پشت پرده سركردگان فرقه ها
وقتي تفكر به زنجير كشيده مي شود ، نگاهي به امر تبليغ در طرح روحي
بهائیت در ایران : دراين نوشتار كتاب ششم طرح روحی فرقه ضاله بهائیت مورد بررسي قرار داده مي شود. در اين كتاب تلاش ميشود پس از اجبار جوان بهائي به وقف شبانه روزي خود، راه و روش آن را پيش روي او قرار دهند؛ راهي كه جز تبليغ و سود تشكيلات بهائيت افق ديگري ندارد.
در ابتداي كتاب، تبليغ را براي فرد بهائي به اين صورت تعريف كرده اند:
«ماهيت وظيفه اي كه مظهر امر برعهده ما نهاده اند، حكم تبليغ به عنوان رمزي از فيض الهي ، مشتعل كردن ، رابطه ميان تبليغ و آگاهي، تقدس، تبليغ به عنوان وظيفه مقدس هر فرد بهائي ، تبليغ به عنوان گشودن ابواب مدينه قلب انسان، تبليغ به عنوان عملي كه آغاز گر روند تغيير و تحول روحاني است، كلمه الله به عنوان قوه اي موثر در اين تغيير و تحول ونقش عشق و محبت در تبليغ » ( كتاب ششم طرح روحي، ص6)
با اين جملات سعي مي شود فتنه اي را كه در جهان مي گسترانند در نظر افراد زيبا جلوه دهند وآنها به اين كار را ترغيب كنند.
در اين پروژه ترغيب، چگونگي تبليغ و ضرورت آن را چنين بيان مي كنند:
«تبليغ ،مستلزم گفتگو ميان مؤمنين راسخ با مشتاقان تحري حقيقت امر حضرت بهاء ا... مي باشد، در حالي كه ما نبايد هيچ فرصتي را براي اعلان امر الهي و تبليغ غير مستقيم از دست دهيم. در اين زمان از تاريخ بشر كه پذيرش خيلي زياد است ،نياز به كسب وبهبود مهارت هاي وتوانايي هاي تبليغ مستقيم داريم.» ( همان، ص 7)
در اين عبارات داراي تناقضي آشكار وجود دارد؛ اگر هدف، تبليغ در ميان مؤمنان و مشتاقان است، پس منظور از « تبليغ غير مستقيم» چيست؟ توانايي تبليغ مستقيم « به چه معناست؟ وقتي فردي كه ايمان دارد با فردي كه مشتاق به ايمان آوردن است صحبت مي كند، ديگر نيرنگ و فريب چه جايگاهي مي تواند داشته باشد؟!
در جايي ديگر چنين آمده:
« آنچه كه دانستن آن براي همراهان اهميت دارد، تشخيص اين است كه آنچه ارائه مي دهند نبايد مجموعه اي تصادفي از نظريات واصول باشد بلكه بايد توجه تفكر زيادي براي تدوين يك معرفي جامع از امر مبذول نمايند.» ( همان ، ص 8)
اگر بنا به ادهاي« حسينعلي نوري»( سركرده اين فرقه ضاله، بهائيت يك دين آسماني است، پس ديگر چه نيازي به فريب و چنين رفتارهاي موذيانه اي براي تبليغ و جذب افراد وجود دارد؟!
به راستي، اگر يك دين آسماني باشد از هر قسمت آن كه سخن به ميان آيد، مقبول عقل و دل آدمي ميفتد پس نيازي نيست كه سعي شود با فريب و تقلب قدم برداشته شود واين خود دليلي بر پوچ و دروغين بودن اين فرقه استعماري است.
درواقع، تشكيلات بهائيت با سرهم بندي چند جمله، روح و روان فرد را تحت تأثير قرار داده واقدام به تهييج اعضاي خود براي تبليغ مي كندبه طور مثال:
« آيا قبول داريد كه طبيعت بشر بخشش بدون وقف است؟ يعني دارايي، وقت، انرژي وعلم و دانش خود را بخشيدن؟ ( همان، ص 12)
«آيا چشمه ميتواند تصميم بگيرد جاري نشود و همچنان يك چشمه باشد؟ به همين شكل ،ما هم خلق شده ايم كه ببخشيم و سخاوتمند باشيم» ( همان، ص14)
«تمرين: براي چشمه اي كه دائما آّب دريافت مي كند اما از جاري شدن خودداري مي كند چه اتفاقي مي افتد؟» (همان، ص 15)
« ما نمي توانيم در تمام مدت حيات خود صبر كنيم تا كاملا مشتعل شويم وآنوقت به تبليغ بپردازيم. حتي كوچك ترين شعله نيز حرارت وروشنايي مي دهد. كارهاي زيادي است كه بايد به طور همزمان انجام دهيم.» ( همان، ص 16)
همانطور كه مشاهده مي شود اين چهار جمله در چهار صفحه مختلف آمده است تا بتواند در يك بخش كوتاه از كتاب، تفكر فرد بهائي را هر چه بيشتر درگير كنند.
در خلال سعي در اجبار فرد براي تبليغ، از خود اعضا هم طرح ريزي و اعمال كنترل ذهني كه درگير آن هستند، استفاده مي شود به طور مثال در يكي از تمرين ها از فرد مي پرسند :«بابيان خود در يك پاراگراف كوتاه بنويسيد كه چگونه اشتعال [منظور محبت به حسينعلي نوري است] افزايش مي يابد؟»( همان، ص19)
اما در پس اين فريب ها تناقضاتي هم ديده مي شود، تناقضاتي كه حاكي از پوشالي بودن ادعاهاي آنهاست. از جمله به نقل از حسينعلي نوري آمده:
«بايد نفوس مقدسه تفكر و تدبر نمايد در كيفيت تبليغ واز كتب بديعه الهيه در هر مقام آياتي وكلماتي حفظ نمايند تا در حين بيان در هر مقام كه اقتضا نمايد به آيات الهي ناطق شوند چه كه اوست اكسير اعظم و طلسم اكبر افخم بشأني كه سامع را مجال توقف نماند.» ( همان، ص33)
پرواضح است كه حسينعلي پيروان خود را به نيرنگ و فريب دعوت مي كند. حال تشكيلات با هوشمندي، به جهت اينكه هم بتواند از اين جمله استفاده كند وهم راه سوء استفاده از آن را بگيرد، بلافاصله توضيح مي دهد:« واضح است كه مقصود دردرجه اول، بيانات خود آن حضرت است.» (همان، ص 33) بسيار جالب است كه خودشان نيز بر بيهوده گويي حسينعلي واقف اند وبه اين وسيله آن راتوجيه مي كنند.
در تناقضي ديگر به نقل از حسينعلي مي گويند:
«خداوند برهر شخصي واجب كرده كه امرش را تبليغ كند و كسي كه اراده كند اين مأموريت الهي را انجام دهد بايد خود ابتدا به صفات حسنه متصف باشد و بعد مردم را تبليغ نمايد تا قلوب مقبلين از كلام او منجذب شود ودر غير اين صورت ،كلام او تأثير نخواهد داشت.» ( همان ، ص20) با اين حساب مشخص مي شود كه حسينعلي مي خواهد ،فرد ابتدا خود را بسازد و بعد اقدام به تبليغ كند اما تشكيلات صريحا دستور مي دهد:
«ما به اين اتفاق رسيديم كه از همان لحظه اي كه به شناخت حضرت بهاء ا... نائل شديم ،مي توانيم وبايد به تبليغ امرا... بپردازيم.» ( همان، ص17)
منطقا پيروان بهائيت بايد به آموزه ها و كلام سركرده خود وفادار باشنداما وقتي هدف آنها در حقيقت، بهره كشي از جان ومال افراد است ،چنين تقاضائي در گفتار و كردار آنها همواره وجود خواهد داشت.
جدا از اين همه تناقض و جبار فرد به تن دادن به تشكيلات، در اين چرخه فرد ناگزير به باور تقدس سركردگان خود فروخته بهائيت نيز مي شود. براي مثال آنها مي گويند:« ما تبليغ مي كنيم براي اينكه قلوب را به ظهور حضرت بهاءا... كه بزرگ ترين عطيه براي بشريت است، مرتبط سازيم. سعي كنيد مواقعي از زندگي تان را به خاطر آوريد كه حضوراين تقدس را احساس كرده ايد.» ( همان، ص25)
اگر« بزرگ ترين عطيه بشريت» به زعم ايشان ،ظهور كرده پس چرا به ناگاه افول كرد؟! حال كه افول كرد بزرگ ترين عطيه بشريت را بايد كجا جست؟ واساسا چه سودي براي بشريت دارد؟
در كنار تمام اين برنامه هاي پيچيده اي كه براي اجبار عضو به وقف خود براي تشكيلات طراحي شده است همزمان سعي مي شودبه افراد قبولانده شود كه دنيا در نوعي سياهي وبدبختي ناشي از فقر ، درد و رنج و تعصبات فرو رفته وآنها مي توانند با اقدامات خود در راه تبليغ ، ناجي اين دنيا باشند.
تشكيلات دراين پروسه،تمام سوء استفاده خود را بر فطرت فرد متمركز كرده وسعي مي كند، او را در مواجهه و رويارويي با فطرت و وجدانش قرار داده و مجبور به كار كند، كاري كه اگر عقلش به او حكم كند كه نمي شود و يا نبايد آن را انجام داد، ناخودآگاه او در مقابله با آن، به دادخواهي برآيد كه اگر نكند چنين مي شود و چنان. در اصل، اين ناخودآگاه فرد است كه اقناع شده و فرد را به دنبال خود مي كشاند.
در انتهاي كتاب هم تأكيد مي كنند:« چيزي كه بايد درك كنيم اين است كه هنگام تبليغ ،عشق خود را به جامعه انساني ابراز مي كنيم و عشق ما به جامعه انساني بايد به عشق واقعي به تك تك انسان ها ترجمه شود.» ( همان ،ص38)
بايد ديد آيا قادر خواهند بود در عمل، شقاوت و دنائت خود را با ارائه تصويري پوچ از عشق بپوشانند؟ به راستي، چطور مي توانند با كنترل افكار و اطلاعات افراد آنها را به اين كار وا دارند؟ افراي كه قانع مي شوند بي خبر از حقيقت امر و گاه به واسطه ترس از تشكيلات- اين نكبت وبدعاقبتي را به ديگران هديه بدهند و آن را «عشق» تعبير كنند! اينها تنها مي توانند از ذريه شيطان باشند كه سياهي را بر روي سپيدي و زلالي ايمان مي پاشند.
نويسنده: زهرا سادات موسوي