یادداشتهای کینیاز داگورکی
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران : پیش از این مطالبی را با عنوان یادداشتهای کینیاز دالگورکی برای کاربران محترم ارائه نمودیم . مطلب دیل آن قسمت از یادداشتهای این جاسوس روس می باشد که او به این نتیجه می رسد که می تواند با هدف ایجاد شکاف در جامعه شیعی ایران ، دین تولید نماید . نقل خود او را می آوریم :
.......
برداشت من از اخوند این بود که ، آخوند هر چه را بخواهد حلال و هر چه را بخواهد حرام می كند و برخلاف دین اسلام گناه كبیره را هم می بخشد و می خواهد از كشیش های مسیحی عقب نباشد . پس من به طریق اولی می توانم یك مذهب جدیدی به نفع دولت متبوع خود بسازم . اگر بازارش رواج پیدانكند اقلا می توانیم یك دستة دیگری به خا كساری ها و دراویش و سایر ین علاوه نمایند لذا مصمم شدم كه این آقا را خواهی نخواهی مشغول این عمل و مبشر باب علم و یا صاحب الزمان كنم باری ایجاد یك دین كه در تحت اختیار من باشد بنمایم . این چند سال كه در عتبات بودم تابستانها طاقت نداشتم كه در نجف یا كربلا بمانم .
....
واما از سید علی محمد گفته شود چند ماهی در بوشهر ریاضت می كشید ولی جرئت اظهاری نكرده وهمه را به عبادت مشغول وپس از دو ماه به طرف شیراز حركت می نماید درراه جسته عنوان مبشری را پیش كشیده نیابت امام عصر را اظهار مینماید تا به شیر از می رود واز آنجا كم كم از این قبیل زمزمه ها می كند وبعضی مردم عوام ر ا دور خود جمع می نماید تا مطلب به گوش علماء می رسد از سید استفسار می نماید منكر می شود ولی بعدا" علماء چند نفر اشخاص مطلع را پیش سید محرمانه فرستاده وبه او اظهار ارادت می نمایند سید فریفته آنها شده ومطالب را با آنها درمیان می گذارد آنها مطالب را به علمای شیراز گفته وغوغا بلند اول كسیكه بر ضد او برخواسته كسانش بوده اند كه اورا از خانه بیرون كرده وحسین خان صاحب اختیار او را گرفته ودر حضور علما ءاز او استنطاق می نماید او حرف های بی سروته می زند اهل مجلس وكسانش او را سفیه می خوانند معهذا صاحب اختیار سید بی چاره جوان را چند نوبت چوب زده وچندین ماه حبس واز شیراز بیرونش می نماید.
بی چاره عاق پدر ومادر با دست تهی از آنجا به اصفهان وارد می شود ولابد هزار مرتبه دردلش مرا لعنت كرده ونادم وپشیمان بود اوآرزویپیشنمازی در شیراز داشت من می خواستم اورا امام زمان وباب علم یا اقلا نایب امام عصر كنم همین كه به من اطلاع رسید وارد اصفهان شده یك نامة دوستانه به معتمدالدوله حكمران اصفهان نوشتم وسفا رش سید را نمودم كه از دوستان من ودارای كرامت است. از او نگهداری شود الحق معتمد الدوله چندی از اوخوب نگهداری كرد ولی از بدبختی سید
....
پس از فوت معتمد الدوله علی محمد باب دستگیر و به تهران اعزام میگردد . که در حین انتقال دستور میرسد او به تبریز و ماکو و زندان چهریق منتقل و محبوس گردد . شاید علی محمدی که آرزوی پیش نمازی یک مسجد در شیراز تنها رویای او بود فکر نمیکرد که این سفر اخرت او باشد .