توضیح اینکه مطلبی که جناب فاران دوستي منتشر نمودند در نقد سخنان جناب احمدی از محققین حوزه و دانشگاه میباشد .
ایشان ابتدا مطالب ناقدانه ي خود را با بياني درباره ي اعتبار سخنان سخنران، بدين ترتيب آغاز مي کنند:
"ايشان آنطور که توسط سايت مذکور معرفي شده استاد دانشگاه و محقق حوزه اديان مي باشد وقتي انسان با شخصي با چنين عناويني برخورد مي کند انتظار شنيدن مطالبي مستدل و مدلل دارد اما متاسفانه مطالبي که اين محقق گرامي بيان کرده اند هيچ کدام پايه و اساس محکمي ندارد و اينطور بنظر مي رسد که اين پژوهشگر گرامي حتي يک نسخه از کتب ديانت بهايي را مطالعه نکرده و بيشتر به بيان فرضيات خود پرداخته است تا واقعيات موجود.
خوشبختانه سايت کتابخانه بهائي در فضاي مجازي اينترنت موجود است. چه خوب مي باشد محققيني نظير دکتر احمدي که در حوزه اديان کار مي کنند وقتي مي خواهند سخني درباره ديانت بهايي بگويند حداقل سري هم به سايت مذکور مي زدند و کمي مطالبشان را داراي بار علمي مي کردند تا بتوان تفاوتي بين اين محققين و مردم عادي قائل شد.اما نکاتي پيرامون مطلب ايشان حائز توجه است که بي مناسب نديدم آنها را با ايشان در ميان بگذارم شايد که اين گفتگو موجب شود تا اشتباهات اين جانب يا سوء تفاهمات ايشان رفع گردد (قبلاً از همکاري سايت شيعه نيوز براي رساندن اين نامه به دکتر احمدي کمال تشکر را دارم)."
و بدين سان به طرح نکاتي مي پردازند که به نظر ايشان حائز توجه بوده است. براي بررسي نظرات آقاي دوستي، و اين که حرف هاي ايشان تا چه حد از واقعيات آيين بهائي حکايت دارد و چقدر از فرضيات خود ساخته يا ديگر ساخته ايشان سرچشمه گرفته است ، به ارزيابي نکات مورد توجه ايشان مي پردازم و از ايشان دعوت مي کنم تا براي روشن شدن مطالب مطرح شده توسط ايشان به سايت بهايي پژوهي آمده و نظرات خود رابيان فرمايند.
دوست گرامي ، جناب فاران دوستي، حال به بررسي سؤالات و اشکالاتي که وارد کرده ايد مي پردازم:
جناب دوستي ، از کلامتان پيداست که نسبت به آرمان هاي اديان ديگر اطلاعي نداريد، با اين حال ابراز مي داريد لااقل از آرمان هاي ديانت بهائي مطلعيد، آرمان هايي از قبيل "ا- وحدت عالم انساني .2- صلح عمومي . 3- تحري حقيقت و ترک تقاليد .4- دين بايد سبب الفت گردد ...".
جناب دوستي، در عين اين که باور داريد "اين آرمانها مختص ديانت بهايي هستند" و تاکيد مي کنيد حتي "يک آيه از کتب مقدسه قبل" را نيافته ايد که به حرف هاي فوق تصريح کرده باشد (علي رغم تمام جست وجوهايي که انجام داده اند)، به اين نيز معتقديد که "اساس تعاليم اديان الهي يکي است و همه اديان براي ايجاد صلح ، دوستي و محبت بين ابناء بشر آمده اند فقط آنچه موجب تفاوت بين آنها شده موقعيت زماني و مکاني ظهور آنهاست که تفاوت در شکل بيان تعاليمشان ، نشأت گرفته." و البته اين ابراز نظر قاطعانه درباره ي هدف همه اديان الهي، در حالي صورت مي گيرد که چند خط بالاتر ابراز کرده بوديد "آرمانها اديان بزرگ کدامها مي باشند ؟ بنده متوجه منظورتان نمي شوم".
با اين حال شايد نتوان که مسئوليت ابراز نظرهايي از اين دست را تماما بر عهده ي شما دانست، چرا که پيش از شما حضرت عبدالبهاء نيز در باب نويي و تازگي دستاوردهاي حضرت بهاءالله سخنان متفاوتي را ابراز داشته اند. ايشان يک جا مي فرمايند:
"از جمله اين تعاليم وحدت عالم انساني است، اين در کدام کتاب است نشان بدهيد و صلح عمومي است، اين در کدام کتاب است و دين بايد سبب محبّت و الفت باشد اگر نباشد عدم دين بهتر است، در کدام کتاب است و دين بايد مطابق با عقل سليم و علم صحيح باشد، اين در کدام کتاب است و مساوات بين رجال و نساء، در کدام کتاب است و ترک تعصّب مذهبي و ديني و تعصّب وطني و تعصّب سياسي و تعصّب جنسي است، و اين در کدام کتاب است" (خطابات عبدالبهاء، جلد سوم، صفحه 78)
و در جاي ديگر اظهار مي کنند:
"زيرا اساس تعاليم الهي وحدت عالم انسانيست * حضرت موسي خدمت بوحدت انساني نمود حضرت مسيح وحدت عالم انساني تأسيس کرد حضرت محمد اعلان وحدت انساني نمود انجيل و تورات و قرآن اساس وحدت انساني تأسيس نمودند * شريعت اللّه يکي است و دين اللّه يکي و آن الفت و محبت است * حضرت بهاء اللّه تجديد تعاليم انبيا فرمود" (خطابات، جلد يک، صفحه 78)
و نيز اين که:
" اساسي که جميع پيغمبران گذاشتند آن اساس بهاء اللّه است. و آن اساس وحدت عالم انساني است آن اساس محبّت عمومي است آن اساس صلح بين دول است آن اساس صلح عمومي بين ملل است آن اساس صلح عمومي بين اجناس است آن اساس صلح عمومي بين اوطان است آن اساس صلح عمومي بين اديان است آن اساس صلح عمومي بين مراتب حيات است." (خطابات، جلد دو، صفحه 286)
تعاليمي که شما فرموده ايد، از جلوه ي بسيار خوبي بهره مند هستند، ولي سه سؤال اساسي در مورد آن ها مطرح است.
1- حقيقت اين تعاليم در سخنان رهبران بهايي چگونه است و در مورد آن ها چه فرموده اند. براي مثال مي بينيم که در يک جا جناب عبدالبهاء فرموده اند: "يا امة الله انّ النساء عند البهاء حکمهن حکم الرجال" (منتخباتي از مکاتيب حضرت عبدالبهاء جلد 1 صفحه77) اي کنيزان خداوند زنان نزد بهاءالله حکمشان همان حکم مردان است.
اما با بررسي بيشتر مي بينيم که زنان در اين آيين تفاوت هاي حقوقي دارند، براي مثال زنان حق عضويت در بيت العدل را ندارند و يا مثلا در ارث نيز ميان زنان و مردان تفاوت است.
2- خود رهبران و بزرگان بهايي در مورد آن چگونه رفتار کرده اند. براي مثال مي بينيم با اين که وحدت عالم انساني ارائه شده است و گفته مي شود که "همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار" ميان خود حضرت بهاءالله و برادرش صبح ازل بر سر مقام تفرقه افتاد و ايشان به او القابي زشت دادند.
3-سوم هم اين که راه کار عمل به آن و دست يابي به آن ها چگونه است؟ جناب عبدالبها مي فرمايند: "جميع ملل از حيث اقوال کامل اند، جميع ذکر مي کنند که محبّ خيرند، جميع مي گويند صدق مقبول است و کذب مذموم... ولي جميع اين ها در عالم قول مي ماند عملي در ميان نيست." خطابات 1 صفحه 127و 128
حال بايد بدانيم تز و برنامه ي بهائيان براي رسيدن به اين آرمان هايي که ذکر نموده ايد چيست؟ صرف دانستن و گفتن اين که معيشت عموم بايد تعديل گردد که کافي نيست و دردي را دوا نمي کند. مراجعه به رفتار و گفتار رهبران بهايي چيزي خلاف آن چه اظهار شده است را نتيجه مي دهد.
تعدادي از تعاليمي که شما فرموده ايد، در سايت بهايي پژوهي بررسي شده است، مثل وحدت عالم انساني و تحري حقيقت و تساوي حقوق رجال و نساء و تطابق دين با علم و عقل. اگر به آن ها مراجعه نماييد، ملاحظه مي فرماييد که متأسفانه اين سه سؤالي که مطرح کردم در مورد تعاليم بيان شده پاسخ درستي پيدا نکرده اند.
نوشته ايد:
نقل:
"حضرت عبدالبهاء ميفرمايند :دين اگر سبب عداوت گردد الفت نبخشد بلکه مورث کلفت گردد و عدم دين به از وجود آنست و تجرد از دين مرجح بر آن"
همان طور که احتمالا مي دانيد، آيين بابي قبل از آيين بهايي آمده است و بهاييان آن را به عنوان ديني قبل از آيين بهايي مي دانند. هم چنين مطلعيد که تعدادي جنگ پس از به وجود آمدن آن اتفاق افتاد. با توجه به اين فرمايش و آن جنگ ها، نتيجه مي گيريم که عدم اين دين بهتر از نبودن آن مي باشد. (براي توضيح بيشتر مي توانيد به تاپيک محبت يا عداوت مراجعه فرماييد.)
هم چنين توجه بفرماييد به حکم هايي که در آيين بابي مي باشد مثل ضرب عنق. آيا اين حکم که در آن آيين مي باشد، نتيجه نمي دهد که عدم دين بهتر است از وجود آن؟
نوشته ايد:
نقل:
"اشاره کرده ايد که پيروان آئين بهايي پنج ميليون نفر نيستند و يک پنجم آن صحيح است. دوست و محقق گرامي اين آمارها معمولاً از سايت سازمان ملل متحد اخذ مي شود و اگر شما تحقيقي در اين مورد فرموده ايد که خلاف آن را ثابت مي کند و تعداد بهائيان عالم را يک پنجم آن تعداد شناسايي کرده ايد لطف بفرمائيد تحقيقات خود را با مدرک ارائه فرمائيد تا بنده نيز به گوش دل و جان بپذيرم."
بايد از شما اين سؤال را بپرسم که سازمان ملل متحد آمار خود را از کجا دريافت کرده است؟ همان طور که مي دانيم سازمان ملل متحد که نماينده نفرستاده است تا در دنيا آمار گيري نمايد و در کشورهاي و مناطق مختلف جهان برود و همه جا مثل چاد و کشورهاي آفريقايي را هم آمار گيري نمايد، بلکه از نماينده ي خود بهاييان در سازمان ملل اين آمارها را اخذ مي نمايند.
اما حالا اگر همان پنج مليون نفري که اعلام مي نماييد را بپذيريم، بايد توجه کنيم که اين تعداد در مقابل تعداد مسلمانان که کمترين مقدارش يک مليارد نفر است تنها نيم درصد (0.5%) مي باشد(ضمن آنکه آمار مسلمانان نزديک دو مليارد نفر است). به هر حال، به قول خودتان 160 سال از عمر بهائيت مي گذرد. در اين 160 سال به قول خودتان توانسته ايد حداکثر 5 ميليون نفر را بهايي کنيد. بسيار خوب، يعني به طور متوسط سالي 31250 نفر بهايي شده اند ( زاد و ولد را هم حساب کنيد کمتر از اين مي شود) که با احتساب رشد جمعيت و پيشرفت و تنوع وسايل ارتباطي اعم از راديو و تلويزيون و ماهواره و ... عملا در سطح بسيار پاييني جاي داريد. هم اينک بدون اين همه تبليغات، هندوهاي گاو پرست، صدها ميليون نفرند. آن چنان که در روايات اسلامي آمده بود قرار بود با ظهور امام زمان دنيا گلستان شود اما دو جنگ جهاني اول و دوم در دوران بهائيت رخ داد و وضع جهان هم روز به روز بدتر شد. ولي آن صلح جهاني که اديان الهي بشارت آن را با آمدن منجي داده بودند چه شد؟ کجاست آن منجي بشريت که همه اديان در انتظار اويند؟ اين است آرمان پيامبران که به آن بشارت داده اند؟
سپس نوشته ايد:
نقل:
"اگر تعداد پيروان اين آئين آنقدر کم است چرا اين دين در کنار ادياني مانند اسلام و مسيحيت ، به عنوان يکي از اديان رسمي سازمان ملل متحد شناخته شده است بطوريکه هر کشوري متعهد به منشور اين سازمان باشد بايد اين ديانت را نيز مانند ساير اديان به رسميت بشناسد؟ اگر اين تعداد به زعم شما اينقدر کم است چگونه است که اتحاديه اروپا از ايران خواستار آزادي پيروان اين آئين شده يا در قطعنامه جديد سازمان ملل از ايران خواسته شده دست از آزار و اذيت پيروان ديانت بهايي بردارد؟"
منظور شما از مقايسه ي بين آيين بهايي با اسلام و مسيحيت اين است که مي خواهيد نشان دهيد تعداد بهاييان زياد هستند؟ با توجه به آماري که خودتان داديد که 0.5% و يا کمتر از آن که نشان دهنده ي قابل توجه بودن تعداد بهاييان نمي شود. شناختن آيين بهايي به عنوان يکي از اديان رسمي نيز نشان دهنده ي اين موضوع نمي باشد. زيرا که بيشتر به نظر مي رسد علل ديگري مطرح است که اين آيين به عنوان دين شناخته شده است و بر عليه ايران قطعنامه صادر مي کنند. ببينيد، به خاطر اذيت و آزار بهاييان ايران که تعداد زيادي هم نيستند و نسل کشي هم اتفاق نيافتاده است، کانادا پيشنهاد قطعنامه صادر مي کند ولي براي مردم غزه که در آنجا قصابي مي کردند، وقتي که قطعنامه مي خواستند صادر کنند، کانادا و اتحاديه اروپا احتياط کرده و آن را نقض حقوق بشر ندانستند!
نوشته ايد که:
نقل:
"البته مي توان سخن شما را پذيرفت و گفت که فقط يک نفر بهايي در دنيا وجود دارد اما همين يک نفر بهايي آنقدر سخنانش متين ، استوار و جالب توجه است که از هراس آنکه مبادا ديگران با شنيدن اين سخنان به دينش بپيوندند اين شخص را به زندان مي اندازند از تحصيلات عاليه و مشاغل دولتي محرومش مي کنند و اجازه سخن گفتن از عقايدش را به وي نمي دهند. صدها مقاله و کتاب عليه وي و دينش چاپ مي کنند ولي يک خط از وي که پاسخي به اين مقالات باشد را اجازه چاپ نمي دهند ، سايتها و وبلاگهاي بهايي را فيلتر ميکنند و سپس به نام بهايي پژوهي سايت درست مي کنند و مطالب نادرستي را از طرف آئين بهايي در آن چاپ مي کنند."
"چيزي که عيان است چه حاجت به بيان است؟" اگر در ميان بهاييان چنين فردي پيدا مي شود که "سخنانش متين ، استوار و جالب توجه است" پس چرا در اين سايت بهائي پژوهي که شما هم از آن نام برده ايد حاضر نمي شوند تا سخنان متين و استوار خود را براي ما بيان نمايند؟ شما ايراد گرفته ايد که غير بهاييان به بهاييان اجازه نمي دهند که سخنان خود را مطرح نمايند، در صورتي که اين ايراد بر خود شما وارد است و همان طور که مشاهده مي کنيم حتي يک سايت بهايي که امکان گفتگو با غير بهاييان اعم از مسلمانان و ديگران را فراهم کرده وبه انعکاس نظرات آنان البته بدون حذف و سانسور اقدام نموده باشد وجود ندارد . البته ممکن است اعتراض کنيد که در روزهاي اخير تعدادي از سايتها و وبلاگهاي بهايي فيلتر شده اند ، اما فراموش نفرماييد که پيش از اين فيلتر شدن نيز چنين امکاني وجود نداشت. وبلاگ هاي بهايي نيز به همين منوال هرگاه با آنان در مورد سخنان رهبران بهايي که متناقض با حرف هاي بهاييان است درخواست گفتگو شود يا اجازه ي يادداشت نظر را نمي دهند و يا اين که آن را حذف مي کنند. به هر حال اگر سايت و يا وبلاگي با اين خصوصيت وجود دارد لطفا بيان بفرماييد تا ما حرف هاي خود را در آن درج کنيم و پاسخ هاي استوار شما يا ديگر بهاييان فرهيخته را نيز مشاهده نماييم. ناگفته نماند که در سايت بهايي پژوهي هر کسي با هر دين و آييني، چه بهايي و چه مسلمان و يا حتي بي دين، مي تواند وارد شده و به بيان نظرات خود در مورد آيين بهايي بپردازد.
در ضمن اگر به سايت بهايي پژوهي مراجعه نموده بوديد مي دانستيد تمام مطالبي که از طرف آيين بهايي در آن به قول شما چاپ مي شود از کتب و مراجع اصلي بهايي مي باشد و مطالبي است که از تالارهاي گفت و گو و فروم ها بيرون آمده است و در ابتدا مطالب به بوته ي نقد گذاشته شده اند تا اگر بهاييان آن را اشتباه مي دانند به تصحيح آن بپردازند.
بنا بر اين بسيار به جا مي باشد تا در اين سايت آمده و در محيطي باز به درج نظرات و سخنان متين خويش پرداخته و بدون پيش داوري به تحري حقيقت بپردازيد.
نوشته ايد:
نقل:
"بهائيت را فرقه ناميده ايد نه يک دين ، بنده با اطلاعات اندکم که از دوران تحصيل عايدم گرديده دين را يکسري دستورات الهي شناختم که توسط شخصي به نام پيامبر براي رستگاري انسانها آورده شده معمولاً هر پيامبري ، کتابي آسماني و احکام و تعاليمي مجزا از اديان ديگر به همراه دارد اما فرقه توسط گروهي از پيروان يک ديانت بوجود مي آيد که به جانشين خاصي بعد از بنيان گذار آن دين اعتقاد دارند و تعاليم و احکام آن دين را نيز بر اساس دستورات بنيان گذار آن فرقه عمل مي کنند. ديانت بهايي از هيچ ديني پديد نيامده و نسبتش با آئين اسلام ، مانند نسبت اسلام به آئين مسيحيت است. پيامبر ديانت بهايي حضرت بهاءالله و کتاب مقدسش ، اقدس و داراي تعاليم و احکامي مخصوص به خود و مجزا از ساير اديان مي باشد ( البته اگر شما ايشان را به عنوان برگزيده الهي قبول نداريد ايرادي بر آن وارد نيست و مختاريد درست مانند اکثريت مردم جهان که پيرو آئين مسيحيت ، هندويي و بودايي هستند و اسلام را قبول ندارند.)"
خدمت شما بايد عرض کنم که بر خلاف فرمايش جناب عالي که جناب بهاءالله را پيامبر مي دانيد خود ايشان اصلا به اين موضوع معتقد نيستند و خود را پيامبر نمي دانند. اگر چه در سايت بهايي پژوهي اين مسأله بارها مطرح شده است، ولي از آنجا که به نظر مي رسد شما از آن بي اطلاعيد دوباره آن را بيان مي نمايم. حضرت بهاءالله در صفحه ي 293 اشراقات چنين فرموده اند:" الصلوة و السّلام علي سيد العالم و مربّي الأمم، الذي به انتهت الرسالة و النبوة و علي آله و اصحابه دائماً أبداً سرمداً." يعني صلوات و سلام بر آقاي عالم و مربي امت ها، کسي که رسالت و نبوت به او پايان يافت و بر آل او و اصحاب او به صورت دائمي و ابدي و بدون انتها
وقتي که خود ايشان رسالت و نبوت را به پيامبر اسلام پايان يافته مي دانند چگونه ممکن است که خود ايشان پيامبر باشند؟
ايشان در جاي ديگر دارند که " الصلوة و السلام علي الذي به انتهت النبوة و الرسالة و انقطعت نفحات الوحي و علي آله و اصحابه بدوام الملک و الملکوت و العزة و الجبروت (مجموعه الواح مبارکه (عندليب)، بهاء الله، موسسه ملي مطبوعات امري ايران، 132 بديع، ص 36)
بنابر اين با توجه به اين که جناب بهاءالله وحي را منقطع مي دانند ديگر کتاب آسماني اي هم نمي تواند که نازل شود، چون ديگر وحي نمي تواند نازل شود که کتاب هم بخواهد نازل شود.
با توجه به اين مطالب نمي توان که آيين بهايي را ديني جدا دانست و نسبت آن با اسلام را همانند نسبت اسلام با مسيحيت دانست. اگر تعريف دين به قول شما اين است " يکسري دستورات الهي که توسط شخصي به نام پيامبر براي رستگاري انسانها آورده شده و معمولاً هر پيامبري ، کتابي آسماني و احکام و تعاليمي مجزا از اديان ديگر به همراه دارد" اين تعريف با توجه به فرمايشات خود جناب بهاءالله نشان دهنده ي اين است که آيين بهايي دين نيست زيرا که کسي که شما به عنوان پيامبر مي شناسيد خود را پيامبر نمي داند و وحي را قطع شده مي داند. بنابراين کتاب او هم کتاب آسماني نيست.
در مورد تعريف فرقه نوشته ايد که :"فرقه توسط گروهي از پيروان يک ديانت بوجود مي آيد که به جانشين خاصي بعد از بنيان گذار آن دين اعتقاد دارند و تعاليم و احکام آن دين را نيز بر اساس دستورات بنيان گذار آن فرقه عمل مي کنند."
نمي دانم اطلاعات شما در مورد جناب باب چه مقدار است. همان طور که در کتاب ها و آثار آن جناب آمده است و رهبران بهايي هم آن را در کتب خود آورده اند، ايشان خود را باب امام زمان عليه السلام مي دانند. ميرزا علي محمد در اثبات ادعايش تفسيري را که بر سوره ي يوسف نگاشته بود ، به ملا حسين عرضه کرد. در اين کتاب ميرزا علي محمد آشکارا اظهار کرد که اين کتاب را از جانب « محمد بن الحسن العسکري عليه السلام » خارج کرده است و به اين ترتيب ادعاي « بابيت امام زمان عليه السلام » را علني ساخت. (رحيق مختوم جلد يکم ص 22 يا 34. اين کتاب يکي از نوشته هاي مبلغ و نويسنده ي معروف بهايي به نام عبدالحميد اشراق خاوري است که با تأييد و دستور مؤسسه ي مطبوعات امري چاپ و نشر شده است. و نيز: اسرارالآثار جلد دوم ذيل کلمه باب.)
بنابراين بابيه يک فرقه از اسلام مي باشد که از آن جدا شده است. بهائيت نيز از آنجا که از بابيه جدا شده است، در نتيجه يک فرقه مي باشد نه يک دين آسماني.
نوشته ايد:
نقل:
"کتابهاي ديانت بهايي را داراي تغييرات زيادي از ابتدا دانسته ايد که هر بار با تجديد چاپ عباراتي از آنها حذف شده است. دکتر احمدي گرامي با آنکه دوست ندارم از اين لفظ استفاده کنم ولي مجبورم بگويم که اين سخن شما " کذب محض " است چرا که هيچ کدام از کتب مقدسه ديانت بهايي که شامل آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء مي باشد در چاپهاي رسمي هيچ تغييري يا کم وزياد نشده است. بهائيان حتي خاطرات و روايات شفاهي همراهان و اعضاي خانواده حضرت بهاءالله يا حضرت عبدالبهاء را به عنوان سخنان اين دو بزرگوار نمي پذيرند و فقط آثاري را که بطور رسمي از قلم ايشان نوشته شده را مي پذيرند و چاپ مي کنند پس چطور مي توان گفت که کتابهاي مقدسشان را تغيير داده اند خواهشمندم يک نمونه از اين حذف يا تغييرات را براي مثال ذکر فرمائيد تا بنده از شما عذرخواهي کنم و حرفم را پس بگيرم "
واقعا با خواندن اين قسمت از نامه ي شما احساس تأسف کردم، چون با اين که از اين نمونه ها در آثار بهايي زياد مشاهده مي شود چرا حداقل يک مورد از آن را شما نديده ايد و يا از شما مخفي داشته اند؟ چيزي که آقاي دکتر احمدي گفته اند کتاب هاي ديانت بهايي است، نه فقط کتب مقدسه. بنا بر اين کتاب هايي مثل کتاب "نظر اجمالي به ديانت بهايي" که در چاپ هاي مختلف تفاوت هاي زيادي کرده است، شامل گفته ي ايشان مي شود.
اما اگر از اين موضوع هم صرفنظر کنيم و تنها در مورد کتب مقدسه بيانديشيم، باز هم خلاف گفته ي شما را مي بينيم. کتاب ايقان که به گفتهي شوقي افندي، بزرگترين و قديميترين کتاب بهائيت محسوب ميشود. ما به صفحه ي اول کتاب در دو چاپ مختلف توجه مي کنيم.
عبارت" فلتقدسن "در صفحه 2 سطر 2 در ايقان 157 صفحه اي غلط است زيرا لام امر بر سر جمع مخاطب امرداخل نمي شود چنان که بعضي بهائيان متوجه اين غلط شده اند و عبارت ايقان را در چاپ هاي بعدي تصحيح کرده و به جاي آن کلمه "قدّسوا " را نشانده اند!
اگر اندکي به صفحات ديگر چاپ هاي مختلف اين بزرگترين کتاب بهائيت بنگريد اشکالات بيشتري را مي توانيد پيدا کنيد.
جناب دوستي ، اگر قبل از نوشتن نامه تان کمي هم در اينترنت به جستجو پرداخته بوديد و به وبلاگ هاي امري مراجعه مي نموديد ، قطعا به گفتگو هايي که پيرامون تغيير و حذف در کتب امري و نيز کتب مقدسه مانند ايقان در حال انجام است ، برخورد مي کرديد و متوجه مي شديد که حتي نويسندگان بهايي آنها با پذيرش تصحيح اغلاط در چاپهاي مختلف کتب امري (حتي کتاب ايقان) ، آنرا مربوط به روزآمد کردن کلام الهي گرفته اند !!! (البته الان نيز مي توانيد اين تحقيق را انجام دهيد چون برخي از آنها هنوز فيلتر نشده اند)
نوشته ايد:
نقل:
"اما اين نکته را بايد مد نظر داشت که چون ديانت بهايي بر اساس اصل وحدت در کثرت بنا شده و هر بهايي آزاد است برداشت خود را از آيات الهي اين امر مقدس بيان کند پس نويسندگان بهايي نيز با توجه به موضوعات روز مطالبي را با استناد و برداشتشان از آيات مقدسه مندرجه در کتب بهايي ، بيان يا چاپ مي کنند که اين عمل ربطي به تغيير دادن کتب مقدسه يا حذف عباراتي در آنها ندارد ( اگر اين تطبيق دادن امري ناشايست است پس در مورد اصل اجتهاد و تطبيق احکام و تعاليم اسلام با دنياي امروزه چه مي توانيد بگوئيد.) در ضمن اصلاً دوست ندارم بحث هايي مثل قضيه غرانيق و سوره نجم يا عدم اجازه استفاده شيعيان از قرآن چاپ ايران در حج توسط دولت عربستان را در اينجا پيش بکشم چرا که بر اين باورم خداوند توانا خود نگاهدارنده کلامش مي باشد و دست انسان ناتوان تر از آن است که بخواهد در آنها تحريف يا تغييري دهد."
بر خلاف آن چه که شما نوشته ايد " هر بهايي آزاد است برداشت خود را از آيات الهي اين امر مقدس بيان کند"، جناب عباس افندي در اين مورد مي گويد:
"حضرات احبّا بايد آن چه نصوص کتاب است بيان نمايند و ادني کلمهاي تجاوز نشود"
(امر و خلق چاپ اول ص 9)
لذا نويسندگان بهايي به اندازه ي کوچکترين کلمه اي هم حق ندارند که برداشت خود را از آيات مقدسه بيان کنند و چيزي که برداشت کرده اند را بنويسند. در اسلام چنين امري وارد نشده است که هيچ کس حق تأويل و توضيح کلمات را نداشته باشد ولي در آيين بهايي چنين چيزي آمده است و نويسندگان نبايد که تجاوز نموده و آيات را از معني لغوي مصطلح قوم خارج نمايند.
در مورد قضيه ي غرانيق و سوره ي نجم که در حقيقت يک افسانه مي باشد بايد عرض کنم که يک دروغ آشکار تاريخي است و تنها برخي از مفسرين اهل تسنن آن را نقل کرده اند و از آن جا که شما هم دوست نداريد، به بررسي غلط بودن آن نمي پردازم.
نوشته ايد:
نقل:
" بحث معصوميت بيت العدل را پيش کشيده ايد اولاً اعضاي بيت العدل به نظر ديانت بهايي بطور انفرادي هيچ کدام معصوم نيستند بلکه اين نفس مقام بيت العدل اعظم است که دستوراتش خالي از گناه و اشتباه است و البته قابل تغيير هم مي باشد چرا که بي اشتباه بودن يک مطلب دليل بر آن نيست که آن مطلب در همه زمانها از همان عدم اشتباه برخوردار باشد و اين چيزي از معصوميت آن منبع صادره کننده دستور کم نمي کند"
فارغ از ايرادات عقلي که به نوشته شما وارد است ، به بيان نمونه اي از اشکالات نقلي در مورد نوشته شما مي پردازم. اگر مطالب نوشته شده در تاپيک "بيت العدل در چالش" را از سايت بهايي پژوهي بخوانيد متوجه مي شويد که متأسفانه بيت العدل کنوني داراي مشروعيت نمي باشد، زيرا که اين بيت العدل بدون ولي امر مي باشد و اگر ولي امر در بيت العدل نباشد، تشکيل آن اشتباه است.
مرکز ميثاق، جناب شوقي افندي، کتابي دارند به نام "دور بهايي" . ايشان در اين کتاب به معرفي دور بهايي پرداخته اند و در مورد مسأله ي بيت العدل و ولي امر و وظايف هر کدام نيز توضيحاتي را داده اند. اين کتاب يک بار در آلمان در سال 1998 توسط انتشارات لانگنهاين به چاپ رسيده است. در اين کتاب صفحه ي 77 مي خوانيم:
بدون اين موسسه يعني ولايت امرالله ـ وحدت امرالله در خطر افتد وبنيانش متزلزل گردد واز منزلتش بکاهد و از واسطه فيضي که برعواقب امور در طي دهور احاطه دارد بالمره بي نصيب ماند و هدايتي که جهت تعيين حدود و وظايف تقنينيه ـ يعني اعضاي بيت عدل ـ ضروري است سلب شود.
با توجه به اين که هم اکنون بيت العدل فاقد اين مؤسسه ي ولايت امرالله مي باشد، هدايتي که جهت تعيين حدود و وظايف تقنينيه اعضاي بيت العدل ضروري است سلب شده است و ديگر آن چه که در مورد بيت العدل همراه عضو لا ينعزل آن يعني "ولي امر" گفته شده است، صادق نمي باشد.
نوشته ايد:
نقل:
"ثانياً اينکه فرموده ايد انتخابي بودن بيت العدل اعظم منافي امر عصمت است براستي چنين سخني از يک محقق بعيد است. لطفاً براي روشن شدن مطلبتان آيه اي از قرآن کريم ذکر فرمائيد که درآن آمده باشد حتماً بايد معصوم ، يک فرد باشد؟ محقق گرامي اگر کمي عميق تر به موضوع عصمت توجه بفرمائيد متوجه خواهيد شد اين فرد نيست که خود به خود معصوم شده است بلکه چون در سايه پيامبر الهي قرار گرفته و جانشين ايشان شده عصمت پيامبر خدا به جانشينش که آن فرد بوده نيز منتقل مي شود تا پيروان آئينش را بدرستي هدايت کند همانگونه که در مذهب تشيع ائمه اطهار (ع) در ظل عصمت پيامبر عظيم الشان اسلام به موهبت معصوميت نائل شده اند در ديانت بهايي نيز حضرت عبدالبهاء سپس حضرت شوقي رباني و پس از ايشان بيت العدل اعظم از عصت موهوبي حضرت بهاءالله برخوردار ميباشند."
با توجه به فرموده ي خودتان،"در مذهب تشيع ائمه اطهار (ع) در ظل عصمت پيامبر عظيم الشان اسلام به موهبت معصوميت نائل شده اند"، بيت العدل هم اگر بخواهد که عصمت داشته باشد بايد که در ظل ولي امر باشد تا بتواند که از خطا مصون بماند وگرنه عصمت براي آن ثابت نمي شود. (به جهت اختصار از بيان معناي بيوت عدل در آثار جمال مبارک و تغيير معناي آن در آثاري که پس از ايشان نوشته شده است ، صرف نظر مي کنم.)
نوشته ايد:
نقل:
"قابل يادآوري است که بيت العدل اعظم هر پنج سال يکبار توسط تمام بهائيان عالم انتخاب و بصورت شورايي اداره مي شود بطوريکه در انتخابات بعدي اين اعضاء ممکن است تماماً عوض شوند."
درست است که اعضاي آن توسط انتخابات تعيين مي شوند، اگر چه انتخابات آنها تفاوت هاي جدي با انتخابات هاي معمول دارد و جاي سؤال است در مورد روش آن مي باشد، اما سؤال آنجاست که چرا بر خلاف آنچه گفته ايد ممکن است عوض شوند، در اين مدت هرگز چنين اتفاقي نيفتاده است؟ اعضاي بيت العدل تقريبا هميشه ثابت بوده اند، مگر در حالتي که کسي از آن ها فوت شده و يا مريض گشته و يا خودش به علت ناتواني جسمي درخواست انصراف و استعفا از اين منصب را داده و به اين سبب فرد جديدي به عضويت درآمده است.
نوشته ايد:
نقل:
"همين وحدت است که نگذاشته تا ديانت بهايي مانند ساير اديان دچار انشقاق و مذاهب و فرق گوناگون گردد."
جناب فاران دوستي، اگر چه من هم دوست ندارم اين تعبير را به کار ببرم، ولي بايد بگويم جمله اي که شما به کار برده ايد، به قول خوتان "کذب محض" است. کافي است تا اندکي در اينترنت جستجو نماييد تا ببينيد که چقدر در آيين بهايي در همين مدت کوتاه انشقاق پيدا شده و فرقه هاي مختلف پديد آمده اند. اگر اندکي از تاريخ امر را خوانده باشيد، حتما مي دانيد که پس از جناب بهاءالله، ميان جناب عباس افندي و برادرش محمد علي اختلاف واقع شد و به اصطلاح جناب عبدالبها آنها ناقضين شدند و پيروان خودش ثابتين!
پس از جناب شوقي افندي باز هم در بهاييت انشقاق پيدا شد. دسته اي بيت العدل که پس از او بر پا شد را قبول کردند و دسته ي ديگر از پيروان شوقي، بيت العدل حيفا را با دلائل قوي بي اعتبار دانستند. از جمله دلائل اين است که به نص الواح وصايا [= وصيت نامه ي عبدالبهاء] ولي امر الله بايد رئيس دائمي و عضو ممتاز بيت العدل باشد و بيت العدل بدون ولي امر، صلاحيت رهبري ندارد. سرکرده ي اين گروه، « ميسون ريمي » از افراد مهم و برگزيده توسط شوقي بود که اين گروه هم به نام او «ريمي» ناميده شدند.
هم چنين جواني از بهائيان خراسان به نام جمشيد معاني ملقب به سماء الله در سرزمين اندونزي مدعي شد که موعود کتاب اقدس است. وي همان دستاويز هايي را که اهل بهاء براي اثبات عقايد خود دارند، براي خود فراهم کرد و اينک سمائيها و ريمي ها در کشور هاي هند و پاکستان و ايران و اندونزي و امريکا پراکنده اند.
نوشته ايد:
نقل:
"اما اگر شخصي موافق با نظر بيت العدل نباشد مي تواند نام خود را از جامعه بهايي حذف نمايد و ديگر بهايي محسوب نشود چرا که اساس ميثاق و وحدت در ديانت بهايي بر پيروي از دستورات بيت العدل اعظم پس از حضرت شوقي رباني بنا شده است و البته اگر همين شخص بعدها بخواهد به جامعه بهايي برگردد مي تواند نامش را دوباره به عنوان بهايي ثبت کند تا بهايي محسوب شود و اين روش هيچ مشکل فيزيکي يا رواني مانند ارتداد براي اين شخص در بر نخواهد داشت.
جناب دوستي، آيا با "طرد" آشنا هستيد؟ اگر کسي از بهاييان با بيت العدل مخالفت کند، او را طرد مي کنند. به اين نکته توجه فرماييد:
«راجع به احبائي که به واسطه غفلت و ناداني از تشکيلات اداري منفصل شوند سوال نموده بوديد که آيا به محافل عمومي دعوت شوند يا خير؟ فرمودند : دعوت آنان جايز نه و نسبت به کساني که از جامعه امر منفصل شده اند آيا سلام و کلام با آنها جايز است يا نه؟ فرمودند اگر چنان چه انفصال روحاني است تکلم به هيچ وجه جائز نه.»
توقيعات شوقي. سنه 102-109 ص 94
در اين نوشته به دو نوع طرد اشاره شده است.
يکي طرد يا انفصال اداري ، که به واسطه غفلت و ناداني است. و دوم طرد يا انفصال روحاني است. در اين حالت حتي نزديکان فرد جايز نيستند با او حرف بزنند و به فرموده جناب شوقي " سلام و کلام ومراوده با شخص مطرود جايز نيست " آيا واقعا حکم طرد با وحدت عالم انساني سازگاري دارد؟ چگونه است که بهاييان به پيروي از جناب بهاءالله نداي معاشرت با روح و ريحان به همه اديان سر مي دهند ولي به پيروي از جانشين ايشان ، جناب شوقي حتي سلام کردن و سخن گفتن را با يک بهايي طرد شده جايز نمي شمارند؟
نوشته ايد:
نقل:
"آخرين نکته آنست که بهائيان معتقدند تعصب موجب دوري پيروان اديان از هم مي شود. تعصب است که القاعده ، اروپائيان و آمريکائيان را کافر مي داند و آنها را ترور مي کند ، تعصب است که موجب کشتار مردم بيگناه غزه شده است و تعصب است که نمي گذارد بهائيان از حق تحصيل در ايران برخوردار باشند.جناب دکتر بهرامي همانطور که بيش از اين هم گفته شد پيروان اديان مي توانند در کنار هم زندگي مسالمت آميزي را داشته باشند در صورتيکه به اساس آئين خود روي آورند و آن چيزي نيست جز عشق و محبت به همنوع ، اما تعصب ايشان را کور کرده و هر ديني خود را بهترين مي داند که همين امر موجب اين همه جنگ و خونريزي بين ايشان شده است. پس بايد بين تعصب کورکورانه و پيروي عاشقانه از دين تفاوت قائل شد وت پيام ديانت بهايي چنين است ، حضرت بهاءالله در کتاب اقدس مي فرمايند: عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان. "
در اين قسمت شما اديان مختلف و همچنين آيين بهايي را آيين عشق و محبت به هم نوع معرفي نموده ايد. دوست گرامي، جناب آقاي دوستي، به نظر مي رسد اين ادّعا با واقعيت هاي موجود در در کتب آيين مغاير مي باشد. اگر چه چنين جملاتي در کتب رهبران شما وجود دارد، ولي با بررسي بيشتر مي بينيم که فرمايشاتي کاملا مخالف آن نيز هست. اين بحث در تاپيک "غير بهائي از ديدگاه بهائي" مطرح شده است. گزيده اي از آن را در اينجا مي آورم تا ببينيم که آيا بهاييان اگر بخواهند طبق فرموده ي رهبر و به اصطلاح خودشان پيامبرشان عمل نمايند چگونه بايد رفتار نمايند. (به تناقض ميان تعليم وحدت عالم انساني در بهاييت با حکم نهي از سلام و کلام و مراوده با مطرودين قبلا اشاره شد.)
نویسنده مطلب :حبیب الله