا را به تهران برگردانم، اما او كه توسط حاميان پرقدرت بهائياش در تهران پشتيباني ميشد، بيدي نبود كه با اين بادها بلرزد. برگشتن او به تهران و انتقال يافتن او از وزارت خارجه به شركت نفت هم به صلاحديد همان حاميان پرقدرتش صورت گرفت و ربطي به سوء رفتار دوران خدمت او در آنكارا نداشت.»