سؤال: اسلام آخرین و کاملترین دین است چه لزومی برای ظهور و بروز دین جدید بوده ؟

دوشنبه, 24 دی 1397 07:12 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت  در ایران : موسسه محترم و پر تلاش حق پژوهی  در سایت خود با شیوه ای جدید در حوزه اعتقادی اقدام به نقد اعتقادات بهائی نموده است با توجه به اهمیت این بحث این مطلب جهت بهره برداری کاربران گرامی بازنشر داده میشود .

 

در این نوشتار می خوانیم:

 

-   پاسخ بهائیان به این سؤال

 

-  پاسخ علمی و منطقی به این سؤال

 

-    دنیایی فناپذیر یا دنیایی ازلی و ابدی!؟

 

-    ادعای بدون مدرک و انتصاب به همه ادیان

 

-    باور بهائی، آخرین دین

 

-   آیا بهائیان اولین کسانی هستند که داعیه­ی جهانی دارند!؟ آیا قوانین لازم برای این حکومت را دارند!؟

 

-   تعیین طول عمر برای دین و ظهور مساوی اعتقاد به جبر و کوتاه دانستن دست خداوند متعال

 

-    چرا باور بهائی به دنبال انکار خاتمیت اسلام است؟

 

-    دلایل متعدد خاتمیت اسلام و عدم صداقت باور بهائی

 

-    تشکیک در غدیر

 

-    آیا خداوند متعال در آیه اکمال دین، زمان مشخص فرموده است!؟

 

-    آیه خاتمیت در شبهه­ی کاملترین و آخرین دین

 

-    آیا با گذشت زمان، نیازها، فطریات، قوانین حاکم بر عالم و ... تغییر میکنند!؟

 

-    دین در باور بهائی، نقش اسباب بازی هر دوران را دارد!

 

-    آیا در باور بهائی، قوانین لازم برای حکومت بر یک دهکده­ی کوچک یافت میشود!؟

 

-    باور بهائی در گذر زمان و مشخصات آئین بعدی

 

 

 

 

پاسخ بهائیان به این سؤال:  

البته اين سخن، سخن تازه اي از جانب اهل اديان نيست، همان گونه که يهوديان، زرتشتيان، مسيحيان، بوداييان و.… همه پيروان اديان مي گويند که دين آنها آخرين و کامل ترين دين است، مسلمين نيز چنان مي گويند. در اين ميان فقط بهائيان اند که مي گويند ما آخرين دين نيستيم، اما قرآن کريم بطور واضح و آشکار اشاره به ظهور پيامبران بعدي و ديانت هاي بعدي دارد. هر دين تنها در زمان خود کامل ترين دين است و پس از آن دين کامل تري خواهد آمد.

 

دو آيه در قرآن هست که مسلمين براي اثبات مدعاي خود مبني بر آخرين و کامل ترين دين، بدان استناد مي نمايند. آيه اي که مسلمين در نشان دادن اکمال دين اسلام بدان رجوع مي کنند، آيه «اليوم اکملت لکم دينکم و...» [i] است. اين سخن شريف در قرآن، کاملا درست است و اگر نبود، از ظهور حضرت رسول اکرم نتيجه اي به بار نمي آمد. اگر آنچه که در باب شرح نزول اين آيه نوشته اند، درست باشد، اين آيه در حجة الوداع و در غدير خم نازل شده و آن جا پيامبر اکرم، بشارت کامل شدن دين اسلام را به مسلمانان داده است. بايد توجه کنيم که اين بشارت در مورد اسلام است و نه مطلقا موضوع دين. مخاطبين آن آيه، همه از مسلمين بودند و البته واضح است که آن آيه بايد به همان شکل نازل مي شد. به هيچ طريق از اين کلام متين، نمي توان استنتاج کرد که ديگر ديني در عالم ظاهر نخواهد شد. از اين گذشته، شبهه اي را نيز مي توان به موضوع وارد ساخت، به اين عبارت که لفظ اسلام در قرآن کريم، به اديان سامي اطلاق شده است و موسي و ابراهيم و در آن سفر کريم همه به عنوان مسلمان معرفي شده اند. اگر کسي مانند مفسرين قرآن، اهل پيچاندن مطلب باشد، در اين مبحث مجال وسيعي دارد که با توجه به معاني لفظ اسلام در قرآن، تأويلات گوناگون ديگري نيز از اين آيه به دست دهد.

 

اما آيه ديگر که مسلمين آن را در باب آخرين پيامبر بودن حضرت رسول مطرح مي نمايند، آيه «و ماکان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبيين[ii است، به جز آن که مي توان در باب الفاظ «خاتم»( به معني نگين انگشتر) و «نبي» بحث کرد، به نظر مي رسد بهتر است شأن نزول آيه مورد توجه قرار بگيرد. شرح نزول اين آيه به خوبي معلوم مي سازد که مدلول آيه مطلقا به پايان پذيري سلسله اديان ارتباطي ندارد. زيد بن حارثه، پسر خوانده حضرت رسول اکرم بود که با دخترعمّه آن حضرت ازدواج نموده بود. گويا حضرت رسول به آن دخترعمّه علاقه اي داشت و زيد به خاطر پيامبرش، زن خود را طلاق گفت تا به ازدواج رسول اکرم درآيد. اين جريان باعث شد تا اعراب بر آنها طعنه هايي بزنند و اين آيه در باب تقديس و تنزيه پيامبر اسلام نازل گشت و لغت «خاتم» به معناي نگين انگشتر نيز در همين متن معناي خود را به دست مي آورد که بگويد رسول اسلام منزّه و در ميان پيامبران چون نگين در ميان انگشتر بود (به سؤال خاتميت مراجعه کنيد).

 

استدلالي که مسلمين از اين آيه براي نشان دادن آخرين پيامبر بودن حضرت محمد صورت مي دهند، دقيقا مانند اين است که کسي بگويد، فلاني عجب طبيب و دکتر حاذقي است و بنابراين پس از او ديگر فيلسوفي در عالم ظاهر نخواهد شد! همان اندازه که بين اين دو گزاره ارتباط موجود است، بين شرح نزول آيه و استنتاج مسلمانان از آن آيه نيز وجود دارد. مهم تر از اين بحث هاي لغوي و تفسيري، بحث درباره کارکردهاي اجتماعي اديان است که دنيا را نيازمند آيين جديد مي نمايد و آيين بهائي را به نسبت ساير اديان متمايز مي کند.

 

هر موجود زنده اى که در اين دنيا زندگي مي کند از شروع تا خاتمه حياتش مراحل مختلفه اى را طى ميکند. هر مرحله شرايط و حالات و احتياجات مخصوص به خود را دارد. در زندگى يك انسان مرحله شيرخوارگى، طفوليت، صباوت، جوانى و بلوغ هر يك شرايط و احتياجات متفاوتي دارد. هر مرحله ما را براى مرحله بعد آماده ميکند، قواي ذهني ما را زياد ميکند و بصيرت ما را پرورش ميدهد. بهمين ترتيب در زندگي جامعه انساني دوران و مراحل مختلف موجود است. جامعه انساني هم اکنون از مرحله طفوليت گذشته وارد مرحله اي مي شود که ساليان دراز منتظرش بود يعني مرحله بلوغ. آنچه که احتياجات زمان قديم را برآورده ميکرد حال جوابگوي احتياجات اين زمان نيست. اسباب بازيهاي دوران شيرخواري و طفوليت فکر انسان بالغ را راضي نميکند. از هر نظر جامعه انساني با تغيير و تحول کلي مواجه است چه در حکومت و قانون و يا در علوم و صنايع. موازين و روش اخلاقي و نحوه زندگاني گذشته با پيشرفت و تقدم جهان امروز مطابقت نميکند. حال وقت بلوغ و همچنين تجديد ديانت است. تقليد از اعتقادات قديمه و تعصبات قديمه علت عداوت و اختلاف شده است.آنها بايد فراموش شود و جاي خود را به تعاليم الهيه اي دهد که براي پيشرفت و رفاه عالم انساني در اين عصر نازل شده است. اين تجديد و تطور در حقيقت ديانت، اساس تمدن حقيقي است و سراج هدايت عالم است و درمان الهي بيماريهاي جامعه انساني است.[iii]

 

اغلب مسلمانان خود معترف اند که دنياي امروز را نمي توان با قوانين اعراب 1400 سال قبل اداره نمود. اما در عين حال تمام آنها مي گويند که آن چه جاري است، اسلام حقيقي نيست! و اسلام حقيقي توانايي حل مشکلات دنيا را دارد. اما تا امروز نه کسي توانسته معناي اسلام حقيقي را نشان بدهد و نه توانسته ساز و کاري براي برطرف نمودن نقائص موجود، به ديگران بنماياند. نه تنها به ديگران که مسلمين حتي در ميان خود، پس از گذشت صدها سال هنوز نتوانسته اند که نمونه اي از حکومت عادل به ديگران عرضه کنند و در اين صورت چگونه خواهند توانست جهاني را با آن همه نژاد و رنگ و اعتقاد، بر سر پا محفوظ دارند؟ در آن دنيايي که حضرت رسول اکرم دين اسلام را عرضه نمود، فهم مردمان و به تبع آن احکام ديني، چيزي فراتر از قوم گرايي نبود و طبيعي است که با قوانيني که بر مبناي قوميت تدوين شده است، نمي توان جهاني واحد را اداره نمود. اداره جهان واحد نيازمند قوانين جهاني است و اسلام هيچ گونه ساز و کار جهاني در احکام اجتماعي اش ندارد. در ميان اديان موجود، امروزه فقط بهائيان اند که داعيه اي جهاني دارند و تئوري هاي ساختاري براي اداره جهان ارائه مي نمايند.

 

پی نوشتها :

 

.[i] سوره مائده آيه 3

.[ii] سوره احزاب آيه 40

 iii] بر گرفته از کتاب 2 روحي

پاسخ علمی و منطقی به این سؤال:

      دنیایی فناپذیر یا دنیایی ازلی و ابدی!؟

آيا باور بهائي اين دنيا را ازلي و ابدي و بدون انتها ميداند!؟ آيا براي دنيا پاياني نيست!؟ نه تنها خداوند متعال بارها تاکيد و تصريح فرموده که آسمانها و و زمين نيز داراي اجل و عمر مشخصي هستند بلکه حتي هر خداناباور و آتئيستي به فناپذير بودن جهان اعتقاد دارد! اين جهان را بي شك پاياني هست و بالاخره عده اي از اهل اين دنيا آخرين مردماني هستند که بر روي آن خواهند زيست و دين و آئيني که پيامبرشان براي آنان به ارمغان آورده، آخرين دين الهي خواهد بود. پس انکار آخرين دين، مساوي است با انکار پايان براي اين دنياي فاني! در نتيجه وجود آئيني به نام آخرين دين، از واضحترين و روشنترين مطالب عقلي است که نميتوان آن را انکار و يا رد کرد! متاسفانه دوستان عزيز بهائي براي اين که بتوانند وجود آخرين دين، پيامبر و کتاب آسماني را انکار نمايند، به ناچار اين دنيا را فناناپذير و ابدي ميدانند که نه تنها در تعارض با قرآن و باور يکتاپرستان است، بلکه عقل و علم نيز چنين موضوعي را نمي پذيرد.

      ادعای بدون مدرک و انتصاب به همه ادیان

 

ابتداي سخن اين گونه آغاز ميگردد: " البته اين سخن، سخن تازه اي از جانب اهل اديان نيست، همان گونه که يهوديان، زرتشتيان، مسيحيان، بوداييان و.… همه پيروان اديان مي گويند که دين آنها آخرين و کامل ترين دين است، مسلمين نيز چنان مي گويند. "

 

چنين ادعاي بزرگي مي طلبد که براي لااقل براي هر يك از اديان ذکر شده يك منبع ارائه مي گردد. متاسفانه نويسنده ي محترم بدون ارائه ي مدرک، مطلبي را به همه اديان نسبت مي دهد که همه اديان خود را آخرين وکاملترين دين مي دانند! نکته ي مهمتر اين که ادعاي آخرين دين بودن اسلام، ادعاي مسلمانان نيست بلکه تصريح خداوند متعال در قرآن کريم و بيانات فرستادگان الهي است.

 

حتي خداوند متعال در قرآن کريم به صراحت از قول حضرت عيسي (عليه السلام) بيان مي دارد که ايشان نويد آمدن پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را داده اند (صف، 6). همچنين خداوند متعال يکي از ويژگيهاي تمامي اهل کتاب را شناخت دقيق پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بيان مي دارد به گونه اي که ايشان را همانند فرزندان خود مي شناسند (انعام، 21 و اعراف46) . اين چند نمونه به خوبي نشان مي دهند که بحث آخرين و

 کاملترين بودن از نظر خداوند متعال در مورد نظر هيچ يك از اديان گذشته مطرح نبوده است و در اسلام نيز همان گونه که در ادامه ثابت خواهد گرديد، به هيچ وجه خداوند متعال وعده ي آمدن پيامبر جديد و کتابي بديع و آئين نو را نداده است.

     باور بهائی، آخرین دین

 

راست گوي، کفر گوي! جناب عبدالبهاء در کتاب مائدۀ آسماني ميگويد: راست گو و کفر گو بهتر از آن است که کلمة ايمان بر زبان راني و دروغ گوئي. (مائدۀ آسماني ج 4 ص 701)! اي کاش باور بهائي ذره اي ملتزم به اين جمله ي زيبا مي بود! متاسفانه دوستان بهائي در عين داشتن چنين ادعاهايي، کمتر ديده مي شود که عامل و

عمل کننده به چنين شعار زيبا باشند!

اگر خواهی به دلها توبمانی        صداقت پیشه کن تا میتوانی

کلید  آن همیشه راستگوئی است       کمی خنده به لب با مهربانی

 

کاملترين بودن از نظر خداوند متعال در مورد نظر هيچ يك از اديان گذشته مطرح نبوده است و در اسلام نيز همان گونه که در ادامه ثابت خواهد گرديد، به هيچ وجه خداوند متعال وعده ي آمدن پيامبر جديد و کتابي بديع و آئين نو را نداده است.

 باور بهائی، آخرین دین

 

راست گوي، کفر گوي! جناب عبدالبهاء در کتاب مائدۀ آسماني ميگويد: راست گو و کفر گو بهتر از آن است که کلمة ايمان بر زبان راني و دروغ گوئي. (مائدۀ آسماني ج 4 ص 701)! اي کاش باور بهائي ذره اي ملتزم به اين جمله ي زيبا مي بود! متاسفانه دوستان بهائي در عين داشتن چنين ادعاهايي، کمتر ديده مي شود که عامل و عمل کننده به چنين شعار زيبا باشند!

اگر خواهی به دل ها تو بمانی                                              صداقت پیشه کن تا می توانی

کلید آن همیشه راستگویی است                                      کمی خنده به لب، با مهربانی

 

به عوض پرداختن به ديگران و طرح ادعاهاي بي اساس و بدون منبع و مواخذ، لازم است نگاهي به آثار بهائي داشت تا مشخص گردد که باور بهائي چه عمري براي خود قائل است؟ آيا به راستي باور بهائي خود را آخرين دين نمي داند!؟ نويسنده ي محترم در ابتداي اين بحث بعد از آن که ادعاي بي مدرکي را به تمام اديان مي دهد که همه ادعا مي کنند ما آخرين و کاملترين هستيم، متاسفانه دست به دروغ پردازي ديگري زده و اين چنين ادعا مي کند:" در اين ميان فقط بهائيان اند که مي گويند ما آخرين دين نيستيم، " اما مراجعه به منابع و کتب باور بهائي مشخص مي کند که تاريخ مصرف هاي متعددي براي اين آئين ذکر گرديده، از حداقل 1000سال تا ابديت! به عنوان مثال چند نمونه از اين نصوص ارائه ميگردد:

 

در صفحه ي 321 جلد اول رحيق مختوم به نقل از عبدالبهاء آمده است: کور جمال مبارک (بهاءالله) غير متناهي است! يا در صفحه ي 68 از جلد دوم مکاتيب آمده است: چه که اين کور را امتداد عظيم است و اين دور را فسحت و وسعت و استمرار سرمدي و ابدي! صفحه ي 12 از جلد دوم قرن بديع: ... و بظهور مبارکش دوره نبوت خاتمه پذيرفت! همچنين در صفحه ي 15 کتاب بديع آمده است: ثم کل الظّهورات انتهت بظهوري يعني پس همه ظهورات به ظهور من پايان پذيرفت.

 

همان گونه که ملاحظه مي گردد، باور بهائي نيز خود را آخرين دين و ابدي مي داند و همان ايرادي را که نويسنده ي محترم متوجه ساير اديان دانسته، به باور بهائي نيز وارد است و از آن مهمتر اين که باز هم در بيان اعتقادات خود ملاحظه صداقت و حفظ امانت را ننموده و از جاده ي واقعيت و حقيقت فاصله گرفته است.

 

        آیا بهائیان اولین کسانی هستند که داعیه ی جهانی دارند!؟ آیا قوانین لازم برای این حکومت را دارند!؟

 

متاسفانه از جمله ي ديگر مطالب خلاف واعي که در اين قسمت مطرح نموده، بحث داعيه ي جهاني است و ادعا شده که فقط بهائيان بوده اند که اين نظريه را داده اند و پيش از اين مطرح نبوده است. به اين عبارات دقت فرماييد: "در ميان اديان موجود، امروزه فقط بهائيان اند که داعيه اي جهاني دارند و تئوري هاي ساختاري براي اداره جهان ارائه مي نمايند."

 

اين در حالي است که بحث حکومت جهاني نه تنها در اسلام بلکه به عنوان يك نويد به ديگر پيامبران نيز بشارت داده شده است. خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (الأنبياء 105) ، و همانا ما پس از تورات در زبور نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ما به ميراث مي برند. همان گونه که ملاحظه مي گردد خداوند متعال تصريح مي فرمايد وعده ي حاکم شدن بندگان صالح بر تمام زمين در زبور آمده است! البته اثبات شيء، نفي ما ادا نميکند! اين که خداوند متعال فرموده اين وعده در زبور آورده شده، دليل نيست که در کتب آسماني پيش از آن نيامده باشد. لذا اين ادعا که بهائيان اولين کساني بوده اند که اين ايده را مطرح نموده اند، سخن گزاف و خلاف واقع است.

 

نکته ي ديگر اين که امروزه فقط بهائيان نيستند که داعيه ي

ارائه مي نمايند."

 

اين در حالي است که بحث حکومت جهاني نه تنها در اسلام بلکه به عنوان يك نويد به ديگر پيامبران نيز بشارت داده شده است. خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (الأنبياء 105) ، و همانا ما پس از تورات در زبور نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ما به ميراث مي برند. همان گونه که ملاحظه مي گردد خداوند متعال تصريح مي فرمايد وعده ي حاکم شدن بندگان صالح بر تمام زمين در زبور آمده است! البته اثبات شيء، نفي ما ادا نميکند! اين که خداوند متعال فرموده اين وعده در زبور آورده شده، دليل نيست که در کتب آسماني پيش از آن نيامده باشد. لذا اين ادعا که بهائيان اولين کساني بوده اند که اين ايده را مطرح نموده اند، سخن گزاف و خلاف واقع است.

 

نکته ي ديگر اين که امروزه فقط بهائيان نيستند که داعيه ي جهاني دارند و اين مطلب ادعاي بي أساس ديگري است. سومين نکته اين که بهائيان ملاک نيستند بلکه باور بهائي ملاک است! زيرا ادعا شده که بهائيان داعيه اي جهاني دارند حال آن که اگر اين نظر مطابق با آموزه هاي باور بهائي باشد، بايستي به صورت مستند و به استناد منابع و نصوص بهائي چنين ادعايي را طرح نمايد.

آخرين نکته اي که در اينجا ميتوان به آن اشاره نمود، که البته شايد يکي ديگر از بزرگترين دروغها و ادعاي کذبي باشد که مطرح گرديده، ادعاي ارائه ي تئوريهاي ساختاري براي حکومت جهاني است! همان طور که پيش از اين نيز بيان گرديد، از نقطه نظر حقوقي تنها به آن دسته از اعمال و رفتارهايي که در قانون براي آن مجازات تعيين شده باشد، جرم گفته مي شود و چيزي که در قانون براي آن جزا و مجازات در نظر گرفته نشده باشد، جرم نيست. لذا بي شك اگر کسي داعيه حکومت جهاني داشته باشد، مي بايست قوانين جامع و کاملي براي اداره ي اين حکومت داشته باشد. باور بهائي از يك طرف سوداي حکومت جهاني در سر مي پروراند اما از سوي ديگر قوانين مورد نياز جهت اداره ي حتي يك روستا را ندارد! اين در حالي است که از اصلي ترين ملزومات تشکيل و اداره ي حکومت جهاني، داشتن قوانين و احکام صريح، روشن و متناسب با اين حکومت است. کدام منشور حقوقي و کتاب قانون جامع و کاملي توسط باور بهائي تدوين يافته که ادعا مي نمايد نظريه پرداز ساختار حکومت جهاني است! باور بهائي که هنوز نتوانسته احکام و قوانين اوليه روزمره ي فردي را تدوين و ارائه نمايد، چگونه ميتواند داعيه ي جهاني داشته باشد!؟ يك فرد بهائي در بسياري از زمينه هاي زندگي روزمره ي خود با بلاتکليفي مواجه است! در حوزه ي قانونگذاري و تشريع تقريبا دست باور بهائي خالي است! به عنوان مثال در احکام و قوانين بهائي ميخوانيم که اگر کسي عمداً خانه اي را آتش بزند، بايد خود آن فرد سوزانده شود (کتاب اقدس: و من احرق بيتا متعمدا فاحرقوه)! جنبه ي غيرانساني اين حکم فعلا مد نظر نيست. اما اگر خانه اي که آتش گرفته، خالي باشد، چه حکمي دارد؟ اگر چند نفر داخل خانه باشند، حکم چيست؟ خانه پر از اسباب و وسايل زندگي چه حکمي دارد؟ اگر نيمي از خانه سوخته شود وتماماً سوخته نشده باشد تکليف چيست؟ آتش زدن خانه به چه چيزي محقق مي شود؟ آيا اگر يك سطل زبانه از آن خانه آتش بگيرد، مصداق آتش زدن خانه است؟ آيا اگر فرشها آتش بگيرند، آتش زدن خانه محقق شده است؟ و هزاران حالت ديگر... همان گونه که ملاحظه مي گردد در همين يك حکم غيرانساني اوليه، هيچ يك از جزئيات و فروع اين قانون مشخص نيست.چگونه باور بهائي و در کجا چنين ساختار بديعي را براي نظم جهاني تدوين و ارائه نموده است!؟

 

 تعیین طول عمر برای دین و ظهور مساوی اعتقاد به جبر و کوتاه دانستن دست خداوند متعال

 

مدرسه اي را در نظر بگيريد که دانش آموزان آن از نظر هوش، استعداد، توانايي و تلاش و جديت بسيار متفاوت باشند؛ از دانش آموز بسيارباهوشِ پرتلاش تا کم توان ذهني تنبل! در اين مدرسه به هر دانش آموزي متناسب با پيشرفت او درس جديد داده ميشود. اگر قرار باشد دانش آموزان اين مدرسه به ازاي رسيدن به يك سطح مشخص از علم و دانش، فارغ التحصيل شوند، اگر عده اي با توانايي، تلاش و استعداد متفاوت در يك روز وارد اين مدرسه شوند، بي شك بين زمان فارغ التحصيل شدن اين دانش آموزان سالها تفاوت وجود خواهد داشت! در اين مدرسه نه تنها زمان فارغ التحصيل شدن به اقتضاي تلاش و توانايي هر دانش آموز خواهد بود بلکه هر درس نيز به اقتضاي پيشرفت دانش آموز ارائه مي گردد. اگر کسي بگويد همه اين دانش آموزان همگي با هم و در يك زمان مشخص و از پيش تعيين شده فارغ التحصيل خواهند شد، معلوم است که هيچ شناختي از اين مدرسه ندارد! هر يك از اين دانش آموزان مي توانند به عنوان يکي از حالتهاي رشد و پيشرفت جامعه ي بشري در نظر گرفته شوند. از آن جا که خداوند متعال بشر را در پيمودن راه خويش آزاد گذارده، لذا زمان فارغ التحصيل شدن و تغيير مقتضيات زمان به اراده، تلاش و کوشش بشريت دارد و تعيين زمان مشخص براي رسيدن مقتضيات جديد به معناي بي اراده و بي اثر دانستن نقش بشر در سرنوشت خويش است! اگر از پيش تعيين شده باشد که بشريت بعد از هزار سال به فلان نقطه خواهد رسيد، ديگر در اين هزار سال چه بشر بخوابد و چه حرکت کند، هيچ اثري در سرعت پيشرفت نخواهد داشت و اين يعني بشري مجبور و حاکم بودن جبر بر عالم!

 

بهائيان مدعي اند که تغيير مقتضيات زمان، لازمه ي تجديد اديان است؛ به بيان روشن تر ادعا مي کنند چون هر زمان اقتضاي خاصي دارد، لذا دين هم بايد بر اين مبنا و بر اساس مقتضيات زمان براي مردم نازل بشود. اگر چه به اين موضوع در جاي خود به صورت مستقل پرداخته خواهد شد و اشکالات و تناقضات اين ادعا با ساير ادعاهاي ايشان مشخص خواهد شد، که چه چيزي در گذر زمان تغيير مي کند؟ آيا فطريات و قواعد و قوانين حاکم بر عالم با گذشت زمان تغيير مي کند!؟ يا اين که فقط ظواهر و ابزارها در گذر زمان تغيير مي کنند!؟ اين موضوع در بحث خاتميت مورد بررسي قرار خواهد گرفت. اما بيان چنين استدلالي از سوي دوستان عزيز بهائي و تعيين طول عمر مشخص و ثابت براي يك امر، به معناي اعتقاد به جبر است؛ بدين معنا که اگر تجديد اديان به خاطر تغيير مقتضيات زمان باشد، در اين صورت مشخص کردن طول عمر براي دين، به معناي تعيين سال براي تغيير مقتضيات زمان است! به بيان روشن تر اگر عدد و سال مشخصي براي تغيير مقتضيات زمان مشخص شود، اين بدان معناست که مقتضيات بشر حتما حتما و الا و لابد بايد در اين زمان مشخص تغيير کند و اين به معناي جبر است؛ بشر مجبور است و بايد تا آن سال مشخص و معلوم، مقتضيات زمان تغيير کند! زيرا اگر تغيير نکند، نيازي به تجديد دين نخواهد بود. پس بنابراين بشر مجبور است و مقتضيات زمان بايستي حتما تغيير داده شود؛ بشر چه بخوابد، چه تلاش کند، چه فساد کند، چه در راه صلاح گام بردارد، چه از خدا بخواهد و چه نخواهد هيچ تاثيري در سرنوشت خود ندارد و چه بخواهد و چه نخواهد تا آن سال مشخص، مقتضيات زمان او تغيير خواهد کرد؛ يعني حتي اگر خداوند متعال اين سال را تقدير هم فرموده باشد (که البته چنين نيست)، بر اساس استدلال باور بهائي، با اين تقدير، ديگر دست خدا کوتاه شده و به کناري رفته و اعمال و رفتار انسان نيز هيچ اثري در اين تقدير ندارد و نمي تواند آن را تغيير دهد و تلاش بشر يا کوتاهي بشر هيچ اثري در سرنوشت او ندارد! حال آن که خداوند متعال به بيان هاي مختلف در مورد تقديرات

تصريح فرموده که اين امور قابل تغيير هستند چه رسد به اموري که تقديري هنوز براي آن صورت نگرفته باشد. اين هم قول يهود است که خداوند متعال ميفرمايد يهوديان گفتند دست خدا بسته است! دست خودشان بسته باد! لعنت بر آنان! بلکه هر دو دست خدا باز است و هر گونه بخواهد ميبخشد:

 

وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ  غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا  بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ  (المائدۀ، 64) و يهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهاشان بسته باد و به کيفر گفتار باطلشان بر آنان لعنت باد؛ بلکه هر دو دست خدا همواره گشوده و باز است. هر گونه بخواهد، روزي مي دهد.

 

باز در اين آيه خداوند متعال تصريح مي فرمايد که هر آن چه از تقديرات را که بخواهد محو مي نمايد و آن چه بخواهد ثبت و اثبات مي نمايد.

 

 يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (الرعد39 )، خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد ثبت ميکند؛ و «امّ الکتاب» نزد اوست!

 

در اين آيه خداوند متعال ميفرمايد يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتي را تغيير نميدهد تا آن که آنان آنچه را در وجودشان قرار دارد تغيير دهند: إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (الرعد11)،

 

يا اين که فرموده است: كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (المدثر 38) ،هر کسي در گرو دست آوردهاي خويش است.

 

لذا پر واضح است که اعمال و رفتار انسانها در سرنوشت آنها موثر است و انسانها مجبور نيستند که چه بخواهند و چه نخواهند، مقتضيات زمانشان تغيير کند و با تغيير اين مقتضيات هم خداوند متعال مجبور باشد دين ديگري بفرستد. کما اين که تغيير مقتضيات زمان دليل بر ضرورت تجديد اديان نيست که در ادامه بحث آن خواهد آمد. بهائيان در توجيه اين که طول عمر دين اسلام به پايان رسيده، به آيه 5 سوره ي سجده متمسك مي گردند که ميفرمايد: « يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» يعني امر از آسمان به زمين اداره شده، سپس به سوي او باز مي گردد در روزي که مقدار آن هزار سال است از آنچه شما مي شماريد. سپس اين چنين مي گويند: "بنابر اين مدت دين اسلام هزار سال ذکر شده که با سال بعثت حضرت اعلي برابر است؛ امام حسن عسکري در سال260رحلت فرمودند و حضرت باب در سال 1260، يعني هزار سال بعد ظهور فرمودند. بنا براين اگر اهل انصاف باشيم براحتي مي توانيم نتيجه بگيريم که براي هرديانتي از جمله اسلام دورۀ زماني معيني وجود دارد و اديان و امت هاي ديگر خواهند آمد که کتاب و پيامبر خويش را دارند."

 

در جاي خود به اين موضوع پرداخته خواهد شد که اولاً اين آيه هيچ ربطي به تجديد اديان و آمدن دين جديد ندارد. دوم اين که اسلام در سال دهم هجري کامل شد و نه 260، سوم اين که آن چه از آن به عنوان نسخ اسلام ياد مي کنند در سال 1264در دشت بدشت اتفاق افتاد و نه 1260، چهارم اين که در آيه ي چهارم سوره ي معارج، يك روز برابر پنجاه هزار سال بيان شده است و خلاصه بسياري ديگر از اين تناقضات که با اين عمر هزار ساله سازگاري ندارد و با جزئيات بيشتر در بحث خاتميت ارائه شده است. لذا اگر چه اين ادعا و توجيه به هيچ وجه صحيح نيست و حتي از لحاظ تاريخي نيز سازگاري ندارد، اما نکته ي مهم آن همان نتيجه اي است که از اين موضوع گرفته مي شود و آن بحث جبر و کوتاه دانستن دست خدا در تغيير امورات بشر و بي اختيار دانستن بشر در تغيير سرنوشت خود است که

 با آيات محکم قرآن در تضاد و تناقض آشکار است که تنها به چند نمونه از آيات در اين مختصر اکتفا گرديد. بلکه دست خداوند متعال باز است و او قادر به تغيير تقديرات است و انسان ميتواند از خداوند متعال بخواهد تقديرات او را تغيير دهد.

 چرا باور بهائی به دنبال انکار خاتمیت اسلام است؟

 

قبل از نقد پاسخ شبهه ي انکار خاتميت اسلام، مناسب است از جنبه ي ديگري نيز اين موضوع مورد بررسي قرار گيرد تا هدف باور بهائي از پرداختن به اين موضوع روشن تر گرديده و نقش حياتي و کليدي اين انکار در اثبات باور بهائي مشخص گردد. البته بحث خاتميت در شبه ي ديگري يعني سوال3 به طور مستقل از سوي دوستان عزيز بهائي مطرح شده و در آن جا به طور مفصل و مبسوط به اين موضوع پرداخته خواهد شد (سوال3 سوال سوم: آيا حضرت محمد آخرين فرستاده خدا و خاتم النبيين ست؟) اما چون در اين شبهه نيز بدان پرداخته شده، لذا مختصري در اين موضوع تقديم مي گردد. موضوع خاتميت و پس از آن مهدويت که استمرار هدایت الهي است همانند دو سد غير قابل عبور در مقابل ادعاهاي جديد هستند. در واقع تا زماني که موضوع خاتميت و مهدويت وجود داشته باشند، هيچ دين جديدي نمي تواند ادعا کند که از طرف همان خداوندي آمده که او خود پيش از اين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، قرآن و اسلام را آخرين پيامبر، کتاب و دين معرفي کرده و همچنين براي هدايت بشر از اولين روز تا آخرين لحظه، هادي و خليفه و حجت بر روي زمين قرار داده و حتي يك لحظه هم بشر را بدون راهنما و هادي رها نکرده است. بنابراين تا زماني که اين دو باور وجود داشته باشند، باور بهائي نمي تواند ادعا کند از جانب همان خدا آمده است! بنابراين راهي باقي نمي ماند و باور بهائي مجبور است پيش از طرح ادعاي خود، به ناچار ابتدا بر خاتميت و مهدويت بتازد و اين دو را بزرگترين مانع و سد در مقابل خود مي بيند و تا زماني که بشر به اين دو اصل باور داشته باشد، راه بر نفوذ باور بهائي بسته خواهد بود. لذا خاتميت را انکار نموده و مهدويت را نيز خيال و موهوم مي شمارد. بنابراين مشکل باور بهائي با دو اصل خاتميت و مهدويت يك تضاد بنيادين است که بايستي به هر نحو ممکن آن دو را از پيش روي خود بردارد تا مجالي براي ظهور پيدا کند. حال با روشن شدن نقش کليدي، حياتي و استراتژيك اين دو باور در باور بهائي و روشن شدن انگيزه ي بهائيان از پرداختن به اين موضوعات، در ادامه به اختصار به نقد شبهه ي مربوطه پرداخته خواهد شد.

 دلایل متعدد خاتمیت اسلام و عدم صداقت باور بهائی

 

متاسفانه دروغ، نشر اکاذيب و همچنين استفاده از تکنيك هاي متعدد مغالطه از بديهي ترين و پرکاربردترين ابزارهاي حوزه ي تفکرات باور بهائي به حساب مي آيد! در اين شبهه چون دو موضوع کاملترين و آخرين (خاتميت) دين بودن مطرح گرديده، لذا ادعا شده است که تمام دليل و ادعاي مسلمانان تنها در يك آيه براي هر موضوع خلاصه مي شود و دليل ديگري وجود ندارد؛ آيه خاتميت و آيه اکمال دين! يعني از ميان تمامي دلايل متعدد بحث خاتميت و اکمال دين، تنها و تنها دليل مسلمانان را محدود به يك آيه در هر مورد ميداند و سپس استدلال خودساختها ي را به مسلمانان نسبت مي دهد و در نهايت در صدد پاسخ، رد و انکار اين استدلال (يعني همان دليل خود ساخته) بر آمده است. البته در اين ميان دست نويسنده ي محترم از دستمايه هاي توهين و بي ادبي نيز خالي نبوده است (مانند اين عبارت "اگر کسي مانند مفسرين قرآن، اهل پيچاندن مطلب باشد،... "). آيا مفسرين قبل از ظهور باور بهائي که شيعه بوده و به ادعاي شما به حق بوده اند نيز اهل پيچاندن مطلب هستند!؟

اما اگر کسي به باور خود اطمينان داشته باشد، شيوهاي علمي، منطقي و البته محترمانه را انتخاب مي کند نه اين که در خصوص موضوعاتي با اين درجه ي اهميت، بدون ذکر منبع و مرجعي مشخص از طرف مقابل، تنها به صورت يك جانبه ادعا شود تمام دلايل مسلمانان فقط و فقط در يك آيه خلاصه شده و سپس از پيش خود استدلالي را به مسلمانان نسبت دهد و در پايان نتيجه بگيرد که اين استدلال اشتباه است! در شيوه ي علمي و صحيح پاسخ دادن، براي تمام ادعاها و مطالبي که به طرف مقابل نسبت داده مي شود بايستي منبع و رفرنس ارائه گردد تا مشخص شود اين حرف از کجا آمده است تا مخاطب بتواند تحقيق کند که اين ادعا و تهمتي که به طرف مقابل زده شده آيا صحيح است يا خير!؟

 

واقعيت اين است که در هر يك از مباحث خاتميت، مهدويت (به معناي استمرار هدايت الهي) و اکمال دين (کامل بودن اسلام از نظر خداوند متعال)، کتابهاي فراواني وجود دارد که لااقل مي بايست خواننده را به يك نمونه از اين کتابها در هر يك از موضوعات ذکر شده ارجاع مي داد و سپس با آوردن جملاتي از منابع مذکور به نقد آنان مي پرداخت! به عنوان نمونه در بحث خاتميت مي توان به کتاب "فرجام فرخنده، پژوهشي در اصلات خاتميت" اشاره نمود که از جنبه هاي مختلف، دلایل متعدد در اثبات اصالت خاتميت را ارائه نموده است. اگر خواننده به اين کتاب مراجعه نمايد درخواهد يافت که بحث خاتميت نه تنها منحصر در يك آيه نيست! بلکه شامل سه محور جداگانه است؛ آخرين پيامبر بودن حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، جاودانگي قرآن و خاتميت اسلام. در خصوص هر يك از اين محورها نيز علاوه بر آيات متعددي که در اين زمينه جمع آوري نموده که البته همه ي آيات موجود در اين زمينه نيست، بیانات فراوانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان فرستاده ی الهی و امامان شیعه (علیهم السلام) - که بر اساس آموزه های بهائی لااقل تا امام یازدهم (علیه السلام) را قبول دارند ارائه گردیده که با صراحت کامل موضوع خاتمیت را اثبات می نمایند. اعترافات منکران خاتمیت نظیر پایه گذار بابیه (علی محمد باب)، پایه گذار و موسس باور بهائی (بهاءالله)، دیگر بزرگان بهائی (عبدالبهاء و دیگر بزرگان و نویسندگان) در ذیل هر یک از محورهای بالا لطف خوشی به موضوع داده تا هیچ راه گریز باقی نماند. در واقع اصلات خاتمیت و درست بودن آن نه تنها بر اساس مدارک اسلامی بلکه حتی به استناد منابع و کتب بهائی نیز به روشنی اثبات گردیده است.

 

 

بنابراين دلایل اثبات خاتميت نه تنها محدود به منابع اسلامي نمي گردد بلکه آن چنان اين موضوع روشن و واضح در منابع بابي و بهائي بيان و ثابت گرديده که ديگر هيچ نيازي به مراجعه به منابع اسلامي احساس نمي گردد. اين اعترافات نيز در همان محورهاي ياد شده يعني قرآن، کتاب جاويدان، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آخرين پيامبر الهي و اسلام آخرين دين الهي ارائه گرديده اند.

 

اگر چه اين يك کتاب تمام مباحث را در اين خصوص جمع آوري نکرده و تمام دلایل شيعه به همين يك کتاب منحصر نمي گردد ولي مراجعه به همين يك نمونه کتاب و مقايسه ي آن با ادعاي خالف واقع باور بهائي که تنها دليل مسلمانان در خاتميت را محدود در يك آيه مي داند و سپس آن را توجيه مي نمايند، مي تواند معيار خوبي از جايگاه صداقت در باور بهائي را در اختيار مخاطب قرار دهد.

 تشکیک در غدیر

 

دوستان عزيز بهائي در بحث مباني فکري، ادعا مي کنند که از ميان فرقه هاي اسلامي، تنها مذهب شيعه را به حق مي دانند. اگر فردي چنين باوري داشته باشد، آيا مي تواند شأن نزول آيه اکمال دين را غير از غدير خم بداند!؟ اگر ادعاي حق بودن شيعه ولو قبل از ظهور باور بهائي، ادعاي صادقانه و عالمانه اي باشد، ميداند که هيچ اختلافي از نظر شيعه در خصوص شأن نزول اين آيه وجود ندارد. اما گويا باور بهائيان بر ظن و گمان پايه ريزي شده است. زيرا اگر اطمينان و باوري صحيح در ميان بود، اين چنين نمي نگاشت: "اگر آنچه که در باب شرح نزول اين آيه نوشته اند، درست باشد، اين آيه در حجة الوداع و در غدير خم نازل شده..."

 

اگر بهائيان عزيز شيعه را ولو در زمان خود به حق مي دانند و در اين ادعا صادق هستند، ديگر چرا تشکيك مي نمايند!؟ عبارت " اگر آنچه که در باب شرح نزول اين آيه نوشته اند، درست باشد..." عدم اطمينان نويسنده و تشکيك وي در موضوع را به روشني هر چه تمام تر به تصوير مي کشد.

 

جالب اينجاست که دوستان عزيز بهائي در حالي در موضوعي به اين روشني، يعني شأن نزول آيه ي اکمال دين، تشکيك مي نمايند که وقتي نوبت به بحث خاتميت و شأن نزول آيه ي خاتم النبيين مي رسد، مطلبي که به طور کامل با قرآن، روايات و عقل در تعارض قرار دارد را به دروغ به يك منبع گمنام شيعه نسبت مي دهد که در آن تفسير نيز وجود ندارد و سپس آن را نظر تمام مفسرين بيان مي دارد. چرا دوستان عزيز بهائي برخورد دوگانه اي اين چنيني دارند!؟

 

 آیا خداوند متعال در آیه اکمال دین، زمان مشخص فرموده است!؟

 

همان گونه که پيشتر بيان گرديد، نويسنده ي محترم بهائي متاسفانه به دروغ ادعا کرده بود که مسلمانان تنها به دو آيه در خصوص کامل ترين (آيه اکمال دين) آخرين دين بودن اسلام (آيه خاتميت) استناد مي نمايند و مشخص گرديد که اين ادعا به هيچ وجه صحيح نيست و دلایل مسلمانان نه تنها به آيات متعدد قرآن (بيش از چهل آيه) و روايات بسيار فراوان محدود نمي گردد، بلکه در منابع موجود بابي و بهائي به کرات به موضوع خاتميت اسلام اعتراف و اذعان شده است.

 

اما اگر به آيه اکمال دين توجه شود، نکات قابل توجهي از آن به دست مي آيد. لکن قبل از آن مي توان نکته ي ديگري را مد نظر قرار داد تا هدف از طرح چنين مسائلي مشخص گردد. نويسنده ي محترم اين چنين مي نگارد: "از اين گذشته، شبهه اي را نيز مي توان به موضوع وارد ساخت،..." همان گونه نویسنده، خود معترف است،

 

ایشان اساسا به اعتراف خودشان فقط به دنبال طرح شبهه هستند و نه تحری حقیقت و پهلو گرفتن در ساحل آرام یقین! کسی که به دنبال حقیقت باشد، سوال خود را مطرح می کند نه این که شبهه ای وارد سازد!

 

 (المائدۀ، )3 امروز، دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم!

 

اليوم يعني همين امروز، در اين روز خداوند متعال چه کرد؟ همين امروز دين کامل شد، نعمت تمام شد و خداوند متعال از اسلام به عنوان يك دين راضي گرديد!

 

سوال اينجاست که خدايا! تا کي کامل است؟ تا چه زماني به اين دين راضي هستي؟ چيزي را که تو کامل کردي و

فرمودي کامل است را آيا ميتوان ناقص خواند؟ وقتي تو خود فرموده اي به اين دين راضي هستم، آيا مي توان گفت خدا ناراضي است!؟ اگر راضي بودن خداوند متعال مدت دار بود که خودش اضافه مي فرمود تا زمان مشخصي که فرا برسد! کما اين که براي بسيار از موارد نظر عمر افراد و قوم ها يا مهلت انسانها و ... عبارت تا زمان مشخص را به صراحت بيان فرموده است. چرا نفرمود؟ چرا زمان مشخص نکرد؟

 

     www.Ferghenews.com

مگر نه اين است که مقتضيات زمان به قول بهائي ها در طول زمان تغيير مي کند؟ پس به اعتقاد بهائيان اين آيه نيز بلافاصله پس از نازل شدن، نقض مي شود! چرا!؟ چون با گذشت زمان، مقتضيات آن - ولو اندک به تدريج تغيير مي کند و ديگر اسلام کامل نخواهد بود!!! اين بدان معناست که گفته شود اين آيه فقط براي همان يك لحظه تداوم داشته زيرا مقتضيات با گذشت زمان در حال تغيير است و لذا ديگر آن دين به صورت کامل مطابق با مقتضيات زمان نخواهد بود چون مقتضيات زمان اندکي تغيير کرده و لذا دين اسلام از آن کمال خود که خداوند متعال فرموده افتاده است!!!

 

اين در حالي است که نه تنها خداوند متعال بر کامل بودن آن تصريح فرموده و رضايت خود را اعلام کرده بلکه تاکيد و تصريح ديگري هم دارد که ديگر نعمت هدايت هم تمام شده است! يعني تکليف هدايت بشر تا آخر دنيا مشخص شد! اگر هدايت بشر ناقص بود، چه لزومي داشت که بفرمايد نعمت را تمام کردم!!!

 

راغب ميگويدکَمَالُ الشيء: حصول ما فيه الغرض منه. فإذا قيل: کَمُلَ ذلك، فمعناه: حصل ما هو الغرض منه، يعني کمال هر چيزي عبارت است از اينکه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناي کلمه ي "تمام" گفته تمام بودن هر چيز منتهي شدن آن به حدي است که ديگر احتياج به چيزي خارج از خود نباشد، بر خلاف ناقص که محتاج به چيزي خارج از ذات خودش است تا او را تمام کند.

 

تمام در جايي گفته مي شود که يك چيزي اجزائش بايد پشت سر يکديگر بيايد و تا وقتي که هنوز همه اجزائش مرتب نشده است، مي گوئيم ناقص است. وقتي که آخرين جزئش هم آمد، مي گوئيم تمام شد مثلًا. اگر يك ساختمان را بسازند، قبل از آنکه همه کارها تمام بشود که بتوان از آن استفاده کرد، مثل اينکه سقفش مانده باشد يا درهايش را هنوز کار نگذاشته باشند، به آن «ناتمام» مي گويند.

 

اما مسئله اکمال چيز ديگري است: در مسئله کامل اين طور نيست که شيء غير کامل جزء ناقصي دارد؛ بلکه ممکن است هيچ جزء ناقص و ناتمامي نداشته باشد ولي هنوز کامل نباشد. مثال يك جنين در رحم مادر به حد تمام ميرسد يعني همه ساختمانش تمام ميشود، بچه هم به دنيا مي آيد ولي هنوز انسان کاملي نيست، يعني آن رشدي را که بايد بکند، نکرده است. رشد کردن غير از اين است که جزء ناقصي داشته باشد.

 

لذا وقت مي فرمايد کامل کردم، يعني به آن هدف خود رسيدم و اسلام به آن رشدي که بايد برسد، رسيده است و سپس وقتي مي فرمايد نعمت را تمام کردم، يعني نياز به چيزي از خارج خود ندارد! يعني اسلام ديگر جنيني نيست که در طي دوران بخواهد کامل بشود بلکه همين امروز به کمال خود و به هدف خود رسيد و همچنين نعمت را تمام کردم يعني جزء ناقصي ندارد و نيازي به چيزي از خارج خود ندارد!

 

Ø آیه خاتمیت در شبهه ی کاملترین و آخرین دین

 

پس از آن که نگارنده ي محترم بهائي در کمال بي انصافي و به دور از صداقت، تمامي دلایل مسلمانان در هر يك از بحث هاي کامل بودن دين و خاتميت اسلام را تنها و تنها منحصر در يك آيه بيان مي کند، سپس در ادامه به رد پاسخي مي دهد که در حقيقت خود آن را از طرف مسلمانان بيان کرده است. در واقع سوالي را مطرح نموده و سپس پاسخي از طرف خود ولي به نام پاسخ اسلام و مسلمانان مطرح نموده و سپس پاسخي که خود داده است را رد و انکار مي نمايد.

 

شيوه ي علمي پاسخ دادن به سوالات مي طلبد که اگر قصد پاسخگويي به سوالات در ميان باشد، زماني که ديدگاه طرف مقابل را ارائه مي نمايد، لازم است براي آن مدرک و منبعي ذکر نمايد نه اين که از جانب خود مطلبي را به طرف مقابل نسبت دهد. در نهايت نيز مطلب را اين گونه ادامه مي دهد: "اما آيه ديگر که مسلمين آن را در باب آخرين پيامبر بودن حضرت رسول مطرح مي نمايند، آيه «و ماکان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبيين» است،..." سپس در بيان شان نزول آيه کريمه، تهمتي را به ساحت مقدس پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مي سازد که با معارف شيعه بلکه حتي با پايين ترين معيارهاي اخلاقي هم سازگاري ندارد! ايشان مدعي است که نعوذبالله اولاً پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به همسر پسرخوانده ي خود علاقه داشته و اشرف مخلوقات خدا را در حد يك انسان هرزه و عاشق پيشه پايين مي آورد! دوم اين که پسر خوانده ي ايشان به خاطر اين علاقه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، همسر خود را طلاق مي دهد تا به ازدواج با ايشان در آيد! آيا اگر کسي نسبت به همسر فرد ديگري علاقه پيدا کرده باشد، بايد به خاطر اين هوي و هوسهاي شيطاني، همسر خود را طلاق دهد! آيا بنيان يك خانواده که مقدس ترين بنيانهاست را مي توان به خاطر يك هوس به هم زد!؟ چنين تهمتي که حتي نمي توان آن را به افراد عادي نسبت داد چگونه نويسنده ي محترم بهائي به اشرف مخلوقات و حبيب خداوند متعال نسبت مي دهد!؟ بگذريم از اين که براي اين شان نزول هم آدرس و منبع معتبري از منابع اصيل شيعه ارائه ننموده حتي در همان يك منبع ذکر شده نيز اين تهمت وجود ندارد و به دروغ به آن منبع آدرس داده است.

 

چنين توهين هايي به ساحت مقدس پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را شايد بتوان در منابع اهل تسنن يافت ولي شيعه چنين اعتقادي نسبت به پيامبري که است ندارد (سوره ي النجم، آيات 3 و 4: و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد! هر آنچه مي گويد چيزي جز وحي که بر او نازل شده نيست). پيامبري که خداوند متعال ايشان نه تنها پاکي و طهارت خاص ايشان را به خود نسبت داده بلکه ايشان را اسوه ي حسنه و صاحب خُلقي عظيم معرفي مي نمايد را نمي توان اين چنين در مظان اتهام قرار داد! کما اين که اگر چنين نسبتي حتي به يك انسان عادي و معمولي هم توهين و بي احترامي محسوب مي گردد چه رسد به فرستاده و برگزيده و پيامبر خداوند متعال!

 

در ادامه تنها معناي خاتم در آيه مذکور را محدود و منحصر به انگشتر دانسته و راي و نظر خود را به خدا نسبت مي دهد که خداوند متعال مي خواهد: " بگويد رسول اسلام منزّه و در ميان پيامبران چون نگين در ميان انگشتر بود." سپس پاسخ را به سوال خاتميت حواله مي دهد. به منظور پرهيز از تکرار مطالب، پاسخ کامل در بحث خاتميت (سوال3 آيا حضرت محمد آخرين فرستاده خدا و خاتم النبيين ست؟) ارائه خواهد شد ولي به اختصار مي توان گفت

 که در معناي لغوي، ريشه ي خاتم به ختم باز مي گردد که از ديدگاه لغت يك معناي اصلي بيشتر ندارد و آن هم رسيدن به پايان چيزي است و ساير معاني که براي اين لغت شده در واقع به همين معناي اصلي بازمي گردد. اگر چه خاتم به معناي پايان دهنده است ولي اگر ديگر معناي آن يعني انگشتر هم در نظر گرفته شود، از اين جهت به آن انگشتر مي گويند که مهرها در گذشته به صورت انگشتري بوده و از اين جهت به آن خاتم گفته ميشود که پايان نامه با زدن مهر مشخص مي گرديده و در واقع مهر، چيزي بوده که نامه به وسيله ي آن پايان داده مي شود و از اين جهت به انگشتر خاتم مي گويند که نامه با آن به پايان ميرسد. هم اکنون نيز همين گونه است؛ چه زماني بر يك نامه مهر مي زنند!؟ پر واضح است که پس از اتمام نامه و به پايان رسيدن نامه، در انتها به آن مهر مي نهند.

 

در مورد لغت النبيين که خداوند متعال پيامبر را خاتم النبيين معرفي کرده، به اختصار ميتوان گفت که نبي به آورنده ي خبر مي گويند و شامل تمامي پيامبران (رسولان) مي گردد. اما همه ي انبياء (عليهم السلام) به مقام رسالت نرسيده اند و همه ي آنان رسول نيستند. زيرا رسول، علاوه بر اين که خبر آسماني را دريافت مي کند، وظيفه ي ابلاغ پيام و خبر الهي به مردم را دارد ولي نبي کسي است که فقط خبر آسماني به او ميرسد و ممکن است رسول باشد يا نباشد. لذا وقتي خداوند متعال، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را پايان دهنده ي انبياء معرفي مي نمايد، بدان معناست ديگر کسي حتي ادعاي نبوت هم نمي تواند بکند چه برسد به رسالت که مرحله اي بعد از نبوت است لذا اين آيه دلالت صريح و واضح روشن بر اين مطلب دارد که فرد ديگري به عنوان کسي که شريعت بديعي را از آسمان براي مردم بياورد نخواهد آمد و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آخرين پيام آور از سوي خداوند متعال است و سلسله ي پيام آوران به اتمام رسيده است.

 

همان گونه که در پاسخ هفتم به سوال اول با عنوان دلایل متعدد خاتميت اسلام و عدم صداقت باور بهائي نيز به اين نکته اشاره گرديد، لازم است مجددا نيز اين نکته مورد تاکيد قرار گيرد که بحث اثبات خاتميت اسلام به هيچ عنوان منحصر در همين يك آيه اي که نگارنده بدان اشاره نموده نمي گردد. بلکه آيات متعدد قرآن کريم (بيش از چهل آيه)، روايات فراوان معصومين (عليهم السلام) و جالب تر اين که اعترافات بزرگان و پايه گذاران شيخيه (به عنوان اولين خشت هاي انحراف) و سپس بابيه و حتي موسسين باور بهائي در اين بحث شيريني خاصي به آن داده که چگونه خداوند متعال حق را حتي در ميان منابع انکار کننده ي خاتميت به روشني هر چه تمام تر تبيين و روشن فرموده است. اعترافات مکرر پايه گذاران و بزرگان بهائي در بحث خاتميت آن قدر روشن و صريح است که نياز به هيچ منبع ديگري براي اين موضوع احساس نمي شود که در جاي خود ارائه خواهد گرديد.

 

دستاويز ديگري که در بحث خاتميت مطرح نموده، قياس مع الفارق، مغلطه و دروغي است که به صورت توام استفاده نموده است. نويسنده چنين مي نگارد:" استدلالي که مسلمين از اين آيه براي نشان دادن آخرين پيامبر بودن حضرت محمد صورت مي دهند، دقيقا مانند اين است که کسي بگويد، فلاني عجب طبيب و دکتر حاذقي است و بنابراين پس از او ديگر فيلسوفي در عالم ظاهر نخواهد شد! همان اندازه که بين اين دو گزاره ارتباط موجود است، بين شرح نزول آيه و استنتاج مسلمانان از آن آيه نيز وجود دارد." اول اين که باز به دروغ مطلبي به طرف مقابل نسبت داده شده که مدرکي براي آن ذکر نگرديده است. دوم اين که تمام صحبت در اينجا فقط روي نبوت و خاتمه يافتن نبوت است نه اين که بين دو موضوع غير هم جنس نظير طبيب و فيلسوف ارتباط برقرار شده باشد!

 

 آیا با گذشت زمان، نیازها، فطریات، قوانین حاکم بر عالم و ... تغییر می کنند!؟

 

آخرين بحثي که در خاتمه آورده، موضوع مقتضيات زمان است و چنين استدلال نموده که چون هر موجود زنده اي که در اين دنيا زندگي مي کند، مراحل مختلفي را طي مي کند، پس جامعه هم مانند يك موجود زنده است که مراحل مختلف را سپري نموده و سپس اين چنين ادعا کرده بشر امروز در مرحله ي بلوغ قرار دارد و دوران کودکي آن سپري گرديده! بنابراين ديگر همانند دوران کودکي نياز به اسباب بازي ندارد و بايد سرگرمي جديد و متناسب با سن او را در اختيارش قرار داد. در نتيجه اسباب بازي امروز بشر بايد دين جديدي باشد نه دين قديم!!!

 

نکات قابل تاملي در اين شيوه ي استدلال وجود دارد؛ از جمله اين که رشد موجودات زنده را به رشد جامعه تعميم داده بدون اين که تفاوت هاي موجودات زنده با اجتماعات بشري را مد نظر قرار دهد. قوانين حاکم بر عالم، فطريات، عقل انسانها و ... چه تغييري در گذر زمان داشته اند!؟ آن چه در گذر زمان تغيير کرده، تنها به ابزارها و ظواهر برمي گردد نه قوانين حاکم بر جامعه. آيا بشر امروز چون رشد کرده و بالغ شده، ديگر نياز به خوردن و آشاميدن ندارد!؟ يا آن که اين نيازها به قوت خود باقي هستند و فقط ابزارها و ظواهر آن تغيير کرده اند!؟ آيا در گذشته ظلم، امر ناپسندي بوده ولي امروز ظلم خوب است؟ آيا علم در گذشته پسنديده بوده ولي امروز با گذشت زمان تبديل به يك موضوع ناپسند تبديل شده است!؟ مسلم است که قوانين حاکم و فطريات و ... ثابت هستند و با گذشت زمان تغييري نمي نمايند و اگر ديني بر اساس همين اصول ثابت بنا نهاد شده باشد، گذشت زمان و تغيير ابزارها و ظواهر هيچ اثري بر آن نخواهد داشت.

 دین در باور بهائی، نقش اسباب بازی هر دوران را دارد!

 

نکته ي مهم تري که دانسته يا ندانسته بدان تصريح نموده، بحث اسباب بازي هاي دوران کودکي است که دوستان عزيز بهائي معتقدند اسباب بازيهاي دوران شيرخوارگي، مناسب انسان بالغ نيست و براي انسان بالغ بايد سرگرمي مناسبي تهيه شود؛ "اسباب بازيهاي دوران شيرخواري و طفوليت فکر انسان بالغ را راضي نمي کند."

 

سوال اين است که آيا دين و برنامه اي که خداوند متعال براي بشر مي فرستد را مي توان به اسباب بازي و سرگرمي تشبيه نمود!؟ آيا يك انسان موحد مي تواند چنين ديدگاهي نسبت به اهداف پيامبران پيشين داشته باشد!؟ آيا پيامبران پيشين براي سرگرم کردن مردم فرستاده شده اند!؟ در باور بهائي، هدف از ارسال پيامبران الهي، تامين اسباب بازيهاي دوران کودکي بشر بوده است!!! حضرات انبياء (عليهم السلام) نظير ابراهيم (عليه السلام)، نوح (عليه السلام)، موسي (عليه السلام)، عيسي (عليه السلام) و حتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و خلاصه تمامي پيامبران از ديدگاه باور بهائي به دنبال تامين اسباب بازي دوران کودکي بشر بوده اند!!! هدايت الهي که توسط فرستادگانش به بشر ارزاني گرديده و بزرگترين نعمت و تنها نعمتي که خداوند متعال به خاطر اين نعمت بر مومنين منت مي گذارد که بعثت پيامبران باشد، از ديدگاه باور بهائي وظيفه اي جز سرگرم کردن بشر نداشته اند! از ميان نعمتهاي بيشماري که به بشر ارزاني داشته، فقط و فقط به خاطر يك نعمت خداوند متعال تصريح ميفرمايد که به مومنين به خاطر اين نعمت، منت نهاده و آن عبارت است از فرستادن پيامبران الهي!

بر اساس مقايس هاي که نگارنده ي محترم بين دوران کودکي و بلوغ بشر ارائه نموده، مي توان گفت که وظيفه ي باور بهائي نيز تنها سرگرم کردن بشري است که در دوران بلوغ قرار دارد! يعني اگر پيش از اين با اسباب بازيهاي دوران کودکي سرگرم شده بود، هم اکنون لازم است که سرگرمي و بازيچه ي ديگري متناسب با دوران جديد بشر ارائه شود که آن عبارت است از باور بهائي!!!

حال آن که اگر ديدگاه جامعه ي رو به رشد هم در نظر گرفته شود (که البته ملاحظات خود را دارد) آن چه که همواره مورد نياز بشر بوده، نيازهاي اساسي اوست، چه در دوران کودکي چه در دوران بلوغ، هيچ گاه نياز آن موجود به تغذيه سالم جهت رشد و بالندگي از بين نخواهد رفت! نياز بشر به هدايت الهي نيز هيچ گاه از بين نخواهد رفت و خداوند حکيم هيچگاه بندگان خود را در گمراهي رها نخواهد کرد! اما چه کسي گفته که بشر به دوران بلوغ خود رسيده؟ آيا در گذشته بشر اين قدرت را در اختيار داشته است که بتواند در چند لحظه يك شهر و چند صد هزار نفر انسان بيگناه را بکشد!؟ آيا جريان هيروشيما و ناکازاکي را به خاطر داريد!؟ آيا تا کنون نطق رئيس جمهور وقت آمريکا را پس از انفجار اين بمب مورد توجه قرار داده ايد!؟ پس از اين جنايت هولناک بشري، رئيس جمهور آمريکا از خداوند به خاطر اين امکان تشکر ميکند و عمل ناجوانمردانه خود را به گردن خدا مياندازد!!! آيا اين بشر به بلوغ رسيده يا از هر موجود پستي، پست تر گرديده است!؟ اما در ميان تمام اهل دنيا فقط يك عده بودند که صدايشان در مقابل اين جنايت هولناک در نيامد و از ارسال حتي يك پيام تسليت نيز مضايقه نمودند!!! و آن جماعت کسي نبود جز دوستان عزيز بهائي!

 

 آیا در باور بهائی، قوانین لازم برای حکومت بر یک دهکده ی کوچک یافت می شود!؟

 

نگارنده محترم در انتهاي بحث خود و پس از تازيدن به اسلام، در ابتدا به دروغ مدعي شده که "پس از گذشت صدها سال هنوز نتوانسته اند که نمونه اي از حکومت عادل به ديگران عرضه کنند"! سپس همانند کسي که به تمام متون اسلامي و شيعي تسلط دارد ادعا مي کند که "اسلام هيچ گونه ساز و کار جهاني در احکام اجتماعي اش ندارد." آيا مي توان در سراسر گيتي نمونه اي براي دوران کوتاه حکومت حضرت علي (عليه السلام) سراغ گرفت!؟ آيا تا کنون منشورها و دستورالعمل هاي حکومتي حضرت اميرالمومنين علي بن ابيطالب (عليهما السلام) را ديده است!؟ آيا براي دستورات ايشان مي تواند نمونه ي ديگري در دنيا بياورد!؟ آيا يك حاکم همانند حضرت علي (عليه السلام) در کل عالم سراغ داريد!؟ آيا بشريت پس از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هرگز حاکمي همانند حضرت علي (عليه السلام) به خود ديده است!؟ حتما به اين نکته توجه داريد که گستره ي حکومت حضرت علي (عليه السلام) از ايران تا رم را در بر داشته است. اما از آن طرف، آيا دوستان عزيز بهائي، تجربه حکومت بر يك روستا را داشته اند!؟ آيا قوانين و مقررات لازم جهت حکومت بر يك دهکده ي کوچك در باور بهائي يافت مي شود!؟

 

اما جمله ي پاياني نويسنده ي محترم خيلي جالب است و ايشان نوشتار خود را با اين جمله به پايان مي برد:"در ميان اديان موجود، امروزه فقط بهائيان اند که داعيه اي جهاني دارند و تئوري هاي ساختاري براي اداره جهان ارائه مي نمايند." انسان متحير مي ماند که با اين جمله چه کند!؟ دوستان عزيز بهائي که ادعا مي کنند باور آنها براي احکام ظاهري نيامده، چگونه و بر اساس کدام منبع و مدرک ادعاي جهاني دارند!؟ با کدام قانون!؟ اي کاش نويسنده ي محترم لااقل آدرس يکي از منابع بهائي که به حقوق و قوانين بين المللي براي حکومت جهاني پرداخته باشد را ارائه مي نمود! اداره ي جهان نيازمند قوانيني در سطح جهاني است! در کدام منبع و مرجع بهائي به اين موضوع پرداخته شده است!؟ آيا بهائيان عزيز سابقه ي حکومت کردن به يك روستا را دارند!؟ آيا جناب بهاءالله در رزومه ي فعاليت هاي خود به جز جناياتي که در طول مدت بيست و هفت بابيگري خود داشتند (که باورمند به گردن زدن تمام غيربابيان، سوزاندن تمامي کتب غيربابي، از بين بردن تمامي بقاع بوده اند)، حتي يك نمونه حکومت بر يك روستا را داشته اند که اکنون پيروان ايشان داعيه ي جهاني دارند!؟

 

 باور بهائی در گذر زمان و مشخصات آئین بعدی

"در اين ميان فقط بهائيان اند که مي گويند ما آخرين دين نيستيم، اما قرآن کريم بطور واضح و آشکار اشاره به ظهور پيامبران بعدي و ديانتهاي بعدي دارد. هر دين تنها در زمان خود کامل ترين دين است و پس از آن دين کامل تري خواهد آمد."

 

جمالت بالا بخشهايي از توضيحاتي است که دوستان عزيز بهائي در ذيل شبهه ي سوال1 اسلام آخرين و کاملترين دين است چه لزومي براي دين جديد بوده؟

 

در پاسخ به سوال3 با عنوان آيا حضرت محمد آخرين فرستاده خدا و خاتم النبيين ست؟ به اين موضوع به صورت مستدل و مفصل پرداخته شده است که در قرآن کريم هيچ اشاره اي به آمدن پيامبران بعدي نگرديده و اين مطلب که ادعا شده "قرآن کريم بطور واضح و آشکار اشاره به ظهور پيامبران بعدي و ديانت هاي بعدي دارد" به هيچ وجه حقيقت نداشته و در هيچ آيه اي اشاره اي به پيامبر يا پيامبران جديد بعدي نشده است.

 

اما از طرف ديگر اين که ادعا شده باور بهائي خود را آخرين دين نمي داند، چندان رنگ و بويي از حقيقت ندارد؛ چرا که در برخي نصوص بهائي تصريح گرديده که عمر باور بهائي تا بينهايت ادامه خواهد داشت و ديني سرمدي معرفي گرديده است: به عنوان مثال در صفحه ي 321 جلد اول رحيق مختوم به نقل از عبدالبهاء آمده است: کور جمال مبارک (بهاءالله) غير متناهي است! يا در صفحهي 68 از جلد دوم مکاتيب آمده است: چه که اين کور را امتداد عظيم است و اين دور را فسحت و وسعت و استمرار سرمدي و ابدي! صفحه ي 12 از جلد دوم قرن بديع:

 

... و بظهور مبارکش دوره نبوت خاتمه پذيرفت! همچنين در صفحه ي 15 کتاب بديع آمده است: ثم کل الظّهورات انتهت بظهوري يعني پس همه ظهورات به ظهور من پايان پذيرفت.

 

در واقع ادعاي آخرين دين نبودن از سوي باور بهائي، ادعايي کذب بوده و همان گونه که ملاحظه گرديد در تناقض با نصوص بهائي قرار دارد. اما متاسفانه دوستان عزيز بهائي از اين ادعاي ثابت نشده به عنوان وجه تمايز باور بهائي از اسلام استفاده مي نمايند تا ضمن اين که باور خاتميت را به عنوان يك کاستي و نقص نشان دهند، دامن خود را نيز از آن مبري و پاک بدانند.

اما صحبت اصلي در اينجا مشخصات دين بعدي است؛ اگر باور بهائي ادعا ميکند که به دين بعدي بشارت داده، مشخصات اين دين چيست!؟ پيامبر و کتاب آن چه نام دارد!؟ نام آئين آنها چيست!؟ کدام نصوص در باور بهائي به نشانه هاي پيامبر بعدي اشاره دارد!؟ مردمان آينده بر أساس کدام نشانه مي توانند پيامبر بعدي را بشناسند!؟ از کجا معلوم بهائيان در آينده به همين فقرات بالا استناد نکنند و بگويند که باور بهائي هيچ گاه نسخ نخواهد شد و الي الابد باقي خواهد ماند!؟

 

نکته ي جالب توجه ديگري نيز وجود دارد؛ باور بهائي به دروغ ادعا نموده اسلام به قطع ارتباط انسان با خداوند معتقد است در حالي که دروغ محض بوده و خالف واقع است. همان گونه که پيشتر نيز بدان اشاره گرديد، بر أساس دلایل متعدد عقلي ونَقلي، خداوند متعال هيچ گاه بندگان خود را به حال خود رها نساخته بلکه براي تمامي افراد بشر در تمامي دورانها هادياني قرار داده است.(الرعد 7) ، تو فقط بيم دهنده اي و براي

هر قومي هدايت کننده اي است. اين هاديان بشر هستند که هدايت خلق را به عهده دارند. نکته ي جالب توجه اين که آن قدر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مشخصات و خصوصيات هر يك از اين هاديان و به خصوص هادي زمان حاضر يعني امام مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را به روشني بيان فرموده اند که اهل سنت نه تنها در بسياري از کتب خود به موضوع امام مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) پرداخته اند بلکه حتي در مورد ايشان کتابي قبل از والدتشان تاليف نموده اند! دقت بفرمائيد: کتاب مستقلي قبل از تولد امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به دست اهل تسنن نگاشته شده است! البته لازم به يادآوري است که مالک شيعه در شناختن امام زمان، همين خصوصياتي است که قرآن کريم، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ساير معصومين (عليهم السلام) براي هادي زمان و موعود اسلام ترسيم نموده اند و بر اساس همين نشانه هاي روشن است که مي توان به راحتي مدعيان دروغين را شناسايي نمود.

 

حال اگر باور بهائي مدعي است که ادعايي در خصوص آخرين دين بودن ندارد اول بايد بگويد با نصوص بالا که طول عمر باور بهائي را الي الابد و لايتناهي مي داند چه مي کند!؟ دوم اين که با مقطوع النسل شدن جناب عباس افندي، وعده ي آمدن 24 وصي که بايستي يکي پس از ديگري از فرزندان پسري باشند چگونه و چه زماني محقق مي گردد!؟ آيا اساسا ديگر امکان تحقق پيدا مي کند!؟ سوم اين که موعود باور بهائي به چه ميزان در نصوص بهائي مورد اشاره قرار گرفته است!؟ پدر و مادر او کيست؟ کتابش چيست؟ چه ويژگيهايي دارد!؟ در چه شرايطي ظهور مي کند!؟ اساساً چرا مي آيد!؟ اگر باور بهائي بتواند وعده هاي الهي را که گسترش و برقراري قسط و عدل است برقرار نمايد، ديگر چرا بايد نسخ شود!؟ مگر دوستان عزيز بهائي بر اين باور نيستند که موعود قرآن ظهور کرده و آمده و رفته است!؟ مگر خداوند متعال در قرآن کريم نمي فرمايد که تمام زمين را بندگان صالح خدا به ارث خواهند برد!؟ مگر خداوند متعال نمي فرمايد که اين وعده را در ديگر کتب آسماني نيز بيان فرموده است!؟ بنابراين موعود اسلام و قرآن، کسي است که زمين را به ارث مي برد. لذا اگر وعده هاي قرآن محقق شده باشند و موعود قرآن آمده باشد، که در باور بهائي، موعود اسلام و قرآن ظهور نموده است پس زمين را نيز بايستي بندگان صالح خدا به ارث برده باشند! پر واضح است که چنين وعدهاي هنوز محقق نگرديده و اين بدان معناست که موعود حقيقي قرآن هنوز ظهور ننموده است. کوتاه سخن آن که در مقايسه با اسلام که سيماي جهان تا آخر را ترسيم نموده و تکليف هادي آن را مشخص نموده، باور بهائي چه دور نمايي از آينده ي خود و جهان دارد!؟ 

خواندن 715 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی