آنچه دالگورکی به علی محمد خان باب القا کرد !!

سه شنبه, 20 فروردين 1398 05:25 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران : پس از سيدكاظم رشتي، سيدعلي محمد با اينكه در كربلا و در حلقه ياران نزديك ملاكاظم رشتي نبود، تحت تأثير تلقينات پرنس دالگوركي بلافاصله ادعاي جانشيني او را مطرح ساخت و درست يك سال بعد، در سال 1260 قمري كه مصادف با هزارمين سال غيبت امام عصر (عج) بود، با حمايت كانونهاي متنفذ و مرموز استعماري، دعوي خويش را مطرح نمود و ضمن اينكه خود را «ركن رابع» خواند، ادعا كرد كه «باب» امام زمان (عج) است و در نشست و برخاست هاي روزانه و در ميان اطرافيان خود گفت كه «من مبشر ظهور امام زمان و باب او هستم و هركس كه به ظهور حضرت مهدي (عج) اعتقاد و ايمان دارد، بايد ابتدا با من كه «باب» و «در» او هستم بيعت كند». وي حتي حديث »انا مدينه العلم و علي بابها» را در جهت اثبات اين ادعاي خود معني و تفسير مي كرد و مي گفت، حتي حضرت رسول اكرم (ص) به حقانيت و ظهور من اشاره كرده و فرموده اند: «من شهر علم هستم و علي باب»


پرنس كينياز دالگوركي درباره نحوه آشنايي و تلقين مطالب و تعاليم خود به علي محمد باب چنين مي گويد
«من فكر كردم چگونه است كه اين عده قليل شيعه. . . بر يك دولتي مثل عثماني غلبه كرده اند و چگونه همين جماعت با يك عده قليل جنگ هايي با روسيه نموده و يك لشكر انبوه را از ميان برداشته اند. آن وقت دانستم كه (اين پيروزي ها) به واسطه اتحاد مذهبي و عقيده و ايمان راسخي است كه به دين اسلام دارا بوده اند. . . من هم در صدد ايجاد دين تازه ديگري افتادم كه اين دين وطن نداشته باشد. زيرا فتوحات ايران به واسطه وطن دوستي و اتحاد مذهبي بوده است. . . (پس از آشنايي با علي محمد در عتبات) سيدعلي محمد دست از دوستي من نمي كشيد و بيشتر مرا مهمان مي كرد و قليان محبت را با هم مي كشيديم. . . (او) خيلي ابن الوقت و مرد متلون الاعتقادي ( در اعتقادات خود هر لحظه یک جور فکر وعمل کردن ) بود و نيز به طلسم و ادعيه و رياضيات و جفر و غيره عقيده داشت. چون ديد من در علم حساب و جفر و مقابله و هندسه مهارت دارم، براي رسيدن به مقصودش شروع به خواندن حساب در نزد من نمود. با اين همه هوش با هزاران زحمت چهارعمل اصلي را در نزد من خواند و بالاخره گفت من كله رياضي درست و حسابي ندارم. شب هاي جمعه درسر قليان سواي تنباكو چيزي مثل موم خورد مي كرد. . . به من هم تعارف نمي كرد، به او گفتم چرا قليان را به من نمي دهي بكشم؟ گفتتو هنوز قابل اسرار نشدي كه از اين قليان بكشي. اصرار كردم تا به من داد كشيدم. . . خنده فراوان كردم. . . روزي از او پرسيدم اين چه چيزي بود؟ گفت: به عقيده عرفا اسرار و به قول عامه چرس. . . دانستم حشيش است و فقط براي پرخوري و خنده خوب است، ولي سيد مي گفت مطالب رمز به من مكشوف مي شود. گفتم. . . مي خواستي (موقع حساب خواندن) بكشي كه زودتر فهم مطالب كني. . . 
به واسطه (كشيدن) چرس اصلاً ميل درس و مطالعه از او فراري شده بود و دل به درس خواندن نمي داد. روزي در سر درس آقاي آقاسيدكاظم (رشتي) يك نفر طلبه تبريزي از آقا سؤال كرد: آقا حضرت صاحب الامر كجا تشريف دارند؟ آقا فرمود: من چه مي دانم شايد در همين جا تشريف داشته باشند، ولي من او را نمي شناسم. من مثل برق خيالي به سرم آمد كه سيدعلي محمداين اواخر به واسطه كشيدن قليان چرس و رياضت هاي بيهوده با نخوت و جاه طلب شده بود. . . شبي كه قليان چرس را زده بود من بدون آنكه قليان كشيده باشم با يك حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع كرده گفتم: حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمي فرماييد بر من پوشيده نيست توئي، تو. . . من مصمم شدم يك دكان جديدي در مقابل دكان شيخي باز كنم و اقلاً اختلاف سوم را من در مذهب شيعه ايجاد كنم. گاهي بعضي مسائل آسان از سيد مي پرسيدم، او هم جواب هايي مطابق ذوق خودش كه اغلب بي سر و ته بود، از روي بخار حشيش مي داد، من هم فوري تعظيمي كرده و مي گفتم تو باب علمي يا صاحب الزماني، پرده پوشي بس است، خود را از من مپوش. . . (روزي) مجدداً به منزل او رفتم و. . . تقاضاي تفسير سوره عم را كردم. . . سيد هم قبول اين خدمت كرد و قليان چرس را كشيده شروع به نوشتن نمود (وقتي سيد چرس مي كشيد به قدري چيز مي نوشت كه يكي از تندنويس هاي نمره اول. . . بود) ولي اغلب مطالب او را من اصلاح مي كردم و به او مي دادم كه بلكه او تحريك و معتقد شود باب علم است. آري سيد بهترين آلت براي اين عمل بود. خواهي نخواهي من سيد را با اينكه متلون سست عنصر بود، در راه انداختم و چرس و رياضت كشيدن او هم به من كمك مي كرد.  . . (سيدعلي محمد) هميشه ترديد داشت و مي ترسيد دعوي صاحب الامري بكند، به من مي گفت كه اسم من مهدي نيست، گفتم من نام تو را مهدي مي گذارم. تو به طرف ايران حركت كن. . . من به شما قول مي دهم كه چنان به تو كمك كنم كه همه ايران به تو بگروند، تو فقط حال ترديد و ترس را از خود دور كن. . . هر رطب و يابسي بگويي مردم زير بار تو مي روند، حتي اگر خواهر را به برادر حلال كني. . . سيد بي نهايت طالب شده بود كه ادعايي بكند ولي جرأت نمي كرد. من براي اينكه به او جرأت بدهم به بغداد رفته، چند بطر شراب خوب شيراز يافتم و چند شبي به او خوراندم. كم كم با هم محرم شديم و به او. . . (مطالب)را حالي كردم. . . به هر وسيله اي بود رگ جاه طلبي او را پيدا كردم و او را به حدي تحريك كردم كه كم كم دعوي اين كار بر او آسان آمد. . . به سيد گفتم از من پول دادن و از تو دعوي مبشري و بابيت و صاحب الزماني كردن. او را راضي كردم و به طرف بصره و از آنجا به طرف بوشهر رفت. . . ]در نامه هايي كه به هم مي نوشتيم[ او خود را نايب عصر و باب علم مي خواند، من در جواب او را امام عصر مي خواندم. . . همين كه او رفت من در عتبات شهرت دادم كه حضرت امام عصر ظهور نموده و همين سيد شيرازي امام عصربود و به حال ناشناس در سر درس آقاي رشتي حاضر مي شده. . . »(1) 
به طور كلي بهائيان شب جمعه پنجم جمادي الاولي 1260 هجري قمري برابر با 23ماه مه 1844 ميلادي را شب مبعث «نقطه اولي» مي دانند و آن را مبدأ تاريخ خود (تاريخ بديع) قرار داده اند. ميرزا حسينعلي نوري (بهأالله) اين روز را يكي از اعياد مهم بهائيان اعلام كرده و هر گونه اشتغال در اين روز را بر بهائيان حرام نموده است (2)
در اين زمان و پس از طرح ادعاي «سيدعلي محمد باب»، كارگزاران استعمار روسيه، با ترفندهاي مختلف سعي در جلب نظر شاگردان و پيروان سيد كاظم رشتي مي كنند، اما توفيق چنداني در اين عرصه نمي يابند و تنها 18 نفر را - كه بعدها براساس حروف «ابجد» در فرقه هاي بابيه و بهائيت به حروف «حي» معروف شدند - با وي همراه و همساز مي نمايند و آنان را براي ابلاغ ظهور «باب امام زمان» به نقاط مختلف كشور، بويژه منطقه خراسان بزرگ و شرق كشور، يعني منطقه نفوذ انگلستان و در مجاورت مرزهاي هندوستان و دايره نفوذ كمپاني هند شرقي مي فرستند.

نکته : تصور این ادعا علی محمد ،  با توضیحاتی که در کتاب خاطرات این مامور سرویس اطلاعاتی روسیه کاملا روشن میکند که ادعای  دروغین علی محمد باب صرفا یک طراحی اطلاعاتی برای ایجاد شکاف در جامعه دینی مسلمان  شیعه مذهب ایران ، با هدف استعمار این سرزمین در دستور کار دولتهای استعمار گر قرار گرفته است .
پی نوشتها :
1- خاطرات پرنس دالگوركي، كتابفروشي حافظ، سيدابوالقاسم مرعشي، صص 30 تا .35 
2-دكترج. ا، سلمنت، زيرنظر عباس وشوقي افندي، بهأالله عصرجديد، ص 58، به نقل از بهائيت در ايران، ص .128

 

خواندن 575 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی