باب ، ديوانهاي كه از قفس نپريد ( بخش اول )
بهائیت در ایران : در فضای مجازی در حال جستجو بودم که مطلبی با عنوان " بهالله ، دیوانه ای که از قفس نپرید" نظرم را جلب کرد با تشکر از تهیه و تنظیم کنندگان مطلب با تنظیم مجدد این مطلب در 9 بخش جهت بهره برداری کاربران محترم ارائه میگردد .
سوال اول : بهائيت چگونه شكل گرفت؟
الف ) ريشهها
نطفه نامشروع بهائيت از پدران استعمارگري چون روس و انگليس و مادران جهل توده عامه مردم، با ظهور ايدئولوژي شيخيه بسته شد. شيخيه ابتدا در قالب فرقهاي از فرقه شيعه اثني عشري نضج يافت و بعدها زمينه ساز پيدايش اديان جعلي و التقاطي چون بابي گري و بهائي گري گرديد.
مطلب ذيل از سايت خبري انديشه يزد با اندكي تصحيح و اضافات برداشت شده است:
ايدئولوژي شيخيه:
اين ايدئولوژي با دست گذاشتن روي مفهوم نايب امام زمان از مكتب شيعه فاصله ميگيرد و نهايتا با تغييرات جدي در فروع دين مورد اعتقاد شيعه، از آن جدا ميشود.
تاريخچه شيخيه:
در دوره آقا محمد خان و فتحعلي شاه قاجار، با رشد دانش دين در نزد ايران و عتبات عاليات، مخالفت با تصوف و اخباري گري فزوني مييابد. در اين دوران اصولي ها و اخباري ها به نبوغ علمي رسيده بودند، اصولي ها با نوشتن كتاب جواهر به نقطهاي از تكامل در كاربرد عقل به عنوان ابزاري براي استخراج احكام دين از متون مذهبي دست مييابند و برخي از اخبارين(شيخيه) براي اجتناب از بكارگبري عقل در پاسخ به انتقاد كسانيكه روش آنان را موجب تهجر و كهنه شدن دين ميدانستند، با ابداع ركن رابع، ادعاي ارتباط مستقيم با معصوم را طرح نموده و بدين وسيله ادعا ميكنند كه از طريق مكاشفه و خواب و نظاير اينها، فرامين لازم در هر زمان را از شخص امام معصوم دريافت ميدارند تا نيازي به بكارگيري عقل در تفسير دين نداشته باشند.
رهبران و مبدعان اصلي فرقه شيخيه كه خود مستقلا از بهائيت تا به امروز به حيات خويش ادامه داده است، شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي ميباشند. شيخ احمد احسايي همانند ديگر دانشمندان شيعه اعتقاد به خاتميت حضرت رسول و امامت و حيات حضرت حجت ابن الحسن المهدي ( عج) دارد. اين موضوع را در همه نوشتههاي خويش مانند شرح الزياره و جوامع الكلام بارها بيان كرده است. در كتاب جوامع الكلام مينويسد: حضرت محمد بن عبدالله ( ص) خاتم الانبياء است و پس از او پيغمبري نخواهد آمد زيرا كه خداوند فرموده: و لكن رسول الله و خاتم النبيين... و پيامبر فرموده است: لانبي بعدي، پس فرمايش آن حضرت حق است و بايد بپذيريم. بنابراين عقيده ما اين است كه پس از آن حضرت پيغمبري نيست و او خاتم رسل ميباشد. همچنين در رساله حيات النفس همين كتاب چنين مينگارد: والعله الموجب لنصب ابنه الحسن ثم... ثم احسن بن علي بن علي ثم الخلف الصالح الحجه القائم محمد بن الحسن صلوات الله عليهم اجمعين ( و همان علتي كه سبب نصب علي بن ابيطالب به جانشيني او شود سپس .... سپس حسن بن علي العسكري منصوب گردد و پس از او خلف صالح و حجت قائم محمد بن الحسن جانشين شود كه درود خدا بر همه ايشان باد.
يكي از نقاط افتراق شيخ احمد احسايي با علماي شيعه، نوع عقيده او در مورد نواب امام زمان (عج) ميباشد. به نظر او ميان امام غايب و مردم بايد رجال الهي باشند كه ايشان واسطه فيض و رابطه بين خلق و حجت خدا گردند و ايشان را به تقليد از قرآن كريم « قريه ظاهره» بين امام و رعيت ميناميد. او صفات بسياري از جمله آشنايي به علوم ائمه و مذاق ايشان را براي قراء ظاهره قائل ميشد و اين صفات را به گونهاي عنوان مينمود كه نهايتا به شنونده القا شود كه خود او داراي آن صفات بوده و همان قريه ظاهره است. در حقيقت با توجه به انديشه علماي شيعه، باب نيابت خاصه امام غايب را كه از سال 329 با شروع غيبت كبري مسدود شده بود ، بار ديگر شيخ احمد باز نمود و خود را به تلويح همان نايب خاص يا باب امام و يا قريه ظاهره بين امام و مردم خواند. تنها تفاوتي كه او ميان قراء ظاهره و نواب اربعه قائل ميشد اين بود كه آنان از جانب خود امام به طور رسمي تعيين شده بودند و حال آن كه اينان به سبب بزرگي مرتبت خود حائز چنين مقامي ميگشتند(!)
شيخ داراي استاداني مبرز و نحوه سلوكي ساده و عارفانه بود. اما در لابلاي نوشته هاي شيخ موردي يافت ميشود كه به سختي ميتوان او را داراي مرتبه اي دانست. او براي نشان دادن درجه بالاي علمي خويش هيچ سوالي را بدون پاسخ نميگذاشت و شايد همين موجب شده كه نقطه ضعف هايي را از خود به جا گذاشته باشد.
نمونهاي از اين گونه پاسخها در رساله قطيفيه كه جزء كتاب جوامع الكلام ميباشد وجود دارد. مثلا در اين رساله مواردي در مورد شهر زنان آمده است كه به نوشتههاي خيالي يك اديب خيال پرداز بيشتر شبيه است تا يك رهبر موجه مذهبي.
شيخ احمد در كتاب جوامع الكلام و كتاب شرح رساله عرشيه گفتار تازه اي مطرح ميكند كه در كتب علماي شيعه يافت نميشود. مثلا در مورد محل اقامت امام زمان (عج) ميگويد: در اقليم هشتم(او زمين را داراي هفت اقليم ميداند و اقليم هشتم از ديدگاه او هور قلياء است كه بيرون از كره زمين است) عالمي است به نام عالم هور قلياء كه در اين عالم دو شهر به نامهاي جابلقا و جابلسا در مشرق و مغرب ديده ميشود. چهار نفر در اين عالم هستند كه به حوضي ميريزند. براي شنيدن صداي ريزش آبها در حوض بايستي با دو انگشت خود گوشهايت را محكم بگيري تا صداهاي خارجي به گوش تو نرسد. آن گاه صداي مخصوصي خواهي شنيد كه همان صداي ريزش آبهاست. مردم اين دو شهر به زبانهاي گوناگون سخن ميگويند و چون در آسمانها به هم ميرسند با هم صحبت ميدارند و اگر نيمه هاي شب در مكان خلوت و بدون سرو صدايي بايستي و گوش فرا دهي صداي وزوزي ميشنوي كه همان طنين گفتگوي مردمان جابلقا و جابلسا است. (!)
شيخ احمد در رساله رشتيه كه در كتاب جوامع الكلام مندرج است ، حضرت حجت را ساكن همين عالم هور قلياء و سرزمين جابلقا و جابلسا ميداند. در حالي كه عموم دانشمندان شيعه حضرتش را در روي زمين و ميان مردم باور ميدارند.
اغلب بيانات شيخ توسط او به خوابهايي نسبت داده ميشد كه از امامان معصوم ميديد. از اين رو در بسياري از موراد روشن او از نظر استناد با روش علماي اصولي كه مطالب خويش را به قرآن كريم و روايات ارجاع ميدهند. متفاوت است و مرجع مكتوبي ندارد. همانطور كه گفته شد مشرب فقهي او مشرب اخباري است. شيخ احمد احسايي عقايد خويش را صريح و روشن بيان نميكرد. شايد اگر نظرات او روشن بيان ميشد. با توجه به مباحثات علمي مرسوم در آن زمان كه بين صوفيه و اخباريين و اصوليين در جريان بود. علماي وقت در همان آغاز به تك تك گفته ها و نوشتههاي او پاسخ ميدادند. اما به هر صورت در تاريخ نشانه هايي از برخورد علماي شيعه با او به چشم ميخورد. براي مثال شهيد ثالث به علت رد معاد جسماني توسط شيخ او را تكفير نمود. شيخ محمد حسن نجفي يكي از علماي بسيار معتبر در نزد شيعيان و صاحب كتاب مشهور جواهر نيز كه همزمان با او ميزيسته است، پيرو ادعاي شيخ در مورد شناسايي و تشخيص بيانات و احاديث معصومين، بر روي پاره كاغذ چركيني از خودش جملهاي را به عربي نوشت و به شيخ داد تا بازشناسد. شيخ احسايي فريب حالت نوشته را خورده بي غور و درنگ گفت كه اين يكي از احاديث ائمه است. بعد از آن هر قدر صاحب جواهر اصرار ورزيد كه اين بيان از خود من است شيخ نپذيرفت و زير بار نرفت.
سيد كاظم رشتي نيز مانند شيخ احمد خود را مسلمان و شيعه دوازده امامي ميداند و معرفي ميكند. او اعتقادات خود را در وصيت نامهاش كه در ابتداي كتاب مجموعه الرسائل آمده چنين مينگارد:
وصيت من آن است كه شهادت ميدهم... كه محمد بن عبدالله بنده خدا و فرستاده اوست. تمام شرايع منسوخ شدهاند جز اسلام كه تا روز قيام باقي خواهد بود. ... شهادت ميدهم به دوازده نفر كه بنص پيامبر اسلام به جانشيني معرفي گشتهاند و عبارتند از ابوالحسن علي بن ابيطالب سپس ... سپس ابوالقاسم حجه ابن الحسن كه عدل و دادگري را روي زمين بگستراند او نميميرد تا آن گاه كه بت پرستي را از جهان براندازد. خدايا اينان پيشوايان من اند... آنچه پيغمبر اسلام فرمود حق است و شكي درآن نيست و شريعت او تا پايان روزگار پابرجا خواهد بود.
سيد كاظم رشتي، به موضوع قريه ظاهره اهميت زياد ميداد و پياپي مردم را به يافتن اين رجل الهي دعوت مينمود و در واقع به طور غير مستقيم آنان را به سوي خويشتن ميخواند. وي مدعي بود كه اساس دين بر شناسايي چهار ركن استوار است: خدا، پيغمبر، امام و باب امام يا قريه ظاهره. اما مردم نميتوانند به معرفت خدا و پيامبر و امام و شناخت آنان نائل گردند، زيرا كه از دسترسشان بدورند. پس بناچار بايد به دنبال ركن چهارم و يا شيعه خالص باشند و با شناخت او به معرفت اركان بعد نائل آيند و بر اين پايه وي مريدان بسياري را گرد آورد.
سيد كاظم همانند شيخ احمد به هر پرسشي پاسخ ميداد. او به سنت استادش به دنبال هر گفتهاي كه آن را از معارف و اسرار و رموز ناگفتني الهي به شمار ميآورد. براي نمونه در رسالهاي بنام شرح خطبه طنتجيه كه به حضرت علي( ع) نسبت داده ميشود ( كه اين استناد، مسند درستي از ديدگاه علماي شيعه ندارد) درباره ملائكه آسمانها ميگويد: رؤساي ملائكه در هر آسماني معلومند. فلك اول ملائكه كلي آن اسماعيل است. فلك دوم سيخيائيل و سيمون و زيتون و شمعون و عطيائيل، فلك سوم سيديائيلو زهريائيل، چهارم صاصائيل و كليائيل و شمائيل. پنجم كاكائيل و فشائيل، ششم سمحائيل و مشوائيل. هفتم قرثائيل و رقيائيل، هشتم ملائكه آن زيادند مانند نهفائيل وسرسرائيل و .... و به همين سياق و قافيه 67 اسم ديگر به اين اسامي ميافزايد.
او در كتاب مجموعه الرسائيل در رساله هيأت مينويسد: علت برودت ورطوبت زمين ماه است(!) و جزر و مد درياها به سبب او است و شنيدهايم كه در مغرب زمين شيشهاي ساختهاند كه چون آن را مقابل ماه بگيرند پر از آب ميشود(!) وي در كتاب شرح القصيده مينويسد:« هشيار باش و حواست را به من متوجه نما كه اين مطالب را كسي جز صاحبان خرد و انديشه درك نميكنند و بسياري از رموز عجيبه و غريبه را من پنهان ميكنم زيرا كه براي شنيدن آن كسي را نمييابم و در دلم مطالب زيادي است كه هر گاه سينهام از آن تنگي ميكند زمين را با دستهايم حفر مينمايم و اسرار دلم را به زمين ميگويم.
سيد كاظم براي شيخ احمد مقامات علمي و روحاني بسيار قائل ميشد و خود را شاگرد يگانه و وارث و بهره مند از دانشها و دين جويي هاي او عنوان مينمود( !)
پيرامون اصول عقايد شيخيه:
غير از اختلاف در مورد نواب امام زمان برخي اصول عقايد شيخيه با عقايد متشرعه متفاوت است. مثلا در مورد معاد، عقيده شيعيان و ديگر پيروان مذاهب اسلام معاد جسماني است . ولي شيخ احمد معاد را روحاني ميدانست البته پس از آن كه معاد را روحاني از نور جسم هور قليايي دانست. وي اصل معاد را از رديف اصول دين و مذهب كنار گذاشت و حذف كرد. شيخ احمد ميگفت كسي كه به آيات قرآن معتقد است، الزاما به معاد هم معتقد خواهد بود.
شيخيان اصل عدالت را نيز از اصول دين حذف كرده وگفتند لزومي ندارد كه صفت عدالت خدا را از ميان صفت هاي ديگر او جدا كنيم واصل دين قرار دهيم. ولي شيعيان عدالت را جزء اصول دين قبول دارند البته از نظر شيعيان عدالت يكي از صفات خداست ولي چون عدهاي از مسلمانان بنام اشاعره اعتقاد به عدالت خداوند نداشتند براي اعلام موضع شيعه در مقابل اشاعره اين صفت جزء اصول مذهب شيعه قرار گرفت.
شيعيان اصولي تنها وجود امام زمان را به عنوان حجت حق بر روي زمين ميدانند و رهبران ديني خود را نايب امام زمان ميخوانند و شرط اين فقاهت و عدالت و رهبري امت ميشمارند. در شيخيه امام، عنوان مقتدا و پيشواست و برشيعه كامل و ركن رابع هم اطلاق ميشود. از نظر آنان ركن رابع يا امام زمان يا شيعه كامل بايد از نجبا باشد كه دين را حفظ كند و هر بدعت گذاري را دفع نمايد. از نظر شيخيه زندگي امام زمان در جسم هور قليايي است و زندگي روحاني دارد و آزادي او مانند زندگاني ما نيست و بلكه به اراده خدا بوده و داراي زندگي برزخي است. به اين ترتيب در هنگام ظهور ممكن است در قالب خود نباشد.
همچنين شيخيه معتقد به معراج روحاني( و نه جسماني) پيامبر هستند چون معتقدند آسمانها و افلاك پاره شدني نيست و محال است تا انسان با جسم عنصري خود آسمانها را پاره كرده بالا برود.
روش شيخيه در استباط احكام، روش شبيه روش اخباريون است و معتقدند كه عقل حجيت ندارد و بايد از ظاهر روايات پيروي نمود و تفسير قرآن را نيز جايز نميدانند.