نقدي‌ بر نوشته عباس امانت

دوشنبه, 02 تیر 1399 04:59 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران : باب: ‌با علوم، آشنايي ندارم!


آقاي‌ عباس‌ امانت‌ (متعلق‌ به‌ خانواده‌ بهائي‌ «امانت» ) از مورّخان‌ معاصر است‌ که‌ در غرب‌ مي‌زيد و تعلق‌ خاطرش‌ به‌ باب‌ و بهاء، از خلال‌ سطور کتابش: «قبله‌ عالم» ، هويدا است. ‌
اين‌ مورخ‌ بهائي‌ (در گزارش‌ مذاکره‌ علماي‌ تبريز با باب) از علي‌ محمد باب، با تعابيري‌ چون‌ «پيام‌آور» (بخوانيد: پيغمبر)، «سيد پرجاذبه‌ شيرازي» و نيز «چهره‌اي‌ جوان‌ و گيرا» ياد مي‌کند «که‌ نويد عصر جديدي‌ را مي‌داد» ?! همچنين، او را «پارساي‌ فرانگر» مي‌خواند «که‌ مرجعيت‌ علما را به‌ مبارزه‌ مي‌طلبيد» ?! (و البته‌ کاري‌ به‌ اين‌ ندارد که: باب‌ توان‌ و جرئت‌ بحث‌ با علما را نداشت‌ و اين‌ علما بودند که‌ او را به‌ مبارزه‌ خوانده‌ بودند)
وي‌ اعتراف‌ باب‌ (در مجلس‌ علما) به‌ ناآگاهي‌ از علوم‌ زمانه‌ را «اقرار صادقانه» مي‌خواند ، که‌ مي‌دانيم‌ طنين‌ خوش‌ آهنگ‌ واژه‌ صداقت، به‌ طور طبيعي‌ از انعکاس‌ «منفي» مطلب‌ در ذهن‌ خواننده‌ کتاب‌ مي‌کاهد و متقابلاً‌ در شرح‌ چالش‌ علمي‌ علما با باب، از تعابيري‌ گزنده‌ همچون‌ «استنطاق» ، «تفتيش‌ عقايد» ، و «طعن‌ و لعن‌ و ريشخندهاي‌ دشنام‌آميز» سود مي‌جويد ، که‌ خالي‌ از تاءثير سوء در ذهن‌ خواننده‌ نيست. به‌ همين‌ نمط، بايد از اقدام‌ وي‌ به‌ چهره‌پردازي‌ «منفي» از ملا محمود نظام‌العلماء (ملاباشي‌ وليعهد، و قهرمان‌ پيروز بحث‌ با باب‌ در مجلس‌ تبريز) ياد میکند

ترديف‌ (حساب‌ شده) اين‌ گونه‌ تعابير و جملات‌ مثبت‌ (و بعضاً‌ کاملاً‌ «مريدگونه» ) از گفتار و رفتار باب، در کنار ارائه‌ تصويري‌ سياه‌ از منش‌ و روش‌ جناح‌ حريف، پيدا است‌ که‌ خواننده‌ را در فضاي‌ رواني‌ خاصي‌ به‌ نفع‌ باب‌ قرار داده‌ و توان‌ قضاوت‌ علمي‌ و عادلانه‌ را در وي‌ تضعيف‌ مي‌کند، و اين‌ رويه، هرگز شايسته‌ يک‌ اثر علمي‌ و تحقيق‌ بي‌طرفانه‌ نيست. ‌
مورخ‌ بزرگ‌ ما، ضمناً‌ وسط‌ دعوا، «نرخ» هم‌ تعيين‌ مي‌کند و «معجزه» را ـ که‌ کار پيامبران‌ است‌ ـ همرديف‌ «سحر» قرار مي‌دهد: «در تصور کودکانه‌ ناصرالدين‌ ميرزا، که‌ هنوز در سوداي‌ جنّ‌ و پري‌ به‌ سر مي‌برد، پيام‌ باب‌ تنها در صورتي‌ به‌ دل‌ مي‌نشست‌ که‌ وي‌ قادر مي‌بود از بوته‌ آزمايش‌ سحر و اعجاز موفق‌ بيرون‌ آيد» . در حالي‌ که‌ بايد از زبان‌ شاعر نکته‌سنج‌ به‌ وي‌ تذکرداد که: «سحر با معجزه‌ پهلو نزند، دل‌ خوشدار» ! همچنين، در خلال‌ گزارش‌ واقعه، از زبان‌ باب‌ نقل‌ مي‌کند که‌ به‌ علماي‌ تبريز گفته‌ است‌ که‌ «وي‌ به‌ راستي‌ همان‌ امام‌ زمان، مهدي‌ موعود، است‌ که‌ هزاران‌ سال‌ مردمان‌ چشم‌ به‌ راه‌ بازگشتش‌ بوده‌اند» . و ان‌ شاء الله‌ اين‌ سخن‌ نيز تنها يک‌ «اشتباه‌ لپّي» در نقل‌ اظهارات‌ باب‌ (بلکه‌ اشتباه‌ مترجم‌ در برگردان‌ مطلب‌ به‌ فارسي) باشد و اشتباه‌ عدد «هزار» سال‌ با «هزاران» ! سال‌ ناشي‌ از بي‌اطلاعي‌ عجيب‌ او (يا مترجم‌ کتاب) از مدت‌ غيبت‌ امام‌ عصر (به‌ اعتقاد شيعيان، و حتي‌ گفته‌ مکرر باب) نباشد.!
مع‌ الوصف، جالب‌ است‌ بدانيم، گزارشي‌ که‌ جناب‌ امانت، از مذاکره‌ علماي‌ تبريز با باب‌ به‌ دست‌ داده، به‌ رغـم‌ «رتـوشـهـا و تـک‌ مـضرابهاي‌ حساب‌ شده» وي‌ در خلال‌ گزارش، حاوي‌ اعترافات‌ جالبي‌ است. عيب‌ مي‌جمله‌ بگفتي، هنرش‌ نيز بگوي! ‌
امانت، سخن‌ را با پيش‌ پرده‌ «استقبال‌ گرم» مردم‌ اروميه‌ از باب، و انتظار بي‌صبرانه‌ اهل‌ تبريز نسبت‌ به‌ نتايج‌ گفتگوي‌ علما با باب، آغاز مي‌کند و سپس‌ مطلب‌ را به‌ گزارش‌ مذاکرات‌ باب‌ و علما مي‌کشاند که‌ لبّ‌ آن‌ ـ با حذف‌ حاشيه‌پردازي‌ها ـ چنين‌ است: ‌
علما در بحث‌ با باب، او را به‌ «رگبار» سؤ‌الات‌ «از صرف‌ و نحو عربي‌ گرفته‌ تا سؤ‌الات‌ درباره‌ متن‌ و تفسير احاديث، شاءن‌ نزول‌ آيات‌ قرآني، نکات‌ باريک‌ الهيات‌ و حکمت، مسائل‌ شرعي طب‌ بقراطي‌ و تاءثير امزجه‌ اربعه‌ بر يکديگر» بستند و باب‌ «اقرار» کرد «که‌ با اين‌ علوم‌ آشنايي‌ ندارد» . اين‌ اقرار، علما زا «جسورتر کرد تحقير و تمسخر علما کافي‌ بود که‌ دستور دولت‌ تحقق‌ پذيرد و مانع‌ شود که‌ مردمان‌ دل‌ در گرو» باب‌ دهند.‌
ملاباشي‌ از او «خواست‌ که‌ اگر» واقعاً‌ «صاحب‌ کرامت‌ است‌ معجزي‌ از خود بروز دهد و» سلامت‌ «محمدشاه‌ بيمار را به‌ او بازگرداند» . ناصرالدين‌ ميرزا وليعهد، «شرط‌ معامله‌ را سهلتر کرد و از باب‌ خواست‌ به‌ جاي‌ اين‌ کار، جواني‌ ملاباشي‌ را به‌ او بازگرداند. وليعهد مي‌پنداشت‌ که‌ باب‌ واقعاً‌ نيروي‌ معجزآسا دارد، ولي‌ پاسخ‌ باب‌ به‌ اين‌ درخواست ساده‌ بود: «در قوّه‌ ندارم» در عوض‌ براي‌ اثبات‌ صدق‌ مدعاي‌ خويش، شروع‌ به‌ نزول‌ آيات‌ عربي‌ به‌ سبک‌ قرآن‌ کرد، عملي‌ که‌ پيوسته‌ آن‌ را يگانه‌ معجزه‌ خود شمرده‌ بود (که‌ آن‌ هم‌ مورد ايراد نحوي‌ واقع‌ شد)…‌
تاءکيد مکرر باب‌ که‌ از علوم‌ عادي‌ سررشته‌اي‌ ندارد، مباحثه‌ بين» او و علما «را تشديد کرد و در اين‌ ميان، همدلي‌ متزلزل» ي‌ نيز که‌ شاهزاده‌ وليعهد در بدو مجلس‌ نسبت‌ به‌ باب‌ داشت‌ «از دست‌ رفت. شور و اشتياق‌ شاهزاده‌ رفته‌ رفته‌ مبدل‌ به‌ بي‌تفاوتي‌ و حتي‌ بي‌حوصلگي‌ گرديد، تا آنکه‌ باب، در عکس‌ العمل‌ به‌ تهمت‌ کفر و شيادي‌ از جانب‌ علما، با عصبانيت‌ براي‌ بار نخست‌ علناً‌ گفت‌ که‌ وي‌ به‌ راستي‌ همان‌ امام‌ زمان، مهدي‌ موعود، است‌ که‌ هزاران‌ سال‌ مردمان‌ چشم‌ به‌ راه‌ بازگشتش‌ بوده‌اند. اين‌ ادعاي‌ شگرف‌ فرياد اعتراض‌ مجتهدين‌ خروشيده‌ را به‌ اوج‌ رساند. طعن‌ و لعن‌ و ريشخندهاي‌ دشنام‌آميز آنان‌ باب‌ را واداشت‌ با غيظ‌ بپرسد ” مگر من‌ مسخره‌ام؟” و بعد در طول‌ بقيه‌ محاکمه‌ به‌ اعتراض‌ ساکت‌ ماند»
در تصور» وليعهد «پيام‌ باب، تنها در صورتي‌ به‌ دلش‌ مي‌نشست‌ که‌ وي‌ قادر مي‌بود از بوته‌ آزمايشاعجاز، موفق‌ بيرون‌ آيد. رفتار و کردار باب‌ هر چقدر هم‌ شـگـفـت‌انـگـيز، باز فاقد آن‌ نفس‌ مسيحايي‌ بود که‌ بتواند هزاران‌ تن، از جـمـلـه‌ شـخـص‌ ولـيـعهد، را مريد خويشتن‌ سازد مجتهدين‌ تبريز آن‌ زيرکي‌ را داشتند که‌ ناصرالدين‌ را از تـمايل‌ به‌ جانب‌ مدعي‌ جوان‌ بازدارند. و اين‌ واقعيت، امکان‌ سازش‌ باب‌ را با دولت‌ قاجار تيره‌تر کرد» . ‌
اين‌ گونه‌ اعترافات، پيدا است‌ که‌ نـه‌ تـنها شيفتگان‌ باب‌ و بهاء را خـوشـنـود نـمـي‌سـازد، بـلـکه‌ طبل‌ رسوايي‌شان‌ را نيز از بام‌ مي‌افکند. لهذا بعيد نيست‌ اختلافي‌ که‌ (گفته‌ مي‌شود) اخيراً‌ بين‌ محفل‌ بهائيت‌ و امانت‌ بالا گرفته‌ ناشي‌ از همين‌ بي‌احتياطي‌ها! باشد. که‌ اميدواريم‌ جناب‌ امانت، «حقيقت» را بيش‌ از «افلاطون» دوست‌ داشته‌ و راستراه‌ «درک» حقيقت‌ و «اعتراف» بدان‌ را بي‌اعتنا به‌ سرزنشهاي‌ خار مغيلان، و با قوّت‌ بيشتر، ادامه‌ دهد. ايدون‌ باد!‌

عباس امانت در قبلهِ‌ عالم، مي‌نويسد: « باب، خود را نه‌ ساحري‌ با يد بيضا، بلکه‌ پيامبري‌ مي‌پنداشت‌ که‌ بر ادعاي‌ مهدويت‌ خود تکيه‌ مي‌کرد» . دقت کنید جناب امانت‌ موساي‌ پيامبر را که‌ يکي‌ از معجزاتش: «يد بيضا ، دست‌ نوراني» بود، ساحري! با يد بيضا مي‌خواند.
از کسي‌ چون‌ امانت، که‌ ژست‌ علمي‌ و تحقيقي‌ به‌ خود گرفته‌ است، طبعاً‌ نمي‌توان‌ توقع‌ داشت‌ که‌ صريحاً‌ و با ادبياتي‌ از سنخ‌ ادبيات‌ مبلغان‌ بابي‌ و بهائي‌ (نظير مؤ‌لف‌ نقطه‌ الکاف‌ و اشراق‌ خاوري‌ و فيضي‌ و ابوالفضل‌ گلپايگاني‌ و حتي‌ حسن‌ موقر باليوزي) شيفتگي‌ خويش‌ به‌ حضرت‌ رب‌ اعلي‌ و حضرت‌ احديت‌ (بخوانيد: باب‌ و بهاء) را برملا سازد. ناگزير بايد در پس‌ نقاب‌ تحقيق‌ علمي‌ پنهان‌ شد و چنانچه‌ قرار است‌ گامي‌ هم‌ در جهت‌ تبليغ‌ اين‌ مسلک، يا دست‌کم‌ توجيه‌ و تبرئه‌ مدعيان‌ آن‌ از نسبتها و اتهامات، برداشت، اين‌ کار را با ژست‌ علمي‌ و در قالب‌ تحقيقات‌ آکادميک‌ پيش‌ برد

 نويسنده: سعيد باغستاني

خواندن 487 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی