باب ، ديوانهاي كه از قفس نپريد ( بخش سوم )
بهائیت در ایران : کابران محترم باز هم پاسخ به سوال اول ادامه دارد
نوشتار ذیل در ادامه پاسخ به این سوال است بهائيت چگونه شكل گرفت؟
ج ) اولين ادعاهاي باب
(متن زير تركيبي از مطالب مندرج در روزنامه كيهان آبان ماه 1384 و مطالب يافت شده از كنكاش در سايتهاي مختلف ضد بهائيت ميباشد.)
در مدت زمان ماندن سيد علي محمد شيرازي در كربلا و استفاده او از حوزه درس سيد كاظم رشتي اختلاف است. طبق نوشته خود سيد علي محمد شيرازي، مدت يكسال در خدمت سيد رشتي بوده است. در روزهاي آخر آن يكسال به همراه چند نفر از همدرسان خود مدتي به كوفه رفت و در مسجد بزرگ آن شهر كه مسكن مرتاضان و معتكفان بود به رياضت و چله نشيني و اعتكاف پرداخت. پس از آنكه چلهاي در مسجد كوفه گرفت. يعني چهل روز در آنجا به رياضت نشست،دوباره به كربلا رفت و در حوزه درس سيد رشتي حاضر شد. ولي اين بار بيشتر در انزوا و تنهايي بسر ميبرد.
سيد علي محمد شيرازي در سال 1257هجري (1217خورشيدي )از كربلا به شيراز مراجعت كرد. در آنجا نيز همانند سالهاي توقف در بوشهر و كربلا به خواندن دعاها و ختومات در انزوا گذرانيد. سيد علي محمد با اينكه در كربلا و در حلقه ياران نزديك ملاكاظم رشتي نود. تحت تأثير تلقينات پرنس دالگوركي بلافاصله ادعاي جانشيني او را مطرح ساخت و درست يكسال بعد، در سال1260قمري(زمان حكومت محمد شاه قاجار)كه مصادف با هزارمين سال غيبت امام عصر (عج) بود، با حمايت كانونهاي متنفذ و مرموز استعماري . دعوي اول خويش را مطرح نمود و ضمن اينكه خود را«ركن رابع»خواند، ابتدا خود را «سيد ذاكر» خوان و سپس ادعا كرد كه«باب » امام زمان (عج) است و در نشست و برخاست هاي روزانه و در ميان اطرافيان خود گفت كه «من مبشر ظهور امام زمان و باب او هستم و هر كس كه به ظهور حضرت مهدي(عج) اعتقاد و ايمان دارد، بايد ابتدا با من كه باب او هستم بيعت كند.
(باب معني «در»است و منظور اين نام ،دري است كه مهدي موعود از آن طريق دستورهاي خود را براي مردم صادر ميكند)
وي حتي حديث«انا مدينه العلم و علي بابها » را در جهت اثبات اين ادعاي خود معني و تفسير ميكرد و ميگفت .حتي حضرت رسول اكرم(ص)به حقانيت و ظهور من اشاره كرده و فرمودهاند :من شهر علم هستم و علي باب(!)
پرنس كينياز رژدالگوركي درباره نحوه آشنايي و تلقين مطالب و تعاليم خود به علي محمد باب چنين ميگويد:
«من فكر كردم چگونه است كه اين عده قليل شيعه بر يك دولتي مثل عثماني غلبه كردهاند و چگونه همين جماعت با يك عده قليل جنگهايي با روسيه نموده و يك لشكر انبوه را از ميان برداشتهاند. آن وقت دانستم كه اين پيروي ها به واسطه اتحاد مذهبي و عقيده وايمان راسخي است كه به دين اسلام داشتهاند. من هم در صدد ايجاد دين تازه ديگري افتادم كه اين دين وطن نداشته باشد. زيرا فتوحات ايران به واسطه وطن دوستي و اتحاد مذهبي بوده است.
پس از آشنايي با علي محمد در عتبات، سيد علي محمد دست از دوستي من نميكشيد و بيشتر مرا مهمان ميكرد و قليان محبت را با هم ميكشيديم. او خيلي ابن الوقت و مرد متلون الاعتقادي بود و نيز به طلسم و ادعيه و رياضيات و جفر و غيره عقيده داشت. چون ديد من در علم حساب و جفر و مقابله و هندسه مهارت دارم. براي رسيدن به مقصودش شروع به خواندن حساب در نزد من نمود. با اين همه هوش با هزاران زحمت چهار عمل اصلي را در نزد من خواند و بالاخره گفت من كله رياضي درست و حسابي ندارم. شب هاي جمعه در سر قليان سواي تنباكو چيزي مثل موم خورد ميكرد. به من هم تعارف نميكرد. به او گفتم چرا قليان را به من نميدهي بكشم؟ گفت: تو هنوز قابل اسرار نشدي كه از اين قليان بكشي. اصرار كردم تا به من داد كشيدم. خنده فراوان كردم. روزي از او پرسيدم اين چه چيزي بود؟ گفت: به عقيده عرفا اسرار و به قول عامه چرس. دانستم حشيش است و فقط براي پرخوري و خنده خوب است. ولي سيد ميگفت مطالب رمز به من مكشوف ميشود . گفتم ميخواستي موقع حساب خواندن بكشي كه زودتر فهم مطلب كني. به واسطه كشيدن چرس. اصلا ميل درس و مطالعه از او فراري شده بود و دل به درس خواندن نميداد. روزي در سر درس سيد كاظم رشتي، يك نفر طلبه تبريزي سؤال كرد: آقا، حضرت صاحب الامر كجا تشريف دارند؟ آقا فرمود: من چه ميدانم شايد در همين جا تشريف داشته باشند، ولي من او را نميشناسم، من مثل برق خيالي به سرم آمدم كه سيد علي محمد اين اواخر به واسطه كشيدن قليان چرس و رياضت هاي بيهوده با نخوت و جاه طلب شده بود. شبي كه قليان چرس را زده بود من بدون آنكه قليان كشيده باشم با يك حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع كرده گفتم: حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمي فرماييد بر من پوشيده نيست توئي، تو!!! مصمم شدم دكان جديدي در مقابل دكان شيخيه باز كنم و اقلا اختلاف سوم را من در مذهب شيعه ايجاد كنم. گاهي بعضي مسائل آسان از سيد ميپرسيدم، او هم جوابهايي مطابق ذوق خودش كه اغلب بي سروته بود، از روي بخار حشيش ميداد. من هم فوري تعظيم كرده و ميگفتم تو يا باب علمي يا صاحب الزماني، پرده پوشي بس است، خود را از من مپوش.
روزي مجددا به منزل او رفتم و تقاضاي تفسير سوره عم را كردم. سيد هم قبول اين خدمت كرد و قليان چرس را كشيده شروع به نوشتن نمود( وقتي سيدچرس ميكشيد به قدري چيز مينوشت كه يكي از تندنويسخاي نمره اول بود) ولي اغلب مطالب او را من اصلاح ميكردم و به او ميدادم كه بلكه او تحريك و معتقد شود باب علم است. آري سيد بهترين آلت براي اين عمل بود. خواهي نخواهي من سيد را با اينكه متلون سست عنصر بود، در راه انداختم و چرس و رياضت كشيده او هم به من كمك ميكرد. سيد علي محمد هميشه ترديد داشت و ميترسيد دعوي صاحب الامري بكند. به من ميگفت كه اسم من مهدي نيست. گفتم من نام تو را مهدي ميگذارم. تو به طرف ايران حركت كن . من به شما قول ميدهم كه چنان به تو كمك كنم كه همه ايران به تو بگروند. تو فقط حال ترديد و ترس را از خود دور كن. هر رطب و يابسي بگويي مردم زير بار تو ميروند. حتي اگر خواهر را به برادر حلال كني. سيد بينهايت طالب شده بود كه ادعايي بكند ولي جرأت نميكرد . من براي اينكه به او جرأت بدهم به بغداد رفته، چند بطر شراب خوب شيراز يافتم و چند بي به او خوراندم. كم كم با هم محرم شديم و به او مطالب را حالي كردم. به هر وسيلهاي بود رگ جاه طلبي او را پيدا كردم و او را به حدي تحريك نمودم كه كم كم دعوي اين كار بر او آسان آمد. به سيد گفتم از من پول دادن و از تو دعوي مبشري و بابيت و صاحب الزماني كردن. او را راضي كردم و به طرف بصره و از آنجا به طرف بوشهر رفت. در نامه هايي كه به هم مينوشتيم، او خود را نايب عصر و باب علم ميخواند. من در جواب او را امام عصر ميخواندم . همين كه او رفت من در عتبات شهرت دادم كه حضرت امام عصر ظهور نموده و همين سيد شيرازي امام عصر بود و به حال ناشناس در سردرس آقاي رشتي حاضر ميشده است.
در اين زمان و پس از طرح ادعاي« سيد علي محمد باب» كارگزاران استعمار روسيه ، با ترفندهاي مختلف سعي در جلب نظر شاگردان و پيروان سيد كاظم رشتي ميكنند، اما توفيق چنداني در اين عرصه نمييابند و تنها 18 نفر را- كه بعدها براساس حروف« ابجد» در فرقههاي بابيه و بهائيت به حروف «حي» معروف شدند- با وي همراه و همساز مينمايند و آنان را براي ابلاغ ظهور« باب امام زمان» به نقاط مختلف كشور، بويژه منطقه خراسان بزرگ و شرق كشور، يعني منطقه نفوذ انگلستان و در مجاورت مرزهاي هندوستان و دايره نفوذ كمپاني هند شرقي ميفرستند.
در اين زمان با توجه به موقعيت نااميدانه مردم از بهبود وضع اجتماعي و اقتصادي جنبش سختي ميان مردم شيعي مذهب افتاد و اغلب كسانيكه دلشان براي ديدن طلعت امام زمان پر ميزد نديده و نشناخته او را قبول كردند و به او ايمان آوردند. در اندك مدت شورشي عظيم ميان خاص و عام بلند شد. تا سرانجام نظام الدوله حسين خان قاجار كه حاكم شيراز بود او را توقيف كرد و مدت شش ماه در زندان شيراز محبوس نگاهداشت.
( با سپاس از نويسندگان محترم كه اي كاش ميشناختمشان)