تفكر به زنجير كشيده شده (بخش ششم)
نگاهي به امر تبليغ در طرح روحي
به قلم زهرا سادات موسوي
باز نشر از بهائیت در ایران
0000
پس از بررسي كتاب پنجم طرح روحي كه سعي در اخبار نوجوانان و جوانان به وقف شبانه روزي خود در راه آموزههاي بهائيت و تبليغ آن داشت، در اين نوشتار كتاب ششم مورد بررسي قرار داده ميشود. در اين كتاب تلاش ميشود پس از اجبار جوان بهائي به وقف شبانهروزي خود ، راه و روش آن را پيش روي او قرار دهند؛ راهي كه جز تبليغ و سود تشكيلات بهائيت افق ديگري ندارد.
در ابتداي كتاب تبليغ را براي فرد بهائي به اين صورت تعريف كردهاند:
«ماهيت وظيفهاي كه مظهر امر برعهده ما نهادهاند، حكم تبليغ به عنوان رمزي از فيض الهي،مشتعل كردن، رابطه ميان تبليغ و آگاهي، تقدس، تبليغ به عنوان وظيفه مقدس هر فرد بهائي، تبليغ به عنوان گشودن ابواب مدينه قلب انسان، تبليغ به عنوان عملي كه آغاز گر روند تغيير و تحول روحاني است، كلمه الله به عنوان قوهاي مؤثر در اين تغيير و تحول و نقش عشق و محبت در تبليغ .» (كتاب ششم طرح روحي، ص6)
با اين جملات سعي ميشود فتنهاي را كه در جهان ميگسترانند در نظر افراد زيبا جلوه دهند و آنها به اين كار را ترغيب كنند.
در اين پروژه ترغيب، چگونگي تبليغ و ضرورت آن را چنين بيان ميكنند:
«تبليغ، مستلزم گفتگو ميان مؤمنين راسخ با مشتاقان تحري حقيقت امر حضرت بهاءا....ميباشد. در حالي كه ما نبايد هيچ فرصتي را براي اعلان امر الهي و تبليغ غير مستقيم از دست بدهيم. در اين زمان از تاريخ بشر كه پذيرش خيلي زياد است، نياز به كسب و بهبود مهارتها و توانايهاي تبليغ مستقيم داريم.» (همان،ص7)
در اين عبارات داراي تناقضي آشكار وجود دارد: اگر هدف، تبليغ در ميان مؤمنان و مشتاقان است، پس منظور از «تبليغ غير مستقيم» چيست؟ توانايي تبليغ مستقيم ، به چه معناست؟ وقتي فردي كه ايمان دارد با فردي كه مشتاق به ايمان آوردن است صحبت ميكند، ديگر نيرنگ و فريب چه جايگاهي ميتواند داشته باشد؟!
در جايي ديگر چنين آمده:
«آنچه كه دانستن آن براي همراهان اهميت دارد، تشخيص اين است كه آنچه ارائه ميدهند نبايد مجموعهاي تصادفي از نظريات واصول باشد بلكه بايد توجه تفكر زيادي براي تدوين يك معرفي جامع از امر مبذول نمايند.» (همان، ص8)
اگر بنا به ادعاي حسينعلي نوري( سركرده اين فرقه ضاله)، بهائيت يك دين آسماني است، پس ديگر چه نيازي به فريب و چنين رفتارهاي موزيانهاي براي تبليغ و جذب افراد وجود دارد؟!
به راستي، اگر يك دين آسماني باشد از هر قسمت آن كه سخن به ميان آيد، مقبول عقل و دل آدمي ميفتد پس نيازي نيست كه سعي شود با فريب و تقلب قدم برداشته شود واين خود دليلي برپوچ و دروغين بودن اين فرقه استعماري است.
در واقع ، تشكيلات بهائيت با سرهم بندي چند جمله، روج و روان فرد را تحت تأثير قرار داده و اقدام به تهييج اعضاي خود براي تبليغ ميكند به طور مثال:
«آيا قبول داريد كه طبيعت بشر بخشش بدون وقفه است؟ يعني دارايي، وقت، انرژي و علم و دانش خود را بخشيدن؟ »(همان، ص 12)
« آيا چشمه ميتواند تصميم بگيرد جاري نشود وهمچنان يك چشمه باشد؟ به همين شكل، ما هم خلق شدهايم كه ببخشيم و سخاوتمند باشيم.» (همان، ص14.)
«تمرين :براي چشمهاي كه دائما آن دريافت ميكند اما از جاري شدن خودداري ميكند چه اتفاقاتي ميافتد؟» (همان، ص15.)
«ما نميتوانيم در تمام مدت حيات خود صبر كنيم تا كاملا مشتعل شويم و آنوقت به تبليغ بپردازيم . حتي كوچكترين شعله نيز حرارت و روشنايي ميدهد. كارهاي زيادي است كه بايد به طور همزمان انجام دهيم.) همان، ص16.)
همانطور كه مشاهده ميشود اين چهار جمله در چهار صفحه مختلف آمده است تا بتوانند در يك بخش كوتاه از كتاب، تفكر فرد بهائي را هر چه بيشتر درگير كنند.
در خلال سعي در اجبار فرد براي تبليغ ، از خود اعضا هم براي طرحريزي و اعمال كنترل ذهني كه درگير آن هستند، استفاده ميشود به طور مثال در يكي از تمرينها از فرد ميپرسند: « با بيان خود در يك پاراگراف كوتاه بنويسيد كه چگونه اشتعال [منظور محبت به حسينعلي نوري است] افزايش مييابد؟ »همان، ص19.
اما در پس اين فريبها تناقضاتي هم ديده ميشود، تناقضاتي كه حاكي از پوشالي بودن ادعاهاي آنهاست . از جمله به نقل از حسينعلي نوري آمده:
«بايد نفوس مقدسه تفكر و تدبر نمايند در كيفيت تبليغ و از كتب بديعه الهيه در هر مقام آياتي و كلماتي حفظ نمايند تا در حين بيان در هر مقام كه اقتضا نمايد به آيات الهي ناطق شوند چه كه اوست اكسير اعظم و طلسم اكبر افخم بشأني كه سامع را مجال توقف نماند.» (همان، ص33)
پر واضح است كه حسينعلي پيروان خود را به نيرنگ و فريب دعوت ميكند. حال تشكيلات با هوشمندي ، به جهت اينكه هم بتواند از اين جمله استفاده كند و هم راه سوء استفاده از آن را بگيرد، بلافاصله توضيح ميدهد: « واضح است كه مقصود در درجه اول، بيانات خود آن حضرت است.» (همان، ص 33) بسيار جالب است كه خودشان نيز بر بيهودهگويي حسينعلي واقفاند و به اين وسيله آن راتوجيه ميكنند.
در تناقضي ديگر به نقل از حسينعلي ميگويد:
«خداوند بر هر شخصي واجب كرده كه امرش را تبليغ كند و كسي كه اراده كند اين مأموريت الهي را انجام دهد بايد خود ابتدا به صفات حسنه متصف باشد و بعد مردم را تبليغ نمايد تا قلوب مقبلين از كلام او منجذب شود و در غير اين صورت، كلام او تأثير نخواهد داشت» (همان، ص20) با اين حساب مشخص ميشود كه حسينعلي ميخواهد، فرد ابتدا خود را بسازد و بعد اقدام به تبليغ كند اما تشكيلات صريحا دستور ميدهد:
«ما به اين اتفاق رسيديم كه از همان لحظهاي كه به شناخت حضرت بهاءا.... نائل شديم ،ميتوانيم و بايد به تبليغ امرا.... بپردازيم.(همان، ص17.)
منطقا پيروان بهائيت بايد به آموزهها و كلام سركرده خود وفادار باشند اما وقتي هدف آنها در حقيقت، بهرهكشي از جان و مال افراد است، چنين تقاضايي در گفتار وكردار آنها همواره وجود خواهد داشت.
جدا از اين همه تناقض واجبار فرد به تن دادن به تشكيلات، در اين چرخه فرد ناگزير به باور تقدس سركردگان خود فروخته بهائيت نيز ميشود. براي مثال آنها ميگويند: « ما تبليغ ميكنيم براي اينكه قلوب را به ظهور حضرت بهاءا.... كه بزرگترين عطيه براي بشريت است، مرتبط سازيم. سعي كنيد مواقعي از زندگي تان را به خاطر آوريد كه حضور اين تقدس را احساس كردهايد»(همان ، ص 25)
اگر «بزرگ ترين عطيه بشريت» به زعم ايشان ، ظهور كرده پس چرا به ناگاه افول كرد؟! حال كه افول كرد بزرگ ترين عطيه بشريت را بايد كجا جست؟ واساسا چه سودي براي بشريت دارد؟
در كنار تمام اين برنامههاي پيچيدهاي كه براي اجبار عضو به وقف خود براي تشكيلات طراحي شده است همزمان سعي ميشود به افراد قبولانده شود كه دنيا در نوعي سياهي و بدبختي ناشي از فقر ، درد و رنج و تعصبات فرورفته و آنها ميتوانند با اقدامات خود در راه تبليغ، ناجي اين دنيا باشند.
تشكيلات در اين پروسه، تمام سوءاستفاده خود را بر فطرت فرد متمركز كرده و سعي ميكند، او را در مواجهه و رويارويي با فطرت و وجدانش قرار داده و مجبور به كار كند؛ كاري كه اگر عقلش به او حكم كند كه نميشود و يا نبايد آن را انجام داد، ناخودآگاه او در مقابله با آن، به دادخواهي برآيد كه اگر نكند چنين ميشود و چنان. در اصل، اين ناخودآگاه فرد است كه اقناع شده و فرد را به دنبال خود ميكشاند.
در انتهاي كتاب هم تأكيد ميكنند :« چيزي كه بايد درك كنيم اين است كه هنگام تبليغ، عشق خود را به جامعه انساني ابراز ميكنيم و عشق ما به جامعه انساني بايد به عشق واقعي به تك تك انسانها ترجمه شود.» (همان، ص38)
بايد ديد آيا قادر خواهند بود در عمل، شقاوت و دنائت خود را با ارائه تصويري پوچ از عشق بپوشانند؟ به راستي، چطور ميتوانند با كنترل افكار و اطلاعات افراد آنها را به اين كار وادارند؟ افرادي كه قانع ميشوند بيخبر از حقيقت امر – وگاه به واسطه ترس از تشكيلات- اين نكتب و بدعاقبتي را به ديگران هديه دهند و آن را«عشق» تعبير كنند ! اينها تنها ميتوانند از ذريه شيطان باشد كه سياهي را بر روي سپيدي و زلالي ايمان ميباشند.