تأويل، ابزار عوامفريبي در بهائيت ( بخش اول )
نوشته شده توسط اميرحسين منطقي "كارشناس ارشد مباني نظري اسلام، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)"
باز تنطیم از بهائیت در ایران :
چكيده
اديان ساختگي براي ادامه حيات خويش، به هر چيزي متمسك ميشوند تا مشروعيت خود را اثبات نمايند. بهائيت نيز به لحاظ ماهيت خود، خارج از اين قاعده نيست؛ بدين منظور دست به دامن «تأويل» ميشود. اين مقاله با رويكرد نظري و روش كتابخانهاي، با هدف خلع سلاح اين مدعيان، با پس از تعريف واژه تأويل، بررسي ارتباط آن با «تنزيل» و «اقتباس» و همچنين بررسي خود اين واژه در قرآن و بيان نمونههايي از تأويلات بهايي، درصدد ابطال اين مدعا برآمده است.
مقدمه
«خدا» آشناي انديشه و فطرت انساني است و كلام او مثل وجودش، داراي حجيت مطلق براي انساني كه وجودش فقر مطلق و عينالربط به خدا است. كلام الهي محكمات و متشابهاتي دارد كه جز اهل فن را ياراي تبيين كلامش نيست. تاريخ پر از اهل فنهاي دروغيني است كه براي رسيدن به مطامع دنيوي خود، از روشهاي ظاهراً ديني استفاده كرده، و مردم را دچار اعوجاج فكري نمودهاند. تأويل، تفسير و اقتباس، نمونههايي از اين دست به شمار ميروند. گروهك سياسي فرقان، منافقين، وهابيت و بهائيت از اين نمونهاند. براي نمونه، گروه منافقين، واژگان «زينتهن» و «بعولتهن» در آية مباركه 31 سوره نور را به ترتيب بر «از ناف تا زانو» و «همسنگران» تفسير مينمودند!1 پايه و اساس بهائيت و بقاي آن بر همين تأويلها و تفسيرها استوار است. عقايد بهائيت مبتني بر كلام سران اين گروهك بخصوص «بها» ميباشد و بالتبع و ابتناي كلام وي هم بر تأويلات وي استوار است. از اينرو، اثبات بطلان تأويلات وي، بالتبع بطلان اعتقادات بهايي را به دنبال دارد. صاحب «فرائد»، ابوالفضل گلپايگاني، ضمن مشخص نمودن محدوده مشروعِ تأويل، صحت تأويلات را منوط به امّيِ غيرمتعلم بودن تأويل كننده دانسته است كه اين خود، بحثي در اثبات امي غيرمتألم نبودن سران بهايي ميطلبد. در بهائيت عقيده بر آن است كه، قرآن ظاهر و باطني دارد. آن كس كه ظاهرش را بگيرد و باطن آن را رها كند، جاهل است و بالعكسش عالم.2 اين مقاله، ابتدا پيرامون معناي لغوي و اصطلاحي تأويل توضيحي ارائه داده، بيربط بودن تأويل در بهائيت را با بيان نمونههايي از تأويلهاي موجود در منابع اصيل بهايي ثابت كرده، شواهدي بر غير امي بودن سران بهائيت و اكتسابي بودن علم ايشان ارائه داده است. از آنجايي كه قويترين نظريهپرداز بهائيت، يعني ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، حق تأويل را مختص امي غير متعلم دانسته و «باب» و «بها» را مصداق آن معرفي كرده است، لازم است امي نبودن و اكتسابي بودن معلومات آنان اثبات گردد. در اين مقاله، از سه طريق براي اثبات مدعاي فوق استفاده شده است: ارائه اسناد اكتسابي بودن معلومات؛ بررسي تأويلات بهايي؛ بررسي اجمالي كتب بهايي.
چيستي تأويل
حاصل كلام يكي از محققان درباره «تأويل» چنين است:
«تأويل» در لغت از «اََوْل» به معناي بازگرداندن ميآيد. اين واژه 17 بار در قرآن مجيد وارد شده و مقصود از آن، تحقق اموري است كه مقدمات آن قبلاً فراهم شده است. مانند فرارسيدن وعدههاي قرآني ثواب و عقاب،3 تعبير شدن خوابها،4 به بار نشستن اقدامات حضرت خضر(ع)5 و ظهور نتيجه اعمال.6«تأويل» در اصطلاح مفسران عبارت است از: صرف نظر كردن از معناي ظاهري الفاظ مقدس و پيشنهاد معناي تازهاي كه در اولين برخورد از ظاهر آن الفاظ فهميده ميشود.7 «تأويل» در برخي متون اسلامي، در مقابل «تنزيل» قرار ميگيرد. در اين متون، «تنزيل» مصاديق دقيق و عيني آيات قرآن كريم و «تأويل» تعميم آن است.8 اصطلاح «تأويل» را عالمان دين با الهام از آية 7 سوره آل عمران وضع كردهاند. ولي بديهي است كه واژه «تأويل» در اين آيه شريفه و ساير آيات قرآن مجيد، به اين اصطلاح اسلامي متأخر از عصر نزول ربطي ندارد. همچنين ميتوان سخني را از گويندهاش گرفت و آن را در زمينه تازهاي به كار برد تا معناي تازهاي پيدا كند. اين شيوه «اقتباس» ناميده ميشود و به تأويل ربطي ندارد.9
آيه هفتم آل عمران10 و تعدادي از روايات دلالت بر تأويل دارند.11 در مورد مصداق «الراسخون في العلم»، برخي مفسران با استناد به روايات عديدهاي، مصداق آن را اهلبيت(ع) دانستهاند.12
علامه طباطبائي در الميزان در مورد تأويل مذكور در آيه 7 آلعمران پس از بررسي اقوال مختلف در اين زمينه، چنين ميفرمايد:
خواننده عزيز بعد از توجه به اشكالاتي كه در اقوال سابقالذكر بود، متوجه ميشود كه حق مطلب در تفسيرِ تأويل اين است كه بگوييم: تأويل حقيقتي است واقعي كه بيانات قرآني چه احكامش، و چه مواعظش، و چه حكمتهايش مستند به آن است. چنين حقيقتي در باطن تمامي آيات قرآني هست، چه محكمش و چه متشابهش. و نيز بگوييم كه اين حقيقت از قبيل مفاهيمي كه از الفاظ به ذهن ميرسد نيست، بلكه امور عيني است كه از بلندي مقام ممكن نيست در چهار ديواري شبكه الفاظ قرار گيرد. اگر خداي تعالي آنها را در قالب الفاظ و آيات كلامش درآورده در حقيقت... كلام او به منزله مثلهايي است كه براي نزديك كردن ذهن شنونده به مقصد گوينده زده ميشود، تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن گردد. همچنانكه خود قرآن فرموده: ما قرآن را كه در امالكتاب نزد ما مقامي بلند و فرزانه داشت درخور فهم بشر كرديم و كتابي خواندني نموده، به زبان عربيش درآورديم. (زخرف: 4) در آيات ديگر قرآن كريم تصريحات و اشاراتي در اين معنا هست. علاوه بر اين، طوري كه شمردهاند در شانزده مورد استعمال شده و در همه موارد در همين معنايي است كه ما گفتيم.13
علامه طباطبائي در مورد اينكه چه كسي علم به تأويل دارد، ميفرمايد:
قرآن كريم علم به تأويل را براي غير خدا ممكن ميداند. اما خصوص آيه مورد بحث(آل عمران: 7)، دلالتي بر آن ندارد. لكن انحصار موجود در آيه، منافاتي ندارد با اينكه دليل ديگري جداي از آيه مورد بحث، دلالت كند بر اينكه خداوند از اين علم اختصاصي خودش به ديگران هم داده باشد. همانطور كه در علم غيب اينطور است كه در آياتش مختص به خدا معرفي شده،14 اما در آيهاي ديگر براي غير خدا هم ثابت است.15
ايشان با ذكر آيه شريفه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه: 79) ميفرمايند:
هيچ شبههاي در اين نيست كه آيه شريفه ظهور روشني دارد در اينكه مطهرين از بندگان خدا با قرآني كه در كتاب مكنون و لوح محفوظ است تماس دارند؛ لوحي كه محفوظ از تغييرات است و يكي از انحاء تغيير اين است كه دستخوش دخل و تصرفهاي اذهان بشرگردد، وارد در ذهنها شده از آن صادر گردد و منظور از مس هم همين است. و اين نيز معلوم است كه اين كتاب مكنون همان امالكتاب در آية 29 رعد و 4 زخرف است. اين مطهرين، مردمي هستند كه طهارت بر دلهاي آنان وارد شده و كسي جز خدا اين طهارت را به آنان نداده است؛ چون خدا هر جا سخن از اين دلها كرده، طهارتش را به خودش نسبت داده است. مانند: آيه تطهير( احزاب: 33 ) و آية 6 سوره مائده كه ميفرمايد: «ولكن يريد ليطهركم»... .نبايد نتيجهاي را كه اين بيان دست ميدهد، اشتباه گرفت؛ چون آن مقداري كه با اين ثابت ميشود، همين است كه مطهرين، علم به تأويل دارند و لازمه تطهيرشان اين است كه در علمشان راسخ باشند؛ چون تطهير دلهاشان مستند به خداست و خدا هم هرگز مغلوب هيچ چيزي واقع نميشود. لازمة تطهيرشان اين است [كه ذكر شد]، نه اينكه بگوييم راسخين در علم، به گردن آيه انداخت ... همچنين آيه شريفه (واقعه: 79)، اثبات نميكند كه مطهرون همه تأويل كتاب را ميدانند و هيچ تأويلي براي آنان مجهول نيست و در هيچ وقت از آن جاهل نيستند، بلكه از اين معاني ساكت است. تنها اثبات ميكند كه فيالجمله تماسي با كتاب، يعني با لوح محفوظ دارند، اما چند و چون آن احتياج به دليل جداگانه دارد.16
عليرغم حرام دانستن تأويل در اين فرقه، تأويل در اين مسلك شايع بوده، اساساً اين مسلك بر تأويلات مبتني است. «بهاء» در كتاب اقدس تصريح و تهديد ميكند كه: هر كس كه عبارات اين كتاب را تأويل كرده و از معناي ظاهري آنها بيرون برد، كلام خدا را تحريف كرده و در كتاب مبين، از زيانكارترين افراد خواهد بود: «انّ الذي يأَوّلُ ما نُزِّلُ مِن سماء الوحي و يخرُجُه عن الظاهر انّه ممّن حرَّف كلمةالله و كان من الاخسرين في كتابٍ مبين».17 اشراق خاوري نيز ميگويد: «از جملة وصاياي حتميه و نصايح صريحة اسم اعظم [يعني بهاء]، اين است كه ابواب تأويل را مسدود نماييد و به صريح كتاب، يعني به معني لغوي مصطلح قوم تمسك جوييد».18
عليمحمد شيرازي ميگويد: «اذن نيست از براي أحدي كه تفسير كند به آنچه در بيان نازل شده».19 گلپايگاني، مطالب كتب مقدسه الهيه را به سه دسته احكام و شرايع و سنن، ذكر حوادث ماضيه و ذكر حوادث آتيه تقسيم كرده، تأويل را در قسم آخر جايز ميداند.20 گرچه فهم معاني آياتي كه ذكر حوادث آتيه ميكنند را خارج از توان همه مردم و علما و فلاسفه دانسته، با استناد به آيات و رواياتي، مختص امي غير متألمي كه نازل از حضرت أحديت است و نيز قائم موعود ميداند.21 با فرض پذيرش اين ادعا، با اثبات عدم امي غير متألم بودن «باب» و «بها» و حتي شيخ احمد احسائي، از باب تأكيد بيشتر، فهم معاني آيات مذكور از توان اينها هم خارج خواهد شد. در اين صورت، باز هم باب تأويل كه گلپايگاني آنرا به زحمت توجيهات بيشمار گشوده بود، مسدود ميگردد.
غير امي بودن سران بهائيت و اكتسابي بودن علم آنها
در مورد اكتسابي بودن علم احسايي، بها و عبدالبها؛ روزبهاني مينويسد:
احسايي دانش خويش را اكتسابي نميداند، بلكه خود را ملهم از ائمة اطهار(ع) و بهرهمند از دانش آنان معرفي ميكند. اما بررسي زندگي وي، از تحصيلات رسمي او حكايت دارد. در مكارم الآثار آمده است: تحصيلات خود را با فراگيري قرآن نزد پدرش، شيخ زينالدين احسائي آغاز كرد. دروس مقدماتي متداول عصر خويش را در همانجا نزد عالمان محلي فراگرفت و در سال 1186ق، چون در آن سامان (زادگاهش) كسي را براي رشد و هدايت نيافت، راهي نجف و كربلا شد...22 آقا محمدباقر وحيد بهبهاني، سيدعلي طباطبايي صاحب رياض، ميرزا مهدي شهرستاني، و سيدمهدي بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشفالغطاء، اساتيد برجستهاي هستند كه شيخ احمد از وجود آنها بهرهور شد.23
اكتسابي بودن علم بها24
او آموزشهاي مقدماتي ادب فارسي و عربي را زير نظر پدر و معلمان گذراند. اگرچه خود مدعي است كه هرگز تحصيلاتي نداشته است. وي در نامهاي به ناصرالدين شاه در اينباره مينويسد:
من تحصيل علم نكردهام و در مدارس وارد نشدهام. ميتوانيد از [مردم] شهري سؤال كنيد كه در آن ساكن بودهام.25 اين سؤال را نه همشهريان بهاءالله، كه عزيه خانم نوري خواهرش خطاب به عبدالبهاء فرزند بهاءالله پاسخ ميدهد: جناب ميرزاي ابوي، كه از بدايت عمر كه بحد بلوغ رسيد، به واسطه فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته است و آني خود را از تحصيل مقدمات، فارغ نميگذاشتند. پس از تحصيل مقدمات عربيت و ادبيت به علم حكمت و مطالب عرفان مايل شده است كه به فوايد اين دو نائل آيند. چنانكه اغلب شب و روز ايشان به معاشرت حكماي ذيشأن و عرفا و درويشان مشغول بود. وقتي كه صور اسرافيل ظهور دميده شد، ايشان مردي بودند كه اكثر كلمات حكما و عرفا را ديده و اغلب علائم ظهور را ديده و شنيده و فهميده...26
اكتسابي بودن علم عبدالبها
مبلّغ پيشين بهائي، عبدالحسين آواره (آيتي) در كشف الحيل مينويسد:
عبدالبهاء آنقدر معلم و مربي دارد كه از حد، خارج است. نخستين معلمش، همان پدرش بهاء و بعد از مسافرت پدرش به كوههاي سليمانيه، ميرزا موسيكليم و سپس، نزد شيخ عبدالسلام شوافي از حكما و علماي مشهور بغداد تحصيل كرده است.27
البته منابع بسياري به امي نبودن آنان اشاره كردهاند. دكتر صدري به نكته جالبي اشاره ميكند: منابع بهايي، كه به درس خواندن بها تصريح نمودهاند،28 و اين جملهاي كه «من دوست ندارم كه اذكار قبل بسيار اظهار شود؛ زيرا كه اقوال غير را ذكر نمودن دليل است بر علوم كسبي نه بر موهبت الهي»،29 ظاهراً از سبب محو آثار پيشين و نيز از انگيزه او در ادعاي درس ناخواندگي حكايت ميكند.30 امانالله شفا با استنادات بسيار به منابع بهايي، امي نبودن باب و بها را اثبات نموده، چنين ميگويد: ادعاي خلاف آن از سوي عبدالبها به خاطر فريب اغنام الله بوده است.31
اكتسابي بودن علم عليمحمد شيرازي
عبدالبها، ادعاي عدم تحصيل علم باب را نموده، و همه اهل شيراز را به عنوان گواه صحت ادعاي خود معرفي ميكند.32 در حالي كه، اين جمله در مورد باب معروف است كه: «باب چون به سن پنج يا شش سالگي رسيد، جناب خال اعظم ايشان را براي فراگرفتن مقدمات زبان فارسي به مكتب، كه در محلي به نام «قهوه اولياء» در نزد استادي، كه معروف به شيخ عابد است، ميسپارد. عليمحمد درباره او ميگويد: اي استاد من مرا نزن كه من قلبي نازك دارم.»33
باب در تفسير سوره بقره، از سيدكاظم با تعبير «معلمي» ميكند.34
نمونههايي از تأويلات ابداعي بهائيت و غير مستند:
1-مراد از معرفتالله، معرفت مظهر اوست. مراد از پناه به خدا، پناه به مظهر اوست. مراد از لقاءالله، لقاء مظهر اوست.35
2- مقصود از سماء در كلمات نبويه، سماء ديانت و سماء امر الله است.36
۳- منظور از شمس، قمر و نجوم در يك مقام، امر الله و اولاد او در ظهور ديانت جديده است. در مقامي ديگر، اركان، احكام و فقهاي ديانت سابقه است.37
4- اطلاق تلويحي «شمس»، به مفهوم «مظهر الهي»، به نقطه بيان (باب) از سوي بها.38
۵- منظور از لقاء، لقاي جمال او(بها) ا.39
۶- منظور از مشارق و مغارب، مظاهر الهي و از بين رفتن آنهاست.40
۷-إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»، يعني سماء اديان، كه در هر ظهور مرتفع ميشود و با ظهور بعد شكافته ميشود؛ يعني باطل و منسوخ ميگردد.41
۸- تفسير «ابرار» در آيه 5 سوره دهر به بهائيان.42
۹-منظور از «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، من (بها) هستم.43
۱۰- تفسير آية «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ»(ابراهيم: 48)، به قلوب كساني كه بدون سواد بودند، ولي خداوند به آنها علم لدني داد.
۱۱-أرض و سماوات» در آية 67 سوره زمر، سماوات به معناي سماوات اديان و أرض به معناي أرض معرفت و علم است.
۱۲- در آيه 72 سورة الرحمان، «حور مقصورات» = معانياي كه در غرفههاي حكمت، محصور گشتهاند.
۱۳-در آيه 10 سورة دخان، «دُخانٍ مُبِينٍ يَغْشَي النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِيمٌ» مراد آن حوادثي است كه براي امتحان مردم است، مانند، قتل موسي(ع)، تغيير قبله و داستان مريم«س».
۱۴=در آيه 74 سوره الرحمان، سؤال به معناي شناخت از روي سيماي آنهاست. وقتي نگاه به صورتشان ميكنند، همه چيز را ميفهمند و ديگر نيازي به سؤال كردن به مفهوم مصطلح آن ندارند.44
۱۵- اينها براي اثبات گفتههاي خويش، از قرآن استفاده كرده و تفسير به رأي ميكنند تا جايي كه علاوه بر آنكه بهاء خودش را همطراز قرآن ناطق، يعني ائمه اطهار(ع) دانسته، بلكه تفسيرهاي شخصي خود را بر تفسيرهاي منقول از ائمه اطهار(ع)، مقدم شمرده، خود را مصداق «ابرار» در آية شريفه «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً» شمرده است.45 اصولاً شخصيتسازي براي خود و ساير سران بهائيت، لازمه رسيدن به اهداف و منويات دروني «بها» و ساير سران بهايي است.
۱۶- امام صادق(ع) ميفرمايند: منظور از كرّوبين، قومي از شيعيان ما در خلف عرش هستند. در اين مورد، بها ميگويد: و اگرچه از ذكر خلف عرش معاني بسيار منظور بوده، هم برحسب ظاهر، هم بر حسب باطن ولكن در يك مقام مدلّ است بر عدم وجود شيعه، چنانچه در مقام ديگر ميفرمايد: مؤمن مثل كبريت احمر است و بعد به مستمع ميفرمايد: آيا كبريت احمر ديده[؟] ملتفت شويد، به اين تلويح كه ابلغ از تصريح است، دلالت ميكند بر عدم وجود مؤمن.46
۱۷- تأويل مفهوم ختم نبوت: با توجه به آنچه گذشت، وقتي حضرت رسول اكرم(ص) ميفرمايند: منم آدم و نوح و موسي و عيسي و نيز فرمود: اما النبيون فأنا، پس ميتواند بگويد: منم آخرين نبي، زيرا بعد از آنكه بدء النبي، بر آن حضرت صادق است، ختم النبي هم صادق است. مظهر خدا اوليت و آخريت بر او معنا ندارد، همچنانكه در خدا معنا ندارد.47
۱۸- باب قيامت را روز ظهور شجره حقيقت [خودش] دانسته و سخن احدي از شيعه يوم قيامت را نفهميده، بلكه همه موهوماً امري را توهم نموده كه عندالله حقيقت ندارد.48 مراد از برزخ را هم فاصله بين دو ظهور پيامبران دانسته است.49
بها منظور از قيامت را قيام خود براي نبوت دانسته50 و از ساعة، واژة قرآني به معني قرآن قيامت است، ساعت بعثت خودش را اراده كرده، و از اينرو، آيات قرآن را به خودش تأويل كرده است.51 او هم مانند باب، قيامت را به معنايي كه علماي اسلام قائلند، موهوم ميداند.52
۱۹- منظور از مصيبت و بلاي آخرالزمان، كه در كتاب مكاشفات يوحنا، به عنوان نبرد آرمجدّون (باب 16، آيه 14) به آن اشاره شده و در متون مقدس ديگر، هم به آن اشاره شده، «حادثه بدشت» و نيز جنگ جهاني اول و دوم است. البته، مترجم همين مقاله نبرد آرمجدون را نبرد نهايي خير و شر و بهطور كلي، مبارزة شديد نور با ظلمت دانسته، ميگويد: علاوه بر مسيحيت، دين زرتشتي نيز آن را پيشبيني كرده است.53
۲۰- منظور از الصيحه، القارعة، الحاقه، الساهره، الطامة، الصاخة، الازفة، الفزع الاكبر، الصور، الناقور و مثل آنها، الواح(نامههاي بها)است.54
۲۱-مراد از «وجه الله» در آيه «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»، وجود بها است.55
۲۲-يكي از محققان بهايي، هزارهاي كه در كتاب مقدس به آن اشاره شده است، كه بعد از ظهور حضرت مسيح(ع) است،56 اين هزاره را ابتدا به سه هزاره قبل، حين و بعد از هزاره تقسيم نموده، ميگويد: مراد از هزاره، هزاره قبل است كه از سال شروع ادعاي باب (1260ق) شروع شده است و در آن صلح و امنيت برقرار ميشود. (صلح اصغر و اكبر) و دليلش، سخن عبدالبها است.57
نتيجه بحث :
استناد بها در تأويلات خويش به آيه هفتم آل عمران باطل است: زيرا:
1-تأويل در آيه مذكور و بقيه آيات ربطي به مقصود بها ندارد. اصلاً مربوط به مبحث الفاظ و معاني آن نبوده، بلكه امور عيني مراد است.
2- مطابق آيات مذكور، جز خدا فقط اهلالبيت(ع) علم به تأويل دارند، آن هم معلوم نيست به همه تأويلات و هميشه علم داشته باشند؛ يعني از اين آيات مورد اشاره نميتوان اثبات كرد كه ائمه(ع)، به همه تأويلات و هميشه علم داشته باشند، بلكه اين مطلب از ادله ديگر بهدست ميآيد.
3- فعل بها در اينمورد را ميتوان «اقتباس» ناميد، نه تأويل. در اينصورت، اقتباسات وي جعلي و شخصي است و ربطي به مفاهيم اسلامي ندارد؛ زيرا براي مثال در هيچيك از فرق اسلامي معناي قيامت، آنچيزي نيست كه بها گفته است.
4-با اينكه سران بهائيت، اعضاي فرقه را به شدت از هر گونه تأويل نصوص بهايي منع ميكنند، اما بسياري از ادعاهاي ايشان مبتني بر تأويلات است، آن هم تأويلات بدون پشتوانه عقلي و يا تجربي.
5-اگر استدلال گلپايگاني مدنظر باشد، حتي اگر تأويلات هم پذيرفته شوند، اشكال ديگر اين است كه تأويلگران بهايي هيچيك اميِ غير متعلم نيستند. از اينرو، تأويل ايشان و به تبع آن، اصل مدعاي آنان باطل است.
6-تأويل و توجيهات ديگران هم صرف ادعا بوده، دليلي بر اثبات آنها اقامه نشده است. مانند آرمجدون، كه چند سئوال مطرح است: اولاً، كدام دليل بر انطباق نبرد آخرالزمان از زبان انبياء سلف بر جنگ جهاني اول و دوم وجود دارد؟ ثانياً، بالأخره مراد از آرمجدون چيست؟ ثالثاً، چه ارتباطي بين تپه آرمجدون، كه بين اردن و فلسطين است، با كوه كرمل وجود دارد؟ رابعاً، به چه دليل مراد بها از «عقاب عظيم»، جنگ جهاني باشد؟ و...
دليل اين مدعا، كه مراد از «وجه الله»، در آية شريفه «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»، ميرزا حسينعلي است، چيست؟ دليل بر ردّ ادلهاي كه خدا را مصداق آيه ميداند، همچنانكه مفاد آيه است، كدام است؟ اينكه مراد از مصيبت و بلا، كه در كتب مقدس آمده، واقعه بدشت باشد، كه طي آن قرةالعين كشف حجاب نموده و مدعي نسخ اسلام شد، به راستي چه دليلي بر اين ادعا اقامه شده است؟ فرضاً كه اين ادعا درست باشد، آيا اين خود، ردّ مدعاي بهائيت نيست؟ چگونه ميتوان از يكسو، ادعاي نسخ اسلام نمود و از سوي ديگر، نسخ اسلام را بلا معرفي كرد؟ آيا اين دو جمله از تناقضات بهائيت نيست؟ در اين جمله، «باب و بها الي آخر الذي لا آخر له ظاهر خواهند شد»،58 منظور از اين كلام چيست؟ اگر مراد اين است كه آندو، تا ابد اشراف بر دنيا دارند،59 لازمة آن اثبات نبوتشان است كه هيچ دليلي بر آن اقامه نشده است. اگر منظور اين است كه آنان در آخر دنيا، كه منتهي به قيامت ميشود، زنده ميشوند، اين همان رجعت است كه بها آنرا، رجعت صفاتي دانسته، نه بدني و لذا ربطي به معناي مذكور ندارد.
منبع : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) سال دوم شماره سوم