باز هم قره العین
نگاهی دیگر به زنی که در حفظ و گسترش بهائیت بسیار تاثیر گذار بود
فاطمه معروف به «قره العين»(1230تا1268ق.) يكي از زنان شگفت انگيز در دو سده اخير تاريخ ايران بوده است كه هم اينك نيز از سوي محافل روشنفكري و فمينيستي بسيار مورد تمجيد قرار ميگيرد. شايد هيچ تمجيد و نكوداشتي از اين زن، به پايه اين سخن نرسد كه «... قره العين در غير زمان خود زاده شد، يا آن كه دست كم، به اندازه يك صد سال بر زمانه خود پيشي داشت. پس اگر او در عصر ما نشأت مييافت...از منزلت ديگري برخوردار بود، وچه بسا بزرگ ترين زن در سده بيستم به شمار ميآمد» [1] علي الوردي، هكذا قتلوا قره العين(كلن: منشورات الجمل، 1997 م، چاپ دوم)، ص 69. در برابر، در آثاري نيز از قره العين به عنوان زني ياد شده است كه «مست شهوت» [2] حسن زيد گلپايگاني، ترجمه مفتاح باب الابواب يا تاريخ باب و بهاء(تهران: چاپ تابان، 1334)، ص 115بود، و «بيدين» [3] اعتضاد السلطنه، فتنه باب، توضيحات و مقالات به قلم عبدالحسين نوائي(تهران: انتشارات بابك، 1351، چاپ دوم)، ص 170. شايان تذكر است كه چون كتاب مزبور به خامه دو شخص تدوين يافته است، در ادامه نوشتار، در ارجاع به آن، نام كتاب ذكر خواهد شد و «بدكار». [4]محسن عبدالحميد، حقيقه البابيه و البهائيه (بغداد:مطبعه الوطن العربي،1400 ق/1980 م، چاپ چهارم)، ص 82
اما به راستي، قره العين كه بوده و چه كرده است ؟ چگونه است كه آن چنان بزرگ داشته ميشود و اين چنين نكوهش ميگردد؟
در اين نوشتار، تلاش ميشود تا با «بررسي تاريخي» پيرامون زندگاني اين زن، افكار و رفتار او مورد شناسايي قرارگيرد. همچنين كوشش ميگردد تا به دور از پيش داوري و بدون تأثير پذيري از بزرگداشتها و نكوهشهاي به عمل آمده از او، تنها سير زندگانياشدنبال شود، و داوري نهايي، در اصل، به خواننده محترم واگذار گردد.
نامواره
نام او را برخي «زرين تاج» گفتهاند. [5] فريد گلپايگاني، همان، ص 114 اما نام اصلياش «فاطمه»، و كنيهاش «ام سلمه» بوده است. [6] «فتنه باب» ص 165 از القاب او يكي «قره العين» بوده است و ديگري «طاهره». همچنين به جهت حسن و جمال او، به «بدر الدجي» و نيز «شمس الضحي» موصوفش داشتهاند. در اين ميان، قره العين، لقب ثابت او گرديده است. [7] محمد تبريزي، ريحانه الادب(بيجا: چاپخانه شركت سهامي طبع كتاب، 1328)، ج 3، ص 286
فاطمه «قره العين» در حدود سال 1230 ق. در شهر قزوين، در خانداني عالم خيز و مجتهد پرور تولد يافت. [8]«فتنه باب»، ص 165؛ محمد رضا كحّاله، اعلام النساء في عالمي العرب و الاسلام، ج 4(بيروت: موسسه الرساله ، 1404 ق / 1984 م، چاپ پنجم)، ص 192
پدر او «ملا صالح برغاني»(قزويني)، و نيز عموهايش «ملامحمدتقي» و «ملامحمدعلي»، هر سه از مجتهدان و علماي بنام بودند؛ به ويژه ملامحمدتقي ـ مشهور به «شهيد ثالث» ـ كه ازمجتهدان بزرگ شيعه به شمارمي رود.[9] براي آگاهي از احوال نامبردگان، رك: محمد علي تبريزي، همان، ج1، ص 157 ـ 158
فاطمه، هوش و فراستي عجيب و حافظهاي سخت توانا داشت، پس در فراگرفتن مقدمات علوم اسلامي پيشرفت شايان نمود؛ به خصوص كه وي در خانداني اهل علم و بحث تولد يافته بود. پدر و عموهايش در همسايگي منزل خود، دو مدرسه ايجاد كرده بودند؛ يكي براي عموم طلاب، ديگري براي فرزندان و بستگان خويش.
در اين مدرسه اخير هميشه ميان عموها و فرزندان ايشان مباحثه و محاجه برقرار بوده و فاطمه در اين مباحثات شركت داشته و به همين لحاظ از كودكي با اصطلاحات ديني خو گرفته و در بحث و گفت و گوي علمي ورزيده شده بود. همچنين، وي آن اندازه اطلاعات پيدا كرده بود كه تعجب عامه مردم را برانگيزد و بتواند به مسائل شرعي ساير بانوان پاسخ دهد. [10] «فتنه باب»، ص 166 ـ 167؛ همچنين رك: احمد كسروي، بهاييگري(تهران: كتابفروشي آتروپات، بيتا)، ص 74 ـ 75
پيداست در آن روزگار كه تعليم و تعلم زنان با محدوديتهاي جدي مواجه بوده است، در اساس، فاطمه به عنوان زني درس آموخته، مورد تمجيد قرار گرفته است. از اين رو، از او به عنوان حافظ قرآن، و عالم به تفسير و تأويل آن،[11] فريد گلپايگاني، همان، ص 115 و نيز بانوي عالم، فاضل و محدث ياد شده است. [12] عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 192؛ همچنين رك: محمد تقي لسان الملك سپهر، ناسخ التواريخ(تاريخ قاجاريه)، ج 3، به اهتمام جمشيد كيانفر(تهران: اساطير، 1377، چاپ اول)، ص 997
در مورد جمال فاطمه، گر چه گاهي با طعنه ـ و شايد همراه با كينه ـ گفته شده است: «... هر پتياره را ماه پاره ميدانستند» [13] محمد تقي سپهر، همان، ج3، ص 997، اما با وجود اين، او بسيار زيبا رو بوده است. [14] عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 192
فاطمه «قره العين» با پسرعموي خود، ملا محمد ـ سپهر ملا محمد تقي ـ كه امام جمعه قزوين بود، ازدواج نمود و صاحب سه فرزند شد؛ دو پسر و يك دختر. [15] همان، ص 193؛ نورالدين چهاردهي، باب كيست و سخن او چيست ؟(تهران: انتشارات فتحي، 1363، چاپ اول)، ص 83
كژباوري؛ كِشِش و كوشش
گذشت كه فاطمه «قره العين» در خانداني از عالمان شيعي و در كانون مناظرات ديني رشد يافت. در آن روزگار، اختلاف ميان «متشرعه» و «شيخيه» سخت بالا گرفته بود. گفتني است كه اصطلاح شيخيه به پيروان «شيخ احمد احسائي»(1166 تا 1241 ق)اطلاق ميشود. او و شاگردش «سيد كاظم رشتي»(1205 تا 1259 ق) از سوي بسياري از علماي شيعه تكفير شدهاند. [16] براي آگاهي بيشتر در اين باره، رك: محسن عبدالحميد، همان، صص 30 تا 32، 35
از جمله، در آن زمان، «ملا محمد تقي، ـ عمو، و پدر شوهر فاطمه ـ » اعلام داشت كه عقيده شيخ احمد احسائي در مبحث معاد - مبني بر بعث مردگان با «جسد هورقليائي» ـ مخالف قرآن و كفرآميز است و براين اساس، احسائي را تكفير نمود و مردم را از ديدار وي منع كرد. [17] «فتنه باب»، ص 166
در آن هنگام كه احسائي به قزوين آمده بود، [18] احمد كسروي، همان، ص 74 بر اثر مخالفتهاي ملا محمد تقي نتوانست توده مردم را به خود جذب كند، اما وي توانست ملا محمد علي ـ برادر ملا محمد تقي و عموي ديگر فاطمه - را به پيروي از خود بكشاند. [19] «فتنه باب»، صص 166 تا 168؛ عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 193
آن گاه فاطمه تحت تأثير اين عموي خود - ملا محمد علي - سخت به اصول و عقايد شيخيه علاقمند شد، تا ان جا كه باب مكاتبه با سيد كاظم رشتي - شاگرد احسائي - را گشود. سيد رشتي هنگامي كه نامهها و پرسشهاي فاطمه را ديد، از احاطه وي بر مسايل ديني در شگفت ماند، و در پاسخ به نامههاي او، از او با وصف «قره العين» ـ «قره العين و فرح الفؤاد» ـ (مايه شادماني چشم و سرور قلب) [20] محسن عبدالمجيد، همان، ص 79 ياد نمود [21] «فتنه باب»، ص 168؛ عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 193. روشن است كه مكاتبات قره العين با سيد رشتي، پس از وفات احسائي(1241 ق.) رخ داده است. كه اين وصف، بر فاطمه ثابت گرديد.
اما اين آشنايي، خود آغاز ماجرايي بود كه فاطمه را به ترك خانمان و خاندانِ خود كشانيد. مورخ معاصر دكتر عبدالحسين نوائي در مقاله دوم از كتاب(فتنه باب) در اين باره نگاشته است:
«از آن تاريخ به بعد، استمرار مطالعه در آثار شيخيه و تفحص كتب ايشان، تمام حواس قره العين را به خود معطوف داشت و كم كم زندگي او را عوض كرد و باعث شد از زندگاني مقدس زناشويي به دور افتاده و رهسپار كوي و كوچه بازار شود. زيرا وي با عقايد شوهر و طرز استدلال و قياسات پدر شوهرِ خويش موافقت نداشت و هر ساعت كارشان به بحث و مشاجره و مجادله ميكشيد و سرانجام چون اين وضع براي هيچ كدام قابل تحمل نبود، قره العين با داشتن سه فرزند از شوهر و خانه و زندگي بريده، به منزل پدر خود رفت.» [22] «فتنه باب»، ص 168 البته ناگفته نماند كه پدر فاطمه، نيز او را از پيروي شيخيه بر حذر ميداشت، [23] محسن عبدالمجيد، همان، ص 80 اما وي همچنان با سيد رشتي كه در آن هنگام، در كربلا ساكن بود، مكاتبه ميكرد و سرانجام بر آن شد تا براي ديدار وي، عازم كربلا شد.
ترك خانمان و مذهب
فاطمه كه خانه و ديار خود را رها كرده و به شوق ديدار سيد كاظم رشتي راهي كربلا شده بود، هنگامي بدان جا رسيد كه وي وفات يافته بود(سال1259 ق.). پس از وفات سيد رشتي، بنا به فرمان وي كه ظهور ولي عصر(عج) را نزديك و قريب الوقوع ميدانست، شاگردانش در جستجوي «شخص مقصود» يا به اصطلاح خود «شمس حقيقت»، گرداگرد ايران به تكاپو افتادند. در اين حال، قره العين در كربلا ماند و جاي خالي سيد رشتي را پر كرد؛ به گونهاي كه او در پس پرده مينشست و به رفع و حل اشكالات ديني ميپرداخت و بساط شيخيه را همچنين نگه ميداشت. [24] «فتنه باب»، صص 111، 168 و 169 البته فصاحت بيان و توان استدلال او چنان بود كه تحسين شاگردان و مستمعين را برمي انگيخت. [25] عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 193
پس در سال 1260 ق، هنگامي كه «سيد علي محمد باب»(1235 تا 1265 ق.) در شيراز دعواي «بابيّت» را به راه انداخت، [26] محسن عبدالحميد، همان، صص39 و 40؛ همچنين براي آگاهي بيشتر، رك: السيد عبدالرزاق الحسني، البابيّون و البهائيّون في حاضرهم و ماضيهم(بغداد: دارالحريه الطباعه ، 1404 ق / 1984 م، چاپ پنجم)، صص 21 تا 23 شماري از شاگردان سيد كاظم رشتي از جمله ملا حسين بشرويهاي به وي گرويدند. پيش تر، فاطمه نامهاي به ملا حسين داده بود كه «اگر به مقصود رسيدي مرا از نظر دور ندار». پس وي آن نامه را به باب نشان داد و باب نيز قره العين را در شمار «حروف حي» يعني هيجده نفر اوليه قرار داد. [27] «فتنه باب»، ص 169؛ علي الوردي، همان، ص 10 بر اين اساس، باب توانسته بود هيجده نفر را به پيروي از خود گردآورد كه ايشان را «حروف حي» ميناميد. زيرا بنا بر شمارگان «حروف ابجد»، حرف حاء معادل عدد هشت و حرف ياء معادل عدد ده است كه مجموع آن هيجده ميشود. يكي از اين هيجده نفر، قره العين بود [28] عبد الرزاق الحسني، همان، صص 23 و 24؛ همچنين ر.ك: «فتنه باب»، صص112 تا 116 كه البته هيچ گاه در ميان او و باب ديداري حاصل نشد. [29] «فتنه باب»، ص 115؛ چهاردهي، همان، ص 57
آنگاه سيد علي محمد باب، به اين هيجده نفر مأموريت داد تا به بلاد مختلف سفر كنند، و همگان را به آيين وي دعوت نمايند. [30] ر.ك: عبدالرزاق الحسني، همان، ص 25 در كربلا، همين كه نـام ملاحسين به قره العين رسيد و نيز ملا علي بسطامي ـ يكي از مبلغان بابيّت - وي را از ظهور «بـاب» آگـاه ساخت، قره العين دگرگـون شـد؛ به طوري كه از آن پس، وي تمام تـوان و همت خـود را در تـرويج و تبليغ بابيّت به كار گرفت. [31] «فتنه باب»، صص 169 و 170 در اين رابطه، «علي الوردي»(1323 تا 1416 ق.) به شرح اقدامات قره العين در تبليغ بابيّت در شهرهاي كربلا، كاظميه و بغداد پرداخته است. [32] علي الوردي، همان، صص 11 تا 34 وي در بيان نفوذ روز افزون اين زن، گزارش نموده است كه بسياري از مردم در حلقات درس او شركت ميجستند، و حتي «پشت سر او نماز ميگذاردند» ! [33] همان، ص 16
همچنين اين نويسنده به اعتراضها و مخالفتهايي اشاره كرده كه قره العين با آن مواجه بوده است. گفتني است كه اين مخالفت ها، نسبت به رفتار اين زن و حضور او در اجتماع مردان(نامحرمان)ارتباط مييافت. البته قره العين در كربلا، در اتاق كوچكي، پشت پرده مينشست و به تدريس ميپرداخت و مستمعين در اتاق بزرگ ديگري به سخنان او گوش فرا ميدادند. اما گويا وي بعدها به تغيير اين روش پرداخته، از پشت پرده به درآمده، و حتي در كاظميه بر روي منبر درس گفته است.
همچنين او با اطرافيان خود ـ مردان نامحرم ـ بدون نقاب بر چهره به گفت و گو ميپرداخته است. [34] همان، صص 11 تا 13 اين امور سبب ميشد تا متشرعين بر وي اعتراض نمايند، [35] توجه شود كه اين گونه اعتراضات، خود بيانگر چند و چونِ حضور زن در اجتماعات آن روزگار است و او در برابر، چنين پاسخ دهد كه بر زن، پوشانيدن صورت و كف دو دست واجب نيست. [36] علي الوردي، همان، ص 14؛ «فتنه باب»، ص 171
در همين رابطه، وي در پاسخ به اعتراض برخي از مريدان خود، برآن شد تا با ارسال نامهاي به علي محمد باب، از او در اين باره پرسش نمايد. باب در پاسخ به نامه قره العين، كارهاي او را تأييد نمود و به تمجيد از وي نگاشت: «...اعلم انها امرأه صديقه عالمه عامله طاهره ». پس از آن هنگام، كلمه «طاهره» نيز يكي از لقبهاي او قرار گرفت. [37] «فتنه باب»، صص 171 و 172؛ همچنين ر.ك: چهاردهي، همان، ص 83
اما از سوي ديگر، مخالفتها در اساس، متوجه اقدامات قره العين در تبليغ آيين ضاله بابيّت بود؛ تا آن جا كه مردم متدين در كربلا ازدحام عجيبي نمودند و خانه سيد رشتي را كه محل سكناي قره العين بود، سنگباران كردند. سرانجام والي عراق، وي را به بغداد تبعيد كرد. در بغداد نيز چون قره العين همچنان به تبليغ بابيّت ميپـرداخت، وي را در خانـهاي بازداشت كردند. [38] «فتنه باب»، ص 170
البته قره العين در تبليغ بابيّت، عملاً به بدعت گذاري و ترك اصول اسلام پرداخت. استاد نوائي در اين باره مينويسد:
«قره العين از همان روزي كه سخنان واهي سيد علي محمد را پذيرفت، ديگر اصول مقدس ديانت اسلام را رعايت نمي كرد و در اين راه از ساير مريدان سيد، بلكه از مرشد گمراه و سخيف العقل خود نيز جلوتر افتاد و او اول كسي بود كه علناً به حدود ديانت مقدس اسلام جسارت و تجاوز كرد. بدين معنا كه چون در كربلا، مردم و كسبه از راه حفظ طريقه اسلاميه خود، به سيد علي محمد و طرفداران گمراه وي دشنام ميدادند، مريدان باب به عنوان اين كه هر كه شيعه كامل و ركن رابع(اينها از اصطلاحات مذهب شيخيه است...) را سب كند كافر است، از بازاريان چيزي نمي خريدند و نمي خوردند. پس از آن كه رساله فروع «باب» منتشر شد و در آن رساله، باب، «نظر آل الله» را يكي از مطهِّرات(به كسر هاء) دانسته بود، قره العين از روي ضلالت و گمراهي به اصحاب خود گفت از آن جا كه من مظهر حضرت فاطمه(ع) هستم، آنچه در بازار ميخريد، بياوريد تا نظر كنم و «هر چه من نظر نمايم، طاهر ميشود. مريدان وي نيز چنين كردند...». [39] «فتنه باب»، صص 170 و 171
به هر روي، در طي اقامت در بغداد - حتي در بازداشت ـ قره العين از بحث و تبليغ دست بر نداشت و علماي اهل سنت و تشيع را به مجادله، بلكه به «مباهله» فرا خواند. پس به امر سلطان عثماني، وي را از عراق به ايران تبعيد كردند. [40] «فتنه باب»، ص 172؛ عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 194، در آن روزگار، عراق جزو قلمرو امپراتوري عثماني بوده است
در ايران نيز هر جا پاي قره العين ميرسيد، آشوبي به پا ميشد؛ چرا كه وي از دعوت و تبليغ بابيّت باز نمي ايستاد و علما نيز وظيفه خود ميدانستند كه از انتشار عقايد او ممانعت نمايند. با ورود او به كرمانشاه، آشوب و هياهو به راه افتاد. درآن جا، وي مجتهدين شهر را به مباهله دعوت كرد. همچنين، در همدان وضع اين گونه شد، تا آن كه سر انجام برادران او رسيده و وي را به رفتن به قزوين راضي كردند. [41] ر.ك: «فتنه باب»، صص 172. 173؛ عمر رضا كحاله، همان، ج 4، صص 194 تا 197
با ورود قره العين به قزوين، ابتدا كار او سخت بالا گرفت؛ چرا كه عدهاي فريفته كمالات وي شدند و اكثراً نيز براي كنجكاوي، بدو روي آوردند. روشن است كه ملا محمد تقي فقيه - عموي قره العين - گذشته از بدنامي و رسوايي ارتداد برادر زاده، نمي توانست توهين و حمله او را به ديانت مقدس اسلام تحمل كند و چون شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي و اخيراً سيد باب را موجد اين اغتشاش ميدانست، بيپروا، بدانان سخت حمله ميكرد و آنان را مورد سب و لعن قرار ميداد. يك علت ديگر برخورد شديد ملا محمد تقي با قره العين هم اين بود كه در ابتداي ورود به قزوين، هر چه با او به زبان كتاب خدا و احاديث احتجاج كرد، وي زير بار نرفت و حتي حاضر نشد دوباره با ملا محمد - شوهر خويش - زندگاني كند. بدين عنوان كه گفت وي شيعيان كامل(شيخ احمد و سيد كاظم و سيد باب) را لعن ميكند، پس كافر است و من طاهرهام و ميان ما، صلح و آشتي امكان پذير نيست. [42] «فتنه باب»، صص 173 و 174 همچنين قره العين اظهارداشت كه اگرملا محمد ميخواست براي من شوهري كند، پيش تر به كربلا ميآمد و در طول سفر همراهيام ميكرد و تصريح نمود كه سه سال از جدايي ميان ما گذشته است و من براي هميشه او را از زندگاني خود كنار گذاردهام. [43] علي الوردي، همان، ص 46
البته متأسفانه در مورد پيشينه روابط خانوادگي قره العين ـ با همسر و فرزندانش ـ اطلاعاتي در دست نيست، اما اين اندازه روشن است كه علقههاي خانوادگي ميان ايشان نتوانست بر اختلاف فكري و اعتقادي شان فائق آيد؛ چنان كه بنا به گفتهاي، قره العين، به شكل بدعت آميز خويشتن را مطلقه نمود، [44] محمد علي تبريزي، همان، ج 3، ص 286 و بر اساس گفتهاي ديگر، پس از آن كه وي به بابيّه گرويد، از سوي همسرش طلاق داده شد.[45] چهاردهي، همان، صص 85 و 256
به هر حال، خصومت ميان ملا محمد تقي و بابيّه چندان اوج گرفت كه بابيّه قصد قتل ملا محمد تقي را نمودند. در اين رابطه، حتي گزارش شده است كه قره العين حكم به واجب القتل بودن عموي خود ـ ملا محمد تقي - داده بود. [46] محمد تقي سپهر، همان، ج 3،ص 998؛ محمد علي تبريزي، همان،ج 3، ص 287
با اين وجود، بابيّه سعي دارند كه قره العين را از تهمت قتل عمو مبرّا بدانند. اما شواهد موجود حكايت از آن دارد كه قتل آن مرد فقيه به امر و با اطلاع وي بوده است. [47] چند روز پيش از قتل ملا محمد تقي، قره العين جمعي از افراد عرب را كه به همراهي او تا قزوين آمده بودند، به اصرار از قزوين خارج نمود و حتي در جواب يكي از آنان كه گفت چرا فلاني و... نمي آيند؟ گفت آنان براي كار مهمي ماندهاند و بزودي در اين شهر غوغايي خواهد شد و من نمي خواهم كه شما در اين شهر تا آن هنگام مانده باشيد. «فتنه باب»، ص 174
بر اين اساس، پيروان قره العين ملا محمد تقي را به طرز فجيعي كشتند، و وي به «شهيد ثالث» شهرت يافت.[48] ر.ك: محمد علي تبريزي، همان، ج 1، ص 157
آن گاه، فرزندش ملا محمد در اجراي قصاص در مورد مظنونين ـ قره العين و همراهان او ـ بسيار كوشيد. در نتيجه، چند تن از مظنونين به قتل رسيدند، و قره العين در خانه حاكم قزوين بازداشت شد. اما وي توانست نامهاي را به ميرزا حسينعلي نوري(بهاء)(1233 تا 1309ق.) - به تهران - بفرستد و از او استمداد كند. پس با كمك حسينعلي، قره العين از خانه حاكم گريخت و به تهران آمد. [49] «فتنه باب»، صص 175 تا 177؛ عمر رضا كحاله، همان، ج 4، صص 197 و 198
از اين زمان، قره العين احترام فراواني براي ميرزا حسينعلي قايل ميشد و حتي در تهران، چونان شاگردي در برابر وي زانوي ادب ميزد. [50] عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 198
چندي پس از آن، سران بابيّه به سمت خراسان روانه شدند و در ناحيه «بدشت» [51] «بدشت» در قديم محل عبور و مرور مسافران خراسان و تهران و مازندران بوده، و اكنون از توابع شاهرود است. «فتنه باب»، ص 178 توقف نمودند.
ايشان، خود دو گروه بودند؛ يك گروه تحت رياست ملا محمد علي بارفروشي ملقب به «قدوس»، و گروه ديگر به رياست قره العين و ميرزا حسينعلي نوري. [52] «فتنه باب»، ص 178؛ براي آگاهي بيشتر ر.ك: عامر النجار، البهائيّه و جذورها البابيّه،(بيروت: دارالمنتخب العربي، 1419 ق / 1999 م، چاپ اول)، صص 29 تا 35
گفتني است كه در اين زمان، در پي «فتنه»اي كه سيد علي باب در بلاد اسلامي به راه انداخته بود، [53] براي آگاهي از جزئيات فتنه و آشوب بابيّت، ر.ك: «فتنه باب»، صص 9 ـ 106 تا 109 خود در ماكو، به زندان افتاد. [54]ر.ك: عبدالرزاق الحسني، همان، صص 34 و 35
از اين رو، بزرگان بابيّه بر آن شدند تا در بدشت گرد هم آيند و در آن جا، پيرامون دو مسأله مهم به تصميم گيري بپردازند؛ يكي، چاره جويي براي نجات باب از زندان، و ديگر، تعيين تكليف بابيّه با دين اسلام و اعلام نسخ آن.[55] «فتنه باب»، ص 179؛ عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 198؛ عبدالرزاق الحسني، همان، ص
بنا بر آنچه گذشت، سران و پيروان فرقه بابيّه به دو منظور در بدشت اجتماع كردند: يكي، يافتن راهي براي نجات باب از زندان و ديگر، اعلام نسخ اسلام.
درباره نجات باب چنين تصميم گرفتند كه به اطراف و اكناف سفر كنند و از همه پيروان باب(اَحباب) بخواهند كه در ماكو ـ محل زنداني شدن باب ـ گرد هم آيند، و پس از آن كه جماعت ايشان به اندازه كافي قدرت يافت، از شاه درخواست كنند كه باب را رها سازد، و اگر نپذيرفت يورش برند و خود، باب را برهانند. [1] «فتنه باب»، ص 179؛ عبدالرزاق الحسني، همان، ص 36 گفته شده است كه اين نقشه را قره العين طرح ريخت. [2] «فتنه باب»، ص 179
اما موضوع دوم به اين سادگي نبود. قره العين اصرار داشت كه آنچه اسلام آورده در هنگام ظهور باب، ملغي و منسوخ است و چون باب هنوز احكام و تكاليف جديد را تدوين نكرده است، زمان، زمان «فترت» است و همه تكاليف از گردن مردمان ساقط است. [3] همان، ص 180
البته اظهار چنين مطالبي، بسيار بيش از حدّ تصور، دشوار و جسورانه بود. چنان كه بنا به گزارشي، محمد علي بارفروش(قدوس) كه يكي از سران بابيّه بود، خود در اساس، با چنين اقدامي مخالفت داشت، اما روند ماجرا به گونهاي پيش رفت كه وي نيز به موافقان پيوست. [4] رك: عبدالرزاق الحسني، همان، ص 36 ـ 37؛ علي الوردي، همان، ص52 ـ 53
اما بر مبناي گزارشي ديگر، نامبرده تنها به ظاهر، مخالفت مينمود و در نهان، او نيز موافق بود و به زودي، در برابر حسن و فصاحت قره العين تسليم شد. [5] «فتنه باب»، ص 179 - 180
ديگر از سران بابيّه حاضر در بدشت، ميرزا حسينعلي نوري(بهاء) بود كه بعدها فرقه ضاله «بهائيت» را بنيان گذارد. وي، از يك سو با كمك رسانيدن به قره العين در قزوين و نجات وي از زندان، [6] پيش از اين، ماجراي مزبور مورد اشاره قرار گرفت او را براي هميشه وامدار خود ساخته بود، و از سوي ديگر به واسطه جذابيّت و جوانياش، آن زن را شيفته خود كرده بود. [7] عامر النجار، همان، ص 56 پس اين دو، همراه و همگام با يكديگر در اعلام نسخ شريعت به جدّ و جهد پرداختند. [8] در بدشت، حسينعلي نوري با قرائت سوره «واقعه» ـ از قرآن كريم ـ آن را به گونهاي تأويل نمود كه به معناي نسخ شريعت باشد. رك: عامر النجار، همان، ص 30
به درستي معلوم نيست كه انديشه اعلام نسخ اسلام، در اساس از ذهن قره العين تراوش يافته بود، يا آن كه از مخيّله حسينعلي حاصل شده بود، اما اين اندازه روشن است كه اين دو نفر، به شدت با يكديگر همراه و همگام شده بودند. در همين رابطه، گفتني است كه حتي لقب
«بهاء الله» كه ميرزا حسينعلي بدان شهرت يافت و اصطلاح «بهائيه» نيز از اين لقب مأخوذ شد، بدين واسطه بود كه حسينعلي، خود به قره العين پيشنهاد كرد كه او را به اين لقب خطاب كند و از آن جا بود كه به آن، مشهور گرديد. [9] عامرالنجار، همان، ص 57 هم چنان كه حسينعلي، به قره العين لقب «صديقه» را پيشكش كرده است. [10] چهاردهي، همان، ص67
به هر روي، رهبران بابيّه در گفت و گوهاي نهاني، بر اعلام نسخ شريعت همداستان شدند. اما چنان كه گذشت، اين كار نيازمند بسي جسارت بود، و چه بسا مورد مخالفت پيروان شان قرار ميگرفت. براي رفع اين نگراني، قره العين، خود به نقشه كشي پرداخت و اين گونه طرح ريخت كه «وي روزي در هنگام موعظه روزانه، اعلام ميكند كه شريعت منسوخ است، و در آن زمان، به طور «بي حجاب» خود را به مردم مينماياند. پس هرگاه مردم اعتراض نمودند، براي شكايت نزد قدوس(بارفروش) كه در آن روز نبايد در مجلس حاضر باشد، خواهند رفت. وي ايشان را با سخنان دو پهلو چند روزي نگاه خواهد داشت، آن گاه اعلام خواهد نمود كه قره العين «مرتد» است و چون بنا به مذهب اسلام، زنان مرتد بايد با نصيحت به راه راست هدايت شوند، روزي براي مباحثه به نزد او خواهد آمد، اما قدوس در مباحثه مجاب شده و نسخ اسلام را خواهد پذيرفت». اين نقشه پليد توسط رهبران بابيّه تصويب گرديد و قره العين براي اجراي آن آماده شد. [11] «فتنه باب»، ص 181
پس در روز معين، قره العين كه بهترين لباس را در بر كرده و حسن خداداد خود را به بهترين طرزي آراسته بود، در جايگاه موعظه، در پشت پرده قرار گرفت [12] همان، ص 182 و چنين گفت:
«هاناي اصحاب ! اين روزگار ما از ايام فترت شمرده ميشود، امروز تكاليف شرعيه يك باره ساقط است و اين صوم و صلوه و ثنا و صلوات كاري بيهوده است. آن گاه كه ميرزا علي محمد باب اقاليم سبعه را فرو گيرد [13]ناگفته نماند كه در آن زمان، علي محمد باب، خود در زندان به سر ميبرد، و پيروان او در پي يافتن راهي براي نجات او بودند. و اين اديان مختلفه را يكي كند، به تازه، شريعتي خواهد آورد و قرآن خويش را در ميان امت وديعتي خواهد نهاد و هر تكليف كه از نو بياورد، برخلق روي زمين واجب خواهد گشت. پس امروز زحمت بيهوده بر خويش روا مداريد؛ و زنان خود را در مضاجعت طريق مشاركت بسپاريد و در اموال يكديگر شريك و سهيم باشيد كه در اين امور شما را عقابي و نكالي نخواهد بود». [14] محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 1015؛ همچنين رك: عمر رضا كحاله، همان، ج 4، 199 ـ 200
همچنين گزارش شده است كه وي چنين اظهار نمود:
«... از حالت تنهايي به حال اجتماع بيرون بياييد و اين حجابي را كه ميان شما و زنان مانع از استفاده و استمتاع است پاره كنيد، آنان را در كارهاي خودتان شريك سازيد و كارها را در ميان خودتان و زنان، بعد از آن كه كام دل از آنها برداشتيد تقسيم كنيد، با آنها آميزش داشته باشيد، آنها را از خانهها به انجمنها ببريد؛ زنان گلهاي زندگي دنيا ميباشند، گل را بايد از شاخه بچينيد و ببوئيد، زيرا گل براي چيدن و بوئيدن آفريده شده و شايسته نيست كه آن را آماده بداريد و بدان نيك نظر نداريد، آنها را با لذت تمام ببوئيد، گل و شكوفه را بايد چيد و براي دوستان به ارمغان فرستاد. اما تمركز سرمايه نزد بعضي و محروم بودن برخي ديگر از استفاده از آن، اصل و اساس هر فتنه و فسادي است... بلكه اموال حق مشاع تمام مردم است، و كسي آن را قسمت نكرده. مال براي آن است كه تمام مردم درآن اشتراك داشته باشند...ميان فقرا و اغنيا مساوات كنيد [15] فريد گلپايگاني، همان، ص 118؛ همچنين رك: عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 200».
برخي اقدام قره العين در اعلام نسخ اسلام را چنين تحليل كردهاند كه او از پسر عموي خود كه همسر شرعياش بود نفرت داشت و ميخواست كه از او جدا شود، امااز آن جا كه بنا بر شريعت اسلام وي مجاز به اين كار نبود، لذا براي رهايي از قيود اسلام، يكسره نسخ آن را اعلام داشت. [16] رك: علي الوردي، همان، ص 69
اما بايد دانست كه روند زندگاني قره العين، در اساس، به نقطهاي رسيده بود كه او در پي رهايي از همه قيود شرعي ـ و نه تنها، مقررات نكاح و طلاق ـ بود. او با انحراف در رشد علمي و ديني، به گمراهيهاي اعتقادي كشيده شده بود، و نيز با دوري از خانمان خود، شايد براي مدتي طولاني، نيازمنديهاي عاطفي و جنسي خود را بيپاسخ گذارده بود. همچنين، او راه برگشت را نيز ويران ساخته بود. حال، او در موقعيتي قرار داشت كه به جهت كژباوري، و بر اثر اميال و شهوات نفساني، جسورانه منادي نسخ اسلام گرديد. [17] ساير پيروان بابيّت نيز هر كدام در چنين موقعيتي قرار گرفته بودند
با اين همه، جداي از بررسي زندگاني قره العين و كژيهاي موجود در آن، با تأمل در سخنان فوق الذكر منتسب به قره العين، اين نكته نيز روشن ميشود كه جامعه آن روزگار گرفتار آسيبهاي شديد اجتماعي و اقتصادي بوده است. در اين رابطه، قره العين آن اندازه هوشمند بوده است كه چنين آسيبهايي را مورد توجه قرار دهد. اما او به جاي چاره جويي و مشكل گشايي، يك باره نداي «اباحي گري» [18] برخي از پژوهشگران بر مفاد اباحي گرانه سخنان قره العين اذعان نمودهاند. رك: محسن عبد الحميد، همان، ص 81 سر داده و شريعت را منسوخ دانسته است.
همچنين پيداست كه او سخنوري ورزيده بوده است، چنان كه با تمثيل زن به «گل» كه در اساس يك تمثيل درست است، با نوعي مغالطه مدعي شده است كه «گل را بايد چيد و براي دوستان به ارمغان فرستاد». البته اين نه همه سخنان اوست، بلكه او حتي گفته است: «... زنان را از دوستانِ تان دريغ مداريد؛ زيرا اكنون رادع و مانع و حد و تكليفي وجود ندارد و كسي نمي تواند جلو كسي را بگيرد؛ پس حظّ و نصيب خود را از اين حيات و زندگي برداريد؛ زيرا بعد از مردن خبري نيست». [19] فريد گلپايگاني، همان، ص 118؛ همچنين رك:عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 200
گفتني است كه در ميان همين سخنان، به اشاره قره العين پردهاي كه پيش روي او بود به يك سو افتاد و قره العين همچون زنان پريروي افسانهاي در برابر كساني كه منتظر همه چيز بودند جز اين منظره، ظاهر شد. اثر اين عمل شديد بود. [20] در اين باره، همچنين رك: چهاردهي، همان، ص 256 چه عدهاي دستهاي خود را بر صورت گرفته صدا به اعتراض برداشتند، و عدهاي از آن محل فرار كردندوتنها چند نفري خيره خيره به قره العين چشم دوخته بودند. قره العين براي جلب قلوب، چند قدمي در ميان صفوف آنان رفت؛ ولي اين كار نتيجهاي نداد و بالاخره ميرزا حسينعلي عباي خود را بر روي او انداخته، وي را از صحنه بيرون برد. كساني كه هنوز ايماني در دل داشتند، از همان لحظه خود را كنار كشيدند و كيش جديد را ترك گفتند. ولي عدهاي ديگر به صورت اعتراض به نزد قدوس رفتند و قضايا را براي او بيان نمودند. [21] «فتنه باب»، ص 182 ـ 183
آن گاه، ماجرا به همان گونه پيش رفت كه در آغاز توسط قره العين طراحي شده بود:
قدوس با سخنان دو پهلو به اعتراض مردم پاسخ گفت و اعلام داشت كه قره العين مرتد است. سپس براي مناظره و گفت و گو ميان قدوس و قره العين زمينه لازم فراهم شد. آن گاه در يك مناظره ساختگي، قدوس در برابر ادل قره العين مجاب گرديد و از گفتارخود نسبت بدو معذرت خواست و هم اصحاب او بيآن كه بدانند اين صحنهها تماماً ساختگي بوده سر اطاعت نهادند و بدعت جديد را پذيرفتند. [22] همان، ص 183 ـ 184
در اين جا، بايد توجه داشت كه جماعت حاضر در بدشت، بيشتر جواناني بيزن، و مردماني دور از اهل و عيال بودند، لذا دعوت از ايشان به اباحي گري در واقع مطابق با اميال نفساني ايشان بود. بر اين اساس، به زودي هرگونه شك و ترديد خردمندانه را به كنارگذاشته، عاشقانه گرداگرد قره العين را گرفته، و حتي جاي قدمهايش را بوسه دادند. [23] فريد گلپايگاني، همان، ص 119؛ همچنين رك: محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 1015 سپس جماعت مزبور، به مدت بيست و دو روز در ناحيه بدشت تمام قوانين مذهبي و عفت و ناموس اخلاقي را زير پا گذاردند، و زن و مرد در يكديگر افتادند و چنان كردندكه حتي بعد ها، مورخان بابي درصدد انكار و يا توجيه آن اعمال برآمدند. سرانجام، ساكنان بومي بدشت اين وضع زشت شنيع را تحمل نكرده، شب هنگام برآنان شوريدند و ايشان را اخراج نمودند. [24] «فتنه باب»، ص 185 ـ 186
بنا به گزارش فوق الذكر، قره العين در «ميانِ» سخن گفتن. [25] «فتنه باب»، ص 182 در اجتماع بدشت، حجاب خود را كشف نمود تا در عمل، نسخ شريعت را نمايان سازد. اما ماجرا بنا به روايتي ديگر، بدين گونه بود كه او از «آغازِ» سخن گفتن، [26] فريد گلپايگاني، همان، ص 117 حجاب خود را كنار گذارده بود.
به هر روي، بيحجاب ظاهر شدن قره العين در بدشت، واقعيتي است كه همه مورخان بر آن اتفاق نظر دارند، و بر اين اساس، اقدام وي، درآمدي بود بر بيحجابي در تاريخ معاصر ايران. [27] در اين باره، رك: سينا واحد، قره العين درآمدي به تاريخ بيحجابي در ايران(بيجا: مؤسسه تحقيقاتي و انتشاراتي نور، 1363، چاپ اول)، ص 12 ـ 14
چنان كه گذشت، در اجتماع بدشت، قره العين آن روزگار را به جهت عدم صدور تكليف از سوي علي محمد باب، عصر «فترت» ـ دوران رفع تكليف و عقاب ـ انگاشته بود.
با اين وجود، او خود براي تشويق و ترغيب بيحجابي حكم كرده بود كه «حجاب زنان از مردان موجب عقاب است». [28] محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 997
ترك عفاف
البته قره العين كار را به «كشف حجاب» پايان نداد، بلكه همچنان كه از سخنان او در بدشت معلوم شد، او همگان را به «ترك عفاف» نيز برانگيخت. همچنين او، نكاح يك زن با نُه مرد را مجاز، و حتي مستحب دانست،[29] محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 997 و مدعي شد كه اين، از خوش رفاقتي است و وسيله زيادتي مهر و محبت است. [30] فريد گلپايگاني، همان، ص 115
بي گمان، قره العين با ترك خانمان و پشت كردن به مذهب، آماده هرگونه شهوت راني و بيبند و باري بود. بر اين اساس، پس از خروج از بدشت، در مسير مازندران، عاقبت كار بدانجا پيوست كه قره العين و ملا محمد علي(قدوس)، هر دو تن در يك محمل نشستند و آن سارباني كه مهار شتر را داشت شعري چند انشاد كرد، بدين شرح كه «اجتماع شمسَين و اقتران قمرَين است». سپس در يكي از روستاهاي ميان راه، آن دو در اوج بيعفتي، با يكديگر به گرمابهاي رفتند و... [31] محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 1015؛ «فتنه باب»، ص 186؛ عمر رضا كحاله، همان، ج 4، ص 201؛ همچنين رك: چهاردهي، همان، ص 158
ماجراي مزبور، چندان زشت و وقيحانه بوده است كه بابيان و بهائيان در اساس، آن را انكار ميكنند، و ميكوشند تا قره العين را زني طاهر و پاكدامن، [32] رك: علي الوردي، همان، ص 61 و صاحب غيرت [33] چهاردهي، همان، ص 104(به نقل از مكتوبات، نگاشته آخوند زاده، ص 178) بنمايانَند. ايشان در نهايت مدعي ميشوند كه معاشرت قره العين با قدوس، از نوع معاشرت همسران بوده است. [34] رك: محسن عبدالحميد، همان، ص 83؛ علي الوردي، همان، ص 62 اين در حالي است كه قره العين به قدوس ميگفت: «تو بايد به سوي من نماز خواني، زيرا قبله واقعي من هستم»؛ [35] چهاردهي، همان، ص 109 گفتاري كه از نخوت و شهوتي عظيم حكايت داشت.
همچنين بيعفتي قره العين، تنها به روابط او با كساني چون قدوس ـ و يا «يحيي صبح ازل»(1248 ـ 1330ق.) ـ[36] محدود نمي شد. از آن جا كه يحيي صبح ازل، درآن ايام نوجواني زيبارو بود، پس قره العين او را بسيار دوست ميداشت و حتي پرستاري از او را بر عهده گرفت. رك: عامر النجار، همان، ص 36. چه بسا، قره العين با دوري از فرزندان اصلي خود، گرفتاريك خلاء ـ خلاء نقش مادري ـ بوده است، پس براي پر كردن اين خلاء ـ همراه با اميال نفساني ـ -به پرستاري از يك نوجوان زيبارو پرداخته است.. او مجلس خود را چون حجله عروس پيراسته ميكرد و تن خود را ميآراست و پيروان خود را حاضر كرده، بيپرده بر ايشان در ميآمد و ميگفت: «هر كس مرا لمس كند، آتش دوزخ بر وي چيره نگردد» و... [37] محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 997 ـ 998؛ محسن عبدالحميد، همان، ص 83؛ همچنين رك: چهاردهي، همان، ص 56
بر اين اساس، او به القاي اين باور ميپرداخت كه شهوت راني، خود مايه سعادت اخروي است، و بدين سان به توجيه بيبند و باري و «تئوريزه كردنِ» آن دست مييازيد. اين امر، خود نمايانگر بُعدي پر مخاطره از شخصيت اين زن بود. چنان كه او ابتداء با اعلام نسخ شريعت، زمينه لازم براي اباحي گري و بيبند و باري را فراهم ساخت و سپس به بنيان و ترويج آييني پرداخت [38] در اين باره، رك: عبدالحميد، همان، ص 79 ـ 83؛ سينا واحد، همان، ص 12 كه اغراض و اميال او را تأمين مينمود. چنان كه «در آيين بابيان، آميزش جنسي بسيار آميخته به هرج و مرج است،... مرد ممكن است بياندازه زن داشته باشد، زن هم همين اجازه را دارد...». [39] سينا واحد، همان، ص 20
باري، قره العين تمام توان خود را در راه ترويج «بابيت» مصروف داشت، به گونهاي كه در اواخر زندگاني، همراه با جمعي از دلباختگان خود، در سرزمين مازندران ده به ده ميرفت، و مردم را به ظهور مهدي(دروغين) ـ علي محمد باب ـ بشارت ميداد. [40] محمد تقي سپهر، همان، ج 3،ص 1015؛ فريد گلپايگاني، همان، ص 119 سرانجام، او همچون ساير بابيه كه به جهت فتنه انگيزيهاي مكرر تحت تعقيب مأموران حكومتي بودند، دستگير گرديد و به تهران فرستاده شد.
در تهران، قره العين درخانه ميرزا محمود خان كلانتر [41] بعدها، محمود خان كلانتربه طرز فجيعي كشته شد. چهاردهي، همان، ص 143 تحت نظر قرار گرفت تا اين كه ماجراي سوء قصد بابيه به ناصر الدين شاه پيش آمد(1268 ق.). پس شاه تصميم به قلع و قمع كليه افراد بابي، از جمله قره العين [42] گزارش شده است كه ابتدا ناصرالدين شاه شيفته قره العين شده و ازاو خواستگاري كرده بود. رك: چهاردهي، همان، ص 83 و 86 گرفت. پس ابتدا تلاش شد تا از طريق نصيحت و موعظه، آن زن را از ضلالت و گمراهي به دركنند، اما با پافشاري قره العين بر مواضع خود، اين آخرين تلاش نيز نافرجام ماند. در نهايت، قره العين به فرمان ناصرالدين شاه به قتل رسيد(1268 ق.)؛ بدين سان كه او را با دستمالي خفه كردند، سپس در چاهي افكندند، و سر آن چاه را با خاك و سنگ پر كردند. [43] «فتنه باب»، ص 187 ـ 189؛ علي الوردي، همان، ص 63 ـ 66؛ همچنين رك: محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 1191؛ فريد گلپايگاني، همان، ص 119 ـ 120؛ عمررضا كحاله، همان، ج 4، ص 201 ـ 202؛ محمد علي تبريزي، همان، ج 3، ص 287؛ چهاردهي، همان، ص 84، 93،135،194 ـ 195
بر اين اساس، قره العين جان نثارِ «بابيت» شد. البته او كه هرگز در طول عمر خود علي محمد باب را نديد، [44]«فتنه باب»، ص 115؛ چهاردهي، همان، ص 57 چندان شيفته وي بود كه در غياب، از او براي خود خواستگاري نمود. [45] چهاردهي، همان، ص 67 دست آخر آن كه قائل به «الوهيّتِ» باب شد، [46] همان، ص 122و 123 و جان خود را نيز در راه وي باخت. در برابر، پيروان باب نيز با اعتقاد به اين كه روح باب ـ پس از مرگ وي ـ به قره العين انتقال يافته است، [47] چهاردهي، همان، ص 111 آن زن را بزرگ ميداشتند و او را به اوصافي چون «بدرالدجي» و «شمس الضحي» متصف مينمودند، [48] محمد تقي سپهر، همان، ج 3، ص 997؛ محمد علي تبريزي، همان، ج 3، ص 286 و حتي او را «رسوله»(رسول زن) ميگفتند، [49] چهاردهي، همان، ص 79 و نيز از او به نام «حضرت طاهره صلوات الله عليها» ياد ميكردند. [50] همان، ص 263 ـ 264 همچنين در يكصدمين سال او، يادش را گرامي داشتند و به نام او كتاب نگاشتند. [51] همان، ص 85 در ميان چنين تكريمهايي، دور نبوده است كه قره العين حتي شاعر به شمار آيد و پارهاي از اشعار بدو منسوب گردد، [52] در اين باره، رك: «فتنه باب»، ص 190 ـ 191؛ همچنين رك: احمد كسروي، همان، ص 73 ـ 74؛ چهاردهي،همان، ص 86، 191 ـ 192 و نيز مناجاتهايي از او ذكر شود. [53] چهاردهي، همان، ص 193 ـ 194
پايان سخن:
بي گمان، زندگاني پر كشاكش قره العين، بسيار تأمل برانگيز است:
وي، با برخورداري از «نبوغ» و «جمال»، در روزگاري كه بيشتر زنان از زمينههاي لازم براي رشد علمي محروم بودند، از چنان زمينههايي بهره مند بود و از نظر علمي نيز رشد نمود. با اين وجود، او آن اندازه رشد نيافت كه از گرفتاري در چالشهاي فكري و اعتقادي مصون بماند. چه بسا، نوعي لجاجت برخاسته از «غرور علمي»، [54]قره العين، خود را برتر از همه علماء ميدانست. چهاردهي، همان، ص 82 سبب ميشد تا گرفتاري او در چالشهاي مزبور تشديد يابد. چنان كه به همين دليل - وشايد به دلايل ناشناخته ديگر ـ جسورانه، خانمان و خاندان خود را رها نمود.
شايد هنگامي كه او خانه و ديار خود را رها كرد و به جرگه «شيخيه» ـ و سپس، «بابيه» ـ پيوست، هرگز گمان نمي كرد كه روزي منادي نسخ شريعت(اسلام) گردد؛ اما او كه «نخوت علمي» را، پس از ترك خانمان، با «شهوت جنسي» توأم داشت، با شتاب فراوان به شريعت پشت نمود و سپس، «كشف حجاب» كرد و پرده عفاف دريد.